به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید عیسی لطفی متولد سال ۱۳۱۲ در یکی از روستاهای تربت حیدریه بود و به کشاورزی اشتغال داشت که در عملیات مسلم بن عقیل به شهادت رسید.
فرزند شهید لطفی درباره پدرش اظهار داشت: سال ۱۳۵۹ پسرعموی پدرم که از نیروهای کمیته انقلاب بود به شهادت رسید، شهادت لطف الله از یک طرف و شروع جنگ تحمیلی از طرف دیگر پدرم را به جبهه کشاند. پدر با توجه به مکاشفهای که یک سال قبل دیده و از شهادتش در غرب کشور مطلع شده بود برای نام نویسی اعزام به جبهه به مشهد رفت. یک سال در واحد بسیج مشهد و یک سال در بسیج تربت حیدریه بود تا اینکه در تابستان سال ۱۳۶۱ اواخر عملیات رمضان به جبهه جنوب رفت، مدتی بعد یک جراحت سطحی پیدا کرد بعد به جبهه سومار رفت و در عملیات مسلم بن عقیل به شهادت رسید.
وی افزود: ما هفت خواهر و برادر هستیم. از نکات دلدادگی پدرم این بود که همه فرزندانش را به نام فرزندان امام حسین (ع) نامگذاری کرد. به سنت حسینی عمل کرد و ۲۲ مهر در مراحل پایانی عملیات مسلم با انفجار خمپاره مجروح و شهید و شش روز بعد اوایل ماه محرم تدفین شد.
فرزند شهید لطفی با اشاره به خصوصیات اخلاقی پدرش بیان کرد: علاوه بر پایبندی به فرائض دینی، تلاوت قرآن صبحگاهی، مقید بودن به گفتن اذان، دلدادگی به اهل بیت (ع)، خصوصا سیدالشهدا (ع) از خصوصیات ایشان بود. در هیئات مذهبی و مجالس مذهبی شرکت میکرد. خانه ما در روستا پایگاه روحانیونی بود که برای تبلیغ به روستا میآمدند. اصرار به صله رحم داشت، بسیار طاغوت ستیز بود و سابقه مبارزه با پهلوی را داشت. روی لقمه حلال مقید بود، توصیهاش به ما برای فاصله نگرفتن از خط اهل بیت (ع) بود. مجموعا خصوصیاتی که منجر به شهادت او شد را از نزدیک دیدیم و لمس کردیم. بخشی از توفیقاتی که ما برادر و خواهرها داشتیم، مدیون تربیت ایشان و روحیات اخلاقیش هست.
وی تصریح کرد: چون هفت فرزند داشت هر وقت تقاضا برای رفتن به جبهه میکرد موافقت نمیشد. پدر ما به فرمانده گفت تو مسوولیت سه خانواده را داری بگذار من به جبهه بروم برای اولین بار رفت و همان اولین بار هم شهید شد.
فرزند شهید لطفی به ماجرای مکاشفه پدرش اشاره کرد و گفت: بیماریای در سال ۱۳۵۸ گرفت و چون روستاها جاده درستی نداشتند، نتوانست به بیمارستان برود و به حالت احتضار در آمد و همه قطع امید کردند، حتی ملحفه سفید رویش انداختند، اما بعد از چند روز خودش بلند شد و توضیح داد حضرت ابالفضل (ع) نظر کرده و با نوک شمشیرش اشاره کرده و گفته تو در غرب کشور شهید میشوی. دو سال بعد این اتفاق محقق شد. از لحظهای که به حبهه رفت نه مرخصی آمد و نه تماسی داشت فقط چند نامه فرستاد. از تابستان سال ۱۳۶۱ تا لحظه شهادت در جبهه ماند.
وی ادامه داد: در آخرین نامه یک روز قبل از شهادت برای من نوشت جای تو در «سلمان کشته» (نام پاسگاهی در غرب) خالی است. در همان سلمان کشته سومار هم به شهادت رسید. مدت زیادی نامهاش نیامده بود. نگران شده بودیم، چند بار تربت حیدریه سر زدم و دیدم دوستان پاسدار جوابهای سنگینی میدهند، احتمالاتی دادم. تا اینکه برادران تعاون سپاه به روستا آمدند، دایی بزرگم مصلحت نداسته بودند به ما بگویند. شب را برادران سپاه در خانه دایی ماندند. صبح زود که قرار بود پیکر به روستا بیاید خبر را به ما دادند و در روستا اعلام کردند.
لطفی در خاطرهای بیان کرد: بهترین خاطره از زمان بچگی به حضورمان در مشهد برمیگردد. برای اولین بار پدر ما را در هیئت عزاداری روستا ثبت نام کرد که برویم مشهد. در مسافرخانهای ساکن بودیم و به شهید لطف الله لطفی پسر عموی ایشان سر زدیم. صفایی که برای اولین بار در دستههای سینه زنی که به سمت حرم میدیدم جالب بود. به دست بوسی مرجع عالی قدر آن زمان ابت الله شیرازی رفتیم. دیدن روضه خوانی و حال و هوای حرم در سال ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ بهترین خاطرهام از دوران کودکی است.
وی در پایان به استواری و مقاومت مادرش اشاره کرد و گفت: مادر وقتی خبر شهادت را شنید برایش بسیار سخت بود مخصوصا که پدرم اولین شهید روستا بود، با توجه به مشکلات اقتصادی، اما سنگ تمامی که مردم گذاشتند و همراهیای که کردند باعث شد مادر با این اتفاق کنار بیاید و با عنایت خدا و شهید، همه هفت خواهر و برادر موفق و انقلابی و مسوولیت پذیر بار بیایند.
انتهای پیام/ ۱۴۱
منبع خبر