گره گشای لشکر عاشورا چه کسی بود؟/«رسول فرخی» فرمانده گروهان ۱۸ساله

گره گشای لشکر عاشورا چه کسی بود؟/«رسول فرخی» فرمانده گروهان ۱۸ساله



گره گشای لشکر عاشورا چه کسی بود؟/«رسول فرخی» فرمانده گروهان ۱۸ساله

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آذربایجان‌غربی سرزمین رشادت‌ها و سلحشوری‌های مردان و زنانی است که آزادی و استقلال ایران اسلامی را مدیون آن‌ها هستیم.

هزاران شهیدی که با دلبستگی به راه اهل بیت (ع) و منادی راه ایشان حضرت امام خمینی (ره) دست از جان خود شستند و دارو ندار خویش را فدای راه و آرمان اسلامی و اهداف بلند انقلاب کردند.

آذربایجان‌غربی با نزدیک ۱۲هزار شهید همچون ستاره ای در آسمان ایران اسلامی می‌درخشد، شهدایی چون باکری،امینی،باباساعی،و …که داستان زندگی هرکدام کتابی مطول برای طالبان راه حق و حقیقت است.

مردانی که به عهد خود با خدای متعال عمل کردند و نشانی شدند برای جویندگان راه سعادت و تا ابد در پیشگاه الهی جاودان شدند.

در میان این هزاران شهید بیش از ۷۰۰شهید دانش‌آموز و نوجوان در این استان آسمانی شدند، که سند افتخار این سرزمین هستند.

نوجوانانی که علی اکبر وار دل از دنیا جدا کردند و با شوقی ستودنی قدم در راه عشق الهی گذاشتند و با لبیک به فرمان امام دیده عالمیان را خیره به این ایثار و فداکاری گذاشتند.

رسول فرخی یکی از این دانش آموزان است که در سال ۱۳۴۴ در ارومیه به دنیا آمد. پدرش کارمند کارخانه قند پیرانشهر بود، به همین خاطر ۵ سال بیشتر نداشت که خانواده به شهرستان پیرانشهر نقل مکان کردند و تا ۹ سالگی رسول در آنجا ماندند و در سال ۱۳۵۳ دوباره به ارومیه برگشتند.

رسول بقیه تحصیلات ابتدائی خود را در ارومیه گذراند و سپس وارد مدرسه راهنمایی امیری(شهید عوض حبیب­زاده) شد.

آثار هوش و ذکاوت رسول از نمراتش هویدا بود، با آنکه زیاد در خانه درس نمی­خواند ولی همیشه نمراتش عالی بودند و رسول شاگرد اول بود.

پس از اتمام دوره راهنمایی وارد دبیرستان دکتر علی شریعتی (امام خمینی (ره) فعلی) شد و در رشته علوم تجربی به تحصیل مشغول شد.

دوران نوجوانی و تحصیلش در مقطع راهنمایی همزمان با پیروزی انقلاب بود، پس از پیروزی انقلاب و آن اوایل که ضدانقلاب و گروه­های مخالف و معاند خیلی فعال بودند؛ رسول خود را موظف به حفظ انقلاب می­دید و هر شب وقتی که این گروه‌­ها شب­نامه به خانه­‌ها توزیع می­کردند او بلافاصله شروع به جمع آوری شب­نامه‌­ها و بعد آتش زدن آن‌ها می­کرد.

پاتوق او و بچه های مذهبی و انقلابی مسجد دادخواه بود. رسول و دوستش مقصود جهانگیرزاده شب­‌ها در پایگاه و مسجد نگهبانی می­دادند و روزها درس می­خواندند و در تهذیب نفس می­کوشیدند.

در آنجا گرد مرحوم باوندپور، شهید مصطفی جهانگیرزاده و شهید باباساعی که مربیان تربیتی و انقلابی و عقیدتی آنان بودند حلقه می­زدند و جهاد نفس می­کردند.

سال ۱۳۵۹ که جنگ شروع شد رسول و دوستانش که دل­شان به عشق امام می­تپید به ندای امام (ره)  لبیک گفتند و رسول آنقدر تقلا کرد تا بالاخره در سال ۱۳۶۰ به عنوان امدادگر هلال احمر عازم جبهه شد.

عشق به رزم و جهاد در راه خدا باعث شد که بعداز بازگشت، دوباره و این بار از طریق بسیج و سپاه ثبت نام کرده و راهی جبهه‌­ها شود.

تربیت و تهذیب نفس، مجاهدت­های انقلابی در دوران نوجوانی ، فعالیت در بسیج، سازماندهی گروه کوهنوردی پایگاه و ده­‌ها فعالیت دیگر، رسول را به نوجوانی پخته و با اراده تبدیل کرده بود، به همین خاطر با وجود اینکه سن زیادی نداشت در اوایل سال ۱۳۶۱ مسئول دسته‌­ای ویژه از گردان حُر لشکر ۳۱ عاشورا شد.

دسته‌ای که باید  سخت­‌ترین و خطیرترین مأموریت­‌ها را برای گردان انجام می­داد، علاوه بر مسئول دسته بودن، هم­شاگردی­ها و همرزمانش به اتفاق او را معلم اخلاق خود می­دانستند.

یکی از همرزمانش از استادی او در امر به معروف و نهی از منکر اینگونه روایت می کند :

یک بار در دسته شهید رسول فرخی یکی از بسیجی­‌ها تخلفی کرده بود، وقتی که رسول موضوع را فهمید؛ کل نیروهای دسته را در چادر جمع کرد. تمام افراد دسته یک‌به‌یک این جمله را تکرار می‌کردند که «به خون شهداء قسم می‌خوریم که دیگر این کار را انجام ندهیم.»

خانواده رسول و خصوصاً مادرش بسیار به او علاقه داشتند، از این رو رسول زیاد برای خانواده نامه می‌نوشت .

ولی نه نامه‌­ای معمولی، نامه­‌هایی که همه چیز در خود داشتند. عشق به امام و انقلاب، محبت به خانواده، تذکرات و توصیه‌­های اخلاقی و بصیرت. نمونه‌­های زیر شاهد این ماجراست:

بسم الله الرحمن الرحیم

«با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی عامل قرب شهیدان به محبوب و با درود به روان پاک شهیدان گلگون کفن خصوصاً شهیدان گمنام.

خدمت پدر و مادر عزیزم، سپاس خدای را که انسان را آفرید و به او عقل داد تا راه حق و راه نور را شناخته و با اختیاری که در خدمت انسان قرار داده قدم در آن راه نهد و ای خدا تو اکنون شاهد باش که روح خدا راه رشد انسانیّت و بشریّت را که در میان طوفان­های جهل و ظلم گم  می­شد آشکار کرد. و به مسلمانان جهان بار دیگر یادآوری کرد که حجت خدا هنوز هم مانند همیشه بیدار و هوشیار بوده و با اتکا به نیروی جوان­های مسلمان و مؤمن که در یک دست قرآن و در دست دیگر سلاح می­گیرند ریشه­‌های ظلم و ستم و جور و کفر را برخواهد چید و زمینه را برای ظهور حضرت مهدی (عج) آماده خواهد کرد.

پدر و مادر عزیزم می دانم که ان شاء الله تاکنون این دوری را تحمّل کرده و یک مسئله عادی تلقی می­کنید و من از این بابت خدا را شکر می­کنم ان شاء الله بعد از این که بر صدام کافر پیروز شدیم و راه کربلا بدست دستان پُرتوان رزمندگان گشوده شد، باهم به زیارت کربلا که بیش از ۱۴۰۰ سال شیعیان در حسرت آن بوده اند برویم و روی آن قبر شش گوشه پاک امام حسین(ع) را ببوسیم و بگوییم که ای خون خدا ما هم در باز شدن راه مرادت سهمی داشته‌­ایم.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

آذرماه ۱۳۶۱

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با سلام به روان پاک شهداء

خدمت خانواده گرامی­ام

پس از حمد و ستایش خدای منان که در رحمت را همواره روی بندگان خود باز گذارده و او را از تاریکی­ها به سوی نور هدایت می­کند امیدوارم که در سایه خداوند منّان سلامت بوده و بتوانید خدمت بیشتری به اسلام بکنید.

نمی­دانید که چقدر از اینکه لحظاتی از زندگی فانی را صرف جهاد در راه خدا و قدم برداشتن جهت مبارزه با کفار برداشته­ام خوشحالم و از خدا می­خواهم که ای کاش این لحظات بیشتر طول می­کشید چرا که لذّتی که این عمل دارد با هیچ یک از لذّت های مادی قابل قیاس نیست.

ان شاء الله بزودی با پیروزی رزمندگان اسلام جنگ به نفع حزب الله پایان می­‌یابد و کمر صدام بزودی خواهد شکست و لبخند شادی بر روی چهره­‌های به خود پیچیده و مظلوم مستضعفان جهان نقش خواهد بست.

شاید شما از دوری ما نگران باشید و احساس دلتنگی کنید ولی وقتی به ارزش این عمل نگاه می­کنیم می­بینیم که اکنون در این مرحله از زمان به جبهه رفتن با ارزشمندترین کار است و هیچ عملی بهتر از این عمل انسانی را به خدا مقرب نمی­کند. به صفیه و رضا و مجید و مهین سلام برسانید و از عوض من از روی محمد ببوسید به تمام دوستان و آشنایان سلام برسانید. دعا برای سلامتی امام و پیروزی نهایی رزمندگان اسلام از یادتان نرود.

 آذر ماه سال ۱۳۶۱، وقتی عملیات والفجر مقدماتی به علت موانع زیاد دشمن به اهداف خود نرسید، فرماندهان تصمیم گرفتند برای عملیات والفجر یک، در هر گردان، گروهانی تشکیل دهند به نام گروهان­های انصار الحسین (ع) تا به عنوان نیروهای خط شکن و پیشرو پیشاپیش نیروها حرکت کنند و موانع را از سر راه بردارند. در این تقسیم‌­بندی رسول فرمانده گروهان انصار الحسین گردان حضرت مسلم شد. رسول این مسئولیت خطیر را مشتاقانه و با جان و دل پذیرفت و در این عملیات زخمی شد.

رسول را به عقب برگرداندند و بستری شد. همزمان با دوران مداوا، درس می­خواند و در امتحانات شرکت می­کرد. در پایگاه امور رزمندگان که خود بنیانگذار آن بود فعالیت می­کرد و به امورات بسیجی­ها و رزمندگان رسیدگی می­کرد و حتی در درس­ها و امتحانات به دوستانش کمک می­کرد. یکی از هم‌رزمانش می­گوید:

معمولاً مدت زمان ماندن ما در منطقه طولانی بود و تقریباً هر بار اعزام بیش از سه ماه طول می‌کشید. و از آنجایی که ما دانش‌آموز بودیم، نمی‌توانستیم در کلاس‌ درس حضور پیدا کنیم.  در عملیات والفجر مقدماتی نیز  بیش از سه ماه در منطقه بودیم هنگامی که برگشتیم حدود یک ماه  به امتحانات پایانی فرصت داشتیم و همه‌مان از درس‌ عقب می‌ماندیم.

رشته بنده علوم‌انسانی بود و اکثر دروس حفظی بود که پس از مطالعه سر جلسه حاضر  می­شدیم. بنده در درس زبان انگلیسی ضعیف بودم. وقتی این مسئله را با فرخی مطرح کردم ایشان گفتند که  می‌تونی فردا بیایی تا کمی با هم زبان کار کنیم. قرار شد فردایش ساعت ۸ صبح در جلوی ساختمان شهرداری ارومیه همدیگر را ملاقات کنیم.

روز بعد بنده مسئله را جدّی نگرفتم و بدون اینکه کتابی با خود داشته باشم با دوچرخه به محل قرار آمدم و با تعجب دیدم که ایشان قبل از من در محل حضور دارند.

به ایشان گفتم من کتابی با خودم نیاورده‌ام، رسول گفت که اشکال ندارد من با خودم کتاب آورده‌ام. همراه ایشان به کتابخانه  پارک شهرچایی رفتیم حدود دو ساعت مطالعه کردیم. از آنجایی که ایشان جزو دانش‌آموزان نخبه بودند طوری مانند یک استاد این درس را برایم توضیح دادند که بنده با نمره خوبی قبول شدم .پس از بهبودی نسبی دوباره به منطقه برگشت ، در همین حال از رده بالا از هر لشکر تعدادی فرمانده گروهان خواسته بودند برای دوره آموزش­های نیروی دریایی سپاه و آموزش­های غواصی، جایی که سپاه می­خواست پای بسیجی را به دریا بکشاند و صحنه مبارزه را گسترده‌­تر کند. رسول به دلیل آینده نگری و بصیرت بالا با جان و دل پذیرفت و دوستش مهرعلی کان­‌محبت را هم با خود همراه کرد.

با اینکه به لحاظ جسمی ضعیف بود و هنوز زخم عملیات قبل کاملاً خوب نشده بود، چون روحی قوی داشت در این دوره جزو نفرات برگزیده بود. مرخصی میان دوره بود و رسول و مهرعلی بجای استراحت ، به منطقه عملیاتی والفجر ۴ رفتند. مرحله سوم عملیات در پیش بود.

حمید باکری جانشین لشکر عاشورا، رسول فرخی را این­گونه توصیف کرده بود که: «رسول از آن مردان ایثارگری بود که در روزهای سخت و زمان هایی که کار گره می خورد به میدان می آیند.»

آبان ۱۳۶۲ قبل از شروع مرحله سوم عملیات والفجر ۴ تعدادی از فرماندهان یکی از گردان­های عمل کننده لشکر ۳۱ عاشورا هنگام شناسایی منطقه به شهادت می­رسند. زمان کم بود و مأموریت حساس. اینجا بود که رسول باید نقش سرنوشت ساز خود را ایفا می­کرد و بار دیگر به میدان می­آمد. رسول باید یک شبه هم گروهان را تحویل می­گرفت. هم منطقه را شناسایی می­کرد. هم نیروها را توجیه می­کرد. و هم آنان را تا محل هدف و درگیری می­برد.

محل مأموریت ارتفاعات ۱۸۰۰ متری کانی مانگا بود و نیروهای مقابل ، نیروهای مخصوص گارد ریاست جمهوری عراق ، ۱۲ آبان ۱۳۶۲ درگیری شروع می شود ، در همان لحظات اولیه مهرعلی  کان­محبت شهید می­شود. لحظات سختی بود. ارتفاع زیاد، امکانات و نفرات زیاد دشمن و سردی هوا و درگیری طاقت فرسا. با این همه گروهان رسول تعدادی از پایگاه­ها را تصرف می­کنند .

صبح فردا رسول برمی­گردد. خسته بود و چون از داخل رودخانه قزلجه هم عبور کرده بود، بدنش خیس بود و از سرما می­لرزید. تعدادی از پایگاه­های دشمن هنوز سقوط نکرده بودند و تعدادی از نیروها در محاصره بودند. به رسول گفته می­شود که دوباره به ارتفاعات برگردد و رسول با وجود خستگی به کمک بچه ها میشتابد.

هنگامی که رسول برای استراحت کنار تخته سنگی می­نشیند، ترکش­های خمپاره­ای پیکر خسته و روح بی قرار شهادتش را به آرزوی دیرین خود می­رساند. و ۱۳ آبان ۱۳۶۲ رسول آسمانی می­شود. پس از چند روز در ۱۸ آبان پیکر مطهر دانش­آموز و بسیجی اسوه رسول فرخی مقدم در مزار شهدای « باغ رضوان » ارومیه آرام می­گیرد.

در بخشی از سخنرانی شهید حمید باکری جانشین لشکر ۳۱ عاشورا که در مراسم شهید رسول فرخی مقدم ایراد نموده، آمده است:

… برخوردی که با رسول عزیز ما داشتیم عمدتاً از عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک بود … در جبهه یک سری افراد دست‌چین و انتخاب شده در درگاه الهی، وقتی در یک‌جا عملیات دچار گره و گیر می‌شود با ایثارگری و خون این افراد این مشکل برطرف می‌شود و نتیجه عملیات به موفقیت منجر می‌گردد. رسول جزو این تیپ افراد بود.

الان که بخواهم نحوه عملیات و کارهای ایشان را برایتان عرض کنم خواهید دید که هرجا که معطل می‌ماندیم و می‌گفتیم که چه کسی دنبال آن کار برود حضور رسول در آنجا بود.

… سختی‌ها این نیروها را گلچین می‌کند، خیلی کم می‌شود پیدا کرد که یک انسانی این سختی‌ها را دوبار تحمّل کند. یک بار مأموریت خود را انجام داده و بار دیگر جهت کمک به برادران دوباره این سختی‌ها را تحمّل کند.

واقعاً ایمان و خلوص می‌خواهد. آن حالاتی که رسول دارد و کوچکترین اعتراضی در سختی‌ها نمی‌کند. اعم از خسته‌ام، نمی‌شود این کار را کرد و این کار سخت است. هیچ کس چنین جملاتی در این مدت از زبان رسول نشنید. همیشه یک حالت معصومیت و مظلومیت در صورت او بود. اگر کسی بخواهد با مظلومیت یک بسیجی آشنا شود باید به صورت رسول نگاه بکند.

همیشه حالت معنوی در چهره داشت که نیروهایی که بعنوان نیرو در رکاب او بودند همیشه از او راضی بودند و به ایشان علاقه بسیار داشتند. و با این حالت معنوی نیروها را مجذوب خود کرده بود.

آن خاصیتی که باید در یک فرمانده لشکر اسلام باشد تا نیروها را به خود جذب کرده و به سمت هدف هدایت کند بصورت بارز در رسول وجود داشت.

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

از اینکه چند روزی بیشتر به شروع عملیات نمانده بنا به تکلیف شرعی وصیت­نامة ‌خویش را بدین شرح می­نویسم:

وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون (آل عمران، ۱۷۰)

«شهدا بشارت می­دهند به کسانی که هنوز به آنها نپیوسته­اند که از مردن نترسند و از نابودی مال دنیا غم نخورند.» 

سپاس بیکران ‌خدای را که ما را از پست ترین موجود آفرید و سپس از روح الهی خود در آن دمید و ما را از شب­های تاریک و گناه و روزهای تاریک تر از شب و به روح الله به سوی نور هدایت نمود و سپاس خدای منان را که این توفیق را به بندة‌روسیاه و گنهکار داد که مزة شیرین لحظة ‌نظر کردن به وجه الله را بچشد و لیاقت همنشینی با شهدا را داشته باشد. البته من خیلی کوچک­تر از آنم که به امت اسلامی و شما خواهران و برادران وصیتی بکنم، ولی بهتراست در این لحظه­های آخر تذکراتی را یادآوری کنم. مهم­ترین درخواست من از شما این است که قدر    امام­مان را که عامل قرب شهیدان به معبود است بدانید. والله، والله که ما این وصی انبیاء‌ را    نشناخته­ایم و نمی­توانیم بشناسیم. از خدا بخواهید که توفیق اطاعت بی چون و چرا از امام را به شما عطا فرماید.

از برادران و خواهران می­خواهم که در همه ‌شرائط خدا را در صحنه حاضر و ناظر ببینید که در غیر این صورت هر لحظه در معرض لغزش هستند و تمام کارهای­شان را فقط برای رضای خدا انجام دهند و خود را خالص کنند. از پدر و مادرم می­خواهم که بر مرگ من (که سرآغاز زندگی ابدی است) گریة ضعف و ناامیدی نکنند. بلکه خون شهیدان محتاج اشک چشمانی است که برای ادامه دادن راه­شان و نشان دادن مظلومیت­شان می­گریند و من از شما می­خواهم که برای من آن گونه گریه کنید و خدا را شکر کنید و به قضای او راضی باشید. چرا که ما می­رویم تا به جهانیان نشان بدهیم که هدف رضای الله و راه سبیل الله می­باشد.

خدایا تو وعده داده­ای که با ریختن اولین قطره ‌خون شهید گناهان او پاک می­شود، ولی خودت می­دانی که با این وجود شرمم می­شود در محضرت حاضر باشم. خودت به حالم رحم کن.

در انتظار لحظه ‌لقاء الله،رسول فرخی مقدم

۱۳۶۱/۱۰/۳۰

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آذربایجان‌غربی سرزمین رشادت‌ها و سلحشوری‌های مردان و زنانی است که آزادی و استقلال ایران اسلامی را مدیون آن‌ها هستیم.

هزاران شهیدی که با دلبستگی به راه اهل بیت (ع) و منادی راه ایشان حضرت امام خمینی (ره) دست از جان خود شستند و دارو ندار خویش را فدای راه و آرمان اسلامی و اهداف بلند انقلاب کردند.

آذربایجان‌غربی با نزدیک ۱۲هزار شهید همچون ستاره ای در آسمان ایران اسلامی می‌درخشد، شهدایی چون باکری،امینی،باباساعی،و …که داستان زندگی هرکدام کتابی مطول برای طالبان راه حق و حقیقت است.

مردانی که به عهد خود با خدای متعال عمل کردند و نشانی شدند برای جویندگان راه سعادت و تا ابد در پیشگاه الهی جاودان شدند.

در میان این هزاران شهید بیش از ۷۰۰شهید دانش‌آموز و نوجوان در این استان آسمانی شدند، که سند افتخار این سرزمین هستند.

نوجوانانی که علی اکبر وار دل از دنیا جدا کردند و با شوقی ستودنی قدم در راه عشق الهی گذاشتند و با لبیک به فرمان امام دیده عالمیان را خیره به این ایثار و فداکاری گذاشتند.

رسول فرخی یکی از این دانش آموزان است که در سال ۱۳۴۴ در ارومیه به دنیا آمد. پدرش کارمند کارخانه قند پیرانشهر بود، به همین خاطر ۵ سال بیشتر نداشت که خانواده به شهرستان پیرانشهر نقل مکان کردند و تا ۹ سالگی رسول در آنجا ماندند و در سال ۱۳۵۳ دوباره به ارومیه برگشتند.

رسول بقیه تحصیلات ابتدائی خود را در ارومیه گذراند و سپس وارد مدرسه راهنمایی امیری(شهید عوض حبیب­زاده) شد.

آثار هوش و ذکاوت رسول از نمراتش هویدا بود، با آنکه زیاد در خانه درس نمی­خواند ولی همیشه نمراتش عالی بودند و رسول شاگرد اول بود.

پس از اتمام دوره راهنمایی وارد دبیرستان دکتر علی شریعتی (امام خمینی (ره) فعلی) شد و در رشته علوم تجربی به تحصیل مشغول شد.

دوران نوجوانی و تحصیلش در مقطع راهنمایی همزمان با پیروزی انقلاب بود، پس از پیروزی انقلاب و آن اوایل که ضدانقلاب و گروه­های مخالف و معاند خیلی فعال بودند؛ رسول خود را موظف به حفظ انقلاب می­دید و هر شب وقتی که این گروه‌­ها شب­نامه به خانه­‌ها توزیع می­کردند او بلافاصله شروع به جمع آوری شب­نامه‌­ها و بعد آتش زدن آن‌ها می­کرد.

پاتوق او و بچه های مذهبی و انقلابی مسجد دادخواه بود. رسول و دوستش مقصود جهانگیرزاده شب­‌ها در پایگاه و مسجد نگهبانی می­دادند و روزها درس می­خواندند و در تهذیب نفس می­کوشیدند.

در آنجا گرد مرحوم باوندپور، شهید مصطفی جهانگیرزاده و شهید باباساعی که مربیان تربیتی و انقلابی و عقیدتی آنان بودند حلقه می­زدند و جهاد نفس می­کردند.

سال ۱۳۵۹ که جنگ شروع شد رسول و دوستانش که دل­شان به عشق امام می­تپید به ندای امام (ره)  لبیک گفتند و رسول آنقدر تقلا کرد تا بالاخره در سال ۱۳۶۰ به عنوان امدادگر هلال احمر عازم جبهه شد.

عشق به رزم و جهاد در راه خدا باعث شد که بعداز بازگشت، دوباره و این بار از طریق بسیج و سپاه ثبت نام کرده و راهی جبهه‌­ها شود.

تربیت و تهذیب نفس، مجاهدت­های انقلابی در دوران نوجوانی ، فعالیت در بسیج، سازماندهی گروه کوهنوردی پایگاه و ده­‌ها فعالیت دیگر، رسول را به نوجوانی پخته و با اراده تبدیل کرده بود، به همین خاطر با وجود اینکه سن زیادی نداشت در اوایل سال ۱۳۶۱ مسئول دسته‌­ای ویژه از گردان حُر لشکر ۳۱ عاشورا شد.

دسته‌ای که باید  سخت­‌ترین و خطیرترین مأموریت­‌ها را برای گردان انجام می­داد، علاوه بر مسئول دسته بودن، هم­شاگردی­ها و همرزمانش به اتفاق او را معلم اخلاق خود می­دانستند.

یکی از همرزمانش از استادی او در امر به معروف و نهی از منکر اینگونه روایت می کند :

یک بار در دسته شهید رسول فرخی یکی از بسیجی­‌ها تخلفی کرده بود، وقتی که رسول موضوع را فهمید؛ کل نیروهای دسته را در چادر جمع کرد. تمام افراد دسته یک‌به‌یک این جمله را تکرار می‌کردند که «به خون شهداء قسم می‌خوریم که دیگر این کار را انجام ندهیم.»

خانواده رسول و خصوصاً مادرش بسیار به او علاقه داشتند، از این رو رسول زیاد برای خانواده نامه می‌نوشت .

ولی نه نامه‌­ای معمولی، نامه­‌هایی که همه چیز در خود داشتند. عشق به امام و انقلاب، محبت به خانواده، تذکرات و توصیه‌­های اخلاقی و بصیرت. نمونه‌­های زیر شاهد این ماجراست:

بسم الله الرحمن الرحیم

«با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی عامل قرب شهیدان به محبوب و با درود به روان پاک شهیدان گلگون کفن خصوصاً شهیدان گمنام.

خدمت پدر و مادر عزیزم، سپاس خدای را که انسان را آفرید و به او عقل داد تا راه حق و راه نور را شناخته و با اختیاری که در خدمت انسان قرار داده قدم در آن راه نهد و ای خدا تو اکنون شاهد باش که روح خدا راه رشد انسانیّت و بشریّت را که در میان طوفان­های جهل و ظلم گم  می­شد آشکار کرد. و به مسلمانان جهان بار دیگر یادآوری کرد که حجت خدا هنوز هم مانند همیشه بیدار و هوشیار بوده و با اتکا به نیروی جوان­های مسلمان و مؤمن که در یک دست قرآن و در دست دیگر سلاح می­گیرند ریشه­‌های ظلم و ستم و جور و کفر را برخواهد چید و زمینه را برای ظهور حضرت مهدی (عج) آماده خواهد کرد.

پدر و مادر عزیزم می دانم که ان شاء الله تاکنون این دوری را تحمّل کرده و یک مسئله عادی تلقی می­کنید و من از این بابت خدا را شکر می­کنم ان شاء الله بعد از این که بر صدام کافر پیروز شدیم و راه کربلا بدست دستان پُرتوان رزمندگان گشوده شد، باهم به زیارت کربلا که بیش از ۱۴۰۰ سال شیعیان در حسرت آن بوده اند برویم و روی آن قبر شش گوشه پاک امام حسین(ع) را ببوسیم و بگوییم که ای خون خدا ما هم در باز شدن راه مرادت سهمی داشته‌­ایم.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

آذرماه ۱۳۶۱

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با سلام به روان پاک شهداء

خدمت خانواده گرامی­ام

پس از حمد و ستایش خدای منان که در رحمت را همواره روی بندگان خود باز گذارده و او را از تاریکی­ها به سوی نور هدایت می­کند امیدوارم که در سایه خداوند منّان سلامت بوده و بتوانید خدمت بیشتری به اسلام بکنید.

نمی­دانید که چقدر از اینکه لحظاتی از زندگی فانی را صرف جهاد در راه خدا و قدم برداشتن جهت مبارزه با کفار برداشته­ام خوشحالم و از خدا می­خواهم که ای کاش این لحظات بیشتر طول می­کشید چرا که لذّتی که این عمل دارد با هیچ یک از لذّت های مادی قابل قیاس نیست.

ان شاء الله بزودی با پیروزی رزمندگان اسلام جنگ به نفع حزب الله پایان می­‌یابد و کمر صدام بزودی خواهد شکست و لبخند شادی بر روی چهره­‌های به خود پیچیده و مظلوم مستضعفان جهان نقش خواهد بست.

شاید شما از دوری ما نگران باشید و احساس دلتنگی کنید ولی وقتی به ارزش این عمل نگاه می­کنیم می­بینیم که اکنون در این مرحله از زمان به جبهه رفتن با ارزشمندترین کار است و هیچ عملی بهتر از این عمل انسانی را به خدا مقرب نمی­کند. به صفیه و رضا و مجید و مهین سلام برسانید و از عوض من از روی محمد ببوسید به تمام دوستان و آشنایان سلام برسانید. دعا برای سلامتی امام و پیروزی نهایی رزمندگان اسلام از یادتان نرود.

 آذر ماه سال ۱۳۶۱، وقتی عملیات والفجر مقدماتی به علت موانع زیاد دشمن به اهداف خود نرسید، فرماندهان تصمیم گرفتند برای عملیات والفجر یک، در هر گردان، گروهانی تشکیل دهند به نام گروهان­های انصار الحسین (ع) تا به عنوان نیروهای خط شکن و پیشرو پیشاپیش نیروها حرکت کنند و موانع را از سر راه بردارند. در این تقسیم‌­بندی رسول فرمانده گروهان انصار الحسین گردان حضرت مسلم شد. رسول این مسئولیت خطیر را مشتاقانه و با جان و دل پذیرفت و در این عملیات زخمی شد.

رسول را به عقب برگرداندند و بستری شد. همزمان با دوران مداوا، درس می­خواند و در امتحانات شرکت می­کرد. در پایگاه امور رزمندگان که خود بنیانگذار آن بود فعالیت می­کرد و به امورات بسیجی­ها و رزمندگان رسیدگی می­کرد و حتی در درس­ها و امتحانات به دوستانش کمک می­کرد. یکی از هم‌رزمانش می­گوید:

معمولاً مدت زمان ماندن ما در منطقه طولانی بود و تقریباً هر بار اعزام بیش از سه ماه طول می‌کشید. و از آنجایی که ما دانش‌آموز بودیم، نمی‌توانستیم در کلاس‌ درس حضور پیدا کنیم.  در عملیات والفجر مقدماتی نیز  بیش از سه ماه در منطقه بودیم هنگامی که برگشتیم حدود یک ماه  به امتحانات پایانی فرصت داشتیم و همه‌مان از درس‌ عقب می‌ماندیم.

رشته بنده علوم‌انسانی بود و اکثر دروس حفظی بود که پس از مطالعه سر جلسه حاضر  می­شدیم. بنده در درس زبان انگلیسی ضعیف بودم. وقتی این مسئله را با فرخی مطرح کردم ایشان گفتند که  می‌تونی فردا بیایی تا کمی با هم زبان کار کنیم. قرار شد فردایش ساعت ۸ صبح در جلوی ساختمان شهرداری ارومیه همدیگر را ملاقات کنیم.

روز بعد بنده مسئله را جدّی نگرفتم و بدون اینکه کتابی با خود داشته باشم با دوچرخه به محل قرار آمدم و با تعجب دیدم که ایشان قبل از من در محل حضور دارند.

به ایشان گفتم من کتابی با خودم نیاورده‌ام، رسول گفت که اشکال ندارد من با خودم کتاب آورده‌ام. همراه ایشان به کتابخانه  پارک شهرچایی رفتیم حدود دو ساعت مطالعه کردیم. از آنجایی که ایشان جزو دانش‌آموزان نخبه بودند طوری مانند یک استاد این درس را برایم توضیح دادند که بنده با نمره خوبی قبول شدم .پس از بهبودی نسبی دوباره به منطقه برگشت ، در همین حال از رده بالا از هر لشکر تعدادی فرمانده گروهان خواسته بودند برای دوره آموزش­های نیروی دریایی سپاه و آموزش­های غواصی، جایی که سپاه می­خواست پای بسیجی را به دریا بکشاند و صحنه مبارزه را گسترده‌­تر کند. رسول به دلیل آینده نگری و بصیرت بالا با جان و دل پذیرفت و دوستش مهرعلی کان­‌محبت را هم با خود همراه کرد.

با اینکه به لحاظ جسمی ضعیف بود و هنوز زخم عملیات قبل کاملاً خوب نشده بود، چون روحی قوی داشت در این دوره جزو نفرات برگزیده بود. مرخصی میان دوره بود و رسول و مهرعلی بجای استراحت ، به منطقه عملیاتی والفجر ۴ رفتند. مرحله سوم عملیات در پیش بود.

حمید باکری جانشین لشکر عاشورا، رسول فرخی را این­گونه توصیف کرده بود که: «رسول از آن مردان ایثارگری بود که در روزهای سخت و زمان هایی که کار گره می خورد به میدان می آیند.»

آبان ۱۳۶۲ قبل از شروع مرحله سوم عملیات والفجر ۴ تعدادی از فرماندهان یکی از گردان­های عمل کننده لشکر ۳۱ عاشورا هنگام شناسایی منطقه به شهادت می­رسند. زمان کم بود و مأموریت حساس. اینجا بود که رسول باید نقش سرنوشت ساز خود را ایفا می­کرد و بار دیگر به میدان می­آمد. رسول باید یک شبه هم گروهان را تحویل می­گرفت. هم منطقه را شناسایی می­کرد. هم نیروها را توجیه می­کرد. و هم آنان را تا محل هدف و درگیری می­برد.

محل مأموریت ارتفاعات ۱۸۰۰ متری کانی مانگا بود و نیروهای مقابل ، نیروهای مخصوص گارد ریاست جمهوری عراق ، ۱۲ آبان ۱۳۶۲ درگیری شروع می شود ، در همان لحظات اولیه مهرعلی  کان­محبت شهید می­شود. لحظات سختی بود. ارتفاع زیاد، امکانات و نفرات زیاد دشمن و سردی هوا و درگیری طاقت فرسا. با این همه گروهان رسول تعدادی از پایگاه­ها را تصرف می­کنند .

صبح فردا رسول برمی­گردد. خسته بود و چون از داخل رودخانه قزلجه هم عبور کرده بود، بدنش خیس بود و از سرما می­لرزید. تعدادی از پایگاه­های دشمن هنوز سقوط نکرده بودند و تعدادی از نیروها در محاصره بودند. به رسول گفته می­شود که دوباره به ارتفاعات برگردد و رسول با وجود خستگی به کمک بچه ها میشتابد.

هنگامی که رسول برای استراحت کنار تخته سنگی می­نشیند، ترکش­های خمپاره­ای پیکر خسته و روح بی قرار شهادتش را به آرزوی دیرین خود می­رساند. و ۱۳ آبان ۱۳۶۲ رسول آسمانی می­شود. پس از چند روز در ۱۸ آبان پیکر مطهر دانش­آموز و بسیجی اسوه رسول فرخی مقدم در مزار شهدای « باغ رضوان » ارومیه آرام می­گیرد.

در بخشی از سخنرانی شهید حمید باکری جانشین لشکر ۳۱ عاشورا که در مراسم شهید رسول فرخی مقدم ایراد نموده، آمده است:

… برخوردی که با رسول عزیز ما داشتیم عمدتاً از عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک بود … در جبهه یک سری افراد دست‌چین و انتخاب شده در درگاه الهی، وقتی در یک‌جا عملیات دچار گره و گیر می‌شود با ایثارگری و خون این افراد این مشکل برطرف می‌شود و نتیجه عملیات به موفقیت منجر می‌گردد. رسول جزو این تیپ افراد بود.

الان که بخواهم نحوه عملیات و کارهای ایشان را برایتان عرض کنم خواهید دید که هرجا که معطل می‌ماندیم و می‌گفتیم که چه کسی دنبال آن کار برود حضور رسول در آنجا بود.

… سختی‌ها این نیروها را گلچین می‌کند، خیلی کم می‌شود پیدا کرد که یک انسانی این سختی‌ها را دوبار تحمّل کند. یک بار مأموریت خود را انجام داده و بار دیگر جهت کمک به برادران دوباره این سختی‌ها را تحمّل کند.

واقعاً ایمان و خلوص می‌خواهد. آن حالاتی که رسول دارد و کوچکترین اعتراضی در سختی‌ها نمی‌کند. اعم از خسته‌ام، نمی‌شود این کار را کرد و این کار سخت است. هیچ کس چنین جملاتی در این مدت از زبان رسول نشنید. همیشه یک حالت معصومیت و مظلومیت در صورت او بود. اگر کسی بخواهد با مظلومیت یک بسیجی آشنا شود باید به صورت رسول نگاه بکند.

همیشه حالت معنوی در چهره داشت که نیروهایی که بعنوان نیرو در رکاب او بودند همیشه از او راضی بودند و به ایشان علاقه بسیار داشتند. و با این حالت معنوی نیروها را مجذوب خود کرده بود.

آن خاصیتی که باید در یک فرمانده لشکر اسلام باشد تا نیروها را به خود جذب کرده و به سمت هدف هدایت کند بصورت بارز در رسول وجود داشت.

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

از اینکه چند روزی بیشتر به شروع عملیات نمانده بنا به تکلیف شرعی وصیت­نامة ‌خویش را بدین شرح می­نویسم:

وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون (آل عمران، ۱۷۰)

«شهدا بشارت می­دهند به کسانی که هنوز به آنها نپیوسته­اند که از مردن نترسند و از نابودی مال دنیا غم نخورند.» 

سپاس بیکران ‌خدای را که ما را از پست ترین موجود آفرید و سپس از روح الهی خود در آن دمید و ما را از شب­های تاریک و گناه و روزهای تاریک تر از شب و به روح الله به سوی نور هدایت نمود و سپاس خدای منان را که این توفیق را به بندة‌روسیاه و گنهکار داد که مزة شیرین لحظة ‌نظر کردن به وجه الله را بچشد و لیاقت همنشینی با شهدا را داشته باشد. البته من خیلی کوچک­تر از آنم که به امت اسلامی و شما خواهران و برادران وصیتی بکنم، ولی بهتراست در این لحظه­های آخر تذکراتی را یادآوری کنم. مهم­ترین درخواست من از شما این است که قدر    امام­مان را که عامل قرب شهیدان به معبود است بدانید. والله، والله که ما این وصی انبیاء‌ را    نشناخته­ایم و نمی­توانیم بشناسیم. از خدا بخواهید که توفیق اطاعت بی چون و چرا از امام را به شما عطا فرماید.

از برادران و خواهران می­خواهم که در همه ‌شرائط خدا را در صحنه حاضر و ناظر ببینید که در غیر این صورت هر لحظه در معرض لغزش هستند و تمام کارهای­شان را فقط برای رضای خدا انجام دهند و خود را خالص کنند. از پدر و مادرم می­خواهم که بر مرگ من (که سرآغاز زندگی ابدی است) گریة ضعف و ناامیدی نکنند. بلکه خون شهیدان محتاج اشک چشمانی است که برای ادامه دادن راه­شان و نشان دادن مظلومیت­شان می­گریند و من از شما می­خواهم که برای من آن گونه گریه کنید و خدا را شکر کنید و به قضای او راضی باشید. چرا که ما می­رویم تا به جهانیان نشان بدهیم که هدف رضای الله و راه سبیل الله می­باشد.

خدایا تو وعده داده­ای که با ریختن اولین قطره ‌خون شهید گناهان او پاک می­شود، ولی خودت می­دانی که با این وجود شرمم می­شود در محضرت حاضر باشم. خودت به حالم رحم کن.

در انتظار لحظه ‌لقاء الله،رسول فرخی مقدم

۱۳۶۱/۱۰/۳۰



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید