دفاع جانانه رزمنده‌های عراقی مقابل منافقین در مرصاد/ منافقین توقع استقبال مردم را داشتند

دفاع جانانه رزمنده‌های عراقی مقابل منافقین در مرصاد/ منافقین توقع استقبال مردم را داشتند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در سوم مرداد‌ماه سال ۱۳۶۷ نیرو‌های سازمان مجاهدین (منافقین) با پشتیبانی ارتش بعث عراق، پس از عبور از مرز‌های کشور در محور قصرشیرین ـ سرپل ذهاب، بدون درگیری جدی تا اسلام آباد پیشروی کردند و سپس به طرف کرمانشاه ادامه حرکت دادند تا پس از عبور از استان‌های غربی کشور وارد تهران شوند، اما در شرق تنگه چهارزبر رزمندگان اسلام راه را بر آنان مسدود کردند. به این ترتیب عملیات مرصاد در تاریخ پنجم مردادماه سال ۱۳۶۷ آغاز شد. با حملات نیرو‌های خودی به فرماندهی سپهبد علی صیاد شیرازی نیرو‌های منافقین که به آن نقطه دست یافته بودند به هلاکت رسیده یا تار و مار شدند.

سردار اسدالله ناصح از فرماندهان حاضر در این عملیات روایتی از این عملیات را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

در اواخر جنگ من در غرب بودم و سمت جانشینی سپاه چهارم را بر عهده داشتم. سپس برای مدتی جانشین قرارگاه نجف شدم و زمان عملیات مرصاد فرمانده سپاه نبی اکرم را برعهده داشتم. با توجه به سابقه من در غرب و آشنایی که با این منطقه داشتم، پیش محسن رضایی رفتم تا در مورد هماهنگی با برادران ارتشی با او گفتگو کنم. آن موقع خط قصر شیرین دست لشکر ۸۱ ارتش بود.
به محسن رضایی گفتم اگر ممکن است به نیرو‌ها بگویید تانک‌هایشان را عقب بیاورند. چون اگر عراق حرکتی در غرب انجام دهد تمام تانک‌ها را از بین می‌برد و یا به غنیمت می‌گیرد. در این هماهنگی‌ها بودیم که متوجه شدیم تردد در غرب زیاد شده است. با شهید شوشتری که فرماندهی قرارگاه نجف را بر عهده داشت به منطقه رفتیم.

مشاهده تحرکات در عراق پیش از آغاز عملیات

نیروی احتیاط برای ضربه زدن به عراق خیلی مهم بود. به همین دلیل با مرادی (رییس سابق سازمان هدفمندی یارانه) که جانشین من در تیپ نبی اکرم بود صحبت کردم. با او رفتیم به لشکر ۸۱ ارتش و با فرمانده آن صحبت کردیم و گفتیم شما نیروهایتان را به عنوان احتیاط ببرید پادگان ابوذر، تیم نبی اکرم هم ۳ یگانش را به پادگان ابوذر برد. همانطور که گفتم تردد خیلی زیاد شده بود. ما اعلام کردیم که عراقی‌ها دارند می‌آیند. چون از روی تجربه می‌دانستیم در روز عادی ۲۰ تا ۳۰ تردد وجود دارد، اما حالا به ۹۰۰ تا یعنی حدودا چند برابر رسیده بود. خوب همین معلوم بود که عراق در حال تحرکاتی است. همان شب دشمن آتشش را شروع کرد.

فکر کردیم عراقی‌ها حمله کردند/ چند ساعته به اسلام آباد رسیدند

به من گفتند برو اسلام آباد آنجا کارت دارند، آقای هاشمی آمده بود کرمانشاه و بعد از ظهر جلسه‌ای گذاشته بودند که دقیقا یادم هست روز ۳ مرداد بود. در جلسه آقای هاشمی می‌خواست ارزیابی کند که عراق با چه استعدادی حمله کرده، من جا مانده بودم بخشی از نیرو‌های عراقی را دیده بودم. عراق هم سرپل را تا تنگه کل داوود گرفته بود. آنجا چند تنگه دیگر هم وجود دارد که نهایتا به قصر شیرین وصل می‌شود. البته این تنگه‌ها با همدیگر فرق می‌کند. عراقی‌ها شهر را گرفته بودند و در دهلیز پشت تنگه کل داوود مستقر شده بودند. آقای هاشمی همان موقع به آقای محصولی و آقای نوری که فرمانده لشکر ۵۷ لرستان بود پیغام داد که هر کدام با یک یگان بروند به تنگه کل داوود برای کمک. آقای هاشمی که آن زمان نماینده فرمانده کل قوا بود دنبال اطلاعات و اخباری می‌گشت تا بتواند تصمیم گیری کند. آن زمان به خاطر فشاری که عراقی‌ها در جنوب آورده بودند حتی شهید شوشتری هم که فرمانده غرب بود رفته بود جنوب. من داشتم برای آقای هاشمی توضیح می‌دادم که ساعت ۵ خبر دادند عراقی‌ها دارند از تنگه پاتاق بالا می‌آیند. با تعجب گفتیم این امکان ندارد، چون نیروی منظم از این کار‌ها نمی‌کند. آن موقع کسی به این حرف توجه نکرد و دوباره شروع کردیم به زدن حرف‌های خودمان. من می‌گفتم یک لشکر زرهی آمده، اما آقای هاشمی معتقد بود تنها یک تیپ است. در این بحث‌ها بودیم که ساعت شش و ربع خبر دادند که دشمن منافقین هستند که به کرند هم رسیده اند. بچه‌هایی که آنجا بودند به دستور آقای هاشمی رفتند در منطقه پخش شدند. من و یکی دیگر از آقایان هم که آنجا بودیم بعد از نیم ساعت بحث کردن به منطقه رفتیم. شب ساعت تقریبا ۸ غروب منافقین رسیدند اسلام آباد.

درگیری بین عراقی‌های موافق ما با منافقین مخالف ما

روز سوم مرداد منافقین حرکت کردند و طبق زمان بندی‌ای هم که کرده بودند قرار بوده ۴۸ ساعته به تهران برسند. در این زمان بندی تا اسلام آباد را درست آمده بودند، ولی بعدش دیگر تصور نمی‌کردند چنین اتفاقی بیفتد. مسعود گفته بود زمانی که صدای چرخ تانک‌های شما بلند شود مردم می‌آیند به استقبالتان. اما مردم وقتی متوجه حمله شدند هجوم می‌بردند تا شهر را تخلیه کنند. رزمندگانی که قصد رفتن به داخل شهر را داشتند با ملت برخورد کرده و ترافیکی ایجاد کرده بودند که کسی نمی‌توانست رد شود. من ۴۸ ساعت پیاده راه رفته بودم خیلی خسته بودم برای همین در سپاه کرمانشاه مستقر شدم و نیرو‌هایی که می‌آمدند را سازماندهی می‌کردم و با یک راهنما آنان را به منطقه می‌فرستادم. ساعت ۱۲ شب تقریبا خط ما با منافقین مشخص شد. قبلش همه تو هم می‌لولیدند و حتی ممکن بود نیرو‌ها همدیگر راه هم به اشتباه بزنند. ۱۲ شب در چهارزبر مرز مشخص شد. یعنی آن طرف منافقین بودند و این طرف ما. لشکر انصار الحسین (ع) که بچه‌های همدان بودند در پشت چهارزبر مقری داشتند که یکی از گردان هایشان آنجا مستقر بود. بچه‌های ۱۲ قائم هم همینطور، بچه‌های ویژه پاسداران هم به فرماندهی آقای محصولی آنجا عقبه داشتند. این بچه‌ها یک گردان حاضر کرده بودند و می‌خواستند بفرستند برای درگیری با عراق که در دشت حسن آباد با منافقین برخورد کردند، همه چیز به هم ریخته بود. بچه‌های لشکر بدر عراقی‌هایی بودند که برای ما می‌جنگیدند. آنان هم یک خط در جنوب داشتند که در حال رفتن به جنوب در حسن آباد برخوردند به منافقین. درگیری‌ای بود بین عراقی‌های موافق ما و ایرانی‌های مخالف ما. درگیری عجیبی بود. فرمانده آن‌ها ابوعلی خودش هم عراقی بود البته یک مدت کوتاهی آقای نقدی فرمانده لشکر بدر بود، ولی جانشین‌ها همه عراقی بودند. افراد دیگری مثل ابو حسن و ابو مصطفی را هم به خاطر دارم. الان یکی دوتا از آن‌ها در عراق وزیر هستند. ترافیک جمعیت باعث شد در برنامه منافقین سکته ایجاد شود.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید