تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. در پشت آن بوتهها چند دختر جوان مشغول شنا بودند.
به گزارش مشرق، محسن نوری، از دوستان شهید احمدعلی نیری که از کودکی با او بوده، خاطره نابی از او نقل میکند:
من نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از او پرسیدم: احمد! من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سؤالی از تو دارم؛ نمیدانم چرا در این چند سال اخیر، این قدر رشد معنوی کردی اما من… لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما دوباره سؤالم را پرسیدم. بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟ با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟ گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید. همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمدآقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار. من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لابلای بوتهها و درختها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. در پشت آن بوتهها چند دختر جوان مشغول شنا بودند. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: «خدایا کمکم کن. الآن شیطان مرا وسوسه میکند که نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آنجا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درستکردن شدم. خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد حاج آقا [حقشناس] گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خدا او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از امتحانی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همینطور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: یاالله یا الله..
به محض اینکه این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم. ناخودآگاه بلند شدم. از سنگریزهها و کوهها و درختها صدا میآمد؛ همه میگفتند: «سُبوحُُ قُدّوس، ربُنا و ربُالملائکهِ والرّوح»
وقتی صدا را شنیدم ناباورانه به اطرافم نگاه کردم. دیدم بچهها متوجه نشدند. در آن غروب، با بدنی که میلرزید به اطراف میرفتم و از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم. از آن موقع کمکم درهای عالم بالا به رویم باز شد. این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد اما تا زندهام جایی تعریف نکن.
شهید احمدعلی نیری در سن ۱۹ سلگی در ۲۷ بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ و در اروندرود به شهادت رسید و کتابی از خاطرات او با نام عارفانه توسط نشر شهید ابراهیم هادی منتشر شده است.