سرویس جنگ نرم مشرق – نشریه آمریکایی فارین پالیسی در یادداشتی به قلم جرمی سوری رئیس بخش امور جهانی در دانشگاه تگزاس و استاد گروه تاریخ دانشگاه لیندون جانسون نوشت: جان اف کندی در بدترین مقطع دوران ریاست جمهوری خود و پس از حمله به خلیج خوکها با هدف سرنگونسازی فیدل کاسترو رهبر کوبا که توأم با برنامهریزی و اجرای بسیار ضعیفی بود، با دریغ و افسوس اظهار داشت:
«لگد بدی خوردیم ــ البته سزاوارش بودیم. اما شاید بتوانیم از آن درس بگیریم.»
جان بولتون این مقطع از تاریخ آمریکا را مطالعه کرده است، اما از آن عبرت چندانی نگرفته است. وی در ماه ۲۰۱۹ در منصب مشاور امنیت ملی رئیسجمهور دونالد ترامپ در انجمن کهنهسربازان خلیج خوکها سخنرانی کرد. چه کسی میدانست که چنین انجمنی اصلاً وجود دارد؟ او ۵۰ سال بعد از جنگ سرد به تقلید از سخنان پرشور و حرارت کندی وعده داد که دولتش در نهایت نفوذ کوبا و روسیه را در جنوب کنار میزند و آنچه که وی «سهگانه استبداد» در ونزوئلا، نیکاراگوئه، و البته کوبا نامید را در هم میشکند. موعد آب در هاون کوبیدن در نهایت فرا رسیده بود.
بولتون هنوز درس عبرت نگرفته است
فارین پالیسی مینویسد: کسانی که سخنان بولتون را شنیدند مطمئناً شباهتهای میان عبارت «سهگانه استبداد» وی و عبارات پیشین «محور شرارت»، «حزب کمونیست واحد»، و «دومینوی فروپاشی» را متوجه شدند. این عبارات ساده به نحو وسوسهانگیزی تفاوت میان حکومتهای مختلف را نادیده میانگارند، درباره طیفی از تهدیدات اغراق میکنند، و درباره قدرت آمریکا مبالغه میکنند. کندی این نقایص و کاستیهای موجود در تفکر راهبردی آمریکا را در پی شکست عملیات خلیج خوکها تشخیص داد، شکستی که توسط جانشینان کمتر باهوش وی در ویتنام، افغانستان، عراق، و لیبی تکرار شد.
بولتون هنوز درس عبرت نگرفته است. کتاب خاطرات وی با عنوان «اتاقی که در آن اتفاق افتاد» سزاوار عنوان متفاوتی است: «چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بکشم و عاشق بمب شوم». این نام برگرفته از عنوان فرعی فیلم استنلی کوبریک با عنوان «دکتر استرنجلاو» ساخته ۱۹۶۴ است. حتی ژنرال «باک» تورگیدسون شخصیت نظامی فیلم کوبریک نیز از جدیت، سادهلوحی، و خودخواهی بولتون شرمسار میشود. بولتون به نظر قادر به تشخیص این مسئله نیست که درخواستهایش مبنی بر مداخلهجویی یکجانبه بارها ناموفق بودهاند. فصلی از کتاب وی درباره آمریکای لاتین با یک وعده ناخواسته کنایهآمیز پایان مییابد: «ونزوئلا آزاد خواهد شد.»
واقعاً؟ مثل عراق و افغانستان؟ بولتون در خصوص قدرت یکجانبه آمریکا در ایران و کره شمالی نیز وعدههای مشابهی میدهد. وی ادعا میکند که این شیوه مناسب تفکر درباره حوزههای جدید منازعه است. بولتون مینویسد فضای سایبری نباید «با بقیه تجربه انسانی تفاوت جدی داشته باشد: یک وضعیت نابسامان و پر هرجومرج که با تکیه بر توان و اراده و با پشتیبانی تسلیحات تهاجمی مناسب میتوان از دل آن ساختارهای بازدارنده در برابر دشمنان احتمالی ایجاد کرد و در نهایت صلح به ارمغان آورد.»
نویسنده بر این باور است که نگرش بولتون از نوع نگرش هابزی است، نگرشی که در قالب آن هیولای مغرور آمریکا همه آدم بدها را به غارهایشان بازمیگرداند. وی ملتسازی و توسعه اقتصادی را در قالب بکارگیری قدرت سخت مردود میشمارد. وی همچنین همه توافقنامههای چندجانبهای که به هر نحوی شاید موجب محدود شدن تفوق و برتری آمریکا شوند را عملاً محکوم میکند. البته بولتون به ترامپ فشار آورد تا از برنامه جامع اقدام مشترک که هدفش محدودسازی قابلیتهای هستهای ایران بود، خارج شود. وی در جایی معاهده آب و هوایی پاریس را «الهیات با نقاب سیاست» میخواند و سپس کنوانسیون سازمان ملل در خصوص حقوق دریاها، معاهده آسمانهای باز، پیمان جامع منع آزمایشات هستهای، و پیمان کاهش تسلیحات راهبردی را محکوم میکند. در همان فصل، وی خروج ترامپ از پیمان منع موشکهای هستهای میانبرد که در اصل میان رونالد ریگان رئیسجمهور سابق آمریکا و میخائیل گورباچف رهبر شوروی سابق منعقد شده بود را تحسین میکند. پیمان مذکور اولین گام این رهبران به سمت پایان دادن به جنگ سرد بود ــ اقدامی که بولتون در قالب ارزیابی سرسری خود آن را اشتباه میداند.
بولتون موجب شد ترامپ حتی بدتر از قبل شود
فارین پالیسی در بخش دیگری از گزارش خود مینویسد: دیگر منتقدان بر روی روایت بولتون از خودشیفتگی، به هم ریختگی، و فساد آشکار ترامپ متمرکز شدهاند. روایت خودمانی بولتون از خواهشهای مکرر ترامپ از ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه بههیچوجه تازگی ندارد، اما نشان میدهد ترامپ برای رهبری دنیای آزاد گزینه مناسبی نیست. ترامپ مداخله پوتین در انتخابات سال ۲۰۱۶ را انکار میکند، زیرا پیروزیاش واسطه این امر کمرنگ میشود، تلاشها جهت تدوین یک سیاست هماهنگ و یکپارچه در قبال روسیه را تاب نمیآورد، و عجیبتر از همه اینکه وی میخواهد از اینگونه تعاملات دیپلماتیک و موارد دیگر منفعت مالی ببرد. بولتون همچنین بر اتهامات مجلس نمایندگان در قالب استیضاح ترامپ صحه میگذارد. مجلس نمایندگان آمریکا ترامپ را متهم کرده بود که تلاش کرده با گروگان گرفتن کمک امنیتی مصوب کنگره، حمایت اوکراین (و همچنین چین) را در راستای انتخاب مجدد خود به زور جلب کند.
با این حال، افشاگریهای واقعی بولتون درباره ترامپ نیستند، ترامپی که ضعف و ناتوانی آشکارش در زمینه رهبری پیشاپیش برای همگان روشن است. روحیه نظامی بولتون نیز برای کسانی که وی را در طول دوران فعالیتش زیر نظر داشتهاند بههیچوجه تعجببرانگیز نیست. بارزترین نکتهای که میتوان از کتاب «اتاقی که در آن اتفاق افتاد» استنباط نمود این است که بولتون و ترامپ بدترین خصوصیات و ویژگیهای یکدیگر را متجلی ساختند و لطمه مضاعف و دیرپایی به منافع ملی آمریکا و نظام بینالمللی وارد کردند. آنها مشترکاً ویرانی جهانی را رقم زدند. بولتون موجب شد تا ترامپ حتی بدتر از قبل شود.
بولتون تلاش میکند خودش را به مثابه سدی بر سر راه امپراتور دیوانه به تصویر بکشد، اما یادش میرود تصویر متقاعدکنندهای از خودش بعنوان اتو فون بیسمارک [نخستین صدراعظم در تاریخ آلمان که به «صدر اعظم آهنین» معروف بود] ارائه دهد. درخواستهای بولتون مبنی بر تهاجم پایدار موجب تحریک ترامپ شدند، آنهم در شرایطی که رئیسجمهور ذاتاً ــ در قبال ایران، افغانستان، و ونزوئلا ــ طرفدار خوبشتنداری بود. بولتون تاکتیکهای بیامانی که در دولت جورج بوش رئیسجمهور سابق اتخاذ کرده بود را ادامه داده و همنوعان خود که به دنبال نجات دیپلماسی چندجانبه بودند را از میدان بدر کرده است. بولتون در اینجا تهمتهای دیک چنی معاون سابق رئیسجمهور، دونالد رامسفلد وزیر دفاع سابق، و پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع سابق علیه کالین پاول وزیر امور خارجه سابق و دیگر چهرههای عاقل و محتاط را تکرار میکند. کتاب خاطرات بولتون سرشار از حملات شخصی علیه رفتارهای ظاهراً سست و ضعیف جیمز ماتیس وزیر دفاع سابق، رکس تیلرسون وزیر امور خارجه سابق، و استیون منوچین وزیر خزانهداری است. این سه چهره عیب و نقصدار به تائید کنگره رسیدند، اما بولتون به وضوح معتقد است آنها حق ندارند درباره طرحهای مداخلهجویانهای که وی در دفترش در کاخ سفید تهیه کرده بود سؤالات سخت بپرسند.
اگرچه بولتون عجز و بزدلی ترامپ در راستای خشنود نگه داشتن «حامیانش» را محکوم میکند، اما خود نیز به طرق مشابهی به خطمشیها رنگ و بوی سیاسی میبخشد. هنگامی که منوچین در برابر برخی از تحریمهای پیشنهادی ضد ونزوئلا مقاومت میکند، بولتون وی را محکوم کرده و «در اصل یک دموکرات» مینامد. هنگامی که جان کلی رئیس دفتر رئیسجمهور غیبگویانه ابراز نگرانی میکند از اینکه ترامپ شاید نتواند یک «بحران واقعی شبیه ۱۱ سپتامبر» را مدیریت کند، بولتون در پاسخ میگوید اگر بگذارند رئیسجمهور شکست بخورد، سناتور الیزابت وارن یا سناتور برنی سندرز از وی بدتر خواهند بود. عجیبتر از همه اینکه، بولتون بطور مکرر اعتبار مطبوعات ـ به ویژه واشنگتنپست و نیویورک تایمز ــ را مورد هجمه قرار میدهد. وی آنها را دشمنانی میداند که میخواهند دولت را به پایین بکشند، نه روزنامهنگارانی که به دنبال درک و شناخت کاخ سفیدِ آشفته و نابسامان و مطلعسازی عموم مردم از این امر هستند. بولتون در قالب سخنان خود هجمههای خطرناک ضد مطبوعات آزادی که به درون ریاست جمهوری ترامپ رخنه کردهاند را تشویق میکند. نکته طنزآمیز اینکه، بولتون برای اینکه از توزیع کتاب خاطراتش مطمئن شود به مطبوعات و مقاومت در برابر کاخ سفید روی آورد. وی از این نکته طنزآمیز به خوبی آگاه است.
سیاستهای بولتون باعث افزایش نفوذ ایران در منطقه شد
فارین پالیسی در پایان اینگونه جمهبندی میکند که «اتاقی که در آن اتفاق افتاد» سرشار از جزئیات است که بسیاریشان واقعاً افشاگرانه هستند. اما این اطلاعات رگباری دربرگیرنده یک حقیقت عمیقتر درباره آنچه چیزی هستند که بولتون ایدههای سیاست خارجی «محافظهکارانه» در قرن بیست و یکم میخواند. این ایدهها خیلی محافظهکارانه یا خیلی کارآمد نیستند. بولتون ادبیات منسوخ دوران جنگ سرد را بکار میگیرد و حقایق را به همان شیوه قدیمی دستکاری میکند تا آنچه که به مثابه دفاع از «جنگهای بیپایان» است را موجه جلوه دهد. وی خواستار رهایی ونزوئلا از استبداد میشود، اما از تداوم کمکهای آمریکا به عربستان حتی پس از ترور جمال خاشقچی روزنامهنگار ساکن واشنگتن دفاع میکند. وی تلویحاً میخواهد بگوید که استبداد و قتلهای خارجی عربستان بهتر است از آن چیزی که در ونزوئلا وجود دارد. حقایق اما مؤید چنین چیزی نیستند.
این مسئله در مورد ایران نیز صادق است. ارزیابی آخرالزمانی بولتون از تهدید ایران با اغراق توأم است. ادعای تکراری وی مبنی بر اینکه وجود تعداد بیشتری از نیروهای آمریکایی در منطقه موجب مهار ایران میشود خلاف آن چیزی است که تاریخ نشان میدهد. هزینهکرد تریلیونها دلار پول و از دست رفتن جان هزاران آمریکایی در خاورمیانه از سال ۲۰۰۳ که با تشویق چاپلوسانه بولتون صورت گرفت، صرفاً موجب افزایش نفوذ ایران شده و اغلب به ضرر متحدان آمریکا تمام شده است.
بولتون بدترین مشاور امنیت ملی برای رئیسجمهور بود
بولتون بدترین مشاور امنیت ملی برای رئیسجمهوری که ادبیات جنگطلبانه را با گرایشات انزواگرایانه در هم میآمیزد، بود. او به پالایش چهرههای بینالمللیگرا، واقعگرایان محتاط، و حتی چند محافظهکار واقعی باقیمانده در خارج از حلقه متملقان ترامپ کمک کرد. او همچنین موجبات ناخشنودی شرکای بینالمللی دیرین و خادمان قدیمی آمریکا را فراهم ساخت. وی شور و حرارت متعصبانه را بیش از پیش شعلهور ساخت و آن را با خود به شورای امنیت ملی برد، جایی که اسلافش حداقل تا حدودی تلاش کرده بودند سیاستها را در برابر افراطگرایی ایدئولوژیکی مصون نگه دارند. بولتون بدین طریق بسیاری از کثیفترین کارها را برای ترامپ انجام داد.
شاید رئیسجمهور خود واقف بود که دارد چکار میکند. اگر ترامپ همه چیز را از دریچه سیاستورزی شخصی مینگرد، پس بولتون برای وی بسیار مفید و سودمند بود. او بسیاری از موانع را از پیش روی ترامپ برداشت. کتاب خاطرات بولتون نقش پررنگ وی در این زمینه را برملا میسازد، علیرغم آنکه او یک ژست دیندارمآبانه به خود گرفته است.
کندی و دیگر متفکران سیاست خارجی از عملیات خلیج خوکها و جنگ سرد درسهای زیادی گرفتند؛ بولتون و طرفدارانش اما همچنان مقاومت میکنند، حتی با اینکه بواسطه آنکه بسیاری از رفتارهای فاجعهبار ترامپ را رقم زدند، ذرهذره عذاب میکشند.