«سرهنگ ستاد «رعد عبد عون» از ستاد اطلاعات سپاه دوم، به من اطلاع داد که یک سرباز جادوگر شگفتآور در اختیار دارد. از او خواستم تا به اتفاق آن سرباز در قرارگاه اطلاعات در بغداد، حضور به هم رسانند. در این جلسه او گفت که میتواند با به کارگیری اجنه، به جزئیات مسائل مطروحه در هر جلسه و تصمیمات اتخاذ شده در هر اجلاس سری در کشورهای دیگر دست پیدا کند. ولی به علت عدم تسلط به زبانهای دیگر، عین اسناد و نوشتارها را ارائه خواهد داد.
از او خواستم تا کار خود را با شخص خودم آغاز کند. او سخنانی راجع به مندرجات اوراق و جزئیات کارتهای شناسایی شخصیام و تاریخچه شخصیام، بر زبان آورد، ولی حتی یک کلمه را درست نگفت. چند روز از این ماجرا گذشت. ناگهان منشی رئیس جمهور، طی یک دستور فوری خواستار احضار سرباز جادوگر شد. روز بعد او را به ریاست جمهوری فرستادیم. پس از گذشت هفت روز تصور کردیم که آن سرباز بیچاره، به اتهام ایجاد آشوب به قتل رسیده است. ولی معلوم شد که او دو بار با صدام ملاقات داشته و طی این دیدارها ۵۰۰۰ دینار هدیه دریافت کرده است. همچنین دستور صادر شد تا او به سرویس امنیتی ویژه منتقل شود، تا همواره در مجاورت صدام باشد و ما از جزئیات اموری که رئیسجمهور از او پرسیده بود، آگاه نشدیم.
حدود دو سال بعد، این سرباز که خدمت سربازی را تمام کرده بود نزد من آمد تا احتمالاً دستاوردهای خود را به رخ من بکشد. او از وضعیت مالی خوبی برخوردار شده بود. معلوم شد که در جریان دو دیدار اولش با صدام، به او گفته بود که سرانجام در این جنگ پیروز خواهد شد و نه تنها اروندرود را باز پس خواهد گرفت، بلکه وارد اهواز و خرمشهر و آبادان شده و این شهرها را به عراق ملحق خواهد کرد.
حکومت ایران سرنگون شده و به این ترتیب صدام قدرت برتر منطقه خواهد شد. سالی خواهد رسید که اکثر زنان عراق، نام نوزادانشان را صدام خواهند گذاشت. وی افزود که در دیدار دیگری با صدام به او گفته است که صدام را در خواب دیده، درحالیکه سوار بر اسب سفیدی است و شمشیری در دست دارد که نور خیرهکنندهای از آن میتابد. صدام به خاطر این پیشبینی خودرویی به او بخشیده بود. بدیهی است که سرباز فقط چیزهایی گفته بود که تکبر صدام را برانگیزد. این سرباز عبدالستار جاسم البدرانی نام داشت.»
انتهای پیام/ ۱۴۱
منبع خبر