«زندگی جهادی» شرط ضمن عقد یک رزمنده

«زندگی جهادی» شرط ضمن عقد یک رزمنده



احمد غلامحسینی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «اکرم صفری» همسر حاج «احمد غلامحسینی» یکی از رزمندگان پیشکسوت دفاع مقدس در بیان فعالیت‌هایش در پشت خط مقدم جبهه اظهار داشت: سال ۵۸ ازدواج کردم. هنوز ۱۵ سالم نشده بود. یکی از شرایطی که همسرم همان اول مطرح کرد، این بود که مانع فعالیت‌هایش در راه صیانت از کشور نشوم. من که خودم در دوران مجردی در دوران انقلاب همراه دوستانم، صابون رنده می‌کردم و با ترکیب آن با بنزین کوکتل مولتف درست می‌کردم و سرم درد می‌کرد برای کارهای جهادی، هیچ مخالفتی نکردم و با اشتیاق قبول کردم.

همان اوایل جنگ بود که همسرم دوره سربازی‌اش در سال ۶۰ شروع شد. تازه باردار شده بودم و اولین تنهایی‌ها را تجربه کردم. دل توی دلم نبود. دوست داشتم من هم بتوانم کاری برای رزمنده‌ها انجام دهم. در همین فکرها و دل‌مشغولی‌ها بودم که متوجه شدم یکی از همسایه‌ها خانه‌اش را وقف کمک به رزمنده‌ها کرده. 

هفت تا هشت خانم بودیم که همسرانمان رفته بودند جبهه. ما خانه این خانم جمع می‌شدیم و هرکاری از دستمان برمی‌آمد انجام می‌دادیم. یک روز ملحفه می‌دوختیم، یک روز بسته ارزاق بسته‌بندی می‌کردیم، یک روز بافتنی می‌بافتیم. یادم می‌آید که تقریبا هر روز دینام‌ یکی از چرخ‌های خیاطی‌ می‌سوخت! از بس از آن‌ها کار می‌کشیدیم.

همسرم، دختر دومم را تا زمانی‌که دست و پا راه می‌رفت ندید

تلفن منزل‌شان زنگ می‌خورد و وقفه‌ای بین صحبت‌هایمان می‌افتد. معذرت خواهی می‌کند و ادامه می‌دهد: «یک روز از طرف مسجد محله به ما گفتند که برای شستن پتو و ملحفه باید به یکی از باغ‌های شمال تهران که نهر آب داشت برویم. دقیقا یادم نیست کجا بود، اما سرسبزی و با صفا بودن آن باغ را خوب به یاد دارم. رفتیم آن‌جا و پتو و ملحفه‌هایی که از بیمارستان‌ها را می‌آوردند، می‌شستیم.

حاج «احمد غلامحسینی» / نفر وسط،‌نشسته

سال ۶۰ دختر اولم به دنیا آمد و سال ۶۲ دختر دومم. بزرگ کردن دو دختر بدون وجود همسرم سخت بود. گاهی موشک‌باران می‌شد و ترس تمام وجودم را می‌گرفت، اما با کمک خدا روزها را پشت سر می‌گذاشتیم. همسرم حاج احمد آقا هر چند ماه یکبار می‌توانست با خانه یکی از همسایه‌ها که تلفن داشت تماس بگیرد و از طریق آن تماس‌های تلفنی از سلامتش باخبر شوم. هر چند وقتی هم مدتی برای استراحت می‌آمد تهران، اما، چون کار تداراکات و پشتیبانی جبهه را بر عهده داشت، وقتی به تهران می‌آمد هم زیاد خانه نبود.

سال ۶۲ که دختر دومم به دنیا آمد، حاجی اصلا او را ندید تا زمانی‌که چهار دست و پا می‌رفت!»

نامه‌ای از یک رزمنده که بوی باروت می‌داد

نوه‌اش چای تعارف می‌کند و هر دو گلویی تازه می‌کنیم که خانم صفری خاطره دیگری را مرور می‌کند: «در بسته‌های ارزاق که آماده می‌کردیم، برای اینکه به رزمنده‌ها روحیه بدهیم، نامه‌ای می‌نوشتیم با این مضمون که ما خودمان همسر یک رزمنده هستیم. یک بار جواب یکی از نامه‌ها به دستمان رسید که رزمنده‌ای جواب نامه را داد. متاسفانه نامه را گم کردم، اما حس خاطره شیرین دریافت آن نامه را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

هشت سال جنگ طول کشید و در تمام این مدت همسرم در جبهه بود و گاه‌گاهی به ما سر می‌زد. اواخر جنگ بود که تصمیم گرفتیم برای زندگی من و بچه‌ها هم به اهواز برویم که جنگ تمام شد.»

اکرم صفری هنوز هم روحیه جهادی‌اش را حفظ کرده و حالا به شکل دیگری این روحیه را نشان می‌دهد. او در این روزهای کرونایی با کمک خانم‌های دیگر که روحیه‌شان مثل اوست، بسته‌های ارزاق تهیه کرده یا برای خانواده‌هایی که دختر دم‌ بخت دارند و وضع مالی مناسبی ندارند به کمک خیرین دیگر، جهیزیه تهیه می‌کنند؛ صفری هنوز هم مثل روزهای جبهه و جنگ هر کاری از دستش بربیاید برای مردمش انجام می‌دهد.

حاج «احمد غلامحسینی» / نفر وسط،‌نشسته



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید