عملیات کوی ذوالفقاری اولین پیروزی ایران از آغاز جنگ

عملیات کوی ذوالفقاری اولین پیروزی ایران از آغاز جنگ


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق ساکن بودند.

از جمله شهر‌هایی که در آغاز جنگ هدف تاخت‌وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما دراین‌بین مقاومت و ایستادگی مردم و به‌ویژه جوانان و بچه مسجدی‌های محله‌های شهرآبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته هست که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشت‌ساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:

وانت از جاده‌های شهر و ایستگاه ۷ گذشت و از طریق جاده خاکی قفاص، به سمت روستای سادات رفت. در جاده، نیرو‌های رزمنده تردد زیادی داشتند و آتش سنگین توپ و شلیک گلوله‌های خمپاره عراقی به‌طرف جاده و مواضع خودی، ادامه راه را سخت می‌کرد.

آنها بعد از مدتی بالاخره به نیرو‌های سرهنگ کهتری در شمال رودخانه بهمنشیر و حاشیه روستای سادات رسیدند. در آنجا وسایل و ادوات منهدم شده زیادی به چشم می‌خورد و از رد چرخ‌های زیاد ماشین‌ها، مشخص بود که عراقی‌ها اینجا بوده‌اند و درگیری هم صورت گرفته هست.

عنایت، آن اسلحه‌های ژ ۳ را تحویل نیرو‌های سرهنگ داد و بعد بچه‌ها را در سمت چپ مواضع آنها و درست مقابل نیرو‌های دشمن، در یک نهر خشک صلیبی که قبلاً آب داشت و از آن برای آبیاری نخلستان استفاده می‌شد، مستقر کرد.

او به همه تأکید کرد که، چون در آن منطقه عملیاتی، در دید مستقیم دشمن هستند، اصلاً رفت‌وآمد و تحرک نداشته باشند تا توجه دشمن جلب نشود؛ اما بعد از ساعتی حوصله همه بچه‌ها، هم ارتشی و هم مسجدی، سر رفت و شروع به حرکت و جابجایی در منطقه کردند و از سر کنجکاوی و گرسنگی به این‌طرف و آن‌طرف سرک کشیدند.

تردد‌های بی‌ملاحظه نیرو‌ها بالاخره کار دست همه داد و عراق آن منطقه را به‌شدت زیر آتش گرفت. تا آنجا که هرکسی از آنجا رد می‌شد، از گلوله بی‌نصیب نمی‌ماند.

** شناسایی دیده‌بان دشمن

آتش‌ها خیلی دقیق و نقطه‌ای شده و حدود یک ساعت بود که همه زمین‌گیر بودند. بچه‌ها دنبال این بودند که بفهمند این گرای دقیق از کجا به آتش‌بار‌های عراقی می‌رسد؛ برای همین شروع به بررسی اطراف کردند.

غلام فخرآبادی داخل یک لاشه مینی‌بوس منهدم شده که در جلو محل استقرار بچه‌ها قرار داشت، حرکت سایه‌واری دید. او با دقت آن مینی‌بوس را زیر نظر گرفت و فهمید یک دیدبان عراقی در آن موضع مخفی‌شده.

به‌سرعت به سراغ عنایت رفت و این موضوع را به او گفت. قرار بر این شد که غلام بر روی دیدبان آتش کند و هم‌زمان عنایت و بهرام، با حرکات تاکتیکی و اجرای آتش به سمت دیدبان حمله کنند. آنها با دیدبان درگیر شدند؛ اما دیدبان توانست فرار کند. ولی دیگر آتش روی نیرو‌ها قطع شد.

نیرو‌های سرهنگ کهتری که متوجه تبادل آتش در نزدیکی خود شده بودند، رفتند تا ببینند چه خبر هست. وقتی فهمیدند قضیه چه بوده و به سرهنگ خبر دادند، او از وجود این نیرو‌های بومی در کنار نیروهایش خوشحال شد و به بچه‌های مسجد گفت: شما‌ها از این به بعد نیرو‌های ضربت من هستین.

شب که شد، عنایت با سرهنگ کهتری هماهنگ کرد و بچه‌های مسجد هم به‌نوبت تا صبح نگهبانی دادند. صبح بچه‌ها با گرسنگی و ضعف از خواب بیدار شدند و دیدند از دور دو کودک با چند نان محلی تازه، به سمت گروه می‌آیند. همه خوشحال شدند و دور آنها را گرفتند. بچه‌ها از ساکنان روستای سادات بودند که روستا را ترک نکرده بودند و حالا انگار برای بچه‌های مسجد، مائده‌های بهشتی آورده بودند.

ناهار آن روز هم با سختی زیاد، به کمک خرمای نخل و آب نهر گذشت. دو روز بود که بچه‌ها با چنین وضعیتی در مقابل لشکر مجهز عراق قرار داشتند و در سمت چپ نیرو‌های کهتری، شبانه‌روز تحرکات عراق را رصد می‌کردند.

** بازگشت بچه‌های مسجد به خط عقب

روز سوم حسن با عنایت و بقیه بچه‌ها مشورت کرد و به سپاه رفت تا هم تدارکات عادی گروه را تأمین کند و هم درباره نحوه ادامه حضور بچه‌ها کسب تکلیف کند. بعدازظهر بود که برگشت و برخلاف انتظار گروه، با یک وانت خالی آمد و گفت: سپاه دستور داده همگی برای تجدیدقوا برگردیم مقر.

همه ناراحت شدند و با اصرار از حسن خواستند که بمانند؛ اما حسن بر اجرای دستور پافشاری می‌کرد. بالاخره عنایت پا درمیانی کرد و به بچه‌ها گفت: ما تحت امر فرماندهی سپاهیم. نمی‌تونیم سرخود کاری انجام بدیم که!

عنایت و حسن رفتند تا موضوع را به سرهنگ بگویند و خط را تحویل بدهند… بقیه هم مشغول جمع کردن وسایل شدند. سرهنگ که دستش به خاطر مجروحیت در بانداژ بود، برآشفت و با عصبانیت به حسن و عنایت گفت: مگه اینجا هتله که هر وقت دوست داشتین بیاین، هر وقت هم دوست داشتین برگردین؟! من که گفتم، شما گروه ضربت من هستین! باید اینجا بمونین!

عنایت به سرهنگ گفت: جناب سرهنگ عزیز، بچه‌های ما سه‌روزه که بدون هیچ پشتیبانی، تو‌ای درگیری هستن! اما نیرو‌های تحت امر شما حتی حاضر نشدن یه وعده غذا به ما بدن. او وقت جنابعالی می‌فرمایین مگه اینجا هتله؟! در ضمن ما تحت امر سپاه هستیم. شمایم که نظامی هستین، حتماً متوجهین که ما باید طبق دستور فرماندهی خودمون عمل کنیم.

بچه‌ها سوار وانت شدند؛ اما هنوز دمغ بودند و دوست نداشتند حتی با آن شرایط بد هم برگردند. عنایت به آنها گفت: اطاعت از فرماندهی عبادته. یالا همه سوار ماشین بشین، با حسن برمی‌گردیم.

در راه برگشت، عنایت که دید حال بچه‌ها گرفته هست، شروع به خواندن سرودی حماسی با لهجه بندری کرد و بچه‌ها کم‌کم از لاک غم درآمدند.

** اولین پیروزی ایران از آغاز جنگ

در عملیات ذوالفقاری بچه‌های سپاه، ارتش، ژاندارمری، مساجد، همراه با دیگر نیرو‌های مردمی آبادان توانستند نیرو‌های عراقی را که تا جاده خسروآباد پیش رفته بودند، به داخل نخلستان عقب برانند. عراقی‌ها هم کمی مقاومت کردند، عده‌ای از آنها تسلیم شدند و بعضی هم برای فرار، خودشان را داخل بهمنشیر انداختند.

این عملیات در ساعت ۱ نیمه‌شب ۱۰ آبان با موفقیت به پایان رسید. با توجه به سقوط خرمشهر، عملیات کوی ذوالفقاری خیلی مهم بود و باعث شد همه مردم و نیرو‌ها روحیه ازدست‌رفته‌شان را دوباره ترمیم کنند؛ چون اولین پیروزی ایران پس از آغاز جنگ ایران و عراق محسوب می‌شد.

** شهادت دریاقلی سورانی

دو شب بعد از این عملیات، عراقی‌ها با اطلاعاتی که از ستون پنجمی‌هایشان به دست آورده بودند، کلبه گلی دریا قلی سورانی را بمباران کردند. دریا قلی به‌شدت مجروح شد و او را با قطار برای درمان به تهران اعزام کردند، اما در راه شهید شد.

منبع:

علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچه‌های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۶۱، ۱۶۲، ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۶۵

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید