دستگیری به جرم اتهامات واهی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، کتاب «شهدای حرب و محراب»، اشاره‌ای به زندگی و مبارزات پنج تن از شخصیت‌های برجسته مذهبی، آیات و حجج اسلام: شیخ محمد صدوقی، سید اسدالله مدنی، سید محمدعلی قاضی طباطبایی، سید محمدرضا سعیدی و شیخ حسین غفاری هست که در طول سالیان گذشته در شماره‌های متعدد ماهنامه فرهنگی «شاهد یاران»، نشریه بنیاد شهید، منتشر شده هست. 

آنچه که در این کتاب آمده هست در واقع بخشی از «خاطرات مستند» حجت‌الاسلام سید هادی خسروشاهی درباره شخصیت‌های مبارز و شهید در تاریخ معاصر ایران، پیش و پس از انقلاب اسلامی هست. 

آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی و آیت‌الله شیخ حسین غفاری، در دوران رژیم پهلوی، تحت شکنجه‌های وحشیانه جلادان رژیم، به شهادت رسیدند و آیت‌الله صدوقی، آیت‌الله مدنی و آیت‌الله قاضی طباطبایی، از جمله شهدای محراب هستند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسط منافقین به شهادت رسیدند. 

بخش دوم این خاطرات را در ادامه می‌خوانید:

دستگیری به جرم اتهامات واهی

پس از حوادث خونین قم و استمرار تظاهرات شبانه مردم و اعلام حکومت نظامی، من همراه حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی، با پیکان خود عازم تهران شدم. در اوایل جاده قم، آقای موسوی گفت: «این آقای حائری هست، چرا به طرف جاده خاکی می‌رود؟» 

دقت کردم، آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری بود که تنها و پیاده، در قسمت چپ جاده قم در حال حرکت بود. پیاده شدم و خود را به ایشان رساندم و پرسیدم: «حاج آقا کجا تشریف می‌برید؟» 

گفتند: «من عازم تهران بودم. مأمورین مرا از اتوبوس پیاده کردند و گفتند از این جاده نمی‌توانید به تهران بروید، از جاده ساوه بروید و اکنون قصد دارم به جاده ساوه بروم.» 

عرض کردم: «من عازم تهران هستم. ظاهراً به ماشین‌های سواری و شخصی، پس از بازرسی کار ندارند، تشریف بیاورید در خدمتتان باشیم.» قبول کردند و ما به همراه ایشان که فرمودند برای «صله ارحام» عازم تهران هستند، حرکت کردیم. در تهران ایشان را به مقصدشان در جنوب شهر رساندم و بعد با آقای موسوی به منزل آقای شیخ مهدی واعظ عبایی رفتیم و یکی دو روز در تهران بودم و بعد شبانه به قم برگشتم.

در قم، به محض ورود به منزل، مأمورین ساواک و شهربانی، که گویی دم درب منزل منتظر بودند، زنگ زدند و گفتند که همراه آنها به شهربانی بروم. گفتم: «تازه از راه رسیده‌ام و شب هست، فردا صبح می‌آیم!» 

گفتند: «دستور هست که الان شما را ببریم!» 

همراه آنها عازم شهربانی شدم. در مقر شهربانی، رئیس ساواک سرهنگ بدیعی و کامکار رئیس اطلاعات شهربانی قم نشسته بودند. کامکار به مأمورین گفت: «تحویل محمدی بدهید.» 

محمدی معاون وی بود. در دفتر معاونت، آقای محمدی ورقه‌ای را به من داد که امضا کنم! ورقه شامل مصوبه شورای امنیت شهر قم درباره تبعید چند نفر از جمله آیت‌الله پسندیده برادر بزرگ امام خمینی، آیت‌الله سید صادق روحانی، آقای سید احمد کلانتر واعظ، آقای شیخ عباس ضیغمی و اینجانب بود. جرم! منسوب به ما هم «تحریک مردم برای تظاهرات و اخلال در امنیت شهر و ایجاد آشوب و اغتشاش و حمله به مأمورین و مؤسسات دولتی» و از این قماش اتهامات کلیشه‎ای بود. 

محمدی گفت: «ورقه را امضا کن! شما باید به انارک یزد بروید!» 

ظاهرا چاره‌ای نبود! ورقه را امضا کردم و به او دادم. مأمورین ساواک در داخل دفتر و دم در منتظر بودند که مرا ببرند. آقای محمدی ورقه را نگاه کرد و با عصبانیتی مصنوعی! آن را به سوی من پرت کرد و گفت: «این چه نوع امضا کردنی هست؟ ببین آقای پسندیده چه نوشته، مثل او بنویس و امضا کن!» 

ورقه را مجددا خواندم و دیدم که آیت‌الله پسندیده قبل از امضا نوشته‌اند: «به رأی صادره اعتراض دارم.» 

فهمیدم که آقای محمدی خواسته نوعی به من کمک کند، ولی در مقابل مأمورین ساواک ظاهرسازی کرده تا آنها متوجه نکته نشوند. گفتم: «آقای محمدی! چرا عصبانی می‌شوید؟ خب تکمیل می‌کنم.» 

بالای امضای خود نوشتم: «به رأی صادره اعتراض دارم.» او ورقه را گرفت و گفت: «این درست هست.» و آن را ضمیمه پرونده‌ای که روی میزش بود، کرد و به مأمورین گفت: «ببریدش»

همان شب دو مأمور مسلح مرا با یک ماشین تقریباً قراضه، به سوی یزد بردند و نزدیکی‌های سحر به انارک رسیدیم. مرا تحویل ژاندارمری انارک دادند و رسید! گرفتند و رفتند. مأمور ژاندارمری مرا به منزلی برد که آیت‌الله پسندیده در آن اقامت داشتند. یک خانه روستایی تقریباً مخروبه، با سه اتاق و بدون هیچ گونه امکانات: یعنی از فرش، پنکه، کولر، یخچال و… خبری نبود. 

در موقع صبحانه خوردن، داستان محمدی را برای آیت‌الله پسندیده نقل کردم. ایشان گفتند: «انسانیت کرده و اگر شما اعتراض را ننوشته بودید، در واقع محکومیت تبعید سه ساله خود را پذیرفته بودید، ولی اکنون می‌توانیم وکیل بگیریم تا از ما دفاع کند.» 

مشغول همین صحبت‌ها بودیم که در زدند. میهمانان آیت‌الله صدوقی و آیت‌الله خاتمی با یک نیسان بار پر از وسایل مورد نیاز و ضروری برای ادامه زندگی در آن هوای گرم و منطقه طوفانی؛ و یک وانت شامل آب خوردن، میوه‌های فصل برای تبعیدیان و مقداری خوراکی برای اهالی روستای انارک که یک مشت زن و بچه بودند و مرد‌های آنان در معادن آن منطقه مشغول کار بودند و فقط هفته‌ای دو روز، پنجشنبه و جمعه به محل به اصطلاح زندگی خود می‌آمدند. 

در مدت چند ماهی که من آنجا بودم، علاوه بر ده‌ها نفر از علمای بزرگ بلاد، که برای دیدن تبعیدی‌ها می‌آمدند، افراد دیگری نیز از شهر‌های اطراف برای ملاقات نیز می‌آمدند.

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید