سردار شهید «حاج حسین همدانی»؛ سحر ز خون تو جاری است ای «حبیب حرم»…

سردار شهید «حاج حسین همدانی»؛ سحر ز خون تو جاری است ای «حبیب حرم»...


سردار شهید «حاج حسین همدانی»؛ سحر ز خون تو جاری است ای «حبیب حرم»...

به گزارش نوید شاهد، بیست و چهارم آذر، روز میلاد بزرگمردی است که نامش بر بلندای شرف و بر ستیغ حماسه و افتخار تا ابد می‌درخشد. سردار دلیر و فداکار جبهه جهانی مقاومت اسلامی؛ «حاج حسین همدانی» که به عنوان: «بزرگ‌ترین فرماندهان جنگ سوریه»، «نابغه‌ جنگ‌های ناهمتراز در غرب آسیا» و «مرد شماره ۲ سپاه» از او یاد می‌شود، از بنیانگذاران لشکر و بعدها سپاه 27 محمد رسول الله (ص)، از شاخص‌ترین سرداران دوران دفاع مقدس و چهره تابناک مدیریت نظامی جنگ هشت ساله و فرماندهی عملیاتی و میدانی محور مقاومت است. بنیانگذاری سپاه در کردستان، بنیانگذاری و فرماندهی سپاه در استان همدان، فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) و سپاه پاسداران تهران و مشاور فرمانده کل سپاه، بخشی از مسئولیت‌های این سردار بزرگ است. در سال ۱۳۹۰ به عنوان فرمانده راهبردی در میدان نبرد سوریه حاضر شد.

او در آنجا به «ابووهب» معروف بود. ایده تشکیل گروههای جهاد و مقاومت مردمی در سوریه برای دفاع در برابر تروریستهای مسلح تکفیری و فتنه داعش و نجات سوریه از بحران ایجاد شده توسط جبهه عبری- عربی- غربی و نظام سلطه و استکبار جهانی توسط این شهید بزرگ،طرح و اجرا گردید. خدمات او آنچنان درخشان و ماندگار است که فرمانده و مقتدای جبهه حق در وصفش فرمود: « او جوانی پاک و متعبّد خود را در جبهه‌های شرف و کرامت، در دفاع از میهن اسلامی و نظام جمهوری اسلامی گذرانید و مقطع پایانی عمر با برکت و چهره‌ نورانی خود را در دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) و در مقابله با اشقیای تکفیری ضد اسلام سپری کرد و در همین جبهه‌ پر افتخار به آرزوی خود یعنی جان دادن در راه خدا و در حال جهاد فی سبیل الله نائل آمد. فضل و رحمت الهی بر او گوارا باد…»

 

از ترک تحصیل و باطری‌سازی میدان قزوین تا حمل سلاح در پوشش راننده اتوبوس

 

حسین همدانی ۲۴ آذر ۱۳۲۹ در آبادان متولد شد. نام خانوادگی او در شناسنامه شاه‌کوهی همدانی و اصالتاً اهل همدان بود. پدرش علی شاه‌کوهی، کارگر فنی پالایشگاه نفت آبادان و مادرش گوهرتاج چراغ‌نوروزی بود. خانواده‌ همدانی بعد از فوت پدر در سال ۱۳۳۵ به همدان، زادگاه اجدادی‌شان مهاجرت کردند. حسین در ۷ سالگی به مدرسه رفت. در همین دوره به دلیل وضعیت مالی خانواده در کنار تحصیل مشغول به کار شد. تحصیلاتش را تا اول دبیرستان ادامه داد و در این مقطع به دلیل مشکلات مالی مجبور به ترک تحصیل شد. خانواده‌ در سال ۱۳۴۶ به تهران مهاجرت کرد و در محله‌ جوادیه ساکن شد. در این دوره حسین در یک باطری‌سازی در میدان قزوین مشغول به کار شد و تحصیلاتش را در مدرسه‌ شبانه‌روزی نازی‌آباد ادامه داد. سال ۱۳۵۰ خدمت سربازی خود را در تیپ ۵۵ هوابرد ارتش در شیراز گذراند. بعد از پایان دوره‌ سربازی بود که دیپلم گرفت. حسین همدانی در جلسات سخنرانی دکتر علی شریعتی، استاد مرتضی مطهری، دکتر مفتح، و آیت الله خامنه‌ای شرکت فعال داشت و بینش اعتقادی و سیاسی خود را شکل می‌داد. حسین در پوشش راننده‌ اتوبوس برای گروه‌های مبارز همدان، سلاح حمل می‌کرد. روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ در تیم حفاظت از امام (ره) بود و از همین روز که با سردار شهید محمود شهبازی آشنا شد، راه خود را تعیین کرد.

 

قهرمان «سرپل ذهاب»، شیر «مرصاد»

 

از تیر 58 و به محض تشکیل سپاه، لباس پاسداری به تن کرد و برای دفع شرارت ضد انقلاب مسلح و مزدور کردستان، وارد مهاباد شد. در مریوان با سردار «احمد متوسلیان» آشنا شد و در تابستان 59 در جلسه ای با حضور فرماندهان ارشد سپاه و رئیس جمهور وقت، استقرار تانکهای ارتش بعث در مرز ایران را به بنی صدر گزارش کرد. در اسفند 59 فرماندهی عملیات سرپل ذهاب را بعهده داشت و در آبان 60 همراه با شهیدان: «همت»، «متوسلیان» و «شهبازی»، تیپ 27 محمد رسول الله (ص) سپاه را که در ادامه خود لشکر و سپس سپاه و تبدیل به بزرگترین بازوی عملیاتی و نظامی و دفاعی سپاه پاسداران گردید، تاسیس کرد. او در روز دوم مرداد 67 و بمحض تجاوز مهاجمان مزدور منافق به خاک کشورمان، از اولین کسانی بود که همراه امیر شهید «صیاد شیرازی» در عملیات مرصاد حاضر بود و جانفشانی بسیار کرد. سردار همدانی سال ۱۳۸۰ به فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله منصوب شد. او در مراسم معارفه با اشاره به اولین فرمانده این لشکر: (حاج احمد متوسلیان) خود را جانشین فرمانده لشکر۲۷ نامید. سال ۸۴ با تاسیس مرکز راهبردی سپاه، سردار عزیز جعفری، فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، معاونت آن را به همدانی سپرد. او سال ۸۵ مجدداً جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج را عهده‌دار شد.

 

در معرکه مصاف با فتنه داخلی

 

آبان ۸۸ به فرماندهی قرارگاه ثارالله و سپاه تهران منصوب شد. این یکی از مقاطع حساس و تاریخی زندگی و فصلی بزرگ از مجاهدتهای اوست. دشمن، با رذالت تمام، سرکوب و کشتار مردم در حوادث و اعتراضات سال 88 را به این سردار شجاع نسبت داد در حالی که گزارشها و روایتها حاکی از برخورد مداراجویانه، بزرگمنشانه و مهربانانه ایشان با بازداشتی‌های آن سال است که خود با این جوانان سخن گفته و حقایق را بیان می‌کرد و بیشتر آنان را پس از توجیه شرایط و سوءاستفاده دشمن از بحران‌سازی در کشور، آزاد می‌کرد. بر خلاف موج تهمتهای ناجوانمردانه عوامل دشمن، شورای امنیت به درخواست سردار همدانی بود که مصوبه‌ عدم استفاده‌ نیروهای نظامی و انتظامی و مردمی از سلاح گرم را صادر کرد.

 

فرمانده راهبردی «عمق استراتژیک» در قرارگاه «محور مقاومت»

 

در 13 دی 90 با درخواست سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» و حکم فرماندهی سپاه، ماموریت بزرگ دیگری یافت: رفتن به سوریه که با توطئه مشترک استکبار و نظام سلطه، صهیونیسم و ارتجاع عربی، تبدیل به باتلاق بحران خاورمیانه و آزمایشگاه فتنه و شرارت در منطقه شده بود. از او در این دوران به عنوان فرمانده‌ راهبردی سوریه یاد می‌شود. به گفته او در آن زمان بیش از ۷۵ درصد سوریه در اشغال تروریست‌های مسلح بود و فقط ۲۵ درصد از آن در دست حکومت مرکزی باقی مانده بود. همچنین منابع خبری از سازماندهی ۱۱۰ هزار نیرو توسط جیش‌الحر خبر می‌دادند و کارشناسان سیاسی سقوط حکومت بشار را پیش‌بینی می‌کردند. حاج حسین همدانی دلیل حضور ایران در بحران سوریه را با تعبیری از رهبر معظم انقلاب اسلامی پاسخ داده بود: «عمق استراتژی ما سوریه است.» او معتقد بود: «سوریه تنها کشوری است که در جبهه‌ مقاومت، باقی مانده و تنها کشوری است که علی‌رغم تمام تلاش‌های آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها و کشورهای عربی، حاضر نشد با رژیم اشغال‌گر قدس مذاکره کند.»

 

من هر شب شما را با اسم در نمازم دعا می‌کردم…

 

 همدانی پس از بازگشت، فرماندهی قرارگاه امام حسین (علیه‌السّلام) را به عهده گرفت. این قرارگاه مسئولیت سازماندهی نیروهای رزمنده اعزامی به سوریه را بر عهده داشت. بعد از بازگشت او، رهبر معظم انقلاب در دیداری باد تمجید از اقدامات ایشان گفته بود: «من هر شب در نمازم شما را با اسم دعا می‌کردم.»

 

الگوی مدیریت در «میدان» و سازمان رزمی به وسعت «مردم»

 

در فرماندهی میدانی علیه تکفیری‌ها و داعش در جریان بحران سوریه، در مرحله‌ای فشار از سوی عربستان و قطر نیز زیاد شده بود و سوریه به مرحله‌ای رسید که سقوطش حتمی بود. سردار همدانی می‌گفت: «در آن وضعیت به ما گفتند، خانواده‌ها را بفرستید تا بروند و بشار هم برود کشوری پناهندگی بگیرد چرا که کار تمام است. من آن شب در کاخ بشار اسد بودم گفتم حال که می‌گویند کار تمام است من یک پیشنهاد نهایی دارم شاید چاره افتاد. گفتم درب اسلحه خانه را به روی مردم باز کنید تا مردم خودشان در مقابل معارضین بایستند. بشار قبول کرد و صبح دیدیم وضعیت جور دیگری است و ورق برگشته است و این شروعی برای تشکیل دفاع وطنی بود.»

با مشاوره‌هایی که سردار همدانی می‌داد و تجربه‌هایی که در سازماندهی نیروها داشت، توانست کار را به‌جایی برساند که سوری‌ها همچون بسیجی‌های خودمان در دوران دفاع مقدس، شجاعانه و شهادت‌طلبانه به میدان نبرد با تکفیری‌ها بروند. نیروهای نظامی زیر نظر همدانی، هسته‌ اولیه‌ تشکیلات دفاع وطنی سوریه مشهور به «قوات الدفاع الوطنی» بودند که نقش اصلی را در حفظ سوریه از خطر تجزیه و تصرف بدست تروریستهای تکفیری سلفی و داعشی داشتند.  

 

«آقای همدانی کو؟»؛ روایت آخرین دیدار با «آقا» پیش از پرواز آخر…

 

آقای «گل علی بابایی» از آخرین دیدار «حاج حسین» با «حضرت آقا» روایتی جالب دارد: «دوشنبه 13 مهر 94 با حضرت آقا قرار ملاقات داشتیم. سردار همدانی یکشنبه برای سوریه پرواز داشت. وقتی از دیدار با رهبری باخبر شد، سفرش را به تاخیر انداخت. من نشنیدم اما دوستان گفتند که حاج حسین می گفت: «بروم برای آخرین بار حضرت آقا را ببینم.» روز دوشنبه با لباس نظامی آمد. ردیف جلو، حضرت آقا با لبخند و گرمی از ایشان و دیگران احوالپرسی کردند. جلسه که تمام شد، رهبری به کتاب «مهتاب خین» رسیدند و فرمودند: این چیست؟ گفتیم: خاطرات آقای همدانی است. سرشان را برگرداندند و گفتند: آقای همدانی کو؟ سردار همدانی حضرت آقا را بغل کرد و پیشانی ایشان را بوسید. پس از آن دیدار سردار همدانی خیلی روحیه گرفت و بعد از ظهر راه همان روز به سوریه رفتند و 3 روز بعد به شهادت رسیدند…»

 

هنوز خون تو می‌جوشد ای «حبیب حرم»!…

 

به گفته همرزمان حاج حسین همدانی، وی ساعت سه و سی دقیقه ۱۶ مهر ۱۳۹۴ با همکارانش برای بازدید و شناسایی به منطقه‌ای که دست تکفیری‌ها بود رفته و در راه به کمین بر می‌خورند، پاره‌ای از آتشی که دشمن در منطقه تبادل کرده به ماشین اصابت می‌کند. ماشین منحرف شده و آن را به رگبار می‌بندند. راننده از ناحیه کمر و حسین همدانی از ناحیه چشم و سر آسیب جدی می‌بیند که به بیمارستان برده شده اما ساعت ۸ شب شهید می‌شود. بدین ترتیب، سردار بزرگ حماسه و غیرت، شهید دفاع از حرم اهل بیت (ع) و حریم عزت و اقتدار، «حبیب مدافعان حرم»، به یاران و همرزمان شهیدش می‌پیوندد.

 

 

ما راست قامتان  را سر پیش ظلم، خم نیست…

 

مردی اگر بخون خفت از این قبیله، غم نیست

ازین قبیل مردان در این  قبیله کم نیست

از گلشن شهادت، گویا حسین (ع) گل چید

انگار جز شهیدان، محرم دراین حرم نیست

هر کس ز دست ساقی جام وصال گیرد

خواهان جام غم هست، محتاج جام جم نیست

گر جملگی بیفتیم مثل حسین (ع) بر خاک

ما راست قامتان  را سر پیش ظلم، خم نیست

باید سرود با عشق غم‌نامه‌ی ولا را

هر کس که ساخت شعری، هم سنگ محتشم نیست

بیش و کم جهان را از عاشقان مپرسید

عاشق اگر کسی شد در فکر بیش وکم نیست

یک عمر دار بر دوش در انتظار مرگیم

مارا خیال سازش با شحنه ستم نیست

چهچه  زنان برقص آی مانند مرغ بسمل

بلبل پی سرودن در فکر زیر و بم نیست

در کیش ما نباشد شایسته شهادت

آنکس که با خمینی در عشق هم قسم نیست

ما را حیات جاوید با مرگ گردد آغاز

این ره ندارد آغاز پایان راه هم نیست

مردی بخاک افتاد مرد دگر قد افراشت

یعنی حسین دوران بی یاور و علم نیست

ما وارثان آدم، آماده ایم هر دم

مردن میان بستر، در دودمان دم نیست

پایان گل، شهود است، پایان گل، سجود است

پایان گل، وجود است پایان گل، عدم نیست…

 

سید عبدالله حسینی

 

شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی

 

چه می‌بینند در چشم تو چشمانم؟ نمی‌دانم! 

شرار، آن چشمها کی ریخت در جانم؟ نمی‌دانم 

 

تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جامانده 

بگو سر می‌شود یکروز پیمانم، نمی‌دانم 

 

دلم با توست از بازی دراز و فکه تا خین 

حلب، صنعا، بلندی‌های جولانم؟ نمی‌دانم 

 

دلم بی تاب، مثل مرغ پر کنده‌ست می‌دانی 

دوکوهه، پاوه، مهران، حاج عمرانم نمی‌دانم 

شناسایی کن این گم کرده رسم موقعیت را 

هویزه، تنگه ی مرصاد، بستانم؟ نمی‌دانم 

 

حبیب! از فاو «الی بیت المقدس» یکنفس راندی 

من آیا مثل تو مشتاق میدانم؟ نمی‌دانم! 

 

شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی 

بگو من پای تکبیر تو می‌مانم؟ نمی‌دانم 

 

و آن صبحی که با موعود دلها می‌رسی از راه 

من بی قدر هم در جمع یارانم؟ نمی‌دانم 

 

چگونه می‌شود اینقدر عاشق بود؟… لایق بود؟ 

نمی‌فهمم نمی‌فهمم، نمی‌دانم نمی‌دانم!…

                                                                                          

 «حامد اهور»

 

 

یک بار دگر از دل این معرکه برگرد…

 

 

 

گرمیم به ایمان علمداری ات ای مرد

ما را نکند مرگ تو از راه شرف سرد

 

ما رهرو این سرخ صراطیم همیشه

هرچند نبینیم به غیر از غم و جز درد

 

سرخ است تو را سینه و سبز است تو را سر

ای روی رقیبان تو در فتنه ی شب، زرد

 

گم شد به خطا در تب طوفانی تزویر

هر کس که تو را در شب آن حادثه گم کرد

 

ما بی تو غریبیم در این شهر، دلیرا

یک بار دگر از دل این معرکه برگرد

 

نازم به امامی که در آن فرصت کوتاه

مانند تو صد شیر به هر حادثه پرورد

 

«شبنم فرضی زاده»

 

 انتهای گزارش/



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید