به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و هفتم دی 1334 در اوج خفقان و سرکوب پس از تثبیت نظام مستقرشده از پس کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332، که مصادف با روز شهادت مادر عاشوراییان و کوثر شهیدان و شاهدان، حضرت صدیقه کبری (س) بود، مردی با صدای شبشکاف اذان، همراه سه یار و همرزم و همسنگر خود در خون غلطید و نامش بر بلندای هدایت و مجاهدت درخشید که چون شعله شهابی در خرمن خوف و خواب، برق عصیان زد و شعله بیداری در ظلمت سکوت و سرمای ستم شد. «نواب صفوی» پیشرو مبارزه با انحراف و استعمار، دلیرمرد مصاف دائمی با بیدعت و بیدینی و بیدادگری، که «فداییان اسلام» را الگویی عملی و پیشگام و شاخص از «غیرت دینمدارانه»، «منش ظلمستیزانه» و بینش «حقطلبانه و عدالتخواهانه» ساخت، در این روز به اتفاق سه پاکباخته و جانباز این مکتب جهاد و شهادت، شهیدان: «خلیل طهماسبی»، «مظفر علی ذوالقدر» و «سیدمحمد واحدی» به فیض عظمای شهادت نائل آمد. فوز عظیمی که همه عمر در آرزویش بود.
در مسیر روشنگری
«سیدمجتبی میرلوحی» که بعدها نام خانوادگی مادرش «نواب صفوی» را برگزید، در سال 1303 هجری شمسی در خانیآباد به دنیا آمد. پدرش سیدجواد میرلوحی، روحانی و مادرش خانم نواب زنی مؤمنه بود. سیدجواد که در پی غائله متحدالشکل کردن لباس و محدودیتهایی که رژیم رضاشاه برای روحانیون به وجود آورد، از هیات روحانیت بیرون آمده بود، برای دادرسی از مظلومان، وکالت دادگستری را برگزید. او در همین کسوت بود که در پی مشاجرهای با علیاکبر داور، وزیر وقت عدلیه به مدت سه سال روانه زندان شد. او بعد از آزادی از زندان به زندگی ساده خود ادامه داد تا اینکه در سال 1315 شمسی درگذشت. خانواده سیدمجتبی در مدت زندان و پس از فوت پدر، توسط دایی وی سیدمحمود نواب صفوی اداره میشد. نواب در همین شرایط مدارج تحصیلی را طی کرد. او تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان حکیم نظامی تهران و دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانیها گذراند. به دلیل علاقه به فراگیری دروس اسلامی همزمان با تحصیل در دبیرستان، دروس حوزوی را نیز در مسجد قندی خانیآباد و سپس مدرسه مروی فراگرفت و دروس فقه، اصول، تفسیر قرآن، اصول سیاسی و اعتقادی را نزد آیات عظام: علامه امینی، حاج آقاحسین قمی، محمد تهرانی و مدنی تا پایان سطح ادامه داد. نواب پس از اتمام تحصیلات دبیرستان، در خرداد 1322 هجری شمسی به استخدام شرکت نفت آبادان درآمد. او با برگزاری جلسات دینی برای کارگران، به مبارزات خود ادامه داد تا اینکه به دلیل درخواست حکم قصاص مشابه برای مهندسی انگلیسی در برابر تنبیه یکی از کارگران شرکت نفت، درگیریهایی رخ داد و نواب به عنوان محرک جریان، تحت تعقیب قرار گرفت. او با استفاده از این فرصت به نجف رفت و تحصیلات حوزوی خود را ادامه داد. او در سال 1326 شمسی پس از گذراندن تحصیلات در علوم حوزوی و علوم جدید با نیرهسادات نواب احتشام رضوی دختر یکی از رهبران قیام مشهد در برابر بیحجابی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه دختر به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه بودند که آخری بعد از اعدام نواب به دنیا آمد.
تشکیل «جمعیت فدائیان اسلام» در مسیر مبارزه با انحراف
در نجف بود که نواب با مطالعه کتاب نام «شیعیگری» نوشته احمد کسروی به افکار او حساس شد و پس از نشان دادن کتاب به علمای نجف و مرتد دانستن کسروی توسط برخی از آنان در 1323 شمسی برای پیگیری موضوع به ایران آمد. او پس از بازگشت به کشور، به خانه کسروی رفت و نسبت به انحرافاتی که در نوشتههایش دیده بود به او هشدار داد و از گفتن و نوشتن سخنان توهینآمیز درباره اسلام و ائمه شیعه و روحانیت بر حذرش داشت. وقتی سخنانش را در کسروی بیتاثیر یافت، به فکر ترور و اجرای حکم ارتداد او افتاد. نواب صفوی بعد از آزادی از زندان، تاسیس «جمعیت مبارزه با بیدینی» که بعدها نام «جمعیت فدائیان اسلام» به خود گرفت را طی اعلامیهای رسمی با سرلوحه «هوالعزیز» و تیتر «دین و انتقام» اعلام کرد. پس از آزادی نواب از زندان و ترور کسروی یعنی از 1324 تا 1326 شمسی او با سفر به شهرهای مختلف و ملاقات با مردم و علما ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام پرداخت اما پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی رژیم، مجبور به مبارزه مخفیانه شد.
ورود به عرصه مبارزات ضد استعماری، پیشگامی در نهضت ملی شدن نفت ایران
آشنایی نواب با آیتالله کاشانی باعث شد تا از اواسط سال 1324 شمسی علیرغم اینکه وی با ملیگراها میانه خوبی نداشت اما با آیتالله کاشانی بر سر حمایت از آنان به توافق برسد. موضوعی که باعث شد فدائیان اسلام نقشی اساسی در راه یافتن کاشانی به مجلس، نخستوزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایفا کنند. آنان از ملیگرایان خواسته بودند در صورت رسیدن به قدرت اجرای احکام اسلامی را در دستور کار قرار دهند.
بعد از سال 1327 که اقلیت موجود در مجلس مانع تصویب قرارداد گس- گلشاییان شد، رژیم برای اینکه حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط هژیر دست به تقلب در انتخابات زد و به بهانهٔ ترور شاه و دست داشتن آیتالله کاشانی در این ترور، او را بازداشت و به لبنان تبعید کرد. اینچنین بود که فدائیان اسلام با این جمعبندی که هژیر مانع اجرای احکام اسلام شده است، او را ترور کردند و با نامزد کردن آیتالله کاشانی و مصدق، بار دیگر گروه اقلیت را در مجلس شورای ملی احیا کردند. فدائیان اسلام در ماجرای ملی شدن صنعت نفت هم قدرتمند و مقتدر، ظاهر شدند و با ترور «حاجیعلی رزمآرا» نخستوزیر وقت که به شدت با ملی شدن صنعت نفت مخالفت کرده بود و مانعی جدی در تحقق این هدف به شمار میرفت، راه ملی شدن نفت را گشودند. در روز 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزمآرا جلوی مسجد شاه توقف کرده بود و نخستوزیر برای شرکت در مراسم ختم آیتالله فیض قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام بیدرنگ از پشتِ سر با شلیکِ سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد. آیتالله کاشانی همان زمان در مصاحبهای در رابطه با قتل رزمآرا گفت: «این عمل (ترور رزمآرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه عالیترین و مفیدترین ضربهای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد». کاشانی در گفتوگویی دیگر نیز با اشاره به این موضوع خاطرنشان کرد: «…نخستوزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت میکرد. چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خللناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزمآرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطنپرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخستوزیر بیگانهپرست را به جزای اعمال خود رسانید…»
پرچمدار و بانی اندیشه «محور مقاومت جهان اسلام» در برابر صهیونیسم
شهید نواب را باید یکی از اولین آغازگران راه و اولین بانیان اندیشه «محور مقاومت» با وحدت همه امت اسلامی در برابر خطر فراگیر غده سرطانی صهیونیسم و رژیم غاصب اسرائیل از همان بدو شکل گیری خود توسط استعمار در منطقه دانست. اندیشه دوربین و آینده نگر او با درک عمق خطرات و خسارات این توطئه برای کل مسلمین و منطقه و جهان اسلام و خاورمیانه، گویی افق دهها سال بعد را رصد کرده بود و همه همت خود را صرف در آگاه کردن سران منطقه و کشورهای اسلامی و جهان عرب از ابعاد این نقشه شوم و ایجاد اشتراک نظر و اتخاذ سیاستی برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین نهاد. شرکت در برگزاری تظاهرات 31 اردیبهشت 1327 شمسی در همدردی با مردم فلسطین طی اشغال اراضی و تشکیل دولت اسرائیل، ثبتنام از داوطلبان جنگ با اسرائیل ـ که دولت اجازه اعزام به آنها نداد ـ، شرکت در کنگره بینالمللی فلسطین در اردن و سخنرانی نواب مبنی بر اسلامی خواندن مسأله فلسطین و نه عربی بودن آن، ملاقات با شاه حسین و دعوت وی به اجرای اسلام، رفتن به مصر به دعوت اخوانالمسلمین، سفر به چند کشور عربی از جمله لبنان، سوریه، عراق، تلاش برای ایجاد وحدت اسلامی، همه در این راستا انجام شد.
فرجام کار فدائیان؛ شهادت در راه مقدسترین آرمان
سرانجام عصر روز دوم آذرماه 1334 به دنبال ترور نافرجام «حسین علاء» نخست وزیر وقت، سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام به همراه دو تن دیگر از اعضای این گروه بازداشت شدند و به زندان افتادند و کمتر از دو ماه بعد در روز 26 دیماه 1334 در پی برگزاری جلسه دادگاه، نواب صفوی و سه تن از یارانش به نامهای خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر به اعدام محکوم شدند. دادگاه تجدیدنظر هم همان روز برگزار شد. به دنبال تثبیت حکم اعدام برای هر چهار نفر، سحرگاه روز 27 دیماه 1334، سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بعد از 10 سال مبارزه بیوقفه، در سن 31 سالگی به همراه سه یار دیگرش در میدان تیر لشکر 2 زرهی تهران تیرباران شدند.
غسل شهادت کنید! امشب جده ام زهرا (س) منتظر ماست!…
سروانی به نام شلتوکی که در سال 1334 به جرم عضویت در حزب توده زندانی بود، در زندان، آخرین روزهای عمر نواب را درک کرد. این زندانی کمونیست در گفتوگو با «محمدمهدی عبدخدایی»، آخرین ساعات حیات نواب را اینطور ترسیم میکند: «آن شب سرد زمستانی که نواب را میخواستند اعدام کنند، من هم زندانی بودم. من هنوز هم وقتی صدای آژیر آمبولانس را میشنوم یاد آن شب میافتم… روز 26 دیماه سال 1334 من تلاش کردم نواب صفوی را ببینم. وقتی به دستشویی میرفت و استغفرالله میگفت من هم به سرباز اتاقم گفتم میخواهم بروم دستشویی. من آنجا نواب صفوی را دیدم که با نشاط خاصی گفت: امشب آخرین شب ماست. از ما فرجام گرفتهاند. من فهمیدم میداند چه خواهد شد.»
و ادامه روایت این همبند از مرگ حماسی و دلیرانه این چهار شیرمرد غیور فدایی اسلام:
«اما سحرگاه اعدام که رسید، شنیدم که نواب صفوی گفت: خلیلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شوید زودتر غسل شهادت کنید، امشب جدهام فاطمه زهرا(س) منتظر ماست… وقتی قاضی عسگر از ایشان میخواست آخرین وصیت خودشان را بگویند، در جواب گفت: ما شهید میشویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد. در آن لحظه من به افکار این مرد خندیدم. بعد به دوستانش گفت: بچهها من جلو میروم اللهاکبر میگویم شما هم پاسخ تکبیر مرا بدهید. من شنیدم نواب صفوی گفت چشمان ما را نبندید، زیرا ما میخواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم.»
«نواب» بهروایت «رهبر»: «آن کسی که خیلی روی من اثر گذاشت…»
اما اینکه چه شخصیتهایی روی من اثر گذاشتهاند، باید بگویم شخصیهای زیادی بودند. آن کسی که در دورهی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجهی اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود. آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به شدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله چند ماه بعد، زیاد طول نکشید که با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی كه او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.
آن وقتی را که خبر شهادت این جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز به مشهد رسید، فراموش نمیکنم. در بین طلاّب جوان حوزهی مشهد، در آن مدرسهای که ما بودیم، هیجان عجیبی پیدا شد. علّت هم این بود که سال قبل یا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوی، این جوان مؤمن روحانی، در همین مدرسه – که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسهی نوّاب است – آمده و سخنرانی کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغایی از شور و هیجان به وجود آورده بود که تأثیرات او بر روحیه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. جامعه آن وقت، از اهمیت این قیام غافل بود. اینها را به عنوان چند نفری که فقط بلدند گلولهای از دهانهی اسلحهای خارج کنند و به سینهی کسی بنشانند، معرفی میکردند. از مسألهی فداییان اسلام، غفلت شد. اگرچه شاید آن زمان، آمادگی هم نبود که بخواهند آنچه را که میگفتند – که همان حکومت اسلامی بود – بر سرِ پا کنند. برای این کار، یک حرکت عمومی در درازمدّت لازم بود؛ لیکن سخن اینها در بین فریادها و عربدههای مستانهی دشمنانشان گم شد. اینها جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند و از روی اخلاص، در راه حاکمیت معارف و احکام نورانی اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ایستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوی و وابستگی آنها به بیگانگان، این حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضیهی اینها چنین بود که در جهت اسلامی شدن جامعه، مبارزه خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همهشان از بین رفتند. البته برای خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسیدند و به مقام عالی شهادت دست یافتند؛ اما برای جامعه خسارتی بود.
منبع خبر