یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بنا به روایت بسیاری از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس، رزمندگان ایرانی به‌منظور جلوگیری از اتلاف و اسراف مهمات و در عین حال پرهیز از هدف قرار دادن شهروندان غیرنظامی، در به کار بردن تسلیحات دقت‌نظر و حساسیت فراوانی به خرج می‌دادند.

سرهنگ خلبان «محمدعلی رحیمی‌پناه» از خلبانان استان آذربایجان شرقی در دوران دفاع مقدس، در کتاب «معجزنشان» نوشته «داود خدایی» و «عسگر حسن‌پور» که توسط انتشارات معبر آسمانی منتشر شده است، خاطره‌ای درباره خودداری‌اش از بمباران منطقه مسکونی و نیز پرهیز از اتلاف بمب‌ها روایت کرده است که آن را در ادامه می‌خوانید:

ما را با هواپیمای بعثی اشتباه گرفتند

«به ما ماموریت دادند یکی از پادگان‌ها را بمباران کنیم. سرگرد «سلیمانی» به عنوان لیدر و من هم به عنوان کمک برای بمباران رفتیم. به محض اینکه از مرز عبور کردیم به نزدیک محل پادگان رسیدیم و در ارتفاع پایین رفتیم تا رادار دشمن ما را نبیند. تاکتیک ما این بود که بالا می‌رفتیم و بعد شیرجه زده بمباران می‌کردیم و بر می‌گشتیم.

وقتی از مرز رد شدیم و به نزدیک هدف رسیدیم هوا خیلی بد بود. با هم مشورت کردیم اگر بشود فاصله را از همدیگر بیش‌تر کنیم تا هر کدام که توانست آن منطقه را ببیند او بمباران کند. فاصله را بیش‌تر کرده و ارتفاع گرفتیم و از ابر بیرون رفتیم. بعد از شیرجه او گفت من بالای پادگان هستم من گفتم من هم بالای پادگان هستم.

به تدریج که از ابرها پایین رفتم در لحظه آخر که خواستم بمب را بیندازم متوجه شدم که آن‌جا پادگان به نظر نمی‌آید. انگار آن‌جا خانه‌های سازمانی عراقی‌ها بود. زود به لیدر گفتم: متاسفانه این طرف‌تر از پادگان و بالای خانه‌های سازمانی پادگان هستم بمباران نمی‌کنم.

تازه ستوان یک شده بودم و فقط ۸-۷ ماموریت جنگی انجام داده بودم. هنوز مهارت چندانی نداشتم گفتم بمباران نمی‌کنم اما هر کار کردم هواپیما جواب نمی‌داد چون محاسبات ما بر این اساس بود که ما خواهیم رفت و در این زاویه پایین خواهیم آمد و در این سرعت و زاویه پایین خواهیم رفت و بمب‌ها را با این وزن رها خواهیم کرد و بعد که هواپیما سبک شد، با این محاسبات کار خواهیم کرد تا هواپیما جواب دهد. در آخرین لحظه کولرهای ساختمان‌های پنج طبقه را دیدم نمی‌توانستم فکر کنم در لحظه‌ی آخر هواپیما جواب داد و من برگشتم.

یک مقدار که از آن منطقه دور شدم لیدر گفت: این‌جا منطقه‌ی امنی است، این‌جا بمب‌ها را رها کن. پس از حمل بمب‌ها، وقتی فیوز بمب‌ها عمل نکرده ما می‌توانیم بمب‌ها را برگردانیم اما به محض اینکه فیوز را روشن کنیم هر لحظه امکان انفجار بمب‌ها وجود دارد. یک بمب برای ما اندازه صد تا بمب اثرگذار بود. کسی به ما یک گلوله کوچک نمی‌داد چه برسد به آن بمب‌هایی که ما با آن زحمت تهیه کرده بودیم گفتم بنزین من کافی است اجازه بدهید بمب را برگردانم. او گفت اشکالی ندارد خودت تصمیم بگیر.

تصمیم‌ام را گرفتم؛ موقع بازگشت سرعت هواپیما کم بود رادار متاسفانه ما را با هواپیمای عراقی اشتباه گرفت. از طرف ما دو تا هواپیمای دیگر بلند شدند تا ما را هدف قرار دهند. سرعت ما کم و سنگین بودیم خلبانان دو هواپیما از دوستان ما بودند. «حسین‌پور» دنبال هواپیمای ما راه افتاد و موشک‌هایش را آماده کرد تا شلیک کند. یک لحظه با خودش فکر می‌کند حالا که سرعت هواپیما کم است جلو بروم و با اسلحه به او شلیک کنم تا موشک هدر نشود. «حسین‌پور» جلو که آمد با دیدن دو اگزوز فهمید ایرانی هستیم و از کنار ما گذشت. اگزوزهای عراقی‌ها یکی بود.»

انتهای پیام/  

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید