«حمید داودآبادی» نویسنده و پژوهشگر دوران دفاع مقدس، در کتاب «چادر وحدت» با اشاره به خاطرهای را از این شهید والامقام، نوشته است:
تعدادی از هواداران مجاهدین خلق به بهانهای نامعلوم، در محل «انستیتو زبان سیمین» تحصن کرده و از تشکیل کلاسهای عادی آن آموزشگاه زبان، جلوگیری میکردند. آنطور که میگفتند، مذاکرات و جر و بحث فایدهای نداشته است که سراغ بچههای چادر وحدت آمده بودند.
محل «انستیتو زبان سیمین» ساختمان دو طبقه بزرگ قدیمی با دو در، یکی بزرگ گاراژی و یکی کوچک که از آنجا تردد میشد، در خیابان فلسطین نبش اولین کوچه پایین بلوار کشاورز بود. ضلع دیگر کوچه، ساختمان چندین طبقه واحد «بسیج» قرار داشت که چند نگهبان مسلح با لباس سپاه از آن حفاظت میکردند.
رفتیم سراغ درِ پایینی که به هر طریقی شده از آنجا بهداخل ساختمان نفوذ کنیم. همه دم در پایین جمع شده بودیم که متوجه شدیم دونفر از در بالایی خارج شده و بهطرف بلوار کشاورز، پا گذاشتند به فرار. «حمید میرزایی» زودتر از من، و منم دنبالش دویدم. آن دو نفر وسط خیابان به طرف غرب شروع کردند به دویدن. «حمید» جلوتر از من بود که متوجه شدم آن که نزدیک بود «حمید» بگیردش، یک آن ایستاد؛ درحالی که نانچیکویی از زیر لباسش درآورد، برگشت و محکم به صورت «حمید» کوبید.
«حمید» صورتش را گرفت و روی زمین زانو زد. بالای سرش که رسیدم، خون صورتش را گرفته بود. ضربه سختی به بالای ابرویش خورده و صورتش را شکافته بود. گیج مانده بودم که چه کنم. آن دونفر که داشتند فرار میکردند و فاصلهشان هم کم نبود، من هم که ترسیده بودم تنهایی دنبالشان بروم. بهترین کار را این دیدم که «حمید» را پیش بچهها ببرم تا او را به آمبولانس برسانیم. «حمید» را با صورت خونریز و وحشتناک آوردم.
انتهای پیام/ 113
منبع خبر