سردار سلیمانی یک روزی عنوان کرد همه فرماندهان جمع شوند و هلیکوپتر هم آماده باشد، در نزدیکی خط خودی هلیکوپتر فرود آمد. ابومهدی هم بود، جلسه در رابطه با عملیات مشترکی بود که قرار بود با حضور حیدریون، نیروهای سوری و فاطمیون در مرز کشور سوریه و حشدالشعبی در خاک عراق انجام شود.
برنامه رزی شد عملیات مشترک در حاشیه مرز و با انجام یک عملیات از داخل سوریه انجام شود. بحث نهایی و مصوب شد، آن طرف در عراق ابومهدی و اینطرف حاج قاسم در سوریه قرار شد عملیات را فرماندهی کنند. حزب الله، فاطمیون، زینبیون و بخشی از نیروهای سوری و لشکر حضرت زینب ایرانیون حاضر شدند. حاج قاسم فرماندهی را شخصا برعهده گرفت، گاهی عربی با حشدالشعبی و حزب الله و فارسی با ایرانیها صحبت میکرد.
عملیات آغاز شد و تا عصر ادامه داشت. ۱۰ کیلومتر پیشروی شد. خط دشمن در هم کوبیده شد. حاج قاسم در مقر تاکتیکی حاضر شد من هم در مقری دیگر بودم. صبح حسین پورجعفر تماس گرفت که ابوباقر کجایی؟ گفتم نزدیک شما هستم. گفت سریع بیا اینجا. قبل از ساختمان دیدم پورجعفری صد متری جلوتر از ساختمان آمده به دنبالم، گفت پدر حاج قاسم فوت شده است. گفتم حاجی میداند؟ گفت بله. از در ساختمان رفتم تو و دیدم حاج قاسم گوشهای نشسته و گریه میکند، سلام کردم، آمد به استقبالم و دو نفره زدیم زیر گریه،های های گریه میکرد. حاجی میگفت آدم در هر سنی باشد وقتی مادر و پدرش را از دست بدهد یتیم میشود.
سردار گفت ابوباقر من میروم برای مراسم تشییع جنازه و سریع برمیگردم، فقط نیروها متوجه نشوند، فرماندهان اصلی اشکالی نداره، عملیات ادامه پیدا کند. عملیات ادامه پیدا کند تا برگردم، وقتی برگشت جبهه خیلی سخت بود و از سه طرف میجنگیدند. نیروها ۳۰ کیلومتر باقی مانده را تا مرز پیشروی کرده بودند. غروب حاج قاسم برگشت، برنامه ریزی کرد سحر عملیات آغاز شود. مخابرات زیرساختش آماده نبود، از حاجیپرسید تا کی وقت دارم؟ گفت یک ساعت قبل اذان، گفت نمیشود تاخیر بندازیم؟ حاجی گفت نه نمیشود.
همه نیروها آمده بودند، حاج قاسم در خط ماند و شب دشمن از دو جهت تک کرد، از ۹ شب تا حدود سحر رها نمیکرد. علی الدوام انتحاری و موشک کرنت زدند. حاجی خودش شخصا هدایت میکرد و سحر عملیات آغاز شد. طی یک روز ۳۰ کیلومتر پیشروی کرد تا همه روستاها آزاد شد. روز ۱۷ آبان ماه سال ۹۶ عملیات شروع شد.
انتهای پیام/ ۱۴۱
منبع خبر