این فرمانده بلندپایه ارتش به دنبال اجاره یک خانه کوچک!

این فرمانده بلندپایه ارتش به دنبال اجاره یک خانه کوچک!



این فرمانده بلندپایه ارتش به دنبال اجاره یک خانه کوچک /شأن مأن نداره، شأن دیگه چیه؟ من احمدبسیجی‌ام

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «شأن؟ شأن مأن نداره. شأن دیگه چیه؟ من احمدبسیجی‌ام»؛ این جملات را کسی می‌گوید که روزی ۱۷۰۰ توپ و تانک با مهمات و گلوله‌های جنگی – نه مشقی – و ۲۰۰ هزار نیرو را در دشت کوشک نصرت قم به‌خط کرد و بزرگ‌ترین مانور خاورمیانه را سازمان داد؛ مانوری که در سال ۷۵، قیمت هر بشکه نفت را ۲.۵ دلار افزایش داد.

کسی می‌گوید «شأن مأن نداره» که بر لباسش آرم‌های چتربازی درجه سه، آجا، دانشگاه عالی دفاع ملی، دانشگاه فرماندهی و ستاد و دانشگاه افسری، روی بازویش آرم‌ ستاد مشترک ارتش و روی سینه‌اش نشان جانبازی، نشان ورزش، نشان ایثار، دوره عالی، دوره دافوس، دوره علوم استراتژیک، دوره دوم دانشگاه افسری، دوره مقدماتی و دوره سوم دانشگاه افسری را دارد.

تیمسار دادبین، سال ۹۷ در حال بازدید از ارتفاعات بازی‌دراز سرپل ذهاب – عکس از خبرگزاری فاع مقدس

کسی می‌گوید «من احمد بسیجی‌ام» که روزگاری فرمانده لشکر ۲۸ پیاده کردستان، فرمانده قرارگاه منطقه‌ای شمال‌غرب نیروی زمینی ارتش، مدیر شرکت پشتیبانی و نوسازی هلیکوپترهای ایران و فرمانده نیروی زمینی ارتش بوده و اکنون نیز عنوان «مشاور فرمانده ارتش» را دارد.

فرمانده شیرازی ارتش و ساکن محله امامزاده حسن تهران، رفیق صمیمی پاسدارانی مثل احمد متوسلیان، محمد بروجردی و محمود کاوه بوده است. کسی از واژه «شأن» فراری است که آدم‌های بزرگی با اقتدا به او نماز خوانده‌اند: «در جریان یکی از عملیات‌ها موقع اذان شهید کاوه از بنده خواست تا برای نماز جماعت جلو بایستم. هرچقدر مقاومت کردم که او منصرف بشود، فایده‌ای نداشت و به‌اجبار من را جلو ایستاند و به من اقتدا کردند. هیچ‌گاه تواضع و فروتنی این شهید را از یاد نمی‌برم.»


امیر دادبین در کنار فرمانده معظم کل قوا در مانور عظیم ولایت، سال ۷۳

حالا سال‌ها از حادثه‌ای می‌گذرد که بدن رشید و ورزیده تیمسار را مدتی خانه‌نشین و او را تا همین امروز دست‌به‌عصا کرد. هم‌نورد او از این حادثه در سال ۸۴ می‌گوید: «تیمسار جلوی گروه حرکت می‌کرد که به مسیری پوشیده از برف رسید. در قدم سوم خود که در حال درست‌کردن جای پا بود، سر خورد و به طرف دره سقوط کرد. محدوده سقوط، شیب‌دار بود و ارتفاعی حدود هشتاد متر داشت. تیمسار به حالت طاقباز پس از طی‌کردن این مسیر، در نهایت  به رودخانه پر از برف و آب پایین دره افتاد …» و خودش می‌گوید: «کفشم مناسب نبود».

تیمسار دادبین پس از آن حادثه به کما رفت و حتی قلبش ایستاد اما مادرش به او جان دوباره‌ای داد: «می‌گویند یک بار قلبم ایستاد و دیگر دکترها و پرستارها از مداوای بنده ناامید شدند. مادرم به بالای سرم آمد و اشک ریخت. قطرات اشک او بر بدن من ریخت و قلب من دوباره شروع به تپیدن کرد.»

از یادگارهای آن صعود و آن حادثه، ساعت‌های به‌هم‌ریخته خواب و بیداری‌ تیمسار است که حالا گاهی ۲ شبانه‌روز بیدار می‌ماند.

همه او را به عنوان فردی می‌شناسند که معیشت سربازان و نیروها برایش مهم بود اما برای خودش هیچوقت چیزی از معیشت و آسایش نخواست: «وضعیت روحی پرسنل و کارکنان برای من بسیار مهم بود و عقیده داشتم که اگر به کارکنان رسیدگی شود، نیرو بهتر می‌تواند فعالیت کند. به این منظور ساخت منازل سازمانی و بهبود وضعیت معیشتی و رفاهی آنها را در دستور کار قرار دادم.»

نه اینکه نداند «پول» چیست و زیر دستش نبوده باشد. خوب هم دیده و می‌دانسته: «در دوره‌ای که در پنها (شرکت پشتیبانی و نگهداری بالگردهای ایران) مسئولیت داشتم، ماهی ۱۷ میلیون دلار قطعات برای بالگردهای ایرانی از خارج خریداری می‌شد. با تلاش و همکاری متخصصان داخلی از جمله دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف توانستیم در ساخت برخی از این قطعات خودکفا شویم و میزان خرید قطعات را به ۳ میلیون دلار کاهش دهیم که این اقدام مورد واکنش برخی از افراد و شرکت‌ها که سود و منفعتشان در خرید از خارج بود، شده بود.»

حالا هم خودش مثل بقیه مردم هزار مشکل دارد اما هر کدام از ارتشی‌ها که مشکلی دارند، به سراغ این ارتشی ۶۵ ساله می‌روند تا با آنان همراه شود و مشکلشان را پیگیری کند.

کم نبوده‌اند کسانی که در سازمان‌ها و نهادها، آن هم در رده‌ها و جایگاه‌هایی بسیار پایین‌تر از تیمسار، هم شعار «مقاومت» داده‌اند و هم بار خود و خانواده‌شان را بسته‌اند. نه اینکه لزوما راه کجی بروند اما لااقل زندگی نسبتا خوبی برای خود دست و پا کرده‌اند اما احمد دادبین که ۳ آبان سال ۷۳ در حکم انتصابش به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش، از سوی فرمانده کل قوا «انقلابی‌»، «مبتکر» و «خلاق» خوانده شده بود، امروز ویدئویش دارد دست به دست می‌شود که عین همه ما رودرروی مشاور املاکی فلان محله نشسته و فقط «یک خانه کوچک» و آن هم برای «اجاره» می‌خواهد. «احمدبسیجی‌»، نه خودش و نه همسرش ملیحه نیشابوری که از دانشجویان پیرو خط امام بوده است، انگار بلد نبوده‌اند مثل خیلی‌ها از نام خود نانی بخورند.

2727

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «شأن؟ شأن مأن نداره. شأن دیگه چیه؟ من احمدبسیجی‌ام»؛ این جملات را کسی می‌گوید که روزی ۱۷۰۰ توپ و تانک با مهمات و گلوله‌های جنگی – نه مشقی – و ۲۰۰ هزار نیرو را در دشت کوشک نصرت قم به‌خط کرد و بزرگ‌ترین مانور خاورمیانه را سازمان داد؛ مانوری که در سال ۷۵، قیمت هر بشکه نفت را ۲.۵ دلار افزایش داد.

کسی می‌گوید «شأن مأن نداره» که بر لباسش آرم‌های چتربازی درجه سه، آجا، دانشگاه عالی دفاع ملی، دانشگاه فرماندهی و ستاد و دانشگاه افسری، روی بازویش آرم‌ ستاد مشترک ارتش و روی سینه‌اش نشان جانبازی، نشان ورزش، نشان ایثار، دوره عالی، دوره دافوس، دوره علوم استراتژیک، دوره دوم دانشگاه افسری، دوره مقدماتی و دوره سوم دانشگاه افسری را دارد.

تیمسار دادبین، سال ۹۷ در حال بازدید از ارتفاعات بازی‌دراز سرپل ذهاب – عکس از خبرگزاری فاع مقدس

کسی می‌گوید «من احمد بسیجی‌ام» که روزگاری فرمانده لشکر ۲۸ پیاده کردستان، فرمانده قرارگاه منطقه‌ای شمال‌غرب نیروی زمینی ارتش، مدیر شرکت پشتیبانی و نوسازی هلیکوپترهای ایران و فرمانده نیروی زمینی ارتش بوده و اکنون نیز عنوان «مشاور فرمانده ارتش» را دارد.

فرمانده شیرازی ارتش و ساکن محله امامزاده حسن تهران، رفیق صمیمی پاسدارانی مثل احمد متوسلیان، محمد بروجردی و محمود کاوه بوده است. کسی از واژه «شأن» فراری است که آدم‌های بزرگی با اقتدا به او نماز خوانده‌اند: «در جریان یکی از عملیات‌ها موقع اذان شهید کاوه از بنده خواست تا برای نماز جماعت جلو بایستم. هرچقدر مقاومت کردم که او منصرف بشود، فایده‌ای نداشت و به‌اجبار من را جلو ایستاند و به من اقتدا کردند. هیچ‌گاه تواضع و فروتنی این شهید را از یاد نمی‌برم.»


امیر دادبین در کنار فرمانده معظم کل قوا در مانور عظیم ولایت، سال ۷۳

حالا سال‌ها از حادثه‌ای می‌گذرد که بدن رشید و ورزیده تیمسار را مدتی خانه‌نشین و او را تا همین امروز دست‌به‌عصا کرد. هم‌نورد او از این حادثه در سال ۸۴ می‌گوید: «تیمسار جلوی گروه حرکت می‌کرد که به مسیری پوشیده از برف رسید. در قدم سوم خود که در حال درست‌کردن جای پا بود، سر خورد و به طرف دره سقوط کرد. محدوده سقوط، شیب‌دار بود و ارتفاعی حدود هشتاد متر داشت. تیمسار به حالت طاقباز پس از طی‌کردن این مسیر، در نهایت  به رودخانه پر از برف و آب پایین دره افتاد …» و خودش می‌گوید: «کفشم مناسب نبود».

تیمسار دادبین پس از آن حادثه به کما رفت و حتی قلبش ایستاد اما مادرش به او جان دوباره‌ای داد: «می‌گویند یک بار قلبم ایستاد و دیگر دکترها و پرستارها از مداوای بنده ناامید شدند. مادرم به بالای سرم آمد و اشک ریخت. قطرات اشک او بر بدن من ریخت و قلب من دوباره شروع به تپیدن کرد.»

از یادگارهای آن صعود و آن حادثه، ساعت‌های به‌هم‌ریخته خواب و بیداری‌ تیمسار است که حالا گاهی ۲ شبانه‌روز بیدار می‌ماند.

همه او را به عنوان فردی می‌شناسند که معیشت سربازان و نیروها برایش مهم بود اما برای خودش هیچوقت چیزی از معیشت و آسایش نخواست: «وضعیت روحی پرسنل و کارکنان برای من بسیار مهم بود و عقیده داشتم که اگر به کارکنان رسیدگی شود، نیرو بهتر می‌تواند فعالیت کند. به این منظور ساخت منازل سازمانی و بهبود وضعیت معیشتی و رفاهی آنها را در دستور کار قرار دادم.»

نه اینکه نداند «پول» چیست و زیر دستش نبوده باشد. خوب هم دیده و می‌دانسته: «در دوره‌ای که در پنها (شرکت پشتیبانی و نگهداری بالگردهای ایران) مسئولیت داشتم، ماهی ۱۷ میلیون دلار قطعات برای بالگردهای ایرانی از خارج خریداری می‌شد. با تلاش و همکاری متخصصان داخلی از جمله دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف توانستیم در ساخت برخی از این قطعات خودکفا شویم و میزان خرید قطعات را به ۳ میلیون دلار کاهش دهیم که این اقدام مورد واکنش برخی از افراد و شرکت‌ها که سود و منفعتشان در خرید از خارج بود، شده بود.»

حالا هم خودش مثل بقیه مردم هزار مشکل دارد اما هر کدام از ارتشی‌ها که مشکلی دارند، به سراغ این ارتشی ۶۵ ساله می‌روند تا با آنان همراه شود و مشکلشان را پیگیری کند.

کم نبوده‌اند کسانی که در سازمان‌ها و نهادها، آن هم در رده‌ها و جایگاه‌هایی بسیار پایین‌تر از تیمسار، هم شعار «مقاومت» داده‌اند و هم بار خود و خانواده‌شان را بسته‌اند. نه اینکه لزوما راه کجی بروند اما لااقل زندگی نسبتا خوبی برای خود دست و پا کرده‌اند اما احمد دادبین که ۳ آبان سال ۷۳ در حکم انتصابش به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش، از سوی فرمانده کل قوا «انقلابی‌»، «مبتکر» و «خلاق» خوانده شده بود، امروز ویدئویش دارد دست به دست می‌شود که عین همه ما رودرروی مشاور املاکی فلان محله نشسته و فقط «یک خانه کوچک» و آن هم برای «اجاره» می‌خواهد. «احمدبسیجی‌»، نه خودش و نه همسرش ملیحه نیشابوری که از دانشجویان پیرو خط امام بوده است، انگار بلد نبوده‌اند مثل خیلی‌ها از نام خود نانی بخورند.

2727



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید