مجاهدت

منطقی که حجت‌الاسلام خلیلی را به سوریه کشاند


نوروز///////////////// چگونه در مورد ایثار و شهادت صحبت کنم وخودم عمل نکنم/شهدای مدافع حرم گلچین شده اندگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: شهدای مدافع همانند شهدای دفاع مقدس از همه اقشار جامعه هستند و محدود به یک قشر، گروه و استان نیستند، شهید حجت الاسلام «مصطفی خلیلی بلوطکی» از جمله شهدای مدافع حرم استان خوزستان است که در کلیپی چند دقیقه‌ای می‌گوید «شهدا گلچین شده اند و از هر قشری آمده اند. حضرت زینب (ع) آن‌ها را طلبیده است. مگر معتقد نیستیم ائمه (ع) ما را برای زیارت می‌طلبند. حضرت زینب (ع) عاشقان شیدایش را طلبیده و از همه اقصی نقاط جهان آمده اند».

شهدای روحانی مدافع حرم به عنوان پرچمداران دفاع از حریم ولایت پا به عرصه جبهه مقاومت گذاشته اند و در این راه برخی نیز به فیض شهادت رسیده اند. شهید حجت الاسلام مصطفی بلوطکی یکی از شهدای مدافع حرم است که خیلی زیبا و عارفانه شهدای مدافع حرم را انتخاب و گلچین شده می‌داند. باوری که همه معتقدان به شهدا دارند. در این راستا به گفت‌وگو با «راضیه نوروزی» همسر این شهید مدافع ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌آید.

براساس چه معیار‌هایی شهید بلوطکی را برای زندگی انتخاب کردید؟

این نکته که همسرم خیلی مومن و متدین باشد برایم دارای اهمیت بود بر همین اساس ملاک تشکیل زندگی مشترک برایم ایمان و تقوا بود. زمانی که مصطفی به خواستگاریم آمد، با این که مادرهایمان دختر خاله بودند، ولی ما هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم و شناختی هم از یکدیگر نداشتیم بنابراین تحقیق و بررسی کردیم از هر فردی در مورد مصطفی می‌پرسیدیم از وی تعریف می‌کرد؛ می‌گفتند «خیلی مومن، خوش اخلاق و خوش برخورد و با ایمان است» و همه این حرف‌ها را در موردش تکرار می‌کردند. طی چند جلسه‌ای که با خانواده اش به خانه ما آمدند حسن خلق، رفتار خوب و صداقت در حرف‌هایش را احساس کردیم.

آیا قولی هم به شما داد؟

همان ابتدا گفت اصل زندگی ام بر پایه خدا، اهل بیت (ع) و معنویات است و حرفی از مادیات و مسائل بی اساس که بگوید و در آینده نتواند عمل کند به میان نیاورد. ولی گفت قول می‌دهم زندگی آرام و خوبی برایتان فراهم کنم و ان شاالله خوشبخت باشید و خوب و موفق زندگی کنیم.

زندگی ساده، اما خوب و دوست داشتنی‌مان را در خانه مادر شوهرم آغاز کردیم و بیش از سه سال در کنار خانواده همسرم زندگی کردیم. بچه‌ها را خیلی دوست داشت. حسین که به دنیا آمد خیلی خوشحال بود چرا که دلش می‌خواست فرزندش پسر باشد تا نامش را حسین بگذارد.

مصطفی به همه افراد احترام می‌گذاشت، کودک و بزرگسال برایش فرق نمی‌کرد. با بچه‌ها بسیار خوب و صمیمی رفتار و بازی می‌کرد. رابطه خوبی با آن‌ها برقرار می‌کرد و همین تاثیر مثبتی روی رفتار و اخلاقشان می‌گذاشت. با بچه‌ها دوست می‌شد و نکات قابل توجهی را با ظرافت به آن‌ها می‌آموخت.

چگونه به واجبات و وظایف دینی‌اش می‌پرداخت؟

اقامه نماز اول وقت برایش اصل مهمی در زندگی بود و هر جا که صدای اذان را می‌شنید نماز می‌خواند. اگر می‌دانست مسجدی نزدیک است که به مسجد می‌رفت در غیر این صورت گوشه پارک یا خیابان می‌ایستاد و نماز می‌خواند. عید‌ها که به شهر ایذه کنار مادر بزرگ هایمان می‌رفتیم پای کوه و یا دشت نماز می‌خواند. نماز اول وقت را در هر شرایطی اقامه می‌کرد. به رهنمود‌های حضرت آقا و سخنرانی هایش با کمال ادب و احترام گوش می‌داد به نحوی که گویی در محضر ایشان نشسته است و متوجه اطراف نمی‌شد.

شهید قدرت ارتباط و جذب موثری داشت، این قدر در این زمینه موفق بود که به هر پایگاه بسیجی که می‌رفت از وی می‌خواستند دوباره هم برود، چون حضور و اخلاقش باعث جذب جوان‌های بسیاری به بسیج می‌شد و بعد از مدتی پایگاه بسیج مسجد فعالیتش گسترده‌تر از قبل شده و جوانان جذب شده با علاقه در فعالیت‌های مختلف شرکت می‌کردند.

از رفتنش به سوریه چگونه باخبر شدید؟

زمانی که جنگ سوریه پیش آمد مصطفی مرتب تعلیم نظامی می‌دید و اواخر سال ۹۲ بود که می‌خواست به سوریه برود و تحقیق کرده بود. برخی با رفتن وی مخالفت کرده بودند، ولی تصمیم خودش را گرفته بود و به من گفت «چگونه مردم پای منبر را ارشاد کنم، ولی خودم عمل نکنم. چگونه به مردمی که پای منبر نشسته اند، درس ایثار و شهادت بدهم وقتی خودم عمل نکرده ام. وظیقه ام در این مقطع حکم می‌کند به عنوان فردی پیرو ولایت، رهبری و محب اهل بیت (ع) در جبهه مقاومت حضور پیدا کنم».

گفتم مشورت کردی، اهل فن، آشنایان و استادان به شما می‌گویند نرو خانواده هم که داری؛ گفت «خانواده اولویت، اما وقتی بحث جهاد پیش بیاد نه، اولویت بعدی محسوب می‌شود.»

گفتم بمان پسرمان بزرگتر شود و از خودت الگو بگیرد، دوست دارم حسین همانند خودت فردی مذهبی و با ایمان بشود، گفت «زمان عاشورا مردم همین کار را کردند الان نیاز و صدای «هل من ناصر حسینی» بلند است. الان باید لبیک گفت فردا خیلی دیر است». دیدم حرف حق و مطلب قانع کننده‌ای می‌گوید. من هم به آنچه مصطفی گفته بود باور داشتم و پذیرفتم.

سه بار چمدان مصطفی را بستم، ولی نرفت، یک بار همه گروهی که قرار بود به سوریه اعزام شود زمینه رفتنشان فراهم نیامده بود. مصطفی حسابی به هم ریخته بود و می‌گفت هرچه قدر دعا می‌کنم و از حضرت زینب (س) می‌خواهم من را بطلبد نمی‌شود گویا هنوز مرا نطلبیده است. به من گفت شما دعا کن بروم.

دفعه آخر که چمدانش را بستم گفتم این مرتبه چمدانت را باز نمی‌کنم تا ان شالله که بروی. مصطفی می‌گفت خیالت راحت باشد من زود شهید نمی‌شوم این قدر گناه کرده ام که باید این راه را بار‌ها و بار‌ها بروم و بیایم. من هیچ وقت شهید نمی‌شوم، شهدا کجا و من کجا. مقام شهدا متعالی است. مصطفی به من گفت وقتی سوریه رفتم در نبودنم حواست به حسین بیشتر باشد، نیاز به محبت بیشتری دارد.

آیا همسر شما در کار‌های منزل کمک می‌کرد؟

وقتی می‌خواستم غذا درست کنم مصطفی مواظب حسین می‌شد. ارتباطش با پدرش خیلی خوب و وابسته به مصطفی بود. وقتی به دانشگاه می‌رفتم یا درس می‌خواندم با حسین بازی می‌کرد و این قدر به پدرش علاقه داشت که سوال نمی‌پرسید مادرم کجاست؟ در صورتی که بر عکس بود. صبح زود هنوز درست از خواب بیدار نشده بود و چشمهایش درست باز نشده بود احوال پدرش را می‌پرسید «بابام کجاست؟ کی به خانه می‌آید؟»

حسین خیلی به پدرش وابسته بود وقتی پدرش سوریه بود مرتب از من می‌پرسید پدرم کی می‌آید؟ گفتم با انگشتان دستت بشمار به زودی می‌آید. حسین می‌دانست پدرش سوریه است، چون در حد اندازه خودش مصطفی برایش گفته بود.

برایمان گفتید فرزندتان به پدرش خیلی وابسته بود پس چگونه حسین را در فراق پدرش آرام می‌کنید؟

زمانی که پدرش شهید شد حسین را کنار تابوت پدرش بردم. در تابوت را که باز کردند، همه گریه می‌کردند. برگشت و گفت: چرا دروغ گفتی بابام شهید شده است بابایم مرده که گریه می‌کنند. حسین بهانه پدرش را که می‌گیرد می‌گوید مامان می‌دانم بابا شهید شده، ولی دوست دارم کنارم باشد.

مطلبی که من به حسین چهارساله گفته ام و پذیرفته این که بابا همه کارهایت را می‌بیند و حسین نقاشی می‌کشد یا هرکاری که انجام می‌دهد مرتب می‌پرسد بابا مصطفی ام می‌بیند؟ و من تایید می‌کنم حسین راضی و خوشحال می‌شود، چون بابایش را خوشحال کرده است و براستی مگر شهدا «عندهم یزرقون» نیستند؟ نزد پروردگارشان روزی می‌خورند و شاهد و ناظر همه اعمال ما هستند.

مصطفی عاشق ولایت و رهبری، اخلاق نیکو و عشق به شهادت داشت و این‌ها جز جدایی ناپذیر زندگیش بود. از سال ۹۲ تا ۹۴ شبانه روز برای اعزام به سوریه تلاش می‌کرد، ولی هر بار مانعی باعث تاخیر در رفتنش ایجاد شده بود.

مصطفی حسین را به خواندن نماز اول وقت تشویق کرده است و از حسین خواسته همواره در مساجد حضور داشته باشد، دوستان خوب انتخاب کند و ادامه دهنده راه شهدا و پیرو ولایت و رهبری باشد، هیچ عاملی وی را از راه راست و خدایی منحرف نکند و صبر داشته باشد.

در یک کلیپ چند دقیقه‌ای از حجت الاسلام مصطفی خلیلی لحظاتی قبل از رفتن به صحنه نبرد است سئوال می‌پرسند، وی این چنین پاسخ می‌دهد: «روایت آمده قلب انسان جایگاه خدا باشد، فرشته‌ها به انسان الهام می‌کنند کجا و چگونه شهید می‌شوی و خبر می‌دهند ان شالله. دوباره می‌پرسند حاج آقا اگر بچه‌ها «شربت شهادت نوشیدند» یک جمله برای آن‌ها بگویید: فقط یک نکته بگوییم. بازاری، کسبه، شرکتی، پولدار و فقیر هر کسی آمده واقعا گلچین و انتخاب شده است. اخلاص و معنویت در اینجا به اوج رسیده است. رزمنده‌ها چند روز در کنار هم می‌مانند و همدیگر را می‌شناسند این قدر با هم صمیمی می‌شوند مثل این که از قدیم الایام همدیگر را می‌شناسند ما برای دفاع از بچه‌های مظلوم شیعه در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (ع) حضور یافته ایم. دعا برای رزمندگان اسلام را فراموش نکنند ما را ان‌شاءالله با دعاهایشان حمایت کنند. هدف خداست دفاع از حضرت زینب (س) و یک ذره مادیت نبوده است، اگر مادیت بود معنویت پیدا نمی‌شود. چگونه است مشهد می‌خواهیم برویم می‌گوییم امام رضا (ع) طلبیده بله عده‌ای می‌گویند ما دیوانه ایم؛ دیوانه اهل بیت (ع) هستیم نمی‌توانیم بیائیم «مطمئنیم حضرت زینب (س) دیوانه‌ها ش را طلبیده تا بیاییم سوریه و برای دفاع از حریمش بجنگیم.»

همان دفعه اولی که به سوریه رفت بعد از ۳۷ روز به شهادت رسید. مصطفی ناراحت بود که نمی‌تواند برود، ولی خیلی زود به شهادت رسید و این شهادت سند پاکی، شجاعت و شهامتی بود که داشت و بیان نمی‌کرد. دوست داشت الگوی عملی باشد؛ نمی‌خواست حرفی بزند و خودش عمل نکند. خود را نوکر امام زمان (عج) می‌دانست و می‌گفت برای خوشنودی ایشان کار می‌کنم. هیچ وقت از خدا و امام زمان (عج) درخواست پست و مقام نکرد همیشه عاقبت به خیری را می‌خواست.

آیا وصیتی خطاب به حسین هم بیان کرده یا دست نوشته‌ای دارد لطفا بیان کنید؟

برای حسین پسرمان دعا می‌کرد و می‌گفت ان شاالله سرباز حضرت شوی.

به من می‌گفت: حسین باید امام زمانی و ولایتی بزرگ شود و محب خدا و اهل بیت (ع) داشته باشد. وقتی می‌خواست به سوریه برود گفت شما و حسین را اول به خدا و بعد به امام زمان (عج) سپردم. به امام زمان (عج) گفته ام هوای زن و بچه ام را داشته باش. من گفت هر مشکلی برایت پیش آمد از امام زمان (عج) کمک بخواه مطمئن باش به خوب ریسمانی چنگ زده‌ای و به طور یقین کمک و عنایتش را خواهی دید.

گفت‌وگو از محدثه هاشمی زاده

انتهای پیام/ 191



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل