‌. داشتم از کنار خیابان آیت الله سعیدی رد می شدم که یک ماشین لندور برایم بوق زد برگشتم دید…

‌.
داشتم از کنار خیابان آیت الله سعیدی رد می شدم
که یک ماشین لندور برایم بوق زد برگشتم
دید…


‌.
داشتم از کنار خیابان آیت الله سعیدی رد می شدم
که یک ماشین لندور برایم بوق زد برگشتم
دیدم یکی از رفقا پشت ماشین نشسته و گفت: میای ملاقات آقا ابراهیم؟ گفتم: بله و پریدم بالا؛ همین که به عقب نگاه کردم خیلی خجالت کشیدم با ادب سلام کردم علامه محمدتقی جعفری پشت سرم نشسته بود…
‌.
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارفات معمول ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت: استاد ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت: اگر این دنیا مثل این کره باشد امام زمان (عجل الله) مانند این دستهای من به دنیا احاطه دارد و خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است علامه در سکوت به این تعابیر عرفانی ابراهیم فکر می‌کرد بعد هم ابراهیم شروع به بیان خاطراتی از معجزات و امدادهای غیبی کرد…
‌.
.
شادی روح شهدا مخصوصا داش ابرام صلوات بفرستید
.

.
.

.



منبع

reza.fallahzadehh@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید