به گزارش مشرق، مگر میشود از کتابهای مرتبط با محرم و عاشورا و امام حسین حرف زد ولی از کتاب زیبا، جذاب و مبهوت کننده "فتح خون" چیزی نگفت؟
فتح خون صرفا روایتگر یک واقعه تاریخی به نام عاشورای امام حسین نیست، بلکه ترکیب زمان حال با این رخداد عظیم است! با خواندن این اثر همزمان در زمان و مکان سفر میکنیم. همراه با کاروان سیدالشهداء میشویم و خودمان را با ترازهای گوناگون مورد سنجش قرار میدهیم. انقدر این اتفاق در این اثر قوی رخ داده است که انگار آوینی خودش یکی از همراهان امام در سال ۶۱ هجری بود و حال به این زمان پا گذاشته تا برای ما از آن روزگار و معیارها و میزانها و همچنین گفتهها و رفتارها بگوید…
شهید آوینی در فتح خون از برخی ریشهها و اتفاقات گذشته شروع میکند تا به حرکت امام از مدینه به مکه و ادامه ماجراهای تاریخی سالهای شصت و شصت و یک هجری قمری میرسد و ضمن روایت تاریخ، به روایت انسانها هم میرسد. چه انسانهای حاضر در تاریخ و چه انسان معاصر! او در جایی از کتاب میگوید: "و تو، ای آنکه در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودهای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهادهای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار میکشد تا تو زنجیر خاک از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت کنی و به کهف حصین لا زمان و لا مکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی… یاران! شتاب کنید…"
باید سید مرتضی را حین نوشتن این جملات زیبا و اثرگذار، همراه قافله سال شصت و یک هجری تصور کرد. کاری که خود او نه تنها حین نوشتن، که در زندگی خود و انتخابهایش هم انجام داده بود! بنظرم هرکس اگر پیش از خواندن فتح خون، مروری بر زندگی شهید آوینی و سیر تحولات و انتخابهایش داشته باشد، بیش از پیش جملات و مفاهیم فتح خون را درک میکند.
بهتر است به خودش رجوع کنیم، او در یکی از مقالههایش در مورد خود نوشته: " من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به داناییِ بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب "انسان تک ساحتی" هربرت مارکوز را بی آنکه آن زمان خوانده باشمش طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند؛ معلوم است که خیلی میفهمد… . اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچار شدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود و حتی بالاتر از این، دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش خواهد یافت… "
او در نزد خودش متاع حقیقت را یافت! خود را در کنار حر و زهیر و دیگر یاران اباعبدالله به قافله سال شصت و یک هجری رساند. جملات آوینی در فتح خون در مورد حر، زهیر و به طور کل در مورد انتخاب، به خصوص بخشهایی در کتاب که به تقابل عقل و عشق پرداخته، نه فقط واگویههای ذهن و قلمش، که دقیقا روایت خودش و حضورش در این عالم است! مگر میشود کسی حقیقت را نچشیده باشد و اینگونه بنویسد؟!
فتح خون فصل به فصل جلو میرود و آوینی خودش را در مقام راوی در کنار تاریخ واقعه عاشورا، روایت میکند. در فصول آخر به خود روز عاشورا میرسیم! او مینویسد: " عالم همه در طواف عشق است و دایرهدار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبهای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست میخورد؛ از خون عاشق، خون شهید."
سخنان امام را طوری مطرح میکند تا کل تاریخ شنوای آن باشند، نه فقط سی هزار نفر سپاه پسر سعد! جنگ آغاز میشود و یاران یک به یک به میدان میروند و در راه امام و در برابر او به شهادت میرسند. نماز ظهر عاشورا را هم روایت میکند تا به فصل آخر میرسد. تو منتظری تا از رزم و شهادت باقی یاران، بنی هاشم و خود امام هم نوشته باشد اما صرفا با دو سه صفحه نوشته کلی مواجه میشوی! و این سوال در ذهنت میچرخد که مگر میشود آوینی این همه نوشته عجیب را اینچنین ناتمام بگذارد؟
در مقدمه کتاب نوشتهاند شهید آوینی فرصت تنظیم این اثر را پیدا نکرد. در نسخه دستنویسش جای فصل مرتبط با مباحث روز عاشورایش خالی است و تنها چند صفحه یادداشت موجود است که در انتهای کتاب آورده شده است. اما وقتی به انتهای کتاب رسیدم، نکته ای متفاوت به ذهنم رسید. سید مرتضی روایتش را تا شهادت نفرات آخر از اصحاب امام مرتب نوشته است. همان روایتی که گفتیم گویی خودش را همراه کاروان تصور کرده و از دیدهها و ادراکاتش برای ما نوشته است. اما او فصل آخر را به گونهای دیگر برایمان نوشت؛ آوینی فصل آخر فتح خون را نه با قلم و جوهر، که با عمل و خون خودش نگاشت…
مگر میشود همراه کاروان امام باشی، شهادت همه اصحاب امام را ببینی، آنوقت به میدان نروی؟! باز گوشهای بنشینی و شهادت بنیهاشم و خود امام را هم روایت کنی؟ نه؛ آوینی بعد از اصحاب، خودش به میدان رفت تا فصل آخر کتابش نه فقط در صفحات کاغذ، که بر ذهن و جان آدمیان نگاشته شود. بی شک اثر خون از اثر جوهر بیشتر است، و او این مطلب را به خوبی میدانست، آخر آوینی شاگرد مکتب حسین است!
* محمدرضا خراسانی زاده – مجله کتاب فردا