ابوحامد

سردار قاآنی

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است/ «فاطمیون» مروّج فرهنگ زندگی عزتمدارانه هستند


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، سردار سرتیپ پاسدار «اسماعیل قاآنی» فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شامگاه جمعه در چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در مشهد اظهار داشت: امشب در آستانه سالروز شهادت امام صادق علیه السلام، در شهر امام رضا علیه‌السلام و به‌مناسبت بزرگداشت شهدای عالی‌مقام جبهه مقاومت و فاطمیون ارزشمند و فرمانده جلودار آنان، «ابوحامد» گردهم جمع شدیم تا تقریظ مقام معظم رهبری برای ارزش‌گذاری به مردم افغانستان و شهدای آنان به‌صورت عام و خاصه شهدای فاطمیون و به‌ویژه برجسته شدن این چهره با اخلاص فداکار قهرمان ابوحامد را رونمایی کنیم.

سردار قاآنی با اشاره به رشادت‌های «ابوحامد» به‌عنوان یک شهید شاخص در این سرزمین قهرمان‌پرور که در طول سال‌های متمادی در نبرد‌های مختلف حضور داشته است، گفت: مردم مظلوم افغانستان اگرچه همیشه مورد تعرض بوده‌اند، ولی در همه جا مدافع اسلام بودند.

فرمانده نیروی قدس سپاه ادامه داد: جبهه مقاومت امروز از یک هسته و یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده که مبادی و نقاط مختلف مقاومت را در سرتاسر دنیا به هم متصل کرده است.

وی افزود: در این جبهه انسان‌های فداکار، باصفا، ارزشمند و باعزتی که در خیلی از چیز‌ها نقاط اشتراک دارند، اما نقطه اشتراک اساسی آنان دفاع از اسلام و عزت اسلامی مسلمانان هست، در کنار یکدیگر هم از خود دفاع می‌کنند و هم از دیگران.

سردار قاآنی بیان کرد: ارزش کاری که فاطمیون قهرمان انجام دادند به نسبت بسیاری دیگر برجستگی‌هایی دارد. بر اساس آیه مبارکه‌ای که جایگاه مهاجران و مجاهدان را تعریف می‌کند، شهدای فاطمیون هم مهاجر هستند به طور مضاعف و هم مجاهد هستند به طور مضاعف.

وی یادآور شد: شهدای فاطمیون ویژگی برجسته‌ای دارند؛ کسی مثل «ابوحامد»، این دلیرمرد جوانی که در صحنه افغانستان از اسلام دفاع کرده، ورزیده شده و آن زمانی که احساس می‌شود در یک نقطه دیگر جغرافیایی آنجا هم نیاز به این است که از مردم مسلمانی که مورد تعرض قرار گرفته‌اند، دفاع کند، خودش بلند می‌شود و حضور پیدا می‌کند.

فاطمیون فرهنگ زندگی عزتمدارانه را منتقل کردند

سردار قاآنی ادامه داد: روز‌های اولی که ابوحامد آمده بود با افراد انگشت‌شماری فاطمیون را تشکیل داد به برکت این نام ارزشمند که متعلق به اولین شخصیت قهرمان مقاومت است، وجود مبارک فاطمه زهرا (س)، جزو اولین شخصیت‌هایی است که مقاومت را به معنای واقعی در اوج سختی‌ها عملیاتی کرد و این بچه‌ها تأسی کردند به وجود مبارک فاطمه زهرا (س) و فرزند برومندش سالار شهیدان و اسم مجموعه‌شان را فاطمیون گذاشتند.

وی عنوان کرد: وقتی فاطمیون شکل گرفت، اینطور برکت پیدا کرد و ده‌ها هزار از جوانان قهرمان این سرزمین مدافع اسلام، اعلام آمادگی کردند و در قالب فاطمیون آمدند از مسلمانانی که در نقاط دیگر مورد تعرض آمریکا و ازناب آمریکا قرار گرفتند، برای دفاع عزتمدارانه آمدند و با نهایت تلاش و جدیت هم از آنان دفاع کردند و هم فرهنگ زندگی عزتمدارانه و نبرد با عزت را به آن جغرافیا منتقل کردند.

انقلاب اسلامی غبار را از واژه ارزشمند مقاومت پاک و شفاف کرد

فرمانده نیروی قدس سپاه یادآور شد: امروز می‌بینید که نهال فاطمیون به درخت تنومندی تبدیل شده و ظرفیتی بسیار ارزشمند برای دفاع از اسلام در نقاط مختلف شده است.

وی افزود:‌ ای کاش شهید سلیمانی بود و در این جلسه صحبت می‌کرد که این بچه‌های قهرمان چطور مردانه در میدان‌های مختلف بروز و ظهور پیدا کردند و هم در دفاع از مردم همت کردند و هم نفرات و انسان‌هایی را تولید کردند که آمادگی داشتند و از این بچه‌ها درس گرفتند که جنگیدنِ با عزت یعنی چه.

سردار قاآنی افزود: افغانستان شهید زیاد دارد و فاطمیون نیز شهدای زیادی دارند، تکریم از «ابوحامد» یعنی تکریم از شهدا به ویژه فاطمیون؛ اما این گل سرسبد شهدا، پرچم‌دار و همیشه یاد ابوحامد تکریم و گرامیداشت همه شهدای فاطمیون و افغانستان است.

فرمانده نیروی قدس سپاه با بیان اینکه در این زندگی دلیرانه و این دوره‌ای که فاطمیون تشکیل شد، راز‌ها نهفته است، بیان کرد: «مقاومت» واژه قرآنی است. دستور صریح خداوند به پیامبر اکرم (ص) است، اما گرد روی آن را گرفته بود، انقلاب اسلامی و وجود مبارک امام و بعد از ایشان با رهبری رهبر انقلاب، این گرد مثل خیلی چیز‌های دیگر پاک و شفاف شد.

اتاق‌های فکر دشمنان ما در خصوص پیروزی مقاومت حرف می‌زدند

وی با بیان اینکه واژه ارزشمند مقاومت آنقدر بزرگ است که نه‌تنها دوستان اسلام و انقلاب اسلامی، بلکه حتی دشمنان انقلاب اسلامی اقرار می‌کنند که مقاومت در صحنه هر نبردی تعیین‌کننده است، ادامه داد: اتاق‌های فکر دشمنان ما در خصوص پیروزی مقاومت حرف می‌زدند. امروز مسئولان مختلف سیاسی و نظامی در جبهه دشمن ما حرفشان این است که هرکه مقاومت کند، پیروز است؛ این حرف را کسانی می‌زنند که یک عمر تشویق کردند هر که سلاح و امکانات بیشتر دارد، تعیین‌کننده است، ولی امروز با صراحت اقرار می‌کنند هم در نوشته‌ها و هم صحبت‌هایشان که کسی در میدان نبرد برنده است که مقاومت کند.

سردار قاآنی با بیان اینکه بسیج جهانی سربازان اسلام تشکیل شده است، گفت: اگرچه دشمن جنایت می‌کند، اما پاسخ دندان‌شکن به آنان داده می‌شود و می‌بینید این روز‌ها در اوج جنایت‌های رژیم صهیونیستی جوانان قهرمان در بعضی روز‌ها شاید ۳۰ عملیات در کرانه باختری انجام می‌دهند و این محصول مقاومت و بسیج جهانی سربازان اسلام است که به رهبری امام و امروز به رهبری رهبر انقلاب این جبهه مقاومت و این بسیج جهانی اسلام تشکیل شده است.

وی ادامه داد: اگر بزرگداشت می‌گیریم برای شهدای عالی مقاممان مثل شهید «ابوحامد» یعنی می‌خواهیم رویش‌های این جبهه را بازگو کنیم که چه انسان‌های بزرگی این جبهه داشت و چطور فداکاری کردند و در کنار شهدا و فداکاری آنان، قهرمانانی ساخته شدند که امروز تمام جبهه‌های مقاومت را اداره می‌کنند.

گرامی‌داشت یاد شهدای جبهه مقاومت در گرو استمرار این راه پر افتخار

فرمانده نیروی قدس سپاه با اشاره به دستور رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر حمایت از جوانان فلسطین در حد استطاعت چه در عمل و چه در صحبت، یادآور شد: همه در کنار هم تلاش کنیم. بزرگداشت یاد شهدای جبهه مقاومت و شهید ابوحامد وقتی درست عملی می‌شود که این راه پر افتخار همچنان استمرار پیدا کند.

وی ادامه داد: درود می‌فرستیم به محضر همه شهدای عالی‌مقام جبهه مقاومت، شهدای فاطمیون و شهید عالی‌مقامی که امشب به نام او گردهم جمع شدیم و خانواده‌های بزرگ آنان را تکریم می‌کنیم که در همه مراحل همراهی کردند، خانواده شهید ابوحامد اثبات کردند و «همسری» را به «همسنگری» تبدیل کردند و قدم به قدم با این فرمانده قهرمان در فراز و نشیب زندگی همراهی کردند.

سردار قاآنی افزود: این بر اساس پیام عاشوراست که وقتی سالار شهیدان در میدان آن‌طور فداکاری می‌کنند، حضرت زینب (س) هم همراه است و هم در مقام رشادت این راه را استمرار می‌دهند؛ خانواده معظم شهدا با فداکاری خودشان زمینه به ثمر رسیدن تلاش‌های بزرگ‌قهرمانانی مثل ابوحامد را فراهم کردند.

وی با اشاره به عنایت، اهتمام و تکریمی که رهبر معظم انقلاب اسلامی نسبت به خانواده شهدای فاطمیون داشتند، عنوان کرد: امروز به برکت فاطمیون چه در ایران و چه دیگر نقاط جغرافیایی، مردم با دید احترام و تکریم به مردم افغانستان نگاه می‌کنند.

فرمانده نیروی قدس سپاه با بیان اینکه امیدواریم خداوند به این مردم قهرمان کمک کنند که بتوانند مملکت خودشان را بسازند، گفت: تأکید رهبری این است که دولت‌های مختلفی می‌آیند و می‌روند و به‌طور طبیعی با آنان ارتباط داریم، اما مسئله اصلی آنان مردم افغانستان است که جمهوری اسلامی عنایتش به مردم فداکار افغانستان بوده و پس از این هم استمرار خواهد داشت.

انتهای پیام/ 241

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است/ «فاطمیون» مروّج فرهنگ زندگی عزتمدارانه هستند بیشتر بخوانید »

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است/ جوانان قهرمان در برخی روزها ۳۰ عملیات در کرانه باختری انجام می‌دهند


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، سردار «اسماعیل قاآنی» شامگاه جمعه در چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در مشهد اظهار داشت: امشب در آستانه سالروز شهادت امام صادق علیه السلام، در شهر امام رضا علیه‌السلام و به مناسبت بزرگداشت شهدای عالی مقام جبهه مقاومت و فاطمیون ارزشمند و فرمانده جلودار آنان، «ابوحامد» گردهم جمع شدیم تا تقریظی مقام معظم رهبری برای ارزش گذاری به مردم افغانستان و شهدای آنان به صورت عام و خاصه شهدای فاطمیون و علی الخصوص برجسته شدن این چهره با اخلاص فداکار قهرمان ابوحامد را رونمایی کنیم. 
 
سردار قاآنی با اشاره به رشادت‌های «ابوحامد» به عنوان یک شهید شاخص در این سرزمین قهرمان پرور که در طول سال‌های متمادی در نبرد‌های مختلف حضور داشته است، گفت: مردم مظلوم افغانستان اگرچه همیشه مورد تعرض بوده‌اند، ولی در همه جا مدافع اسلام بودند.
 
فرمانده نیروی قدس سپاه ادامه داد: جبهه مقاومت امروز از یک هسته و یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده که مبادی و نقاط مختلف مقاومت را در سرتاسر دنیا به هم متصل کرده است.
 
وی افزود: در این جبهه انسان‌های فداکار، باصفا، ارزشمند و باعزتی که در خیلی از چیز‌ها نقاط اشتراک دارند، اما نقطه اشتراک اساسی آنان دفاع از اسلام و عزت اسلامی مسلمانان هست، در کنار یکدیگر هم از خود دفاع می‌کنند و هم از دیگران.
 
سردار قاآنی بیان کرد: ارزش کاری که فاطمیون قهرمان انجام دادند به نسبت بسیاری دیگر برجستگی‌هایی دارد، بر اساس آیه مبارکه‌ای که تعریف می‌کند جایگاه مهاجران و مجاهدان را، شهدای فاطمیون هم مهاجر هستند به طور مضاعف و هم مجاهد هستند به طور مضاعف.
 
وی یادآور شد: شهدای فاطمیون ویژگی برجسته‌ای دارند؛ کسی مثل «ابوحامد»، این دلیرمرد جوانی که در صجنه افغانستان از اسلام دفاع کرده، ورزیده شده و آن زمانی که احساس می‌شود در یک نقطه دیگر جغرافیایی آنجا هم نیاز به این است که از مردم مسلمانی که مورد تعرض قرار گرفته اند، دفاع کند، خودش بلند می‌شود و حضور پیدا می‌کند.
 
فاطمیون فرهنگ زندگی عزتمدارانه را منتقل کردند
 
سردار قاآنی ادامه داد: روز‌های اولی که ابوحامد آمده بود با افراد انگشت شماری فاطمیون را تشکیل داد به برکت این نام ارزشمند که متعلق به اولین شخصیت قهرمان مقاومت است، وجود مبارک فاطمه زهرا (س)، جزو اولین شخصیت‌هایی است که مقاومت را به معنای واقعی در اوج سختی‌ها عملیاتی کرد و این بچه‌ها تأسی کردند به وجود مبارک فاطمه زهرا (س) و فرزند برومندش سالار شهیدان و اسم مجموعه‌شان را فاطمیون گذاشتند.
 
وی عنوان کرد: وقتی فاطمیون شکل گرفت، اینطور برکت پیدا کرد و ده‌ها هزار از جوانان قهرمان این سرزمین مدافع اسلام، اعلام آمادگی کردند و در قالب فاطمیون آمدند از مسلمانانی که در نقاط دیگر مورد تعرض آمریکا و ازناب آمریکا قرار گرفتند، برای دفاع عزتمدارانه آمدند و با نهایت تلاش و جدیت هم از آنان دفاع کردند و هم فرهنگ زندگی عزتمدارانه و نبرد با عزت را به آن جغرافیا منتقل کردند.
 
انقلاب اسلامی غبار را از واژه ارزشمند مقاومت پاک و شفاف کرد
 
فرمانده نیروی قدس سپاه یادآور شد: امروز می‌بینید که نهال فاطمیون به درخت تنومندی تبدیل شده و ظرفیتی بسیار ارزشمند برای دفاع از اسلام در نقاط مختلف شده است.
 
وی افزود:‌ای کاش شهید سلیمانی بود و در این جلسه صحبت می‌کرد که این بچه‌های قهرمان چطور مردانه در میدان‌های مختلف بروز و ظهور پیدا کردند و هم در دفاع از مردم همت کردند و هم نفرات و انسان‌هایی را تولید کردند که امادگی داشتند و از این بچه‌ها درس گرفتند که جنگیدن با عزت یعنی چه.
 
سردار قاآنی افزود: افغانستان شهید زیاد دارد و فاطمیون نیز شهدای زیادی دارند، تکریم از «ابوحامد» یعنی تکریم از شهدا علی الخصوص فاطمیون، اما این گل سر سبد شهدا، پرچم دار است که همیشه یاد ابوحامد تکریم و گرامیداشت همه شهدای فاطمیون و افغانستان هست.
 
فرمانده نیروی قدس سپاه با بیان اینکه در این زندگی دلیرانه و این دوره‌ای که فاطمیون تشکیل شد راز‌ها نهفته است، بیان کرد: مقاومت واژه قرآنی است، دستور صریح خداوند به پیامبر اکرم است، اما گرد روی آن را گرفته بود، انقلاب اسلامی و وجود مبارک امام و بعد از ایشان با رهبری رهبر انقلاب، این گرد مثل خیلی چیز‌های دیگر پاک و شفاف شد.
 
اتاق‌های فکر دشمنان ما در خصوص پیروزی مقاومت حرف می‌زدند
 
وی با بیان اینکه واژه ارزشمند مقاومت آنقدر بزرگ است که نه تنها دوستان اسلام و انقلاب اسلامی حتی دشمنان انقلاب اسلانی اقرار می‌کنند که مقاومت در صحنه هر نبردی تعیین کننده است، ادامه داد: اتاق‌های فکر دشمنان ما در خصوص پیروزی مقاومت حرف می‌زدند؛ امروز مسئولان مختلف سیاسی و نظامی در جبهه دشمن ما حرفشان این است که هرکه مقاومت کند، پیروز است، این حرف را کسانی می‌زنند که یک عمر تشویق کردند هر که سلاح و امکانات بیشتر دارد تعیین کننده است، ولی امروز با صراحت اقرار می‌کنند هم در نوشته‌ها و هم صحبت‌هایشان که کسی در میدان نبرد برنده است که مقاومت کند.
 
سردار قاآنی با بیان اینکه بسیج جهانی سربازان اسلام تشکیل شده است، گفت: اگرچه دشمن جنایت می‌کند، اما پاسخ دندان شکن به آنان داده می‌شود و می‌بینید این روز‌ها در اوج جنایت‌های رژیم صهیونیستی جوانان قهرمان در بعضی روز‌ها شاید ۳۰ عملیات در کرانه باختری انجام می‌دهند و این محصول مقاومت و بسیج جهانی سربازان اسلام است که به رهبری امام و امروز به رهبری رهبر انقلاب این جبهه مقاومت و این بسیج جهانی اسلام تشکیل شده است.
 
وی ادامه داد: اگر بزرگداشت می‌گیریم برای شهدای عالی مقاممان مثل شهید «ابوحامد» یعنی می‌خواهیم رویش‌های این جبهه را بازگو کنیم که چه انسان‌های بزرگی این جبهه داشت و چطور فداکاری کردند و در کنار شهدا و فداکاری آنان، قهرمانانی ساخته شدند که امروز تمام جبهه‌های مقاومت را اداره می‌کنند.
 
گرامی‌داشت یاد شهدای جبهه مقاومت در گرو استمرار این راه پر افتخار
 
فرمانده نیروی قدس سپاه با اشاره به دستوری که رهبری دادند برای حمایت از جوانان فلسطین در حد استطائت چه در عمل و چه در صحبت، یادآور شد: همه در کنار هم تلاش کنیم، یاد شهدای جبهه مقاومت و شهید ابوحامد وقتی درست عملی می‌شود که این راه پر افتخار همچنان استمرار پیدا کند.
 
وی ادامه داد: درود می‌فرستیم به محضر همه شهدای عالی مقام جبهه مقاومت، شهدای فاطمیون و شهید عالی مقامی که امشب به نام او گردهم جمع شدیم و خانواده‌های بزرگ آنان را تکریم می‌کنیم که در همه مراحل همراهی کردند، خانواده شهید ابوحامد اثبات کردند و «همسری» را به «همسنگری» تبدیل کردند و قدم به قدم با این فرمانده قهرمان در فراز و نشیب زندگی همراهی کردند.
 
سردار قاآنی افزود: این بر اساس پیام عاشورا است که وقتی سالار شهیدان در میدان آن‌طور فداکاری می‌کنند حضرت زینب (س) هم همراه است و هم در مقام رشادت این راه را استمرار می‌دهند؛ خانواده معظم شهدا با فداکاری خودشان زمینه به ثمر رسیدن تلاش‌های بزرگ قهرمانانی مثل ابوحامد را فراهم کردند.
 
وی با بیان اشاره به عنایت، اهتمام و تکریمی که رهبر معظم انقلاب اسلامی نسبت به خانواده شهدای فاطمیون داشتند، گفت: امروز به برکت فاطمیون چه در ایران و چه دیگر نقاط جغرافیایی، مردم با دید احترام و تکریم به مردم افغانستان نگاه می‌کنند. امیدواریم خداوند به این مردم قهرمان کمک کنند که بتوانند مملکت خودشان را بسازند، تأکید رهبری این است که دولت‌های مختلفی می‌آیند و می‌روند و به طور طبیعی با آنان ارتباط داریم، اما مسئله اصلی آنان مردم افغانستان است که جمهوری اسلامی عنایتش به مردم فداکار افغانستان بوده و پس از این هم استمرار پیدا خواهد کرد.
 
انتهای پیام/ 241

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است/ جوانان قهرمان در برخی روزها ۳۰ عملیات در کرانه باختری انجام می‌دهند بیشتر بخوانید »

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، سردار «اسماعیل قاآنی» شامگاه جمعه در چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در مشهد اظهار داشت: امشب در آستانه سالروز شهادت امام صادق علیه السلام، در شهر امام رضا علیه‌السلام و به مناسبت بزرگداشت شهدای عالی مقام جبهه مقاومت و فاطمیون ارزشمند و فرمانده جلودار آنان، «ابوحامد» گردهم جمع شدیم تا تقریظی مقام معظم رهبری برای ارزش گذاری به مردم افغانستان و شهدای آنان به صورت عام و خاصه شهدای فاطمیون و علی الخصوص برجسته شدن این چهره با اخلاص فداکار قهرمان ابوحامد را رونمایی کنیم. 
 
سردار قاآنی با اشاره به رشادت‌های «ابوحامد» به عنوان یک شهید شاخص در این سرزمین قهرمان پرور که در طول سال‌های متمادی در نبرد‌های مختلف حضور داشته است، گفت: مردم مظلوم افغانستان اگرچه همیشه مورد تعرض بوده‌اند، ولی در همه جا مدافع اسلام بودند.
 
فرمانده نیروی قدس سپاه ادامه داد: جبهه مقاومت امروز از یک هسته و یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده که مبادی و نقاط مختلف مقاومت را در سرتاسر دنیا به هم متصل کرده است.
 
وی افزود: در این جبهه انسان‌های فداکار، باصفا، ارزشمند و باعزتی که در خیلی از چیز‌ها نقاط اشتراک دارند، اما نقطه اشتراک اساسی آنان دفاع از اسلام و عزت اسلامی مسلمانان هست، در کنار یکدیگر هم از خود دفاع می‌کنند و هم از دیگران.
 
سردار قاآنی بیان کرد: ارزش کاری که فاطمیون قهرمان انجام دادند به نسبت بسیاری دیگر برجستگی‌هایی دارد، بر اساس آیه مبارکه‌ای که تعریف می‌کند جایگاه مهاجران و مجاهدان را، شهدای فاطمیون هم مهاجر هستند به طور مضاعف و هم مجاهد هستند به طور مضاعف.
 
وی یادآور شد: شهدای فاطمیون ویژگی برجسته‌ای دارند؛ کسی مثل «ابوحامد»، این دلیرمرد جوانی که در صجنه افغانستان از اسلام دفاع کرده، ورزیده شده و آن زمانی که احساس می‌شود در یک نقطه دیگر جغرافیایی آنجا هم نیاز به این است که از مردم مسلمانی که مورد تعرض قرار گرفته اند، دفاع کند، خودش بلند می‌شود و حضور پیدا می‌کند.
 
خبر در حال تکمیل است…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سردار قاآنی: جبهه مقاومت از یک نهال نوپا به یک محور گسترده تبدیل شده است بیشتر بخوانید »

از نوزادی همه عاشقش بودند

از نوزادی همه عاشقش بودند



همه دور هم نشسته بودند، عموها و پدربزرگ، این شیرین‌زبانی می کرد، همه هم بغلش می کردند اینقدر دوستش داشتند، بین آن همه بچه فقط او را قبولش داشتند. پدربزرگش بیشتر از همه دوستش داشت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق – «محمدتقی» خردادماه ۱۳۹۴ هنگام رفتن به سوریه از منزل به بهانه کارکردن در شهر دیگر خارج شد. تا بیست روز که در پادگان بود با گوشی خودش زنگ می زد و من اصلا شک نکردم که می خواهد سوریه برود…

تواضع، مظلومیت و غربت سه خصیصه مشترک رزمندگان مهاجری است که با عشق دفاع از حرم حضرت زینب(س) به مهاجرت دیگری دست زدند و چه زیبا مصداق واژه قرآنی مهاجران به سمت خدا را معنا کردند. لشکر فاطمیون در سال ۱۳۹۰ شمسی با استعداد یک گروهان اعلام موجودیت کرد و امروز با نام تیپ یا لشکر فاطمیون با نام عربی (لواء فاطمیون) شناخته می‌شود. بنیانگذار این گروه شهید علیرضا توسلی (متولد ۱۳۴۱) ملقب به ابوحامد بود که در سال ۱۳۹۳ در جبهه سوریه به درجه رفیع شهادت نائل گشت. در دوران هشت سال دفاع مقدس نیز بیش از ۲ هزار نفر افغانستانی در راه آرمان‌های انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند.

جوان است و در سرش هزاران آرزو می پروراند و برای رسیدن به این آرزوها تمام تلاش خود را می کند. حال چگونه می شود که همین جوان همه آرزوهایش را زیر پا می گذارد و با تمام خواسته ها و تمایلات درونی خود مبارزه می کند و راه رفتن را بر می گزیند؟

شهید محمدتقی باقری با وجود اینکه از خطرات و مشکلات سوریه به خوبی آگاه بود درسال ۹۴ وارد میدان نبرد با تکفیری‌ها شد. او با وجود اینکه خوب می دانست در غربت چه خطرها و مشکلاتی همسر و دختر دوساله اش را تهدید می کند باز هم آن ها را به خدای خویش سپرد تا کربلایی دیگر برپا نشود. در ادامه و در چند قسمت، گفتگوی مشرق با مادر این شهید بزرگوار را می‌خوانیم.

از نوزادی همه عاشقش بودند

**: با عرض سلام و خدا قوت، لطفا خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید.

مادر شهید: بسم الله الرحمن الرحیم؛ سلام به همه دوستان؛ باقری مادر شهید محمدتقی باقری هستم.

**: شما الان چند سالتان است؟

مادر شهید: ۴۷ ساله هستم.

**: افغانستان به دنیا آمدید؟

مادر شهید: بله.

**: کدام ولایت؟

مادر شهید: غزنی.

**: چند سال است به ایران آمده‌اید؟

مادر شهید: ۳۶ سال است.

**: الان ۳۶ سال است شما به ایران آمده‌اید، مثلا ده یازده سالتان بوده به ایران آمدید.

مادر شهید: موقع جنگ ایران و عراق بود.

**: موقع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آمدید. پس آن روزها یادتان هست دیگر. تقریبا فکر می کنم سال ۶۴ **: ۶۵ می شود.

مادر شهید: بله.

**: از آن موقعی که آمدید سمت ایران چیزی یادتان هست؟

مادر شهید: زیاد یادم نیست، کوچک بودم آن موقع. بعد با ماشین از مرز آمدیم، سختیِ زیادی ندیدیم، آمدیم داخل اصفهان.

**: از خود افغانستان، همان ولایت غزنی که شما گفتید چیزی یادتان هست؟ خاطره ای که پررنگ باشد؟

مادر شهید: پدر و مادرم کشاورز بودند، خیلی یادم نیست، کوچک بودم که آمدیم ایران.

**: شما در خود ولایت غزنی بودید یا یکی از روستاهای آنجا؟ یادتان است چه روستایی بود؟

مادر شهید: روستایش یادم نیست.

**: ولی گفتید پدر و مادرتان مثل سایر مردم کشاورزی می کردند، شغل های دیگری هم در کنار کشاورزی داشتند؟

مادر شهید: آره دیگه، کار دولتی هم می کردند.

**: یعنی کارمند دولت بودند؟

مادر شهید: در ایران می گویند فرمانده، آنجا می گویند در افغانستان قوماندان.

**: از جنگ شوروی، فکر می کنم چیزی یادتان نمی آید؟

مادر شهید: نه، من نبودم.

**: پدرتان که گفتید قوماندان (فرمانده) بودند یادتان هست برای مردم مظلوم افغانستان چه کارهایی انجام می دادند؟

مادر شهید: پدرم با یک کسی عهد و همکاری کرده بود که مظلوم ها را خیلی حمایت می کردند، می آمدند مثلا آنجاهایی که مردهای خانواده ها را در خود ماه رمضان می بردند و قبرش را خودشان می کندند و زنده به گورش می کردند، پدرم از اینها و از این مظلوم ها حمایت می کرد.

**: که صدایشان را برساند به دولت ها و حقشان را بگیرد.

مادر شهید: بله؛ با آقای سید جنرال همکاری می کرد.

**: شما گفتید که با پدر و مادر مستقیم آمدید ایران یا جای دیگری هم رفتید؟

مادر شهید: اول رفتیم پناهنده شدیم به پاکستان.

**: به خاطر جنگ و مشکلاتی که داشتید؟

مادر شهید: همان جنرال به پدرم دستور داد که آدم هایی که دنبال پدرم می گشتند و حسین داد صفری را باید دستگیرش کنید و با نفت آتشش بزنید.

از نوزادی همه عاشقش بودند

**: به خاطر اینکه از مردم مظلوم دفاع می کرد دولتی ها به خونش تشنه بودند؟

مادر شهید: دولتی نبودند، مثل طالبان یک گروهی بودند.

**: کمونیست بودند؟

مادر شهید: آره، کمونیستی بودند که با لباس طالب ها آمده بودند، اما به عنوان تروریسم حساب می شدند چون مردهای خانواده ها را در ماه رمضان اینطوری می کشتند و قبرشان را می کندند؛ بعد می گفتند بخواب، بعد دوباره رویشان خاک می‌ریختند و زنده به گور می کردند…

**: مخالف دین و تشیع بودند؟ می خواستند که کلا مردم شیعه بساطشان برچیده شود، هدفشان همین بود. چون پدر شما مدافع حقوق شیعه بوده اولویت بوده که حتما پدر شما را بتوانند یک طورهایی سر به نیست کنند.

مادر شهید: آره؛ می گفت با نفت آتشش بزنیم. به خاطر اینکه جانش خیلی در خطر بود آقای جنرال دستور داد که با خانواده ات باید از افغانستان بروی.

**: از طرف فرمانده کل‌شان دستور دادند که از افغانستان خارج شوی؟

مادر شهید: آره، گفت چند سال زحمت کشیدی دستور می دهم که با خانواده ات بروی که دستگیر نشوی. نه نفر فرستاده بودند که ما با قرآن می آییم پیش شما، برای عذرخواهی، خود جنرال این را فهمید که با قرآن می خواهند پدرن را گولش بزنند و می خواهند دستگیرش کنند.

**: اینها یک حزبی بودند که مثلا ظاهرنمایی می کردند.

مادر شهید: ظاهرنمایی مثل افرادی که می گویند حضرت محمد رسول الله است و باید به دین اسلام باشیم اما دستورات دین را اجرا نمی کنند.

**: شما نمی دانید چه گروهی بودند؟

مادر شهید: گروهش از طائفه نصری بودند، ما شورایی بودیم.

**: یعنی آن حزب هایی که بعد از جنگ شوروی در افغانستان شکل گرفت؟ چون بعد از این اتفاق، گروه ها و حزب های مختلفی شکل گرفت، گروه ها و حزب هایی که مخالف هم می جنگیدند یکی نصری با لباس های مبدل می رفتند که جبهه مخالفشان را از بین ببرند.

مادر شهید: می خواستند نفرات مهم و کشور افغانستان را نابود کنند.

**: شما گفتید که فرزند چندم خانواده هستید؟

مادر شهید: فکر کنم چهارمین فرزند هستم.

**: پس ده یازده سالتان بود و با خانواده تصمیم گرفتید از افغانستان بروید؛ چون فرمانده کلشان آقای جنرال به پدرتان دستور دادند که شما باید از افغانستان خارج شوید وگرنه جانتان در خطر است و هر اتفاقی که بیفتد به گردن خودتان است، حتما باید از اینجا خارج شوید.

مادر شهید: آره، چون خیلی پدرم را دوست داشتند برای همین گفتند تو نباید کشته شوی.

**: به خاطر آن خدمات ارزشمندی که انجام داده بودند برای ایشان.

مادر شهید: بله. به خانه بابام حمله کرده بودند، شبی که قرار بود ما فردایش برویم طرف پاکستان، شبش حمله کردند.

**: شما از آن حمله چیزی یادتان می آید؟

مادر شهید: کم کمش آره. حمله کردند بعد دوباره از زیر درخت ها بابام و نفراتشان رفتند، می خواستند بابام را دستگیر کنند و همانجا آتشش بزنند، با نفراتش فرار کردند، بعد از طرف پاکستان به صورت پیاده آمدیم.

**: شما مثلا در خانه ماندید، از یک راه مخفی خودشان را سعی کردند نجات بدهند.

مادر شهید: ما زن ها ماندیم.

**: بعد از اتفاقی که آن شب افتاد، چند روز بعدش شما مهاجرت کردید؟

مادر شهید: آنها رفتند یک جای دیگر و در منطقه کوهستانی منتظر ما بودند، بعدش من با مادرم و داداش هایم رفتیم.

**: شب بود؟

مادر شهید: روز بود، به ما کاری نداشتند.

**: پس هدفشان فقط پدرتان بود.

مادر شهید: آره، فقط می خواستند پدرم را دستگیر کنند.

**: شما خودتان را رساندید و پناهنده پاکستان شدید، چند سال پاکستان بودید؟

مادر شهید: حدودا سه سال انجا بودیم. خانه‌ای در آنجا خریدیم، خانه داشتیم، خانه را دوباره فروختیم. آمدیم ایران.

**: پدرتان به این فکر نیفتاد که از پاکستان برگردد به افغانستان؟

مادر شهید: به خاطر نبودن امنیت نتوانست برود. همان دشمن هایش آنجا و دنبالش بودند.

**: یادتان هست چرا پدرتان تصمیم گرفتند بیایند ایران؟ چرا ایران را انتخاب کردند؟

مادر شهید: ایران بهترین جا بود، شیعه بود، افغانستان که شیعه و سنی زیاد دارد.

**: به خاطر اینکه ایران یک حکومت شیعی بود پدرتان اولویتش ایران بود. و فکر می کنم سال ۶۷ وارد ایران شدید، درست است؟

مادر شهید: نه، شاید هم زودتر، شاید سال ۶۶  بود. نمی دانم. شهیدم سال ۶۸  به دنیا آمد. فکر کنم همان ۶۷ آمدیم به ایران.

**: بعد گفتید آمدید وارد ایران شدید، فکر می کنم گفتید وارد ایران که شدید ۱۱ سال داشتید؟

مادر شهید: از پاکستان که آمدم ایران ۱۱ ساله بودم.

**: پس شما تقریبا هشت ساله بودید که وارد پاکستان شدید، ۸ سالگی از افغانستان مهاجرت کردید بعد رفتید پاکستان، سه سال پاکستان بودید با خانواده بعد که ۱۱ ساله بودید آمدید ایران.

مادر شهید: بله.

**: ایران که آمدید اصفهان ساکن شدید؟

مادر شهید: بله؛ ما را فرستادند اصفهان.

**: چرا اصفهان؟ می دانید برای چی شما را به اصفهان فرستادند؟ در اصفهان فامیل  و اقوام داشتید؟

مادر شهید: نه، در اردوگاهی که ما بودیم، آنها خودشان تصمیم گرفتند بفرستند مشهد، قم یا اصفهان. ما را اصفهان فرستادند.

**: شما پناهنده شدید، یک طورهایی خودتان را به اردوگاه تسلیم کردید و گفتید می خواهید پناهنده شوید؟

مادر شهید: ما معرفی کردیم.

**: در راه هم عملاً اذیت نشدید؟

مادر شهید: نه دیگر، با ماشین آمدیم.

از نوزادی همه عاشقش بودند

**: آمدید دم مرز ایران و گفتید که ما می خواهیم پناهنده ایران شویم؟

مادر شهید: با ماشین آمدیم.

**: یک مدت باید در اردوگاه مانده باشید.

مادر شهید: حدود ده روز در آنجا بودیم.

**: از مشهد وارد ایران شدید؟

مادر شهید: کرمان بودیم، زاهدان بودیم بعدش به سمت اصفهان آمدیم.

**: از مرز پاکستان وارد شدید، پس شما یک مدت در کرمان بودید؟

مادر شهید: کرمان بودیم اما مشهد نبودیم.

**: بعد دیگر از آنجا شما را فرستادند اصفهان. حمایتی هم از شما کردند مثلا بخواهند فرضا وسایل اولیه زندگی را به شما بدهند؟

مادر شهید: آن زمان که آمدیم ایران، امام خمینی خیلی به ما کمک کردند.

**: زمان رهبری امام خمینی بود؟

مادر شهید: کمک زیاد کردند، مدارک ها را زود به ما دادند.

**: پس برای مدارک اصلا اذیت نشدید.

مادر شهید: زود ثبت نام کردیم، بعدش کوپن دادند، کارت آمایش به ما دادند.

**: کارت آبی که اوایل می دادند، به شما کارت دادند و اذیت نشدید.

مادر شهید: مستقیم ثبت نام کردیم.

**: وقتی آمدید ایران، شما درس خواندید؟

مادر شهید: چهار کلاس نهضت خواندم.

**: بعدش دیگر ازدواج کردید؟

مادر شهید: آره، بعدش ازدواج کردیم.

**: چند ساله بودید؟

مادر شهید: ۱۶، ۱۵ ساله بودم.

**: با پدر شهید نسبت فامیلی دارید؟

مادر شهید: پسرعمویم است.

**: می رسیم به تولد شهید. فرزند اولتان بود؟

مادر شهید: بله.

**: چند سال بعد از ازدواجتان به دنیا آمد؟

مادر شهید: سه ماه بعد از ازدواجم باردار شدم.

**: یک سال بعد پسرتان به دنیا آمد. از تولد پسرتان بگویید و اینکه مثلا تفاوتی داشت با سایر فرزندانتان.

مادر شهید: خیلی تفاوت داشت، اصلا تعجبی، وقتی به دنیا آمد، یکی از دوستانم، دختری که زمان دختری دست خواهری داده بودیم، بعد این آمد دید شهید ما، لباس سفید تنش کرده بودم، اینقدر سفید و خوشگل بود، آمد فقط این را بغل کرد، می گفت خدایا نمی توانم از این دل بکنم.

**: چهره اش هم انگار متفاوت است با دیگر فرزندانتان.

مادر شهید: اینقدر سفید و خوشگل بود، اصلا نمی توانست از بغلش بگذارد و برود خانه اش، هر روز می آمد دیدنش. بعد در خانواده، ما چهار جاری بودیم در یک خانه، با هم زندگی می کردیم. اول ها که آمده بودیم سه تا بچه جاری بزرگم داشتم، دو تا جاری دومم داشتم که خواهرم می شود، یکی هم جاری از من بزرگتر که یک دختر داشت، بین کل خانواده، آن همه بچه، همه خانواده عموها و پدربزرگ و مادربزرگ، همه شهید ما را دوست داشتند.

**: یک طوری خودش را در دل همه جا کرده بود…

مادر شهید: همه دور هم نشسته بودند، عموها و پدربزرگ، این شیرین‌زبانی می کرد، همه هم بغلش می کردند اینقدر دوستش داشتند، بین آن همه بچه فقط او را قبولش داشتند. پدربزرگش بیشتر از همه دوستش داشت، عمویش، اینقدر او را دوست داشتند که نگو…

**: بیمارستان به دنیا آمدند؟

مادر شهید: نه.

**: اصفهان در منطقه زینبیه.

مادر شهید: اصفهان در منطقه بیسیم، یک فروشگاه هست، بالای سر آن خانه مان بود.

**: گفتید در خانه به دنیا آمدند و خیلی زود زبان باز کردند؟

مادر شهید: خیلی شیرین‌زبان بود، به خاطر اینکه شیرین‌زبان بود همه دوستش داشتند.

**: گفتید با آن جمعیت بچه ها که زیاد بودند، سه تا جاری داشتید که هر کدام بچه داشتند، ولی باز پسر شما مثلا خیلی سریع خودش را در دل همه جا کرد. چرا اسمش را محمدتقی گذاشتید؟ دلیل خاصی دارد؟

مادر شهید: نمی دانم، من خودم به اسم محمدتقی علاقه داشتم. می‌خواستم اولش اسم محمد باشد؛ می‌گفتم اسم «محمد» باید باشد.

**: معمولا افغانستانی ها اول اسم پسرهایشان را محمد می گذارند، دلیل خاصی دارد به نظرتان؟

مادر شهید: خودم علاقه داشتم به حضرت محمد، این پسر کوچکم هم، دومی، این را هم اسمش را گذاشتم «محمدباقر».

**: در همین منطقه زینبیه پسرتان بزرگ شد تا اینکه به سن مدرسه رسیدند و شما ثبت نام کردید در همین محله زینبیه…

مادر شهید: اول مهدکودک می رفت. ثبت نامش کردیم.

* معصومه حلیمی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

از نوزادی همه عاشقش بودند بیشتر بخوانید »

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس



مدافع حرم فاطمیون شهید سید احمد سادات - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – برای گفتگو با خانواده چند شهید مدافع حرم فاطمیون راهی شهر اشتهارد شدیم. اولین خانه‌ای که درش را به روی ما گشود؛ منزل شهید سید احمد سادات بود. آقامجتبی (فرزند شهید) و سرکار خانم سیده‌صدیقه حسینی (همسر شهید) از زندگی پر فراز و نشیب پدر خانواده گفتند و در نهایت، ما را به بیابان‌های اطراف شهر بردند تا مزار این شهید عزیز را نیز زیارت کنیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید،‌ اولین قسمت از گفتگوی ما با این خانواده رنج‌کشیده است که داغ پدر هنوز در گفته‌هایشان پیدا بود…

**: آقا مجتبی! شما کمی درباره آقاسیداحمد بفرمایید…

پسر شهید: پدر ما از نیروهای اولیه فاطمیون بود؛ عضو گروه ۱۱ بود. چند وقتی در واحد ۲۳ ادوات فعالیت می‌کند و فرمانده این واحد می‌شود. بعد از چند وقت که در کارش خیلی خبره می‌شود، مربی این یگان می‌شود. تا هشتم اسفند سال ۹۳ که برادرش «سید قاسم سادات» که در ادوات بود و در تلّ قرین نزدیک روستای حوّاریه در آزادسازی آن قسمت با ابوحامد (فرمانده لشکر فاطمیون) ماشینشان روی مین می‌رود و شهید می‌شود.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: البته ابوحامد فردای‌ آن روز شهید شد…

پسر شهید: ابوحامد جلوتر بوده ولی چون واحد ادوات از پشت سر می‌آمده، گلوله به ماشینشان می خورد و… ابوحامد ۹ اسفند ۱۳۹۳ شهید شدند و پیکرشان را با هم آوردند به مشهد و با هم تشییع شدند. سال  ۹۳ یادم هست زمانی که رفتیم حسینیه معراج شهدا تا پیکر عمو قاسم را شناسایی کنیم، پیکر ۷ شهید دیگر هم آنجا بود از جمله ابوحامد و رضا بخشی و بقیه شهدا.

پدر ما زمانی که برادرش سید قاسم به شهادت می‌رسد خیلی متأثر می‌شود، خیلی عجیب و غریب؛

**: آقا سید احمد هنوز به سوریه نرفته بودند؟

پسر شهید: با هم رفته بودند، حتی مثلا می‌گفت قاسم که آمد، چون پدر من خصلتی داشت که همه همرزمانش می‌دانند، خیلی دعا می‌کرد و خیلی به دعا و حصار (ذکرهایی مثل مثل «و ان یکاد» و آیه الکرسی) اعتقاد داشت. مدام دعایی را می‌خواند تا محافظ باشد. در وسایل شخصی اش هم یک گردنبند دارد که داخلش پر از دعا و این طور چیزهاست، دعاهایی برای محافظت. برای عمویم هم می‌خواند.

یک بار فرمانده اش می‌آید و می‌گوید سید! یک خبر خوش دارم و یک خبر بد دارم؛ می‌گوید خبر خوشت را اول بگو. می‌گوید «قاسم شهید شده.» بابا هم گفت این را به فال نیک بگیر. خبر بدت چی بود؟… گفت اینکه دیگر نمی‌توانی سید قاسم را ببینی! آن اتفاق که برای سید قاسم افتاد، پدر خیلی متأثر شد.

**: پیکری از عمو قاسم باقی ماند؟

پسر شهید: بله، باقی ماند. منظورش این نبود که دیگر پیکری نمانده باشد. پدر خیلی متأثر می‌شود، می‌آید ایران و حامل خبر شهادت سید قاسم به خانواده بود.

**: کسی قبلش خبر شهادت عمو را نداده بود؟

پسر شهید: نه، اول به ما گفت و بعد خانواده عمویم مطلع شدند. بعد رفتیم مشهد خانه عموی دیگرم؛ چون عمو قاسم داماد ۵ ماهه بود، تازه عروسی کرده بود، فکر می‌کنم ۲۸ ساله بود که به شهادت رسید، ساکن مشهد بود. زمانی که ما با پدر به خانه زن عمویم در مشهد آمدید، خبر را دادند و متأسفانه آنها یک مقدار شیون و زاری کردند. پدر تا زمانی که عمویم در سال ۹۳تشییع شد در ایران ماند و بعدش به سوریه رفت.

**: دقیق تر می‌دانید چه ماهی بود؟

پسر شهید: اسفند ۹۳ بود. کلاً پدر یک هفته ماند ایران. حتی برای مراسم چهلم عمو قاسم هم نماند. خیلی خواهر و برادرهایش از پدر خرده گرفتند که چرا شما نماندی؛ پدر هم گفت دیگر باید رفت. الان باید بروم آنجا…

**: که اسلحه برادرشان زمین نماند…

پسر شهید: بله؛ آن دوران، دورانی حساسی هم بود، خیلی‌ها هم می‌ترسیدند که بروند، می‌گفتند دیوانه‌ایم وارد همچین بازی‌ای بشویم که آخرش چنین اتفاقی بیفتد؟! پدر رفت و به عشق برادرش رفت به یگان ادوات فاطمیون.

حالا شما تصور کنید کسی که دو سه سال در پدافند مربی بوده، یک باره می‌آید خودش را سرباز صفر ادوات می‌کند. فقط  به عشق اینکه در آن قسمتی که برادرش کار می‌کرده، کار کند.

پدر من حافظه یادگیری خیلی بالایی داشت. عجیب و غریب یاد می‌گرفت. پدرم، از زمانی که سوریه رفته بود به زبان عربی هم کاملاً تسلط داشت. قبلش چون در روستاهای هشتگرد زندگی می‌کرد که اکثراً ترک زبان بودند، ترکی را هم بلد بود.

همسر شهید: من ترکی بلد نیستم ولی سید احمد گفت هر کسی پرسید ترکی بلدی بگو «ترکی بیلمیرم». من همین «بیلمیرم»ش را یاد گرفته بودم.

پسر شهید: یعنی کاملا مسلط به زبان ترکی بود. اصلا کار می‌کرد، آنجا می‌گفتند سید ترکَمانی است، نمی‌گفتند سید اتباع خارجی است. پدرم کشاورز خیلی خوبی هم بود.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: در باغداری یا زراعت؟

پسر شهید: سیفی‌جات می‌کاشت. البته مادرم بیشتر اطلاع دارد چون وقتی در این ده سال وارد مسائل جنگ سوریه شد ما از آن شغل خانوادگیمان فاصله گرفتیم. پدربزرگم کشاورز بود، پدرم هم کشاورز بود. بعد، حادثه سوریه که اتفاق افتاد دیگر رها کرد و بیلش را گذاشت زمین و تفنگ دست گرفت.

گویا پدرم در سال ۶۵ یا ۶۶ که پدر ۱۵ ، ۱۶ ساله بوده برای جبهه ایران در جنگ ایران و عراق هم اسم‌نویسی می‌کند که متأسفانه پدر و دامادشان نمی‌گذارند اعزام شود. بعد می‌روند خواستگاری مادرم.

**: خب، برگردیم سراغ اتفاقات بعد از شهادت عمو قاسم…

پسر شهید: وقتی عمویم شهید شد، پدر به خانه آمد و کلاً یک هفته در ایران بود. پدرم اعتقادات عجیب و غریبی داشت. خودش را عزادار نمی‌دانست که بخواهد رخت سیاه بپوشد و گریه و شیون کند. چرا؛ می‌نشست گریه می‌کرد ولی در خفا. هنوز فیلم‌هایش در موبایلم موجود است که یک بار که مجروح شده بود عمویم می‌آید بهش دلداری می‌دهد که دیگر سوریه نرو حالا که پایت و دستت اینطور شده، می‌گوید نه تا زمانی که شهید نشوم و به داداشم نرسم، می‌روم…

**:  آقا سید احمد چند تا برادر دارند؟

پسر شهید: پدرم پسر ارشد خانواده است، یک برادر از خودشان کوچکتر دارند به اسم سید اکبر سادات، که ایشان در همین روستای صحت‌آباد ساکن هستند، یک برادر کوچک از سید اکبر به اسم سید محمد سادات که ساکن آمریکا هستند، یک برادر کوچکتر هم داشتند سید قاسم سادات که شهید شد و اولین شهید خانواده است.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: چهار برادر و چند خواهر؟

همسر شهید: در حال حاضر سه خواهر هستند. یکی‌شان ۹ ساله بود که فوت کرد.

پسر شهید: خواهر ارشدشان به اسم طاهره. پدر، این خواهرش را خیلی دوست داشت ولی در کودکی فوت کرد. تا همین اواخر هم پدرم اسمش را می‌آورد. می‌گفت یک خواهر داشتم طاهره یک چیز دیگری برای من بود، طاهره خواهر دلسوز من بود.

پدر من از بین خواهر و برادرهایش طاهره را خیلی دوست داشت، شما تصور کنید، یک دختری در سن نه سالگی در افغانستان به رحمت خدا می‌رود، پدرم در سن ۵۰ سالگی هنوز هم می‌گفت طاهره، یک عاطفه عجیب و غریبی بینشان بود. سید قاسم را هم خیلی دوست داشت. این دوست‌داشتن متقابل بود. سید قاسم هم پدرم را خیلی دوست داشت، کسی جرأت نمی‌کرد بخواهد پشت پدرم حرف بزند؛ آنجایی که سید قاسم بود همه می‌دانستند نباید حرفی بزنند، رگ غیرتش بیرون می‌زد.

**: خیلی به هم وابسته بودند؟

پسر شهید: با هم رابطه عاطفی عجیب و غریبی داشتند که ما بعدها متوجه شدیم اصلا داستان چه بوده.

**: عمه‌های شما هم در ایران هستند؟

پسر شهید: یکی از عمه‌هایم آلمان زندگی می‌کند، یکی هم آمریکا. یکی هم ایران است.

**: حاج خانم! خانواده آقای سادات چه سالی و چطور آمدند ایران؟ همگی با هم آمدند و ساکن ایران شدند؟

همسر شهید: آن موقعی که اینها ایران آمدند شاید من اصلا به دنیا نیامده بودم، ولی اینطور که مادر شوهرم می‌گفت به خاطر امام رضا آمده بودند. آن موقع جنگ نبود، افغانستان خیلی آرام بوده.

**: یعنی آن جنگ کمونیست‌ها نبوده که از ترس جنگ آمده باشند؟

همسر شهید: نه، سید احمد آن موقع شاید ۷ ساله بودند. یعنی سید محمد به دنیا نیامده بوده، سید قاسم به دنیا نیامده بوده، فقط سید احمد بوده و سید اکبر بوده و سه تا دخترهایشان.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: یعنی برای زیارت آمدند به مشهد؟

همسر شهید: این دخترشان که اسمش طاهره بوده که در افغانستان فوت کرده بوده، را اصلا نیاورده بودند. گذاشته بودند در خانه که ما می‌رویم یک زیارت می‌کنیم و برمی‌گردیم. بعد به اینجا می‌آیند و ماندگار می‌شوند. او هم آنجا پیش عمویش بوده؛ شوهرش می‌دهند و بعد فوت می‌کند و … اینها اینجا ماندگار می‌شوند. زمان شاه و قبل از انقلاب آمده بودند به ایران.

**: آقا سید احمد متولد چه سالی هستند؟

همسر شهید: در مدارک افغانستانی‌اش هست. می‌خواهید بیاورم برایتان. چون من نمی‌دانم سنش چقدر است. سنّ واقعی اش در آن است.

**: آقا مجتبی! شما نمی‌دانید سنّ پدرتان چقدر است؟

پسر شهید: اتباع افغانستانی به تاریخ خیلی اهمیت نمی‌دهند، پدرم من  حدوداً ۵۶ سال را داشت، اما آن چیزی که داخل مدارک زدند، ۴۸ ساله بود.

همسر شهید: در مدارک، جوانش کردند.

**: حدود ده سال سنشان را پایین آوردند.

پسر شهید: ما مجبوریم آن چه که در مدرک اقامتش بود را بگوییم.

همسر شهید: روی سنگ قبرش هم ما همان سال تولد نوشته شده روی مدارک را حک کردیم.

**: یعنی شهادتشان فروردین ۱۴۰۰ است و تاریخ ولادتشان سال ۱۳۵۲؟

پسر شهید: بله؛ پدرم را خیلی جوان کردند.

**: احتمالا باید متولد سال ۴۶ باشند؛ که حدودا سال ۵۳ یا ۵۴ آمدند به ایران. ما سال تولدشان را سال ۵۲ ذکر می‌کنیم که روی مزارشان هم حک شده… بقیه خانواده هم می‌آیند مشهد پیش پدر و مادر؟

همسر شهید: نه دیگر، اینها همه می‌آیند در شهرک تنکَمان (نظرآباد استان البرز) که آن موقع روستا بوده.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس

**: در کجاست؟

همسر شهید: در هشتگرد، نظرآباد، جاده قاسم آباد را که رد می‌کنید یک روستایی بوده و هست به نام تنکمان. از افغانستان مستقیم می‌آیند آنجا و ساکن می‌شوند و خانه می‌خرند.

**: و شروع می‌کنند به کشاورزی؟

همسر شهید: به گفته شوهرم آن موقع پدرشوهرم فلج بوده. از آنجا پدرشان را روی شانه‌هایشان می‌گذاشتند می‌آوردند، اینجا هم سیداحمد چون پسر اول بوده سختی‌های خودش را داشته. می‌رود سر کار تا بتواند خانواده را حمایت کند و پدرشوهرم سرپا شود. بعد هم شروع می‌کند به کشاورزی و کاشتن جو و گندم و خیار و مانند اینها.

**: در حقیقت آن موقع که می‌آیند مسئولیت خانواده را آقا سید احمد داشتند؟

همسر شهید: مسئول خانواده، ایشان بودند، چون پدرش سکته کرده بود و کلا فلج بوده و البته تا اینجا می‌آید می‌رود دکتر و شکر خدا خوب می‌شود.

**: حاج خانم؛ شما چطور آمدید به ایران؟

همسر شهید: آن موقع که با سید احمد ازدواج کردم، سید احمد ۲۰ ساله بود و من ۱۳ ساله. یعنی سال ۶۷ ما با هم ازدواج کردیم. چون زندگی خودم است، بهتر یادم هست. من بچه‌تر بودم از سید.

**: شما چطور با خانواده از افغانستان آمدید؟ یا اینکه اساسا اینجا به دنیا آمدید؟

همسر شهید: من متولد ایران هستم، پدر و مادرم هم ساکن مشهد هستند.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس
مزار شهید سید احمد سادات در بیابان‌های اطراف اشتهارد

**: یادتان نیست که چند سالی حاج آقا و حاج خانم آمدند ایران؟

همسر شهید: من یادم نیست.

**: از ابتدا پدر و مادر شما مشهد بودند؟

پسر شهید: داستان مهاجرتشان این بوده که می‌آیند ایران و مادرم متولد می‌شود. بعد دوباره مادرم را مشهد می‌گذارند، می‌روند و برمی گردند. مدام در رفت و آمد بودند. مادرم هیچ وقت افغانستان نرفته، متولد ایران است و همیشه در همین جا بوده.

**: حاج خانم؛ چطور آشنا شدید با خانواده آقای سادات؟ فامیل بودید؟

همسر شهید: آشنا که نشدم! من آن موقع بچه بازیگوشی بودم، همه‌اش دنبال بازیگوشی خودم بودم که یک باره آمدم دیدم برایم خواستگار آمده. پدرم چون روحانی و شیخ است چون دید پدرشوهرم سید است و خیلی خانواده خوبی هستند، گفت دخترم را می‌دهم به این خانواده و داد.

**: این دو خانواده چطور با هم آشنا شدند؟ همشهری بودند در افغانستان؟

همسر شهید: آشنا نشدیم.

پسر شهید: خیلی اتفاقی. خانواده پدرم در تنکمان بودند و خانواده مادر مشهد بودند.

**: یعنی ممکن است حاج آقا آمده باشند مشهد برای زیارت و یک باره خانواده مادرتان را ببینند؟

پسر شهید: مثل اینکه عمه‌ام مادرم را می‌بیند و می‌گوید یک دختر خیلی خوب اینجا هست.

همسر شهید: سید احمد و دخترخاله‌اش ۷ سال در عقد بودند، دورانی رفت و آمد داشتند، نمی‌دانم چه می‌شود کهبین اینها شکرآب می‌شود و می‌گویند ما همدیگر را نمی‌خواهیم. رفته بودند مشهد که عروس بیاورند. بعد همانجا به مشکل می‌خورند و از هم جدا می‌شوند و می‌گویند به درد زندگی با هم نمی‌خوریم.

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس
مسیری که ما را به مزار شهید سید احمد سادات رساند

**: آنها مشهد بودند؟

همسر شهید: بله. بغل دست ما یک سیدی بود به نام آقای عالمی؛ از فامیل‌های سید احمد بود. گفته بود یک دختر اینجا هست خیلی دختر خوبی است و سید هم هست؛ بیایید خواستگاری ببینید چه می‌گویند. اینها که همان روز اول آمدند گفتند قبول می‌کنیم و شما آدم‌های خوبی هستید. بعدا که تا نیامدم خانه، سید را ندیدم. مثل الان نبود که با هم حرف بزنیم و همدیگر را ببینیم. من اصلا قیافه او را ندیدم. نمی‌دانستم اصلا شوهر چیست و زندگی چیست. بچه بازیگوشی بودم که الان خودم یادم می‌آید خنده‌ام می‌گیرد.

**: پس شما را آوردند در منطقه تنکمان. یادتان هست مهریه و این مسائل حاشیه‌ای چقدر بود؟

همسر شهید: مهریه را کی داده کی گرفته؟ ماند و سید هم نداد و گذاشت و رفت. آن موقع ۱۰۰ هزار تومان مهریه من بود و۷۰تومان هم شیربها. شیربها را پدرم گرفت ولی من مهریه را بخشیدم به سید.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس
مزار شهید سید احمد سادات در بیابان‌های اطراف اشتهارد



منبع خبر

«سید احمد» سلاح برادر شهیدش را برداشت و رفت +‌ عکس بیشتر بخوانید »