برایمان عجیب بود. اسم و رسم مهمانان را که پرسیدیم، گفتند چند نفر از دانشمندان هستهای به زیارت آمدهاند. میدانستیم بیشتر نباید پرسید، اما در دلمان تحسینشان کردیم که بعد از داغ «علیمحمدی» و «شهریاری» و «احمدی روشن» این طور از دُرهای در صدفمان حفاظت میکنند.
مهمانان با خوشرویی وارد شدند. حفاظت سفارش کرده بود از دوربین و عکس و فیلم خبری نباشد و نبود. با طمأنینه، قبور را زیارت کردند و در مسجد زیارتگاه نماز خواندند. آن روز، توفیق روایت شهدا به من رسید. چهرهای متین، آرام و سر به زیر بین قبور مطهر شهدا ایستاد و شنید.
آفتاب اواخر اردیبهشت خوزستان، دانههای عرق را بر صورت و پیشانی سرخ و سفیدش نشانده بود. خجالت کشیدم روایت را طولانی کنم، اما ایشان مشتاق بیشتر شنیدن بود. حرفها تمام شد و آماده رفتن شدند.
قرار بود ناهار را مهمان یکی از روستاهای نزدیک زیارتگاه باشند. خیلی اصرار کردند همراهشان بروم، تشکر کردم و نرفتم!
آن روز نفهمیدیم چه کسی به مهمانی شهدا آمده بود تا دیروز که یکی از خادمان زیارتگاه از روی کنجکاوی و بعد هم تماس و پیگیری با برخی از همراهان مطلع آن سفر، خبر داد که آن روز به یاد ماندنی اردیبهشتی را در محضر «دانشمند شهید دکتر محسن فخریزاده» بودهایم و داغمان دوچندان شد.
دیشب که عکس تابوت پرچمپوش و مسافرِ بهشتِ شهید را بر دوش تابوت شهیدان گمنام معراج تهران دیدم با خودم گفتم این است عاقبت انسانهای نابی که سفید زندگی کردند و سرخ رفتند؛ پس، از گمنامی نباید ترسید که اولین گام برای رسیدن است؛ برای شبیه شدن به شهدا…
کاش امثال شهید فخریزاده برایمان دعا کنند که از عاقبتشان جا نمانیم.
انتهای پیام/ 141

منبع خبر