به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شیوع بیماری «کرونا»، جلوههایی از روحیه انساندوستی دوران «دفاع مقدس» را در کشور متجلی کرد؛ در این راستا، جامعه پزشکی از ابتدای شیوع این بیماری، در خط مقدم مبارزه با این بیماری منحوس قرار گرفته و حتی جان خود را نیز فدای سلامتی هموطنان خود کردند.
مجاهدتهای همه اقشار جامعه پزشکی کشور در مسیر مبارزه با «کرونا» ستودنی است؛ اما در این میان، تلاشهای «پرستاران» بهدلیل حضور طولانی مدت آنها در کنار بیماران کرونایی و ارتباط بیشتری که بهعلت رسیدگیهای پیدرپی با این بیماران دارند، ایثارگرانهتر بهنظر میرسد، ایثارگری که همیشه و در همه حال، از اصول این شغل شریف است.
وقتی صحبت از جلوههای دوران هشت سال دفاع مقدس در زمینه مبارزه با «کرونا» به میان میآید، بیتردید پرستاران نیز در زمره کسانی قرار میگیرند که با ایثارگریهای خود، روحیه آن دوران را دوباره در کشور متجلی کردند؛ پرستارانی که در همان دوران دفاع مقدس نیز، با حضور در مراکز درمانی و بیمارستانها، خصوصاً بیمارستانهای صحرایی مستقر در مناطق جنگی، کارنامه درخشانی را در زمینه رسیدگی و درمان مجروحان از خود بهجای گذاشته و حتی در نامناسبترین شرایط هم به انجام دشوارترین کارهای امدادی و پزشکی پرداخته و برای نجات زندگی مصدومین تلاش کردند.
در این راستا، این واقعیت غیرقابل انکار است که عمده مجروحین در جبهه و سراسر کشور، توسط پرستاران مداوا میشدند، نه اینکه در درمان و مداوای آنها پرسنل دیگر درمانی اعم از پزشکان و… نقش نداشتند؛ اما با یک بررسی اجمالی، در مییابیم که در درمان مجروحین بستری، قسمت عمده بار درمان بر دوش پرستاران زحمتکش و ایثارگر بوده است.
با توجه به اینکه هنگام شروع جنگ تحمیلی، اغلب پرستاران کشور را زنان تشکیل میدادند، نقش زنان در این برهه از تاریخ کشورمان بیشتر عیان میشود، هرچند که نقش زنان در دفاع مقدس تنها به پرستاری ختم نمیشود و اصولاً زنان با عفت و پاکدامن بهعنوان عاملان اصلی تربیت مردان باغیرتی شناخته میشوند که در خطوط مقدم حماسه آفریدند.
بهمناسبت سالروز ولادت حضرت زینب کبری (س) و روز «پرستار»، مروری داریم بر نقش زنان پرستار در دوران دفاع مقدس و خاطراتی از آنها، که در ادامه از مقابل دیدگانتان میگذرد.
چگونگی اعزام پرستارها به جبهه
خانم «سعیدالذاکری» که در دوران دفاع مقدس نماینده قائم مقام وزیر بهداری بوده و شش سال در جبههها حضور داشته، پیرامون چگونگی اعزام پرستارها به جبهه گفته است: «من نماینده قائم مقام وزیر بهداری بودم و یک دوره کلاسهای آموزش را در ۱۴ بیمارستان راهاندازی کرده بودیم؛ با شروع جنگ این آموزشها هم وسیع شد و بعد این افراد آموزشدیده را بهطور داوطلبانه به جبهه اعزام میکردیم. اوائل آموزش یک ماه و نیم بود؛ ولی بعدها به شش ماه رسید؛ چون نیروی پرستار کم بود، بیشتر از همین نیروهای آموزشدیده استفاده میکردیم. کمکم ستادی در وزارت بهداری تشکیل دادیم و در مواقع لزوم و اعلام نیاز جبههها، متناسب با آن نیروهای آموزشدیده را اعزام میکردیم؛ در این مدت ۶ سال که در جبهههای جنگ در جنوب و غرب کشور حضور داشتم، کارم سرکشی به پایگاهها و هماهنگی نیروهای آموزشدیده بود و بهعنوان مسئول پایگاهها، ارتباط بین ارتش و سپاه را فراهم میکردم. بیمارستانهایی که آنزمان وجود داشتند، اسماً بیمارستان بوده و جوابگوی نیازهای جبهه نبودند؛ بنابراین کار تجهیز بیمارستان و اتاق عمل همه توسط خواهران پرستار انجام میشد و همچنین انتقال مجروحین با هواپیما توسط خواهران پرستار انجام میشد؛ زیرا یک کار تخصصی بود و عدم توجه به حمل صحیح بیمار، سبب ضایعات نخاعی میشد».
سازماندهی مجروحان
خانم «مظفری» مسئول پذیرش مجروحین دفتر اعزام به جبهه، پیرامون فعالیتهای خود گفته است: «فعالیت ما زمانی آغاز شد که ستاد اعزام نیرو به جبهه تشکیل شده بود. بهلحاظ اینکه تعداد مجروحین در ابتدای جنگ بسیار زیاد بودند، سعی میکردیم پس از اعزام به بیمارستانها، اسامی، نوع مجروحیت و منطقه که در آن مجروح شدهاند را ثبت کنیم و به اطلاع خانوادههای آنها برسانیم.
مرحله بعدی فعالیت ما تهیه شناسنامه برای مجروحین جنگی و مرحله بعدی نیز انتقال آنها از منطقه جنگی به بیمارستانهای سراسر کشور بود، مجروحینی که جراحت بیشتری داشتند را با هواپیما و آنهایی که وضع بهتری داشتند را با قطار یا اتوبوس به تهران منتقل میکردیم…».
ایمان و ایثار مردم
«مریم حمزهای» که از سال ۱۳۶۰ به کسوت مقدس «پرستاری» درآمد، فعالیتهای خود در دوران دفاع مقدس را اینگونه تشریح کرده است: «در سال ۱۳۶۲ به جبهه غرب (ایلام) و در سال ۱۳۶۵ به جبهه جنوب اعزام شدم. در ایلام وضعیت کاملاً فرق میکرد. همه مردم سعی میکردند، کمک کنند تا شاید انسانی را از مرگ نجات دهند. یادم میآید درست بعد از «والفجر ۳» مجروحین را که تعداد آنها خیلی زیاد بود، به بیمارستان میآوردند؛ بههمین خاطر بیمارستانی را در اطراف ایلام تجهیز و آماده کرده بودند، با شروع حمله، بلافاصله مردم عادی که شاید هیچ اطلاعی از درمان و کار پرستاری نداشتند، در بیمارستان حضور پیدا میکردند و کارهایی را که از دستشان برمیآمد را انجام میدادند. خانمی مسن بود که با ظرفی پر از آب، دست و پا و صورت مجروحین را از گرد و خاک میشست و خانم دیگری بود که آب به مجروحین میداد؛ این صحنه را هیچکجا نمیتوان دید، مگر آنجا که ایمان و ایثار باشد؛ زیرا اینها حتی خودشان وضعیت امنی نداشتند و آنجا را هر لحظه ممکن بود بمباران هوایی کنند».
دوازده ساعت کار روزانه
خانم «برون»، یکی از پرستارهای بیمارستان گلستان اهواز در دوران دفاع مقدس بود؛ بیمارستانی که از بزرگترين بيمارستانهاي شهر بوده و چندينبار مورد اصابت گلوله خمپاره و توپ قرار گرفت بود. وی در خاطرات خود گفته است:
«از سال ۶۰ یعنی حدود شش یا هفت ماه پس از شروع جنگ، به اهواز منتقل شدم تا در بیمارستان «گلستان» مشغول به خدمت شوم. در آن زمان هتل «نادری» را تخت گذاشته بودند و جا خیلی کم بود؛ بنابراین برای مجروحان شرایط بسیار سخت بود و وسعت بیمارستان نیز بسیار کم، بخش «آی.سی.یو» را هم خود پرستارها برای بیماران بدحال درست کرده بودند.
یادم میآید در حمله «بستان» ما حتی روی زمین و برانکارد دستی مجروح گذاشته بودیم و آنها را در چنین شرایطی سِرُم میزدیم و درمان میکردیم؛ ولی با این همه مشکلات، کارمان چندان به نظر نمیآمد. اوایل جنگ تعداد خانمها خیلی زیاد بود، بهخصوص زمانی که جمعه میشد، همه در حالت آماده باش بودیم. دوازده ساعت در روز کار میکردیم؛ یعنی هفتهها، بیمارستان دو شیفته بود، از ساعت شش تا هفت بعداز ظهر کار میکردیم و فقط مجروحین را هم پذیرش میکردیم، خواهران در آن شرایط حتی بیشتر از حدی که در توانشان بود، کار انجام میدادند.
نمونههای زیادی از تلاش و فداکاری پرستارها هست که نمیتوان به زبان آورد؛ مثلاً زمانی یک مجروح که ترکش به سرش اصابت کرده بود را به بخش جراحی اعصاب آوردند. همه پزشکان از او قطع امید کرده بودند و امید نداشتند که او زنده بماند؛ اما یکی از پرستارها تا ساعت دو نیمه شب بالای سرش ماند و ساعت دو میبیند که علائم حیاتی در او ظاهر شد و بیمار برگشت. لذا به پزشک اطلاع میدهد و سریعاً او را تحت عمل جراحی قرار میدهند و آن رزمنده سلامتی خود را بدست میآورد».
گاهی سه شبانهروز، حتی یک هفته سرپا بودیم
خانم «صالحی» که مدت چهار سال در جبهه حضور داشته، آن دوران را اینگونه روایت کرده است: «در اکثر عملیاتها؛ شکست حصر آبادان (ثامنالائمه)، والفجر مقدماتی، فتح المبین، بدر و… و نیز در بیمارستانهای «خاتمالانبیاء» و «سینا»، اهواز، مشهد، «کلانتری» اندیمشک، «آرین» آبادان، «افشار» دزفول حضور داشتم.
زمانی که اهواز نسبتاً خالی شده بود، بیمارستان هم از بین رفته و بانکی را در خیابان «نادری» بهصورت بیمارستان درآورده بودیم. من در آنجا مسئول اعزام مجروحین بودم که پس از عملیات، بخش بیمارستان پر بود. نیمههای شب آقایی خانمش را برای وضع حمل آورد و ما هیچ جای خالی نداشتیم، در قسمتی از بخش چادر زدیم و جایی برای این زائو درست کردیم تا فارغ شد؛ وقتی صدای گریه بچه آمد، یکی از بچههای رزمنده که حالش هم خوب نبود، از خواب بیدار شد و پرسید «بچه دختر است یا پسر؟» گفتم: «دختر!» گفت: «توی وسط جنگ چه موقع دختر آوردن است؟» او مجدداً به خواب رفت. ما آن موقع حتی یک پتو هم نداشتیم. از کولهبار یکی از رزمندگان پتو درآوردیم و نوزاد را در آن پیچیدیم. پس از مدت کوتاهی زائوی دیگری را آوردند، وقتی مجدداً صدای بچه بلند شد، همان رزمنده پرسید: «قلوی دوم را جا گذاشته بودید؟»، گفت: «نه یکی دیگر است»، گفت «نوزاد چیست؟»، گفتم «پسر!»، خیلی خوشحال شد و گفت: «خوب سرباز امام زمان (عج) است». گاهی در عملیاتها سه شبانهروز و یا یک هفته سرپا بودیم و حتی فرصت درآوردن کفش را نداشتیم».
انتهای پیام/ 113
منبع خبر