«آن سال در مکه بودم. در بعثهی رهبری مشغول خواندن شعری بودم که یکی از دوستانم آمد و گفت: حاج صادق امروز اوضاع غیرعادی است. سعودیها مثل هر سال نیستند. بلافاصله فؤاد کریمی آمد و گفت: من از شرطهها پرسیدم که چه خبر است؟ برای اینکه به من مشکوک نشوند، گفتم که عراقی هستم و میخواهم با شما همکاری کنم. آنها پوزخندی زدند و گفتند که ما خودمان امسال میخواهیم خون بهپا میکنیم.
در بعثهی رهبری برنامهریزی شده بود که جانبازها در راهپیمایی، چند صف عقبتر باشند و عدهای از جوانان تنومند و جسور جلوی صف حرکت کنند که اگر درگیری شد، آنها صف را بشکنند و بقیه جلو بروند.
به سمت جلو رفتم. هنوز چند دقیقه از شعار دادن آقای مرتضاییفر که میگفت «الموت الآمریکا، الموت الاسرائیل» نگذشته بود که نیروهای سعودی درگیری را شروع و به راهپیمایان تیراندازی کردند. ما صف اولیها به سرعت بهطرف سعودیها حرکت کردیم تا عقب بروند. آنها ترسیدند و عقبنشینی کردند. من فریاد میزدم، میگفتم کسی نترسد که یکدفعه یک شرطه با باطوم به سرم زد و سرم غرق خون شد. توجهی نکردم و کارم را ادامه دادم.
سعودیها با گلوله و آب جوش و باطوم و سنگ تلاش میکردند ایرانیها را پراکنده کنند. محل درگیری ما زیر پل حجون بود. از جانم گذشته بودم. حین سنگاندازی به طرف مأموران آلسعود، دیدم یکی از حجاج ایرانی را از بالای پل به پایین انداختند. عدهای زیر دست و پا افتاده و کشته شدند. پلیس عربستان دست از تیراندازی برنمیداشت.
تلاش کردم هر طوری هست از معرکه فرار کنم. یک وانت در نزدیکیام بود. چند لحظه پشت وانت رفتم و اوضاع را بررسی کردم. پیرزنی را دیدم که تلاش میکرد خودش را از آن محل دور کند، اما با هجوم مهاجمان به زیر دست و پا افتاد.
از پشت ماشین پایین آمدم و با هر زحمتی که بود، خودم را به کوچهای فرعی رساندم و به طرف هتل محل اسکانم حرکت کردم. وقتی درگیری شروع شد حجاج فلسطینی و لبنانی نهایت محبت را در حق حجاج ایرانی نثار دادند و هتلهایشان را به روی آنها باز کردند تا ایرانیها به آنجا پناه ببرند. در آن درگیری نزدیک به ۳٠٠ نفر از حجاج ایرانی شهید و حدود ۶٠ نفر از نیروهای سعودی کشته شدند. بعد از این حادثه این شعر را چند جا خواندم: مکه شد کربلا واویلا، ز جور اشقیا واویلا.»
انتهای پیام/ ۱۴۱
منبع خبر