پدرم حتی وقتی میان ما بود، «شهید» بود. این را همه ما انگار میدانستیم. حقیقتی بود که با آن زندگی میکردیم. هر وقت به این فکر میکردم روزی بیاید که او نباشد و من زندہ باشم، تلی از بهت و درماندگی بر همه وجودم سرازیر میشد.
قاسم سلیمانی در زندگی، آن چنان که یک فرمانده نظامی باید باشد، منظم و دقیق بوده او برای دقیقههای زندگی اش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگی مسئولیتهایش بیشتر اوقات وقتی برای امور شخصی اش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنابود: مطالعه کردن و نوشتن، حاج قاسم، هم خودش و هم مابچه هایش را موظف به خواندن میدانست.
دایره کتابهای انتخابیاش وسیع بود؛ از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرح حالها تا کتابهای نظامی روش خواندنش هم در نوع خود جالب بود؛ کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری از کتابها را با ماژیک رنگی نشانه گذاری میکرد و خط میکشید. بله این طور با کتابها مانوس میشد.
از چیزی نمیترسیدم زندگینامهای است که حاج قاسم با دست مجروحش نوشته است؟ شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و گیرای خودش را برایتان روایت کرده است. این داستان شکل گیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید به بلندای وسعت آسمانها.
در طول یک سال گذشته، تلاشهای بسیاری برای نوشتن زندگینامه حاج قاسم از سوی نویسندگان و پژوهشگران متعدد صورت گرفته است. همه آنها تلاشهایی است برخاسته از دغدغههایی مقدس و محترم؛ اما با توجه به ناپیدایی بخشهای مختلف از زندگیاش اغلب اطلاعاتی مخدوش و نادقیق دارد؛ و حالا پرکردن این خلاء شدنیتر مینماید.
خیلی دوست دارم آنان که حاج قاسم را فقط در لباس نظامی دیدهاند، بدانند او چطور بزرگ شد. از چیزی نمیترسیدم آغاز رسالتی است عظیم برای شناختن مردی بزرگ.
زینب سلیمانی»
انتهای پیام/ 141
منبع خبر