نتایج جست‌وجو برای: شلمچه

عملیات مرصاد پایانی بر فراق برادر و دوستان شهید

به گزارش مشرق، شهید سعید صفاری سن و سال زیادی نداشت وقتی اولین بار پای به جبهه گذاشت. جوان عاشق انقلاب و اسلام و امام که سختی‌های راه را می‌دانست و برای پیمودن این مسیر هر مشکلی را به جان می‌خرید.

شهید صفاری متولد ۱۳۴۵ بود و اولین بار در سال ۱۳۶۳ برای شرکت در عملیات والفجریک قدم در جبهه گذاشت و از ناحیه سینه طرف راست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. اگر همرزمانش او را کمی دیرتر پیدا می‌کردند شهید صفاری در همان اولین عملیات به شهادت می‌رسید. پیکر غرق به خونش در شیاری افتاده بود و همرزمانش پس از یک روز بدن نیمه جانش را پیدا کردند و به عقب آوردند.

پس از بهبودی حال، شهید صفاری دوباره عازم جبهه شد و این بار در عملیات‌های خیبر و بدر شرکت کرد و در عملیات بزرگ والفجر ۸ (فاو) مجروح شیمیایی شد. دوباره به تهران بازگشت و تحت درمان قرار گرفت.

برادر شهید صفاری در جبهه شهید شده بود و فرماندهان با وجود مجروحیت‌های بدنش به او اجازه اعزام مجدد را نمی‌دادند. ناصر صفاری در جریان عملیات بزرگ کربلای ۵ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و این شهادت دلتنگی و فراق سعید را بیشتر از همیشه کرد. یکی از رزمندگان درباره حال و هوای شهید صفاری و دوستانش در آن روزها چنین می‌گوید: «بعد از عملیات کربلای ۵ و ۸ و قبل از نصر ۷ در منطقه سردشت، شهید مالک غار کوچکی را پیدا کرده بود و عصرها در آن زیارت عاشورا می‌خواند و بعداً من، شهید سعید صفاری و دوستان دیگر هم به او اضافه شدیم.

همه ما به خاطر از دست دادن دوستانمان در عملیات‌های کربلای۵ و کربلای ۸ بسیار ناراحت بودیم.» شهید صفاری در عملیات بیت‌المقدس ۲ بدن خسته‌اش بار دیگر مجروحیتی برداشت و این بار دلشکسته‌تر از همیشه از اینکه چرا خدا او را پیش خود نمی‌خواند بسیار ناراحت بود. صفاری تنها یک خواسته از خدا داشت و آن هم شهادت بود. گاهی به دوستانش می‌گفت شاید من لیاقتش را ندارم که خدا من را پیش خود نمی‌خواند.

اما عملیات مرصاد قرار عاشقی دیگری بود. شهید سعید صفاری خیلی سریع خودش را به جبهه رساند و آماده مقابله با منافقین شد. شهید صفاری سرانجام در جریان این عملیات در ششم مرداد ۱۳۶۷ جام شیرین شهادت را نوشید و به برادر و همرزمان شهیدش پیوست. شهید صفاری در بخشی از وصیتنامه‌اش با زبانی ساده و شیوا می‌نویسد: «و، اما سلام بر تو ای مادر و پدر عزیزم!

شما که برایم حجت خدا بودید و زحمات فراوان شما و بی‌خوابی‌های شما برای راحتی زندگی من چیزی نیست که بتوانم به قلم بیاورم و کاری نیست که قابل جبران باشد و تنها خداست که باید اجر زحمات شما را بدهد و امیدوارم خداوند به خاطر کوتاهی‌ام و به خاطر بی‌احترامی به شما مرا ببخشد و از شما می خواهم که حقیر و عاصی را حلال کنید و به شما وصیتی دارم خصوصاً به شما ای مادر عزیز و زحمتکشم مبادا برایم بی‌تابی کنی…

مادر جان! به خدا سوگند من آرزویی غیر از شهادت نداشتم که هم اکنون ناکام از دنیا بروم. من کامم شهادت بود که از دست مولایم حضرت مهدی (عج) اگر لیاقتش را داشتم بنوشم و، اما شما ای پدرم! شما نیز همواره مدافع این قیام باش و شما نیز صبر و تقوی را پیشه کن همانطوری که به ما یاد دادی تا روز قیامت سربلند باشیم و توای خواهر عزیزم! تویی که همواره حجابت سنگر بود برای حفظ انقلاب. از قول من به تمامی مادران و خواهران بگو ای خواهران عزیز!

حجاب خود را حفظ کنید، چراکه رواج بی‌حجابی از حیله‌های دشمنان این نهضت است تا نتوانند افکار جوانان این مرز و بوم را از مسائل مهم سیاسی و مذهبی به مسائل حیوانی و جنبی سوق دهند و تو ای خواهرم! الگویی باش از صبر برای تمامی مردم و با استقامت خویش به این انقلاب یاری بده. مبادا مادر و خواهرم سر مزارم شیون کنید. باید صبر کنید تا روز قیامت به پاس جوانی که در راه اسلام تقدیم کردید اجری عظیم به شما عنایت بفرمایند.»

*روزنامه جوان

منبع خبر

عملیات مرصاد پایانی بر فراق برادر و دوستان شهید بیشتر بخوانید »

وقتی «ماکس‌»ها جواب داد!

به گزارش مشرق، در دوران هشت‌ساله دفاع مقدس در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، همه اقشار و صنوف با تمامی توان خود در برابر دشمن تا بن دندان مسلح مقاومت کردند و از سرزمین و ملت خود تا پای جان دفاع کردند. در این میان واحد مخابرات سپاه به‌عنوان شبکه ارتباطی بخش‌های مختلف سازمان رزم سپاه پاسداران در دوران هشت‌ساله جنگ ایران و عراق نقش ویژه‌ای را ایفا کرده است ازجمله در عملیات مرصاد که در آن مقطع حساس این واحد خوش درخشید. سردار مهدی شیرانی نژاد که به‌عنوان جانشین واحد مخابرات در دروان دفاع مقدس حضورداشته است در رابطه با عملیات مرصاد در کتاب تاریخ شفاهی خود که با عنوان «مخابرات در جنگ» توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشرشده است، مطالب شنیدنی و کمتر گفته‌شده را مطرح می‌کند. دراین‌باره می‌خوانیم:

تشکیل گردان رزمی با نیروهای مخابرات

بعدازاینکه در جبهه‌ها در تدارک عملیات بودیم خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را شنیدیم. هشت تا ده روز بعدازآن کم‌کم مشخص شد دشمن برنامه عملیات دارد و تک گسترده‌ای را شروع کرد. البته فرماندهان احتمال این تک در این شرایط را می‌دادند و این آمادگی را داشتند؛ هرچند این آمادگی به این معنا نبود که نیروی انسانی و امکانات لازم را در اختیار داشته باشند و یگان‌ها آماده دفاع باشند. یگان‌ها متفرق بودند و هر یگانی در نقطه‌ای بود. این نبود آمادگی، در مخابرات هم بالطبع وجود داشت. فقط در مجموعه قرارگاه تلاش کردیم در جداره مرزی و در نقاطی که احتمال می‌دادیم درگیری شود، ارتباطات تلفنی یا شبکه ارتباطی را برقرار داشته باشیم که تقریباً هم آسیب ندیدیم. منهای شلمچه و فاو که عقب‌نشینی صورت گرفت و امکاناتمان بعضاً در اختیار دشمن قرار گرفت، در عقبه‌ها مشکل نداشتیم، چون تک دشمن به مرزهای بین دو کشور محدود بود؛ ولی یگان‌ها دچار مشکل بودند. آمادگی‌شان به‌شدت پایین بود. نیروی انسانی عمدتاً به عقبه‌ها رفته بودند.

به‌هرحال، مناطق غربی، شمال غرب و جنوب را چک کردیم و توانستیم ارتباطات شبکه اصلی را آماده کنیم. سعی کردیم خودروها را آماده کنیم، چون احساس می‌کردیم نبرد، روشن و در نقطه خاصی نیست، چون دشمن می‌خواست تک کند. در همین زمان، بخشی از نیروهای ما در خط درگیر بودند. به دلیل محدودیت‌های زیادی که در نیروی انسانی بود، بسیاری از برادرهای پاسدار خودشان به‌عنوان رزمنده به خطوط مقدم، حتی یگان‌ها رفته بودند؛ حتی مسئولان. خاطرم هست در شلمچه از برادرهای مخابرات تقریباً یک گردان رزمی را مجبور شدیم توی منطقه غرب مستقر کنیم. گروه شاهد کرمانشاه هم به همین سبک در منطقه جوانرود و پاوه یک نقطه پدافندی را تحویل گرفتند و عملاً برادرهای مخابرات درگیر کار رزمی و عملیاتی شدند. خط داشتیم و فرمانده گردان و فرمانده گروهان؛ عین واحدهای عملیاتی بودیم. عمدتاً پیکره اصلی، برادرهای پاسدار بودند که پاسدارهای مخابرات بودند. این هم به ما آسیب رساند و آمادگی ما را تا حدودی کم کرد، ولی زیرساخت‌ها آماده بود.

حمله توأمان منافقین و ارتش عراق پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸

وقتی دشمن تک را شروع کرد، درگیری در منطقه شدت گرفت. در آن مقطع، من و سردار ربیعی در جنوب بودیم. تقریباً عمده اسکلت و توان مجموعه مخابرات‌های قرارگاه در قرارگاه خاتم مجموعه سپاه در منطقه جنوب بودند. به‌محض اینکه درگیری و پیشروی دشمن شروع شد، همزمان در غرب هم درگیری شروع شد. بیشتر فرماندهان نگران جنوب بودند تا نگران غرب؛ به دلیل شکل جغرافیایی غرب و اینکه دفاع در غرب برای ما راحت‌تر از دفاع در جنوب بود و توان دشمن هم در غرب ضعیف بود؛ خیلی پایین‌تر از توان دشمن در منطقه جنوب. به‌هرحال، وقتی خطوط باز شد و دشمن حمله کرد، تقریباً منطقه وسیعی را اشغال کرد و به‌تدریج یگان‌ها وارد شدند؛ تا اینکه خبر رسید دشمن به نزدیکی اسلام‌آباد غرب و کرمانشاه رسیده. آقای ربیعی به من گفتند سریع پاشو برو کرمانشاه. من هم رفتم کرمانشاه و مستقیم آمدم قرارگاه، در منطقه الهیه. آنجا به ما گفتند بروید در بیمارستان امام حسین(ع)، در بیستون، قرارگاه را آماده کنید که من، آقای بیگی و گروه شاهد و همه برادرها را بسیج کردم. قرارگاه را آماده کردند و خط تلفن، بیسیم و امکانات مختلف را آوردند. سریع جلسه گرفتیم. یگان‌های غرب و مسئولان یا بعضاً جانشین‌هایشان را فراخوان کردیم، چون بعضی مسئولان توی خطوط با دشمن درگیر بودند.

یگان‌هایی که در غرب بودند نسبت به یگان‌های عملیاتی که درگیر جنگ بودند، یگان‌های ضعیف‌تری بودند؛ لذا مجبور بودیم بیشتر توجیهشان کنیم. با سردار بیگی و چند نفر دیگر تقسیم ‌کاری کردیم. یکی دو نفر را مأمور کردم که سه چهارتا یگانی را که در غرب بودند، توجیه کنند و در مورد ظرفیت و توان دشمن توضیح بدهند. در همین اثنا، دشمن در حال پیشروی بود. از اسلام‌آباد گذشته و به گردنه چهارزبر آمده بود. درگیری در آنجا به اوج خودش رسید. کم‌کم یگان‌ها می‌آمدند و حجم نیروی انسانی زیاد می‌شد.

البته چون یگان‌ها ضعیف بودند و نیروها را سراسیمه می‌فرستادند، اغلب نیروها بدون ابزار و تجهیزات بودند. این نیروها به‌صورت خودجوش، بر اساس اعتقاد و تکلیفی که احساس می‌کردند و پیامی که حضرت امام (ره) داده بودند، وارد شدند، لذا هیچ سازمان‌دهی‌ای نداشتند؛ جای مشخصی هم قرار نبود بروند. همین اشکال برای مجموعه مخابرات هم بود. از طرفی، آمادگی برای تأمین تجهیزات ارتباطی این حجم نیرو را نداشتیم. با آقای بیگی – که فرمانده مرکز شاهد بود- هماهنگ کردیم که هرچی بیسیم و امکانات هست، سریع به یگان‌ها واگذار شود تا یگان‌ها مشکلی برای ارتباط نداشته باشند. برنامه‌ریزی هم کردیم که این نیروهای جدید که آموزش ندیده‌اند، سریع به گروه شاهد بیایند و تعداد نفراتی را جمع‌بندی کردیم که بفرستیم به یگان‌ها که ظرف ۲۴ تا ۴۸ ساعت آموزش‌های لازم را بدهند و نفرات را آماده کنند. منطقه چهارزبر دائم دست‌به‌دست می‌شد. کرمانشاه به‌شدت بمباران می‌شد و تقریباً خالی‌شده بود؛ خیلی خلوت بود.

درواقع، طی دو سه روز درگیری، فقط دشمن تک کرده بود و تا سه‌راه اسلام‌آباد آمده و کرند را رد کرده بود. وقتی از سه‌راه اسلام‌آباد رد می‌شدم، می‌دیدم یگان‌ها عقب‌نشینی می‌کنند، مردم به سمت عقب می‌آیند و ترافیک زیادی بود. در حقیقت، حمله و پیشروی ما هنوز شروع نشده بود. من زمینی آمدم سمت ملاوی، از ملاوی آمدم پلدختر و آمدم سمت سه‌راهی اسلام‌آباد کرمانشاه. ترافیک سه‌راه اسلام‌آباد شدید بود. بنزین نبود. مردم برای برگشتن به عقب مشکلات زیادی داشتند.

طرح‌ریزی سریع عملیات مرصاد و اجرای آن

یگان‌های مستقر در منطقه غرب، ۴۸ ساعت بعد از درگیری و جنگ وارد شدند و از سمت کرمانشاه آمدند پشت گردنه چهارزبر و آنجا وارد درگیری شدند. همین یگان‌ها هم که آمدند، منسجم نبودند؛ در مورد قرارگاه هم، قرارگاه نجف بود، اما سازمان‌دهی به‌هم‌ریخته بود. در منطقه چهارزبر هم قرارگاه داشتند و بخشی از قرارگاه نجف در منطقه ایلام درگیر بود؛ یعنی قرارگاه نجف دو محل را فرماندهی می‌کرد؛ هم منطقه ایلام را که یگان‌های دشمن از سمت مهران وارد شده بودند و بخشی هم در منطقه چهارزبر درگیر بودند.

منتها اولویت را روی چهارزبر گذاشته بودند. ارتباطات باعث هماهنگی و انسجام می‌شود، اما متأسفانه ارتباطات خوبی نداشتیم. برای اینکه بتوانیم ارتباط برقرار کنیم، مجبور شدیم چندین دستگاه ماکس را به سمت چهارزبر نصب کنیم. بعد ماکس‌ها را بردیم روی خودرو نزدیک یگان‌ها، به‌صورت سیار. امکان ارتباطی نبود؛ فرماندهان ما هم در یک نقطه خاص نبودند؛ ضمن اینکه یک جاده محل ورود و درگیری بود، نه یک دشت وسیع.

عرض جبهه ۲، ۵/ ۲ کیلومتر بود، ولی طول داشت. دشمن توپخانه داشت، خمپاره‌اندازهایی داشتند که پشت سر آن‌ها بود. هنر برادرها این بود که نگذاشتند نیروی زیادی از کرمانشاه به‌صورت فلّه ای وارد منطقه شود. همین کنترل، کار بزرگی بود. در همین اثنا هم ما کارمان را انجام می‌دادیم. از طرفی فکر نمی‌کردیم درگیری پنج‌روزه تمام شود. دشمن در اینجا پشت دروازه‌های کرمانشاه بود، در جنوب هم نزدیک اهواز بود. برداشتمان این بود که برای برگرداندن این‌ها زمان زیادی را باید طی کنیم.

بعد، تصورمان این بود که ارتش دشمن که از سمت ایلام وارد شده، می‌خواهد استان ایلام را کامل ببندد و بعد از منافقین تحویل بگیرد و در حقیقت، بخشی از کرمانشاه و استان ایلام را تصرف کند؛ همچنین بخشی هم از خوزستان را که مذاکرات با دست‌پر باشد. به دلیل همین تصور (طولانی شدن درگیری)، ما به‌صورت غیرسازمانی بیسیم توزیع کردیم و برنامه‌ریزی کردیم. آنجا دیگر نگران کد و رمز نبودیم، چون اصلاً امکان به‌کارگیری‌اش نبود. هماهنگی‌ها در حد تلگرافی بود. باید می‌رفتیم مسئولان مخابرات یگان‌ها را پیدا می‌کردیم؛ پیدایشان نمی‌کردیم، باید فرمانده را پیدا می‌کردیم، فرکانس را می‌دادیم تا موقت اتصال برقرار می‌شد. درکل، فضای بسیار درهم‌ریخته‌ای بود.

ساعت اول که اوضاع به‌هم‌ریخته بود. انسجام نه در سلسله‌مراتب فرماندهی بود، نه در خود سیستم عملیات. کم‌کم وقتی چهارزبر تثبیت و دشمن در آنجا متوقف شد، سازمان‌دهی‌ها به‌مرور شکل گرفت که این سازمان‌دهی هم دو روز طول کشید. فرماندهان همه در منطقه بودند.

سایت مخابراتی قلاجه

به‌هرحال، چهار پنج روز بعد از عملیات، تقریباً اوضاع روشن و بهتر شد. ماکس‌ها جواب داد. البته باید بگویم به‌رغم همه این مشکلات، مجموعه مخابرات انسجام خوبی داشت، چون ما درگیر رزم نبودیم. در حقیقت، قرارگاه نجف بود که درگیر بود و قرارگاه آقای کوثری ۱ فرمانده لشکر ۲۷ در چهارزبر. در حقیقت، یک قرارگاه سمت جاده اسلام‌آباد به کرمانشاه داشتیم، یکی هم سمت جاده ملاوی به اسلام‌آباد که دشمن از دو طرف تحت‌فشار قرار گرفت و کم‌کم احساس کرد نمی‌تواند ادامه بدهد. برای همین برقراری ارتباط، یعنی از کرمانشاه بخواهیم هم واحدهای قرارگاه نجف را در منطقه چهارزبر کنترل کنیم، هم یگان‌هایی که از سمت جنوب آمدند به سه‌راهی اسلام‌آباد، مجبور شدیم یکی دو نفر از برادرها را با هلیکوپتر شنوک از سمت کرمانشاه بفرستیم به جاده اسلام‌آباد پل‌دختر و یک قرارگاه موقت سیار در آنجا بزنیم.

چون احساس می‌کردیم یگان‌هایی که وارد می‌شوند، نگران ارتباط با ما نیستند. ما نگران بودیم، چون فرماندهی می‌خواست با ما ارتباط برقرار کند. مأموریت آن‌ها جنگیدن بود. سراسیمه آمدند به منطقه و درگیر شدند. به‌هرحال، در آنجا واحدی را ایجاد کردیم و عملاً ارتباط برقرار شد. کار دیگرمان در سایت کرند بود که برای شرکت مخابرات بود و با آن آشنا بودیم. آنجا کلی سیستم ارتباطی داشتیم و دیدبان منطقه عملیاتی بود. بااینکه کرند سقوط کرده بود، یکی از برادرهایمان که سرباز و اپراتور بود، هنوز توی سایت کرند بود، چون سایت در ارتفاعات بود و منافقین روی جاده بودند. البته می‌خواستند بالا بیایند و تا اندازه‌ای هم آمده بودند، ولی احساس کرده بودند منطقه خطرناکی است و ادامه نداده بودند. همین نقطه، نقطه دیدبانی ما بود، چون کاملاً مخفی بود. این برادر دیدبان منطقه بود که اطلاعات را گزارش می‌کرد. او به برادرهای مخابرات می‌گفت و آن‌ها هم به ما می‌گفتند و ما به فرماندهان می‌گفتیم؛ یعنی در حقیقت، آنجا یک خط اطلاعاتی درست‌شده بود که بعد کانالش را برقرار کردیم. خاطرم هست یک عملیات هلی برُن را شهید صیاد شیرازی با نیروهای رزمنده بسیج و سپاه، یعنی لشکر ۷۱ روح‌الله از طریق همین مسیر انجام دادند و نیروها توانستند در آن نقطه پیاده شوند و عملیات را از آنجا انجام دهند.

فکر کنم روزهای چهارم پنجم انسجام ارتباطی داشتیم و کاملاً مسلط بودیم. فرماندهان هم انسجام داشتند. به نظرم اینکه بعضی از یگان‌ها از هم خبر نداشتند، به این دلیل بود که از سه جناح درگیری بود؛ یکی همین ارتفاعاتی بود که به سمت ایلام می‌رود و گردنه قلاجه. ما روی قلاجه یک سایت داشتیم. یک قرارگاه هم توی جاده اسلام‌آباد ملاوی داشتیم؛ یک قرارگاه هم سمت پشت چهارزبر داشتیم؛ یک قرارگاه هم که به‌طور ناخواسته روی کرند درست شد. نه ما و نه فرماندهان، این سایت‌ها را نمی‌خواستیم. خداوند متعال فضا و شرایط را طوری فراهم کرد که این سایت‌هایی که برای زیرساخت‌های ارتباطی‌مان درست کرده بودیم، محلی شود برای فرماندهی. خود این مسائل خیلی انسجام بخشید. همه می‌دانستند سایت قلاجه کجاست؛ دکل داشت. چهار پنج روز بعد کاملاً مسلط بودیم و دشمن عقب‌نشینی کرد.

*مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

منبع خبر

وقتی «ماکس‌»ها جواب داد! بیشتر بخوانید »

زمان ما با زمان امام حسین(ع) فرقی ندارد

به گزارش مشرق، شهید مهدی سقازاده آرانی از دانش آموزان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق(ع)) بود که در سال ۶۷ و در سن ۱۸سالگی به شهادت رسید. وصیت‌نامه این شهید بزرگوار به این شرح است:

بارالها!
تنی فرسوده و پشتی خمیده، از کوله بار گناه،
و با دلی پر از درد و با سینه ای پر از غم،
به سوی تو می آیم؛

اما نه مثل همیشه که می آمدم،
و زود پیمان را می شکستم!

بار الها!
این بار که آمدم، امیدوار بودم که مرا می پذیری،
اما خجالت می کشم به درگاهت حاضر شوم،
و نمی دانم با این همه معصیت،
با چه رویی در مقابلت خواهم ایستاد.

خدایا!
از تو سپاسگزارم که پدر و مادری،
و خواهران و برادران و دوستانی،
به این خوبی به من دادی!
ولی شرمنده ام از این که نتوانستم،
حق آنها را ادا کنم و آنچه گفتند عمل کنم.

و اما پدر و مادر خوبم!
از شما به خاطر زحمتهای بسیاری که،
به خاطر من متحمل شدید،
و آن زحمات را به جان خریدید، سپاسگزارم!

از این که در حق شما کوتاهی کردم،
معذرت می خواهم و عاجزانه طلب حلالیت می کنم،
و از شما می خواهم از اینکه فرزندتان،
انشاءالله، جزو شهدا خواهد بود،
هرگز ناراحت نشوید!

بلکه خدا را شکر گزار باشید!
که امانت خودتان را به بهترین نحوه،
به صاحب اصلی برگردانید،
و امیدوارم که دعایتان این باشد:
(خداوندا خودت به کرمت قبول کن)!
و همیشه از خدا یاری بخواهید،
و بدانید که هر چه بخواهید،
دست خداست!
و هرچه می خواهید فقط از او طلب کنید،
و نگذارید شایعات روی شما تاثیر بگذارد.

و بدانید که من فقط برای رضای خدا
و اطاعت از او و ولیّ ش بوده که به این راه قدم گذاشته ام،
و شما فکر آن پدر و مادری را بکنید که،
چند فرزند خود را به این راه داده،
و باز می گوید شرمنده ام،
که چرا فرزند دیگری ندارم که به این راه بدهم،
چون او فهمیده است، بهترین راه همین است،
و چه بهتر که از این راه هم به ندای خدا در قرآن،
و هم به ندای حسین زمان لبیک می گوید.

از شما می خواهم که توجه داشته باشید،
موقعیت زمان ما با موقعیت زمان امام حسین (علیه السّلام) فرق چندانی ندارد،
وقتی امامی که صحبت هایش برای ما ملاک است،
می فرماید: امروز ایران کربلاست!

یعنی موقعیت ما همانند موقعیت کربلا،
و امام حسین (علیه السلام) است،
و چقدر جالب است که امام گفتند:

حسینیان آماده باشید!

که صحبتش با حسینیان زمان است،
با علی اکبرها است، با زینب ها است، با عباس ها است!

و خلاصه با آنهایی است که اهل کوفه و پیمان شکن نیستند.
در جایی دیگر امام می فرماید:
لباس محبت دنیا را از تن بیرون کنید و لباس رزم بپوشید!

از شما می خواهم که باز هم فکر کنید،
و اگر تا به حال لباس کثیف محبت دنیا،
حرص ها، طمع ها، تهمت ها، غیبت ها، دروغ ها و
نا فرمانی های از امر خدا را بر تن بیرون نکردید،
دیگر چه وقتی می خواهید این کار را انجام دهید،
به خدا قسم که دیر می شود،
کمی به فکر فرو روید و هوشیار شوید، آخر تا کی غفلت؟!

باز هم در این جا تاکید می کنم،
که من فقط به خاطر لبیک گفتن به امر امام است،
که به جبهه آمدم، انشاءالله که خدا قبول کند،
و مرگ مرا شهادت در راه خودش قرار بدهید.

ای پدر خوب و مادر مهربانم!
از شما می خواهم که مرا حلال کنید،
و ناراحت نشوید بلکه افتخار کنید،
و همیشه استوار و ثابت قدم و در راه رضای خدا گام بردارید.

همانطور که گفتم،
موقعیت را با موقعیت کربلا مقایسه کنید،
و بسنجید این فکر را بکنید،
که مگر امام حسین (علیه السلام) تمام خانواده خود را،
به راه خدا نداد و چقدر داغ دید!

مگر زینب سلام اللّه علیها،آن همه مصیبت را تحمل نکرد،
پس مادر بزرگوارم، تو هم زینب وار در مصائب،
و همچون فاطمه زهرا سلام الله علیها،
در همه ی کارها توکل بر خدا کن.

امام حسین(علیه السلام) آن همه داغ دید،
و هرگز سازش نکرد؛
مواظب باشید که شایعاتی از قبیل اینکه جنگ بس است،
و صلح کنیم، روی شما تاثیر نگذارد؛
و بدانید که ما هیچ چیز را از دست نداده و نخواهیم داد،
و با استقامت تان مشت محکمی به دهان این قبیل ،
یاوه گویان بی فکر و از خدا بی خبر بزنید
!
پدر و مادرم بدانید:
که هرگز ضرر نخواهید کرد و در این دنیا انشاءالله،
که سرافراز خواهید بود.

برادران عزیز و ارجمندم!
از اینکه در حق شما کوتاهی کرده،
و آنچنان که باید و شاید حق برادری را،
ادا نکردم معذرت می خواهم،
امیدوارم که به بزرگواری خودتان ببخشید،
و مرا حلال کنید!

برادرانم از شما می خواهم،
در این موقعیت اسلحه ام را زمین نگذارید،
و اگر حقی بر شما دارم،
اگر امام را تنها بگذارید، از حقّم نخواهم گذشت!
که با شناختی که روی شما دارم،
می دانم که هرگز امام را تنها نخواهید گذاشت!

خواهران خوبم!
می دانم که در حق شما بسیار کوتاهی کردم،
و شرمنده ام از اینکه نتوانستم آنطور که باید،
به شما خدمت کنم، مرا حلال کنید،
و همچون زینب و زهرا (سلام الله علیهما)،
و دیگر زنان واقعی اسلام باشید،

در کارهایتان ثابت قدم و استوار و به یاد خدا باشید،
و با رفتار و حجابتان به دیگران درس بدهید،
تا آنها که کر و کورند،
بفهمند که این راه پشیمانی ندارد،
و رضای خدا در این کار است.

دوستان و رفیقان خوب و عزیزم!
که با شما بودم و قدر شما را ندانستم،
و از شما استفاده کامل نکردم ،
و اغلب شما را از خود رنجاندم ،
شما را به خدا مرا ببخشید و مرا حلال کنید!

برادران عزیزم!
دوستانی آمدند و رفتند و ما در غم آنها ماندیم،
تا بالاخره نوبت به من رسید،
آنها که رفتند، چقدر والامقام و چقدر،
عزیز و دوست داشتنی بودند،
ولی آنها رفتند و فقط خاطره های صحبتها،
و نوشته هایشان برای ما، ماند،

حال برای اینکه از ما راضی باشند،
باید به گفته های آنها عمل کنیم،
آیا کافی است که ما فقط برای آنها اشکی بریزیم ؟!

و بعد هم هدفی را که آنها برای آن شهید شدند،گم کنیم ؟!

خوشا به حال آنها، انشاءالله که خدا ما را هم به آنها ملحق کند!

برادران عزیز!
به صحبت ها و حرفهایی که امام و دیگر بزرگان می گویند،
کاملاً دقت و توجه کنیم،
و از تحلیل های بی جا و اضافی جداً بپرهیزید!

برادارن من زمان و موقعیت ما بسیار حساس است،
و چشم دنیا به ما است،
در این میان فرصت طلب هایی هستند،
که وجودشان و صحبت هایشان،
کاملاً مضر و فاسد و فاجعه انگیز است،

پس دوستان خوبم،
کاملاً توجه کنید و مواظب شایعات باشید،
که روی شما تاثیر نگذارد،
به هر دیگ داغی کاسه ای نیاورید و بر سر آن ننشینید!
فقط همه صحبت ها را با کتاب خدا بسنجید،
و اگر در حرفی رضای خداست آنرا بپذیرید،

به صحبت های امام، کاملاً باز هم تاکید می کنم،
که کمال دقت را کرده و هرگز این تنها حسین زمان،
و یاور محرومان را تنها نگذارید،
مخصوصاً به فرمایشات این بزرگوار گوش جان بسپارید،
و فرموده ایشان را تحلیلی بجا و صحیح بکنید!

از موضع گیری ها و گروهگرائی های خلاف اسلام،
و قرآن جدا بپرهیزید!
که بعداً پشیمانی بزرگی دارد،
فقط برای رضای خدا در خط امام و رهبری باشید!

ای امت قهرمان و رنج کشیده،
که زبان من از گفتن حرف با شما بسیار قاصر است،
امام می فرماید:

که وصیت نامه ها را بخوانید و…

شهدا تا کنون حرفهای بسیاری زده اند،
و شما شنیدید و من که خود را اصلاً،
در مقام قیاس با آنها نمی بینم،
ولی یاران تنها حرفی که همه دوستان گفتند و رفتند،
و شما امت سلحشور خوب به آن عمل کردید،
این است که امام را تنها نگذارید،
و جبهه ها را هرگز خالی نکنید!

و همانطور که امام فرمود:
برای تحقق اسلام ناب محمّدی(صلی اللّه علیه و آله و سلم)
و نابودی اسلام آمریکایی با دشمنان آن،
که بسیار زیادند، به ستیز برخیزید!

و این به نظر من فقط با توجه به فرمایشات امام،
و گوش ندادن به شایعات و حرفهایی که هر کسی،
در هرجا می زند تحقق می یابد.

برادران و خواهران خوبم!
قرآن را بخوانید، اما آنطور که شایسته خواندن است،
و بدانید هرچه ر اکه بخواهید فقط از خدا،
و قرآن باید بخواهید که هیچ چیز،
و هیچ کس کامل تر از اینها نیست!
نماز جماعت و جمعه را به پا دارید،
که باعث تحکیم وحدت و ضامن پیروزی شما خواهد بود.

از وقت خود بیشتر استفاده کنید،
و فقط برای رضای خدا این بهره را بکار برید،
و بدانید که موفقیت در این راه است!

در اینجا از همه شما حلالیت می طلبم،
و باز هم شما را به فرمایشات امام توجه می دهم،
ما هیچ چیز را از دست نداده و نخواهیم داد،
حسینیان آماده باشید، امروز ایران کربلاست،
لباس رزم بپوشید و لباس محبت دنیا را از تن بیرون کنید!

در خاتمه از شما می خواهم،
خالصانه و با نیتی پاک امام را دعا کنید!

خداوند به همه شما اجر و توفیق عطا کند!
انشاءاللّه همه آنهایی که این وصیت نامه را می شنوند،
و یا می خوانند مرا حلال کنند.

مهدی سقازاده آرانی

ولادت: ۱۳۴۹/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۰۲
سن شهادت: ۱۸ ساله پاسگاه زید شلمچه

قطعه ۴۰ ردیف ۳۲ شماره ۱۱

منبع خبر

زمان ما با زمان امام حسین(ع) فرقی ندارد بیشتر بخوانید »

اگر جنازه‌ام آمد به دست پدرم خاکم کنید

به گزارش مشرق، شهید حسن زندی حاجی آبادی از دانش آموزان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق(ع)) بود که در سال ۶۷ و در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسید. وصیت‌نامه این شهید بزرگوار به این شرح است:

بِسْمِ اللّٰهِ ألرَّحمٰنِ الرَّحیٖمِ

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ ( انفال – ۳۹ )

( و با آنان [ کافران ] بجنگید تا فتنه ای برجای نماند. )

با درود و سلام خدمت یگانه منجی عالم بشریت مهدی (عجل الله تعالی فرجه شریف ) و با درود به روح پر فتوح شهدا و با سلام خدمت امام و امت شهید پرور.

سفارشاتی دارم:

اوّل :
تقوی، تقوی، تقوی را نصب العین قرار دهید.

دوّم :
در خط امام حرکت کنید و رهنمودهای ایشان را اطاعت کنید.

سوّم :
مواظب توطئه های ضد انقلاب و منافقین باشید.

چهارم :
صبر و مقاومت را در برابر مصائب و سختی ها پیشه کنید.

و امّا پدر و مادرم:
پدر و مادر عزیز و مهربانم، از اینکه در زندگی باعث آزار و اذیّت شما شدم و از اینکه نتوانستم، قدر واقعی شما را بدانم، معذرت میخواهم.

اگر من شهید شدم، کاری نکنید که دشمن شاد شود، مرا همچون امانتی بدانید که آن را به صاحب اصلی اش برگردانیده اید.

صحبتی با برادرنم:
اگر به شما هم بد کردم، معذرت میخواهم در هر حال مرا حلال کرده و در مصائب و مشکلات مقاومت کنید و در مشکلات یار و یاور پدر و مادرم باشید.

صحبتی با برادر و خواهر کوچکترم:
جداً از روی شما خجل و شرمسارم، چرا که بارها باعثِ اذیت و غمگین شدن شما شدم، مرا حلال کنید، چرا که در جائز الخطا بودن انسان شکی نیست و درس تان را با کوشش تمام بخوانید و خود را به اخلاق اسلامی مجهّز کنید، در آخر باز هم مرا حلال کنید.

از کلیه فامیل طلب مغفرت میکنم، در مجالسی که برایم میگیرید، روضه ی حضرت فاطمه ( سلام اللّه علیها ) و حضرت امام حسین (علیه السّلام) را بخوانید.

اگر جنازه ام به دست تان رسید در بهشت زهرا ( سلام اللّه علیها ) و به دست پدرم، به خاک سپرده شود.

با وسایل و پول هایم، هر طور که می خواهید، عمل کنید.

ضمناً ۲۳ روز را که در ایّام ماه مبارک رمضان در جبهه بودم،روزه ی قضا دارم، برایم بگیرید.

ما در ره عشق نقص پیمان نکنیم !
گر جان طلبد روح خدا،
دریغِ از جان نکنیم !
دنیـا اگـر از یـزید لبریـز شود،
مـا پشـت به « سـالار شـهیدان » نـکنیم !

التماس دعا
قبل از عملیات بیت المقدس ۷

شلمچه
الاحقر حسن زندی حاجی آبادی
۱۳۶۷/۰۵/۰۳

ولادت : ۱۳۴۷/۰۶/۱۵
شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۰۳
سن شهادت : ۲۰ ساله

مزار: قطعه ۲۸ ردیف ۹۹ شماره ۴

منبع خبر

اگر جنازه‌ام آمد به دست پدرم خاکم کنید بیشتر بخوانید »

«داودآبادی» با ترکش شهید شد +‌تصاویر

به گزارش مشرق، شهید «محمدرضا داودآبادی‌فراهانی» سوم اردیبهشت سال ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود؛ وی به‌عنوان بسیجی در جبهه حق علیه باطل حضور یافت و سرانجام در تاریخ بیست و نهم تیر سال ۱۳۶۱، به‌عنوان فرمانده دسته در «شلمچه» بر اثر اصابت ترکش شهید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
























منبع: دفاع پرس منبع خبر

«داودآبادی» با ترکش شهید شد +‌تصاویر بیشتر بخوانید »

آخرین نامه مجتبی ۲۳ روز قبل از شهادت

به گزارش مشرق، شهید مجتبی آزادی از دانش آموزان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق(ع)) بود که در سال ۶۷ و در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسید. آخرین نامه این شهید بزرگوار به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود بر رحمت کبیر انقلاب و با سلام بر ارواح مطهره و مقدس شهدا از کربلای حسینی تا کربلای خمینی و با سلام بر رزمندگان پر توان اسلام که با نثار جان و مال خویش اسلام محمدی را بارور میکنند!

و با سلام بر پدر و مادر و برادر و خواهران عزیزن. امیدوارم که حالتان خوب باشد و اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید الحمدلله هیچ ملالی نیست جز دوری دیدار شما که انشاالله به زودی زود تازه گردد.ان‌شاالله

به پدر و مادر بزرگ سلام میرسانم به عمه ها و شوهر عمه ها و دختر و پسر عمه ها سلام میرسانم به مادر بزرگ و خاله ها و شوهر خاله ها و دختر و پسر خاله ها سلام میرسانم به دایی و زندایی و دختر و پسر دایی سلام میرسانم به زن عمو و حسین و سمیه سلام میرسانم در ضمن از طرف من یک بوسه به مریم بزنید (سمیه بزند)

خوب صحبت خاصی ندارم فقط میخواستم نامه ای نوشته باشم و حال و احوالی بکنم بابا کار و بار چطور است؟ سالن را جور کردی؟ خلاصه به کجا رساندی؟ انشاالله که شروع به کار کرده باشی.

به همه دوستان و آشنایان سلام برسانید.

۷ تیر ۱۳۶۷ دوستدار شما مجتبی ( آزادی)

*رزمندگان را دعا کنید.*
*امام را دعا کنید.*

ولادت : ۲۹ فروردین ۱۳۴۷
شهادت : ۱ مرداد ۱۳۶۷ شلمچه
مزار: قطعه ۲۶ ردیف ۱۴ شماره ۱۷

منبع خبر

آخرین نامه مجتبی ۲۳ روز قبل از شهادت بیشتر بخوانید »

روایت پیشکسوت اطلاعاتی ارتش ایران از جنگ

به گزارش مشرق، امیرسرتیپ دوم سید تراب ذاکری نیا از افسران اطلاعاتی ارتش در زمان دفاع مقدس، با اشاره به شرایط و آرایش نیروی های ایرانی در روزهای آغازین جنگ تحمیلی روایت می کند: در خرمشهر این یگان ها آرایش نظامی گرفته بودند، گردان ۲۳۲ تانک، گردان ۱۶۵ مکانیزه، گردان ۱۵۱ دژ، گردان ۳۳۰ توپخانه، گردان ۱۴۱ توپخانه، آتشبار ۱۷۵ م م و یک آتشبار ۱۳۰ م م، سه گردان تکاور دریایی هم توسط ناخدا جوادی در خرمشهر مستقر شده بود و دو گردان پدافند هوایی نیز در خرمشهر حضور داشت. البته نیروهای سپاه پاسداران خرمشهر را هم باید به این تعداد اضافه کنم. نیروهای مردمی هم که در شهر بودند.

در مقابل، عراق با این نیروها هجوم خود را آغاز کرد: لشکر ۳ زرهی، ۲ تیپ زرهی، یک تیپ مکانیزه، تیپ ۴۹ پیاده، لشکر ۱۱، تیپ ۳۳ نیروی مخصوص ستاد کل و مقدار زیادی جیش الشعبی.

لطف خدا همه جا شامل حال ما بوده است. واقعا وقتی وقایع خوزستان را مورد بازخوانی قرار می دهیم، نام دیگری جز امداد غیبی بر برخی از این وقایع نمی توان گذاشت. اگر عراق شعور نظامی داشت- ببینید، من به عنوان یک کارشناس نظامی می گویم- مطلقا برای پیشروی مسیری را انتخاب نمی کرد که مجبور شود ۳۴ روز در پشت دروازه خرمشهر در جا بزند. نوعی حماقت در بینش نظامی شان سرایت کرده بود که این مسیر را انتخاب کردند و این لطف خدا و امداد غیبی است.

برای شما خواهم گفت که کدام مسیر عراق را به راحتی به نتیجه می رساند. عراق با چنین آرایشی که ذکر کردم، آمد تا خرمشهر را تصرف کند. عراق از غرب خرمشهر که نخل ها آن را احاطه کرده، به خرمشهر هجوم آورد؛ در حالی که اگر از جاده شلمچه جلو می آمد، با یک زمین باز مواجه می شد که هیچ نیرویی را- جز تعداد محدودی دژ- برای دفاع در برابر خود نداشت.

تا کیلومتر ۲۵ همین گونه پیش می آمد. اگر با همین شیوه جلو می آمد، به جاده آسفالته می رسید و با کج کردن مسیر خود می توانست پل را در اختیار بگیرد. در واقع، در این شرایط بر خرمشهر و آبادان مشرف شده بود، بی آنکه درگیری و تلفاتی داشته باشد. عراق با انتخاب مسیر غرب، پیشروی متر به متر را انتخاب کرد! موانع طبیعی هم به جنگ با او برمی خیزد تا شکل دفاعی خرمشهر منسجم تر شود و عراق ۳۴ روز پشت دروازه خرمشهر بماند.

در حالی که همه این پیشروی ظرف پنج ساعت می توانست حل شود. اگر مسیری را که خدمتتان عرض کردم، انتخاب می کرد؛ در واقع خرمشهر و آبادان را ظرف همان چند ساعت اولیه، در اختیار می گرفت. لطف خداست که سبب می شود چشم کارشناسان نظامی عراق بسته بماند و مسیری سخت و همراه با موانع طبیعی را برای هجوم انتخاب کند.

اما ببینیم در غرب اهواز چه اتفاقی می افتد. ببینیم که لشکر ۵ مکانیزه، همراه سه تیپ زرهی و دو گردان مخصوص عراق چگونه و با چه شکلی تهاجم خود را آغاز می کند. تیپ یکم لشکر ۹۲ در کنار چهار گردان دیگر برای مقابله با این هجوم حضور دارند. منطقه ای هم از کوشک تا طلاییه خط پدافندی ایجاد شده بود و نیروی دیگری برای دفاع آنجا نبود. پشت این زمین ها باز است و برای حرکت سه لشکر زرهی فضا دارد.

برابر محاسباتی که انجام شد، معلوم شد که عراق ۱۴ گردان مانوری را در مقابل ۴ گردان ما قرار داده است. ۶ گردان توپخانه اش را در برابر دو گردان در منطقه تیپ یکم مستقر کرد و یک گردان پدافند هوایی اش را هم در برابر یک آتشبار پدافند هوایی ، آرایش داده است. در شرایطی که استعداد همه نیروهای ایرانی از نصف هم کمتر است. در منطقه بستان گردان های ۱۴ گانه عراق در برابر تیپ ۱ لشکر ۹۲ قرار گرفته که از یک ماه پیش نیروهایش در پایگاه ها مامور بوده اند. زد و خورد هایی که در این پاسگاه ها صورت می گرفت، به اضمحلال بخشی از توان رزمی این تیپ منجر می شود. در فکه گروه رزمی تیپ ۳۷ قرار دارد که تنها سه گروهان تانک در کنار یک گردان پیاده در کنار داشته است. یک لشکر مکانیزه عراق در برابر اینیگان ها با استعدادی نصف و نمیه قرار گرفته است.

روز دوم جنگ من در کنار شهید فلاحی و آقای بنی صدربه قرارگاه تیپ ۲ زرهی در عین خوش رفتیم. من شاهدم که آنجا چه وضعیتی داشت . حقیقتا چیزی از استعداد این یگان باقی نمانده بود؛ از بس بر آن یگان آتش و گلوله فرو باریده بود.اگر بر فرض، همه استعداد تیپ ۲ زرهی دزفول را هم در نظر بگیریم، می شود چهار گردان و یک گردان سوار زرهی که در برابر ۴ گردان عراق قرار گرفته است. جنگ با چنین شرایطی آغاز شد. سرهنگ ملک نژاد جانشین لشکر ۹۲ بود. سرهنگ رضوی فرمانده ژاندارمری ناحیه خوزستان، گزارشی را به لشکر ارائه داد که «لشکر اجازه دهد پاسگاه ها تغییر محل بدهند». ملک نژاد در حاشیه گزارش چنین پی نویس کرد: «بسمه تعالی. سنگر هر ژاندارم به مثابه آرامگاه اوست». سرهنگ رضوی را می شناختم و مدتی بر اساس همین پاسخ درنگ کرد، اما وقتی دید ماندگاری به هیچ روی امکان ندارد، دستور عقب نسینی داد؛ منتهی گزارشی با این شکل برای لشکر به طنز نوشت: ((یگان های ژاندارهای ذیربط و نیروهای مردمی از کوشک به سمت منطقه حمید پیشروی موفقیت آمیزی داشتند! در واقع منطقه حمید ۲۰ کیلومتر عقب تر از منطقه کوشک واقع شده است! می خواهم بگویم یگان ها تحت چه شرایطی مقاومت می کردند. تا آخرین نفس مقاومت می کردند و وقتی عرصه را به عراق تنگ می کردند، کمی عقب می نشستند.

شهید فلاحی موقعیت را می شناخت. از همین روی، زمانی که به منطقه آمد، خواست که مدت یک هفته زمان را نفع نیروهای خودی به تعویق بیندازیم و دفع الوقت کنیم. بید با دشمن کلنجار می رفتیم. رهنمود تیمسار فلاحی عالی بود. ملک نژاد هم سنگ تمام گذاشت و پس از هم سرهنگ قاسمی هم همین رویه را دنبال کرد، ولی عراق اشتباهات تاکتیکی زیادی را مرتکب شد. عراق، از روی جاده آسفالته حرکت کرد و به عین خوش رسید. پیش از رسیدن به عین خوش پلی وجود دارد که به آن چها دهنه می گویند. اگر از کنار همین مسیر عبور می کردو جاده وزارت نفت را پی می گرفت، خیلی راحت به عبدل خان می رسید. عراقی ها پل دختر را پشت سر گذاشتند و به پل چنچاپ رسیدند که روبروی تیپ ۲ زرهی دزفول قرارداشت.

در واقع، اگر از بالای ارتفاعات حمرین، که ۲۵۰ متر ارتفاع دارد، حرکت می کردند، به راحتی به عبدل خان می رسیدند. این یکی از اشتباهات فاحش عراق در آغاز جنگ بود. مثل مورچه قدم به قدم نیروهای ما آمد و به راه های کم هزینه و قابل تصرف اصلا فکر نکرد. اینگونه بود که بعد از آنکه (( علی گره زد)) را پشت سر گذاست- در روز هفتم جنگ- زمانی که خواست از پل بگذرد، تو دهنی خورد! یک نفربر، دو جیپ عراق از پل کرخه عبور کرد. مرحوم امرالله شهبازی یک گروهان تانک را آنجا مستقر کرده بود که به مجرد عبور این یگان ها ، دمار از روزگارش درآوردند. این اولین پیشروی عراق از کرخه به سمت شرق بود که پایان یافت.

بعد، عراق در گودی قرار گرفت و تیپ دوم دزفول در ارتفاعات کمانه بزرگ و کوچک قرار گرفت که پیشروی عراق را غیر ممکن می ساخت. تا این موقع یک گردان دیگر هم به کمک تیپ ۲ دزفول آمده بود. دشمن زمین گیر شد. او راه های متعددی داشت و بدترین حالتش این بود که قدم به قدم دنبال نیروهای ما راه بیفتد که همین کار را کرد و این فیض الهی بود.

روز ششم مهرماه- غروب- صدام درخواست آتش بس کرد؛ در شرایطی که هنوز از رودخانه عبور نکرده و در منطقه نیروهایش رها و پراکنده هستند. به عقیده من این نقطه پایان جنگ بود که ارتش توانست،عراق را به زانو در آورد و راهبرد پیروزی در کوتاه مدتش را با شکست مواجه کند. این همه داستان جنگ هشت ساله است.

*مجله صف شماره ۳۵۹، مهر ۱۳۸۹

منبع خبر

روایت پیشکسوت اطلاعاتی ارتش ایران از جنگ بیشتر بخوانید »

«قاسم‌»هایی که جسم کوچک اما روحی بزرگ داشتند

به گزارش مشرق، کم نبودند قاسم‌های کربلای ایران که همچون حضرت قاسم بن الحسن (ع) شهادت را چونان عسل، شیرین می‌دانستند و آگاهانه و شجاعانه پا به عرصه دفاع از اسلام و ایران گذاشتند و در مناطق عملیاتی، چون شلمچه، فکه، هویزه و… سر بر دامان سیدالشهدا (ع) جانانه جان دادند.

دانش‌آموز ۱۲ ساله شهید «محمدحسین ذوالفقاری» در جبهه‌های جنگ و در منطقه عملیاتی شوش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. زادگاه او بخش شورک واقع در شهرستان میبد است که با تقدیم ۷۲ شهید و جاویدالاثر نام خود را در ردیف حماسه‌سازان و قهرمان‌پروران کشور به ثبت رسانده است، به‌گونه‌ای که در دوران دفاع مقدس به علت کثرت تقدیم لاله‌های ارغوانی به باغستان شهادت، به نام «شهیدیه» تغییر نام داد.

شهید ذوالفقاری در دهم فروردین سال ۱۳۴۸ در خانواده‌ای با ایمان و با معرفت به دین و مکتب اسلام متولد شد. در مهر سال ۱۳۵۵ در سن شش سالگی با نشاطی کودکانه پا به محیط با صفای مدرسه گذاشت. در پرونده محمدحسین در دبستان «سلمان» این عبارت به چشم می‌خورد: «دانش‌آموز محمدحسین ذوالفقاری از نظر دقت، فهم، حافظه، کوشش، سرعت عمل و اتکاء به نفس خوب است و در تلاش انفرادی فعال و در فعالیت‌های گروهی مدیر است.»

با آغاز جنگ تحمیلی، محمدحسین ۱۲ ساله درحالی‌که غنچه‌های جهاد و مبارزه را در باغ نیلوفری اندیشه خود پرورانده بود آهنگ جبهه کرد. علیرضا برادر بزرگ‌ترش که قبل از او به‌سوی عرصه عشق و حماسه شتافته بود، باب آشنایی عارفانه محمدحسین را با اسرار جبهه گشوده بود.

پدرش می‌گوید: پس از دیدن دوره آموزش نظامی پیش من آمد و گفت: پدر می‌خواهم بروم جبهه. گفتم: درس واجب‌تر است. گفت: در آینده هم می‌شود درس خواند، اکنون لازم است بروم. گفتم: تو چه‌کار می‌توانی انجام دهی؟ تو خیلی کوچکی هنوز ۱۲ سال بیشتر نداری! او ناراحت شد و گفت: می‌گویید من نروم؟ حتی نمی‌توانم برای رزمندگان آب ببرم که این‌چنین حرفی به من می‌زنید؟ گفتم: چرا. گفت: پس می‌روم، سرانجام عازم جبهه شد، با اینکه فرزند بزرگ‌ترم هم، در جبهه بود حرفی نزدم. چون او اصلاً فرزند این دنیا نبود و دل به این دنیا نبسته بود. نوجوان بود، ولی روح بزرگی داشت.

محمدحسین در تاریخ ۱۳۶۰/۰۷/۲۳، چون شهابی رهیده از خاک‌ریز شهر با سرعت نوری راهی کهکشان پرفروغ جبهه شد.

وقتی برادر بزرگ‌تر محمدحسین در تاریخ ۱۳۶۰/۰۹/۱۸ در منطقه لاله‌زار بستان به فیض عظیم شهادت نائل آمد، مسئولین تصمیم گرفتند بدون این‌که وی از شهادت برادرش مطلع شود، او را روانه میبد کنند. یکی از هم‌رزمانش می‌گوید: اما او از شهادت برادرش مطلع بود. وقتی به او گفتم حالا که برادرت به شهادت رسیده، بهتر است که به میبد بروی. او باروحیه‌ای عالی جواب داد: اگر بروم دیگر نمی‌گذارند به جبهه برگردم. هنگامی‌که اصرار کردم گفت او برای خودش شهید شده، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت: اسلحه برادرم را برمی‌دارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است.

سرانجام او را برای مراسم برادرش به میبد روانه می‌کنند. هنوز مراسم چهلم برادرش برگزار نشده بود که او با پیشانی‌بند سبزرنگ یا ثارالله رهسپار عرصه‌های عشق و ایثار می‌شود و پس از حماسه‌آفرینی‌های بی‌شمار در تاریخ ۲۸ دی سال ۱۳۶۰ در دشت شقایق‌خیز شوش بر اثر اصابت چندین ترکش خمپاره به هر دو دست و هر دو پا درحالی‌که زمزمه «یا حسین (ع)» بر لب داشت به لاله‌رویان هم‌رزمش پیوست.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

«قاسم‌»هایی که جسم کوچک اما روحی بزرگ داشتند بیشتر بخوانید »

تخریب‌چی‌ها مرگ را به بازی گرفته بودند

به گزارش مشرق، دفاع مقدس داستان عاشقی است؛ عشقی که نوجوانان و جوانان تازه قد کشیده را محو خود کرد و از آن‌ها مردان بزرگی ساخت که کارهای سترگی انجام دادند.

مردانی چون "مرتضی نادرمحمدی" رزمنده ملایری لشکر انصارمشهور به "معبرگشای پابرهنه" که جوانی‌شان را در در راه اعتلای انقلاب سلامی و دفاع از وطن گذرانده و پس از جنگ، گمنام زندگی گردند.

مرتضی نادرمحمدی یا به تعبیر همرزمانش "شکارچی گردن کج" فرمانده جلوتر از فرمانبر و تخریب چی روضه‌خوان است که قلم توانای حمید حسام او را با ثبت خاطره‌هایش به تصویر کشیده است.

نویسنده در مقدمه اثر ارزشمند خود آورده: «اشتیاق دل بود یا وسوسه قلمم؛ نمی‌دانم. اسم جبهه و جنگ که می‌آمد؛ قلم بهانه دیروز را می‌گرفت و با کلمات به سمت شهدا پل می‌زد تا اینکه روزی از حاج مهدی کیانی-یکی از سه فرمانده لشکر انصارالحسین(ع)-خواستم از شهیدی پرآوازه خاطره‌ای برای دیباچه کتاب‌هایم بگوید.

در پاسخ به درخواستم گفت: «اگر می‌خواهی الگو به جامعه معرفی کنی؛ خاطرات کسی را بنویس که مثل شهداست. پای آرمان‌هایشان ایستاده و گمنام زندگی می‌کند». پرسیدم: مثلا کی؟ گفت: مرتضی نادر محمدی».

حمید حسام ادامه می‌دهد: « نه‌تنها برای من که برای بسیاری از بچه‌های جبهه، آقا مرتضی مترادف با گردان تخریب است و برای تخریب‌چی‌ها، مرتضی یعنی نموار سختی همراه با معنویت جبهه. پس رسیدن به گنج نامشوفی مثل مرتضی نادرمحمدی، بیان خاطرات نسلی است که سخت‌ترین گره‌های آوردگاه رزم با دست همت آنان باز می‌شد».

«رد پابرهنه‌ها» خاطرات مرتضی نادرمحمدی، معاون گردان تخریب لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) است که سال ۱۳۹۴ در قطع رقعی به وسیله انتشارت صریر منتشر شده است.

این کتاب در ۱۰ فصل شامل «میرزاکوچک ملایر»، «مشق جنگ»، «پاهای بی‌قرار»، «گروه پاپتی»، «شبیه گودال قتلگاه»، «بهشت تخریب»، «بمب‌های متحرک»، «کربلای شلمچه»، «ردپابرهنه‌ها» و «روزهای آخر» به همراه تصاویر، اسناد و پی‌نوشت‌هات نگارش شده است.

در بخشی از این کتاب با عنوان "شبیه گودال قتلگاه" می‌خوانیم: «همه می‌دانیم که طی دو ماه گذشته در ضلع غربی، سه نفر از توانمندترین فرماندهان گردان‌مان شهیدان محسن عینعلی، رضا شکری پور و محسن امیدی به شهادت رسیدند، اما من از همه شما داغدیده‌ترم.

این‌ها از ارکان لشکر انصارالحسین(ع) بودند؛ ما کنار هم می‌نشستیم و برای عملیات طراحی می‌کردیم. آن‌ها به تکلیفشان بهتر از ما عمل کردند و ما باید مقصد آن‌ها را تا انتها طی کنیم».

دو شب بعد با بچه‌ها در پادگان شهید مدنی، مراسمی به یاد شهدای تخریب گرفتیم. به جای هر شهید فانوس روشن کردیم و به یاد آنان اشک ریختیم؛ به یاد شهدایی که پیکرهایشان زیر آفتاب داغ جزیره مجنون روی خاک ید غربی مانده بود.

آب شب مصادف شب دهم محرم بود؛ شب عاشورا و بیش از هرکس و هر چیز طنین صدای مهدی عابدی تهرانی در گوشم می‌پیچید که : «چه خوش است ماه محرم به لقای یار رفتن».

منبع: تسنیم منبع خبر

تخریب‌چی‌ها مرگ را به بازی گرفته بودند بیشتر بخوانید »

تصاویر/ «بلورچی» نفر پنجم کنکور سراسری

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «مهران بلورچی»، به تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ شمسی، در تهران متولد شد و در مورخه ی ۱۲ اسفتد ۱۳۶۵ در منطقه‌ی عملیاتی «شلمچه» با اصابت آتش متجاوزان بعثی، بال در بال ملائک گشود. ممکن است بیان این نکته برای بعضی اهمیت داشته باشد که، این جوانِ کاشانی الاصل، در سال ۱۳۶۳، با رتبه ی پنجم کنکور سراسری، در رشته ی «مهندسی برق» دانشگاهِ «صنعتی شریف» پذیرفته شده بود. با شماره ی دانشجویی ایشان: ۶۳۱۳۱۰۰۸.

آنچه در ادامه می خوانید، دل نوشته شهید علی بلورچی در حسرت شهادت است. او یک ماه بعد از این متن به شهادت رسید:

بسمه تعالی

«الغریب من لم یکن له حبیب»

سخت تنها شده‌ام، و خیلی خوب تنهایی و بی‌کسی را حس می‌کنم و از آن رنج می‌برم. دائم تصورم این است که شاید اگر پدر می‌داشتم از این بهتر بودم. البته آن پدری که من داشتم، مسلّماً چنین نمی‌شد، بلکه پدری مانند پدرهای شهیدان. جداً حسرت می‌خورم به شهیدان، هم از لحاظ خودشان و هم از لحاظ خانواده‌شان. این خانواده‌هایشان اینگونه بوده‌اند که خودشان به مقام شهادت رسیده‌اند. هر وقت احمد و علی را می‌بینم و اینرا می‌بینم که اینها چقدر خوب هستند و صاف و پاک و خالص همه از پدرشان می‌بینم، واقعاً عجب پدر خوبی بوده است. هر وقت علی امین را می‌بینم که چقدر پسر خوب و پاکدل و مخلص و باصفایی است، از پدر و مادرش می‌بینم که توانستند فرزندان گُلی اینگونه تحویل جامعه بدهند، زهی سعادت. خلاصه، این چند وقته عجیب خود را بدبخت دیده‌ام، که از هر جهت عقب افتاده‌ام. نه قلبی پاک داریم و نه عقلی کامل و نه علمی نافع و تازه از همه هم به خود مغرورتریم.

شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(مدرسه مفید)
شهید علی بلورچی(مدرسه مفید)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(مدرسه مفید)
شهید علی بلورچی(مدرسه مفید)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر وسط)
شهید علی بلورچی(نفر وسط)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر وسط)
شهید علی بلورچی(نفر وسط)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر ایستاده)
شهید علی بلورچی(نفر ایستاده)
شهید علی بلورچی(نفر دوم از راست)
شهید علی بلورچی(نفر دوم از راست)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر سوم از چپ)
شهید علی بلورچی(نفر سوم از چپ)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر اول از راست)
شهید علی بلورچی(نفر اول از راست)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر دوم از چپ)
شهید علی بلورچی(نفر دوم از چپ)
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی
شهید علی بلورچی(نفر اول از راست)
شهید علی بلورچی(نفر اول از راست)
صفحه ای یادداشت های شهید علی بلورچی که هنگام شهادت در جیبش بود و با ترکش آسیب دید. آثار خون شهید روی دفترچه دیده می شود
صفحه ای یادداشت های شهید علی بلورچی که هنگام شهادت در جیبش بود و با ترکش آسیب دید. آثار خون شهید روی دفترچه دیده می شود

منبع خبر

تصاویر/ «بلورچی» نفر پنجم کنکور سراسری بیشتر بخوانید »