استان گیلان

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهرستان املش در ۵۰ کیلومتری رشت در استان گیلان قرار دارد. در این شهرستان هیأت‌های مذهبی و هفتگی مانند دیگر شهرهای کشور فعالیت دارند، اما گزارش ما از یک هیأت متفاوت در این شهرستان است. هیأت نوجوانان قاسم بن الحسن(ع)، هیأتی‌ که برپایه حضور جمعی از دانش‌آموزان در کنار هم شکل گرفت و امروز به جایی رسیده که منشاء خیرات و برکات در منطقه شده است.

نمایی از شهرستان املش در استان گیلان

هیأتی که اول کار، مجلس نداشت

این هیأت دانش آموزی سال ۹۰ در املش با حضور جمعی از دانش‌آموزان شکل می‌گیرد، اما ابتدای کار نه سخنران و نه مداحی و نه حتی حسینیه هم برای برپایی جلسه نداشتند، اما دلشان می‌خواست فضای دورهمی خود را به یک کار معنوی گره بزنند.

حجت‌الاسلام حسین رضایی، مسئول این هیأت که خود متولد سال ۱۳۷۲ است، می‌گوید: «وقتی دیدیم توان برگزاری جلسه هیأت در مناسبت‌ها را نداریم، تصمیم گرفتیم ایستگاه صلواتی برپا کنیم. ما در مناسبت‌های مذهبی مثل محرم، نیمه شعبان و … چند شب ایستگاه صلواتی راه می‌انداختیم و به مردم خدمت‌رسانی می‌کردیم.»

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

هیأت قاسم بن الحسن در ابتدای تاسیس خود ایستگاه صلواتی برای خدمت‌رسانی به مردم برپا می‌کرد

هر مناسبتی که هیأت کم بود، مجلس گرفتیم

بعد از چند سال این هیأت دارای سخنران و مداح اختصاصی می‌شود و در مناسبت‌ها جلسات خود را راه می‌اندازد، اما برای جلسات هفتگی به یک مشکل می‌خورد. رضایی می‌گوید: «برای برپایی جلسات هفتگی با جلسات هیأت‌های دیگر همزمان بودیم و تداخل در کارهای آن‌ها بود. بنابراین تصمیم گرفتیم جلسه برگزار نکنیم و توان خود را در مناسبت‌هایی بگذاریم که هیأت کمتر است. هیأت ما در نیمه شعبان و دهه دوم محرم، شهادت حضرت رقیه(س) و … جلسات مفصل برگزار می‌کند.»

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

حجت‌الاسلام حسین رضایی مسئول هیأت قاسم بن الحسن

ایجاد گروه جهادی به نام یک شهید دانش‌آموز

شهرستان املش هم مانند باقی مناطق کشور از اسفندماه گذشته، درگیر شیوع ویروس کرونا می‌شود. نوجوانان این هیأت برای کمک به همشهریان خود بسیج می‌شوند و در گام اول یک گروه جهادی به نام یک شهید هم سن و سال خود برپا می‌کنند. آن‌ها گروه جهادی شهید ابراهیمی را ایجاد می‌کنند و ذیل آن برای کمک به مردم تلاش می‌کنند. رضایی می‌گوید: «در ماه‌های اولیه ضدعفونی معابر، خانه‌ها و بیمارستان‌ها در دستور کار ما بود. ما به مدت دو ماه هرشب برای ضدعفونی به بیمارستان شهرستان می‌رفتیم. علاوه براین روزانه ۴ اداره را نیز به درخواست مسئولین ضدعفونی می‌کردیم»

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

نوجوانان هیأتی در ابتدای شیوع ویروس کرونا برای کمک به مردم محل‌های عمومی را ضدعفونی می‌کردند

این جهادی‌ها در همان ماه‌های اولیه شیوع ویروس کرونا توانستند ۴۰۰ واحد مسکن مهر، ۲۳۰ واحد مسکن فرهنگیان، منازل ۵۶ روستا، مساجد شهرها و روستاها، و مسکن بیماران کرونایی را ضدعفونی کنند.

تهیه بسته‌های ارزاق به ارزش ۲۰۰ میلیون تومان

در روزهای نخست شیوع ویروس کرونا، بسیاری از مردم از ترس در خانه‌ها ماندند و بسیاری از سالمندان و افراد نیازمند نیز برای خرید لوازم مورد نیاز خود دچار مشکل شدند. در این هنگام بسیاری از گروه‌های جهادی رو به تهیه سبد کالا و اقلام غذایی و بهداشتی آوردند. رضایی می‌گوید: «در سه ماهه اول این بحران با کمک مردم، ۲۰۰ میلیون تومان سبد کالا و مواد بهداشتی مثل ماسک و مواد ضدعفونی کننده تهیه و توزیع کردیم. در ماه‌های ابتدایی شیوع این ویروس در املش ماسک پیدا نمی‌شد و ما ۶ هزار ماسک از شهرهای دیگر تهیه کردیم و در ایستگاه صلواتی به صورت رایگان میان مردم توزیع کردیم.»

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

تهیه بسته ارزاق در دوران کرونایی برای کمک به نیازمندان

کمک به تهیه جهیزیه ۳ دختر

در فصل تابستان شیوع این ویروس در املش کاهش پیدا کرد و هیأتی‌ها چند ماهی استراحت کردند و به تجدید قوا و جذب نیرو پرداختند. با شروع سال تحصیلی آن‌ها برای آموزش مجازی دانش‌آموزان آستین بالا زدند. آن‌ها با کمک مردم و خیریه ۸۰ میلیون تومان پول جمع‌آوری کردند و برای دانش‌آموزان گوشی هوشمند خریدند تا بتوانند در کلاس‌های آنلاین مدارس شرکت کنند. آن‌ها به دختران دم بخت هم کمک کردند و برای ۳ دختر کسری‌های جهیزیه مثل یخچال، گاز و … را تهیه کردند.

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

نوجوانان هیأتی با ابتکار خود دستگاه تولید دستکش یک بار مصرف ساختند

ساخت دستگاه تولید دستکش با مهندسی معکوس

شب یلدا این دانش‌آموزان تلاش کردند تا سفره نیازمندان را رنگین کنند. رضایی می‌گوید: «در این شب تلاش کردیم سبد کالا متناسب تهیه کنیم و به نیازمندان برسانیم. علاوه بر این با حضور در بیمارستان‌ها مشاهده کردیم که نیازمندان دستکش‌های یک‌بار مصرف هستند، دستگاهی برای تولید خریدیم که بچه‌ها با مهندسی معکوس دستگاهی مشابه آن ساختند و به تولید روزانه ۱۰۰۰ دستکش پلاستیکی یک‌بار مصرف پرداختیم و حدود دو ماه هم این دستکش‌ها را تولید کردیم.»

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس

برگزاری جلسه عزاداری در ایام کرونایی با رعایت پروتکل‌های بهداشتی

خرید زمین کشاورزی برای رفع مخارج هیأت و امور خیر

الحمدلله این روزها کرونا در املش بسیار کاهش یافته است و این جوانان به دنبال اشتغال‌زایی و درآمدزایی برای هیأت خود هستند تا بتوانند از این طریق خرج هیأت را دربیاورند و برای کمک به نیازمندان نیز خودکفاتر شوند. رضایی می‌گوید: «بررسی کردیم در طول دوران کرونا بیش از ۵۵۰ میلیون تومان با کمک مردم کمک‌رسانی کردیم، اما این روند مشکل مردم را مقطعی حل کرد و نیاز بود تا کار دائمی صورت گیرد بنابراین زمین کشاورزی خریداری کردیم که هم‌اکنون پرتقال و چای از آن برداشت می‌شود و امیدواریم به همت این نوجوانان این زمین را پررونق کنیم تا کمکی به هیأت و کارهای خیرخواهانه ما باشد. البته برای تهیه این زمین با مشکلات مالی مواجه شدیم و بدهکار هستیم که ان‌شاءالله خیرین به کمک ما بیایند تا این مشکل برطرف شود.»

هیأت نوجوانان قاسم بن الحسن(ع) در املش نمونه کوچکی از ظرفیت نهادهای مردمی مثل مساجد، هیأت‌ها و گروه‌های جهادی است که اگر به آن‌ها اعتماد شود می‌توانند در طول سال با کمک و همت مردم و برنامه‌ریزی دقیق و اصولی در مناطق مختلف کشور مشکلات بسیاری را برطرف کنند.

منبع: فارس



منبع خبر

هیأتی که یک شهر را علیه کرونا مقاوم کرد +عکس بیشتر بخوانید »

«گیل‌مانا»؛ با شروعی خوب در روایت

«گیل‌مانا»؛ با شروعی خوب در روایت



«گیل‌مانا»؛روایتی که از حالت عینی به حالت ذهنی و انتزاعی می‌رود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمدتقی عزیزیان شاعر و نویسنده نقدی بر کتاب «گیل‌مانا» به نگارش درآورده است که متن آن در ادامه می‌آید:

گیل‌مانا، عنوانی کتابی است که در گونه‌ی خاطرات و در نوع دیگرنوشت به تألیف درآمده است. این کتاب روایت سردار محمدعلی حق‌بین است از دوران دفاع مقدس که به قلم دکتر سیده نساء هاشمیان سیگارودی و با حمایت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، به نظارت معصومه رامهرمزی، توسط نشر مرزوبوم، در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و در قطع رقعی منتشر شده است.

عنوان کتاب از کلمات بومی زادگاه راوی و مؤلف گزینش شده است. نامی که ابعاد مختلفی دارد. قسمت اول عنوان (گیل) معرف فضای اقلیمی، زادگاه و زیست‌بوم راوی و مؤلف است. بخش دوم نام (مانا) حامل پیام مقاومت و تداوم ایثار است. مخاطب با شنیدن عنوان کتاب، به سراغ متن می‌رود، انتظار دارد ابتدا با فضای زندگی، نحوه‌ی تولد، نام‌گذاری، اعتقادات، اسامی، اعلام و … به عبارتی با دنیای خصوصی راوی آشنا شود. سپس مقاومت را در کنش‌ها و رفتارهای شخصیت اصلی کتاب دریابد که این اتفاق هم می‌افتد.

معرفی راوی

محمدعلی حق‌بین طعم خاکریزهای دیروز را چشیده. خبر از حال‌وروز کربلاها و والفجرها دارد؛ به‌علاوه بر بلندی‌های سوریه و نبل‌الزهرا جولان داده. سردار دل‌ها حاج قاسم سلیمانی، پس از فتح نبل‌الزهرا و آزادسازی شمار پنجاه‌وپنج هزار از شیعیان در نبردی به فرماندهی محمدعلی حق‌بین، بر دستان او بوسه زده. کار او را «فتح خیبر» نامیده؛ اگرچه راوی در گیل‌مانا تنها به روایت دوران دفاع مقدس پرداخته است؛ اما فاتح خیبر بودن راوی، مخاطبان را بر خاطرات دفاع از حرم ایشان، تشنه‌تر نگه می‌دارد.

معرفی مؤلف

انتخاب هوشمندانه مؤلف، سیطره اشرافی که بر مباحث زیست‌بومی و فضای زندگی راوی دارند، از نکاتی است که می‌تواند زمینه‌ی موفقیت کتاب را فراهم آورد. سیده نساء هاشمیان سیگارودی، اهل سیگارود لنگرود گیلان است و به عبارتی همشهری و هم اقلیم راوی محسوب می‌شود. نسبت سببی با راوی دارد. از خانواده‌های معظم شهداست و گیل‌مانا پس از «منتظر یوسف باش»، «حسن تی شیء» و «فرماندۀ آسمانی» چهارمین اثر مؤلف است. در این نوشتار سعی کرده‌ایم گوشه‌هایی از متن کتاب گیل‌مانا را در حوزۀ زبان و روایت به نقد بنشینیم.

شروع خوب / روایت پویا و ایستا

در فصل اول سیطرۀ نگارنده در بخش پژوهش باعث می‌شود راوی بسیاری از صحنه‌ها را با حرکت، صدا، طعم و رنگ تداعی کند و بر زبان بیاورد. اینجاست که روایت پویا شکل می‌گیرد:

«در شب‌های طوفانی زمستان، صدای امواج دریا از چند فرسخی به گوشم می‌رسید. در زمستان‌ها با صدای امواج دریا و در شب‌های بهاری با صدای انواع حشرات و واق‌واق سگ‌های محله و آواز قورباغه‌های شالیزارهای اطراف خانه می‌خوابیدیم .»(۱۱)

خواب آغاز روایت است، این شروع هنری است برای کتاب. ما معمولاً قصه و خواب را دو جز لاینفک می‌دانیم. از دیرباز ما با قصه‌های مادربزرگ‌ها و لالایی خواندن مادرهایمان پلک‌هایمان را بر هم گذاشته‌ایم. گیل‌مانا هم با خواب و روایت شروع می‌شود. آن‌هم خوابی زمستانی در ساحل دریا که صدای امواج و واق‌واق سگ و آواز قورباغه‌های شالیزار آن را زیباتر می‌کند.

بعدازاین روایت خواب و زمستان، آغاز کتاب و پیوند مخاطب و متن با روز شدن و تحرک و فضای دل‌انگیز زندگی در شالیزار و دکان و … از سر گرفته می‌شود:

«کم‌کم فروشندگی را از پدرم یاد گرفتم و قیمت اجناس دستم آمد. پس از مدت کوتاهی کلیددار مغازۀ بووا شدم. حساب‌وکتاب مغازه دست خودم بود .»(۲۰)

این تصاویر یکدست، زیبا و پویا، تا پایان فصل کودکی راوی ادامه دارند؛ پس‌ازآن که نگارنده به تلاش برای سروسامان دادن به لحن و زبان روایت، برمی‌آید؛ ناچار با تعدد سوالات به دنبال راهی برای نجات متن و نثر از رسمیت می‌گردد. در اینجا پس از گردآوری اطلاعات، در مرحلۀ تدوین با چیدمان پاسخ‌ها و جابه‌جایی موتیف‌ها و عبارات، روایت ایستا شکل می‌گیرد:

«…با تویوتا به مقر ننه‌شور رفتم. نیروهای سالم که جراحتشان کم بود و درصد شیمیایی پایینی داشتند، با مینی‌بوس به آنجا آمدند… گردان به عزا خانه‌ای تبدیل شد .»(۳۸۷)

جملات اول، ماشین تویوتا و تعدادی رزمندۀ شیمیایی را تصویر می‌کند. در ادامه عبارت: «گردان به عزا خانه‌ای تبدیل شد»، کار ارتباط‌گیری مخاطب را با متن سخت می‌کند؛ عبارت برای کسی آشناست که عزاداری کرده باشد و عزا خانه را دیده باشد؛ اما برای مخاطبی که میانه‌ای با عزا نداشته و یا شناختی از شکل و شیوۀ عزاداری در جبهه ندارد، عبارتی گنگ می‌خواند که تصویری مبهم را به او نشان می‌دهد. ازاین‌دست عبارات در قسمت دوم؛ یعنی در بخش رزمی راوی بیشتر مشاهده می‌شود.

زبان مادری و زبان رسمی

از خصوصیات نثر گیل‌مانا، پرهیز و یا سعی نگارنده در پرهیز از افتادن در دام تکلف، تصنع و اجتناب از بازآفرینی متن است. نگارنده تلاش داشته که متن را از دل مصاحبه راوی، استخراج کند. این‌گونه هم به مخاطب احترام می‌گذارد و هم به تاریخ امانت‌دار است؛ اما گاه گونه‌ی روایت راوی و استفاده او از کلمات رسمی، اداری و ادبیات نظامی، مؤلف را ناامید می‌کند.

«با حیوانات خانگی همزیستی مسالمت‌آمیز داشتیم» (ص ۱۳)

«تلار زمستان‌ها، کاربرد چندانی نداشت» (ص ۱۵)

«بووا سالانه مقدار زیادی ابریشم تولید می‌کرد» (ص ۱۵)

«در این زمان نوزاد کرم ابریشم، نیاز به برگ توت چندانی نداشت، فقط به مراقبت ویژه احتیاج داشت.» (ص ۱۶)

«گوشت گنجشک چندان نبود.» (ص ۱۷)

«برادر بزرگم، کمی که بزرگ‌تر شد، به‌اتفاق حسین‌علی مسئولیت شکار را بر عهده می‌گرفت.» (ص ۱۹)

«همزیستی مسالمت‌آمیز، کاربرد چندانی، مقدار زیادی، مراقبت ویژه، مسئولیت شکار را بر عهده»

نگارنده در همین ابتدای کتاب، با این حجم از کلمات اداری مواجه می‌شود و این یعنی راوی با سواد امروز و معلومات نظامی و اداری دارد خاطرات کودکی و نوجوانی را روایت می‌کند، همین رویکرد، عدم تناسبی را ایجاد می‌کند، مخاطب در فضایی قرار می‌گیرد که هم وفادار بودن نگارنده را به متن درمی‌یابد و هم نمی‌تواند بپذیرد که راوی با زبان بزرگسال دوران کودکی خود را بیان کرده باشد.

مکانیزم و مدیریتی که نگارنده در مواجهه با این مشکل، به کار می‌بندد این است که در پاره‌ای از موارد، با یادآوری خاطرات کودکی، ترسیم و تصویر کردن ویژگی و مختصات محل زندگی او، سعی دارد متن را از ورطه‌ی رسمی و اداری و خشک‌گویی نجات بخشد و به‌نوعی نثر را صمیمی، دوستانه و منعطف‌تر نشان بدهد.

نگارنده، در گیل‌مانا با دو فضا سروکار دارد. یکی فضای بیرون از جبهه و دیگری فضای جبهه. آنجا که بیرون از جبهه و جنگ را روایت می‌کند، مؤلف در کنار راوی پابه‌پا پیش رفته و متن می‌رود با حساسیت و مدیریت، رنگ و بوی زندگی یک فرد شمالی را به خود بگیرد و طعم، سروصدا، رطوبت هوا، لهجه، کلمات و … همه به‌جا و مناسب ادا شود.

ترفند دیگری که مؤلف به کار می‌بندد این است که مصاحبه را به زبان بومی انجام دهد. زبان مادری به‌مراتب بااحساس‌تر از زبان معیار است و بسیاری از عواطف در بستر زبان مادری با رعایت اقتصاد کلمات به‌راحتی بیان می‌شوند. مؤلف در تألیف کتاب که زبان معیار را برمی‌گزیند، از کلمات بومی در هم‌نشینی واژگان رسمی و اداری، بهره می‌گیرد؛ اما وفور کلمات رسمی جز فرصتی اندک، مجالی به واژگان بومی نمی‌دهد و کلمات: تلار، بووا، اجی و … زورشان به فضای رسمی روایت نمی‌رسد.

کلی‌گویی و تجزیه‌وتحلیل

در قسمت دیگر و در جایی که راوی جبهه را روایت می‌کند، گاه از خاطرات فاصله می‌گیرد و تحلیل و تجزیه و کلی‌گویی وارد کار می‌شود:

«عملیات کردستان، سختی‌های خاص خودش را داشت، چون در آنجا فقط جنگ یدی نبود؛ جنگ فرماندهان بود، جنگ مغزها و تدبیر بود .»(۱۱۱)

«عملیات کردستان»: منظور راوی از به کار بردن این عبارت، عملیات‌هایی است که در مناطق کردنشین و یا کردستان انجام داده است.

در ادامه، آوردن ترکیبات «جنگ مغزها»، «جنگ تدبیر»، روایت را از حالت عینی به حالت ذهنی و انتزاعی سوق می‌دهد؛ مخاطب با این سوال مواجه می‌شود که جنگ تدبیر، چگونه جنگی است؟ جنگ مغزها به چه معناست؟ و هزاران خوشه‌ی معنایی و مفاهیم مختلف به ذهن او می‌رسد.

و همچنین در:

«نیروهای عراق ارتفاعات گوره‌شیر و سرمرگان را از قبل خالی کرده بودند و به دست نیروهای دمکرات داده بودند. آن‌ها هم حضور دائمی نداشتند، فقط کمین یا ضربه می‌زدند و سمت خاک عراق می‌گریختند. حجم نیروهای ما بالا بود. از چند محور به مرز زده بودیم. به همین دلیل دشمن عقب‌نشینی کرد.» (ص ۱۲۷)

و یا:

«عراقی‌ها مقاومت سختی کردند. هرچند تعداد شهدا زیاد بود؛ اما توانستیم ارتفاع سربوله را از عراقی‌ها بگیریم. مقاومت تا فردای آن روز ادامه داشت. عراقی‌ها پاتک سختی زدند؛ اما موفق به بازپس‌گیری ارتفاع نشدند .»(۱۴۴)

و ازاین‌دست:

«بعد از تصرف شهر ماؤوت عراق به مرخصی طولانی‌مدت رفتیم. بعد از مرخصی به سنندج برگشتیم و گردان را سازمان‌دهی کردیم. بعد از آزادسازی ماؤوت سردار علی عبدالهی به‌عنوان فرماندۀ لشکر ۱۶ پیادۀ قدس معرفی شد .»(۲۹۸)

در این‌گونه روایات، رنگ، طعم و بوها گم می‌شود. زمان دچار پرش می‌شود. کلی‌گویی جای جزیی‌گویی را می‌گیرد و کلمات ابهام‌آمیز وارد متن می‌شوند: مرخصی طولانی‌مدت، سازمان‌دهی، آزادسازی، مقاومت سخت، پاتک سختی، چندمحو ر، حجم بالا، سمت خاک عراق.

در اینجا مکانیزم نگارنده؛ به دلایلی نظیر عدم تجربه میدانی و… جواب نمی‌دهد و راوی بازهم او را در ورطه‌ی ابهام و کلی‌گویی گرفتار می‌کند؛ اما سماجت و تلاش او در مصاحبه و تعدد سوالات گاهی، پاره‌ای از کاستی‌ها را جبران می‌کند:

«شهدا از شهرهای مختلف ایران بودند. با همان لباس رزمی کُردی. آن‌ها را داخل پلاستیک پیچیده بودند. شهدا را از کنار چشمه، به بالای ارتفاع، کنار جادۀ مالرو آورده بودند.» (۱۲۶)

این بند بی‌شک در پی پرسیدن سوالات فراوانی تألیف شده است.

و همچنین این عبارات:

«بالگرد، جنگی نبود. چون به شکل پلنگی بود و هیچ موشکی هم به آن وصل نبود. … همۀ ما سرها را به‌طرف بالگرد بلند کردیم. همگی نگاه می‌کردیم چه می‌کند. بالگرد هرلحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد .»(۱۴۱)

نکات دستوری و دیالوگ‌ها

در پایان به ذکر نکاتی در حوزۀ دستور زبان و نحوۀ نگارش دیالوگ‌های گیل‌مانا می‌پردازیم. زبان و لحن گیل‌مانا از حیث سیاق و گونه، در اکثریت متن یکدست بود؛ جز در پاره‌ای از موارد که شاید مؤلف به گمان این‌که ویراستار کنترل می‌کند، چندان دقت نکرده بود و یا این‌که ویراستار به اعتبار این‌که مؤلف تعمدی نوشته، دست به متن و نثر نزده بود. یکی از این موارد قابل‌تأمل، رسم‌الخط دیالوگ‌نویسی در کتاب گیل‌مانا بود.

انتخاب لحن دیالوگ این‌که رسمی و معیار باشد و یا محاوره، به سلیقۀ نگارنده است و او مختار است که یکی از این شیوه‌ها را برگزیند؛ اما پس از انتخاب نوع شخصی از این دو شیوه، باید به آن وفادار باشد. در کتاب گیل‌مانا به گواهی اغلب دیالوگ‌ها، زبان محاوره مدنظر نگارنده بوده است؛ اما گاهی از این مسیر، منحرف می‌شود و زبانی دوگانه در یک گفت‌وگو بروز پیدا می‌کند:

«یکی از بچه‌های ساری آمد و گفت: «بچه‌ها دیروز آهنگران اومد توی تیپ ما و خوند. بچه‌ها کلی روحیه گرفتن.» وسط حرفش پریدم و گفتم: «آهنگران تو جبهه می‌خوان چی کار کنند؟» قبل از این‌که جوابی بشنوم با خودم فکر کردم: «حتماً گروهی هستن که کارشون آهنگریه.» دوباره پرسیدم: «آهنگران چه گروهی‌اند؟»

جملۀ «آهنگران چه گروهی‌اند؟» یک جملۀ کاملاً رسمی است که در کنار جملات محاوره در ضمن یک گفتگوی طنازانه آمده است و یکدستی زبان کتاب را بر هم زده است؛ همچنین استفاده از افعالی نظیر: کنند که به شکل معیار نوشته‌شده و می‌بایست، کنن می‌نوشت مانند هستن که در جملۀ قبل از آن آورده بود.

گم‌شدن مرجع ضمیر

تتابع جملات و قرار گرفتن فعل‌ها در کنار هم، از دیگر نکاتی است که در متن کتاب گیل‌مانا دیده می‌شد. بهتر است در ویراست بعدی، این نکات هم اصلاح شوند. یکی از نکات آزاردهنده که در برخی از جملات و روایت‌ها، وجود داشت، گم‌شدن مرجع ضمیر بود:

«سپاه دانشی‌ها پس از ورودشان به ده، در خانۀ ما ساکن می‌شدند. وقتی صحبت‌هایشان به حکومت و شاه می‌رسید، آهسته حرف می‌زدند. می‌گفتند: «دیوار موش داره، موشم گوش داره!» معنی حرفشان را نمی‌فهمیدم… علیه شاه و جنایات ساواک حرف‌های زیادی می‌زدند. از بس از زبان آن‌ها در مورد ساواکی‌ها حرف‌های بد شنیده بودم، ناخودآگاه از آن‌ها می‌ترسیدم.

در این عبارت مرجع ضمیر آن‌ها در استعمال دوم، معلوم نیست. مخاطب از این جمله نمی‌تواند درک کند که راوی از سپاه‌دانشی‌ها ترسیده یا از ساواکی‌ها؟ یا بهتر است بگوییم ساختار جمله در انتقال پیام نارساست. در نهایت، ما با زمینه‌ای که از ساواکی‌ها در ذهنمان داریم می‌توانیم پی ببریم به مفهوم موردنظر نگارنده؛ نه با خواندن جملات.

وفور جملات موازی در متن

یکی از نکاتی که در بیشتر کتاب‌های خاطرات به چشم می‌آید و آزاردهنده است، وفور جملات موازی است. گاهی یک پاراگراف از یک کتاب خاطره را می‌توان در دو جمله، خلاصه کرد. گیل‌مانا نیز از این غائله مستثنی نیست.

«روح معنوی خاصی در آنجا حاکم بود، وارد محیط‌های معنوی جبهه شده بودم. در آنجا دیدم بعضی‌ها ازنظر معنوی از من جلوتر هستند… هرچه زمان می‌گذشت با معنویت جبهه بیشتر آشنا می‌شدم .»(۵۵)

که نگارنده می‌توانست با دخل و تصرفی در سطح ویرایش، این جملات موازی را در یکی، دو جمله خلاصه کند و سروسامان بدهد.

«تا سقز با ستون رفتیم. غروب به سقز رسیدیم.» (۱۰۷) جملۀ اول این معنا را به مخاطب می‌رساند که با ستون به سقز رسیده‌اند و کار تمام شده؛ اما باز هم می‌گوید: غروب به سقز رسیدیم.

و یا در ابتدای کتاب:

«در شب‌های طوفانی زمستان، صدای امواج دریا از چند فرسخی به گوشم می‌رسید. در زمستان‌ها با صدای امواج دریا … می‌خوابیدیم .»(۱۱)

در این بند هم، خوابیدن راوی با صدای امواج دریا در شب‌های زمستان، دو بار به دو گونه آمده است.

و یا در این بند:

«دشمن فشار زیادی می‌آورد، اما ما مقاومت می‌کردیم؛ مقاومتی که همه را به شگفت آورده بود. آتش دشمن بسیار شدید بود، ولی مقاومت توأم با ایمان نیروها بیشتر بود. (۳۷۰)

این جمله در بخش اول همان حرفی را می‌زند که در بخش دوم زده است:

بخش اول: دشمن فشار زیادی می‌آورد، اما ما مقاومت می‌کردیم؛

بخش دوم: آتش دشمن بسیار شدید بود، ولی مقاومت توأم با ایمان نیروها بیشتر بود.

آوردن بخش دوم، هم می‌توانست مطلب جمله اول را بیان کند و هم متن را از افتادن در دام تکرار نجات دهد.

در پایان، خداقوت و دست‌مریزاد می‌گویم به همۀ عزیزانی که در نشر مرزوبوم و مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، با تلاش خود، بخشی از تاریخ پرفرازونشیب دفاع مقدس را از زاویه‌ی تازه برای تشنگان معرفت، روایت و ثبت و ضبط می‌کنند. ذکر چند نکته را نیز ضروری می‌دانم:

یک: این کتاب تمام سواد نویسندگی نگارنده نیست و ممکن آثاری بسیار قوی‌تر از گیل‌مانا هم داشته باشند.

دو: نظر منتقد به فراخور فرصت و مجال و از زاویۀ دید او بر کتاب جاری شده است و قطعاً بسیاری از زوایای کار را در این مطلب نیاورده است.

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمدتقی عزیزیان شاعر و نویسنده نقدی بر کتاب «گیل‌مانا» به نگارش درآورده است که متن آن در ادامه می‌آید:

گیل‌مانا، عنوانی کتابی است که در گونه‌ی خاطرات و در نوع دیگرنوشت به تألیف درآمده است. این کتاب روایت سردار محمدعلی حق‌بین است از دوران دفاع مقدس که به قلم دکتر سیده نساء هاشمیان سیگارودی و با حمایت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، به نظارت معصومه رامهرمزی، توسط نشر مرزوبوم، در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و در قطع رقعی منتشر شده است.

عنوان کتاب از کلمات بومی زادگاه راوی و مؤلف گزینش شده است. نامی که ابعاد مختلفی دارد. قسمت اول عنوان (گیل) معرف فضای اقلیمی، زادگاه و زیست‌بوم راوی و مؤلف است. بخش دوم نام (مانا) حامل پیام مقاومت و تداوم ایثار است. مخاطب با شنیدن عنوان کتاب، به سراغ متن می‌رود، انتظار دارد ابتدا با فضای زندگی، نحوه‌ی تولد، نام‌گذاری، اعتقادات، اسامی، اعلام و … به عبارتی با دنیای خصوصی راوی آشنا شود. سپس مقاومت را در کنش‌ها و رفتارهای شخصیت اصلی کتاب دریابد که این اتفاق هم می‌افتد.

معرفی راوی

محمدعلی حق‌بین طعم خاکریزهای دیروز را چشیده. خبر از حال‌وروز کربلاها و والفجرها دارد؛ به‌علاوه بر بلندی‌های سوریه و نبل‌الزهرا جولان داده. سردار دل‌ها حاج قاسم سلیمانی، پس از فتح نبل‌الزهرا و آزادسازی شمار پنجاه‌وپنج هزار از شیعیان در نبردی به فرماندهی محمدعلی حق‌بین، بر دستان او بوسه زده. کار او را «فتح خیبر» نامیده؛ اگرچه راوی در گیل‌مانا تنها به روایت دوران دفاع مقدس پرداخته است؛ اما فاتح خیبر بودن راوی، مخاطبان را بر خاطرات دفاع از حرم ایشان، تشنه‌تر نگه می‌دارد.

معرفی مؤلف

انتخاب هوشمندانه مؤلف، سیطره اشرافی که بر مباحث زیست‌بومی و فضای زندگی راوی دارند، از نکاتی است که می‌تواند زمینه‌ی موفقیت کتاب را فراهم آورد. سیده نساء هاشمیان سیگارودی، اهل سیگارود لنگرود گیلان است و به عبارتی همشهری و هم اقلیم راوی محسوب می‌شود. نسبت سببی با راوی دارد. از خانواده‌های معظم شهداست و گیل‌مانا پس از «منتظر یوسف باش»، «حسن تی شیء» و «فرماندۀ آسمانی» چهارمین اثر مؤلف است. در این نوشتار سعی کرده‌ایم گوشه‌هایی از متن کتاب گیل‌مانا را در حوزۀ زبان و روایت به نقد بنشینیم.

شروع خوب / روایت پویا و ایستا

در فصل اول سیطرۀ نگارنده در بخش پژوهش باعث می‌شود راوی بسیاری از صحنه‌ها را با حرکت، صدا، طعم و رنگ تداعی کند و بر زبان بیاورد. اینجاست که روایت پویا شکل می‌گیرد:

«در شب‌های طوفانی زمستان، صدای امواج دریا از چند فرسخی به گوشم می‌رسید. در زمستان‌ها با صدای امواج دریا و در شب‌های بهاری با صدای انواع حشرات و واق‌واق سگ‌های محله و آواز قورباغه‌های شالیزارهای اطراف خانه می‌خوابیدیم .»(۱۱)

خواب آغاز روایت است، این شروع هنری است برای کتاب. ما معمولاً قصه و خواب را دو جز لاینفک می‌دانیم. از دیرباز ما با قصه‌های مادربزرگ‌ها و لالایی خواندن مادرهایمان پلک‌هایمان را بر هم گذاشته‌ایم. گیل‌مانا هم با خواب و روایت شروع می‌شود. آن‌هم خوابی زمستانی در ساحل دریا که صدای امواج و واق‌واق سگ و آواز قورباغه‌های شالیزار آن را زیباتر می‌کند.

بعدازاین روایت خواب و زمستان، آغاز کتاب و پیوند مخاطب و متن با روز شدن و تحرک و فضای دل‌انگیز زندگی در شالیزار و دکان و … از سر گرفته می‌شود:

«کم‌کم فروشندگی را از پدرم یاد گرفتم و قیمت اجناس دستم آمد. پس از مدت کوتاهی کلیددار مغازۀ بووا شدم. حساب‌وکتاب مغازه دست خودم بود .»(۲۰)

این تصاویر یکدست، زیبا و پویا، تا پایان فصل کودکی راوی ادامه دارند؛ پس‌ازآن که نگارنده به تلاش برای سروسامان دادن به لحن و زبان روایت، برمی‌آید؛ ناچار با تعدد سوالات به دنبال راهی برای نجات متن و نثر از رسمیت می‌گردد. در اینجا پس از گردآوری اطلاعات، در مرحلۀ تدوین با چیدمان پاسخ‌ها و جابه‌جایی موتیف‌ها و عبارات، روایت ایستا شکل می‌گیرد:

«…با تویوتا به مقر ننه‌شور رفتم. نیروهای سالم که جراحتشان کم بود و درصد شیمیایی پایینی داشتند، با مینی‌بوس به آنجا آمدند… گردان به عزا خانه‌ای تبدیل شد .»(۳۸۷)

جملات اول، ماشین تویوتا و تعدادی رزمندۀ شیمیایی را تصویر می‌کند. در ادامه عبارت: «گردان به عزا خانه‌ای تبدیل شد»، کار ارتباط‌گیری مخاطب را با متن سخت می‌کند؛ عبارت برای کسی آشناست که عزاداری کرده باشد و عزا خانه را دیده باشد؛ اما برای مخاطبی که میانه‌ای با عزا نداشته و یا شناختی از شکل و شیوۀ عزاداری در جبهه ندارد، عبارتی گنگ می‌خواند که تصویری مبهم را به او نشان می‌دهد. ازاین‌دست عبارات در قسمت دوم؛ یعنی در بخش رزمی راوی بیشتر مشاهده می‌شود.

زبان مادری و زبان رسمی

از خصوصیات نثر گیل‌مانا، پرهیز و یا سعی نگارنده در پرهیز از افتادن در دام تکلف، تصنع و اجتناب از بازآفرینی متن است. نگارنده تلاش داشته که متن را از دل مصاحبه راوی، استخراج کند. این‌گونه هم به مخاطب احترام می‌گذارد و هم به تاریخ امانت‌دار است؛ اما گاه گونه‌ی روایت راوی و استفاده او از کلمات رسمی، اداری و ادبیات نظامی، مؤلف را ناامید می‌کند.

«با حیوانات خانگی همزیستی مسالمت‌آمیز داشتیم» (ص ۱۳)

«تلار زمستان‌ها، کاربرد چندانی نداشت» (ص ۱۵)

«بووا سالانه مقدار زیادی ابریشم تولید می‌کرد» (ص ۱۵)

«در این زمان نوزاد کرم ابریشم، نیاز به برگ توت چندانی نداشت، فقط به مراقبت ویژه احتیاج داشت.» (ص ۱۶)

«گوشت گنجشک چندان نبود.» (ص ۱۷)

«برادر بزرگم، کمی که بزرگ‌تر شد، به‌اتفاق حسین‌علی مسئولیت شکار را بر عهده می‌گرفت.» (ص ۱۹)

«همزیستی مسالمت‌آمیز، کاربرد چندانی، مقدار زیادی، مراقبت ویژه، مسئولیت شکار را بر عهده»

نگارنده در همین ابتدای کتاب، با این حجم از کلمات اداری مواجه می‌شود و این یعنی راوی با سواد امروز و معلومات نظامی و اداری دارد خاطرات کودکی و نوجوانی را روایت می‌کند، همین رویکرد، عدم تناسبی را ایجاد می‌کند، مخاطب در فضایی قرار می‌گیرد که هم وفادار بودن نگارنده را به متن درمی‌یابد و هم نمی‌تواند بپذیرد که راوی با زبان بزرگسال دوران کودکی خود را بیان کرده باشد.

مکانیزم و مدیریتی که نگارنده در مواجهه با این مشکل، به کار می‌بندد این است که در پاره‌ای از موارد، با یادآوری خاطرات کودکی، ترسیم و تصویر کردن ویژگی و مختصات محل زندگی او، سعی دارد متن را از ورطه‌ی رسمی و اداری و خشک‌گویی نجات بخشد و به‌نوعی نثر را صمیمی، دوستانه و منعطف‌تر نشان بدهد.

نگارنده، در گیل‌مانا با دو فضا سروکار دارد. یکی فضای بیرون از جبهه و دیگری فضای جبهه. آنجا که بیرون از جبهه و جنگ را روایت می‌کند، مؤلف در کنار راوی پابه‌پا پیش رفته و متن می‌رود با حساسیت و مدیریت، رنگ و بوی زندگی یک فرد شمالی را به خود بگیرد و طعم، سروصدا، رطوبت هوا، لهجه، کلمات و … همه به‌جا و مناسب ادا شود.

ترفند دیگری که مؤلف به کار می‌بندد این است که مصاحبه را به زبان بومی انجام دهد. زبان مادری به‌مراتب بااحساس‌تر از زبان معیار است و بسیاری از عواطف در بستر زبان مادری با رعایت اقتصاد کلمات به‌راحتی بیان می‌شوند. مؤلف در تألیف کتاب که زبان معیار را برمی‌گزیند، از کلمات بومی در هم‌نشینی واژگان رسمی و اداری، بهره می‌گیرد؛ اما وفور کلمات رسمی جز فرصتی اندک، مجالی به واژگان بومی نمی‌دهد و کلمات: تلار، بووا، اجی و … زورشان به فضای رسمی روایت نمی‌رسد.

کلی‌گویی و تجزیه‌وتحلیل

در قسمت دیگر و در جایی که راوی جبهه را روایت می‌کند، گاه از خاطرات فاصله می‌گیرد و تحلیل و تجزیه و کلی‌گویی وارد کار می‌شود:

«عملیات کردستان، سختی‌های خاص خودش را داشت، چون در آنجا فقط جنگ یدی نبود؛ جنگ فرماندهان بود، جنگ مغزها و تدبیر بود .»(۱۱۱)

«عملیات کردستان»: منظور راوی از به کار بردن این عبارت، عملیات‌هایی است که در مناطق کردنشین و یا کردستان انجام داده است.

در ادامه، آوردن ترکیبات «جنگ مغزها»، «جنگ تدبیر»، روایت را از حالت عینی به حالت ذهنی و انتزاعی سوق می‌دهد؛ مخاطب با این سوال مواجه می‌شود که جنگ تدبیر، چگونه جنگی است؟ جنگ مغزها به چه معناست؟ و هزاران خوشه‌ی معنایی و مفاهیم مختلف به ذهن او می‌رسد.

و همچنین در:

«نیروهای عراق ارتفاعات گوره‌شیر و سرمرگان را از قبل خالی کرده بودند و به دست نیروهای دمکرات داده بودند. آن‌ها هم حضور دائمی نداشتند، فقط کمین یا ضربه می‌زدند و سمت خاک عراق می‌گریختند. حجم نیروهای ما بالا بود. از چند محور به مرز زده بودیم. به همین دلیل دشمن عقب‌نشینی کرد.» (ص ۱۲۷)

و یا:

«عراقی‌ها مقاومت سختی کردند. هرچند تعداد شهدا زیاد بود؛ اما توانستیم ارتفاع سربوله را از عراقی‌ها بگیریم. مقاومت تا فردای آن روز ادامه داشت. عراقی‌ها پاتک سختی زدند؛ اما موفق به بازپس‌گیری ارتفاع نشدند .»(۱۴۴)

و ازاین‌دست:

«بعد از تصرف شهر ماؤوت عراق به مرخصی طولانی‌مدت رفتیم. بعد از مرخصی به سنندج برگشتیم و گردان را سازمان‌دهی کردیم. بعد از آزادسازی ماؤوت سردار علی عبدالهی به‌عنوان فرماندۀ لشکر ۱۶ پیادۀ قدس معرفی شد .»(۲۹۸)

در این‌گونه روایات، رنگ، طعم و بوها گم می‌شود. زمان دچار پرش می‌شود. کلی‌گویی جای جزیی‌گویی را می‌گیرد و کلمات ابهام‌آمیز وارد متن می‌شوند: مرخصی طولانی‌مدت، سازمان‌دهی، آزادسازی، مقاومت سخت، پاتک سختی، چندمحو ر، حجم بالا، سمت خاک عراق.

در اینجا مکانیزم نگارنده؛ به دلایلی نظیر عدم تجربه میدانی و… جواب نمی‌دهد و راوی بازهم او را در ورطه‌ی ابهام و کلی‌گویی گرفتار می‌کند؛ اما سماجت و تلاش او در مصاحبه و تعدد سوالات گاهی، پاره‌ای از کاستی‌ها را جبران می‌کند:

«شهدا از شهرهای مختلف ایران بودند. با همان لباس رزمی کُردی. آن‌ها را داخل پلاستیک پیچیده بودند. شهدا را از کنار چشمه، به بالای ارتفاع، کنار جادۀ مالرو آورده بودند.» (۱۲۶)

این بند بی‌شک در پی پرسیدن سوالات فراوانی تألیف شده است.

و همچنین این عبارات:

«بالگرد، جنگی نبود. چون به شکل پلنگی بود و هیچ موشکی هم به آن وصل نبود. … همۀ ما سرها را به‌طرف بالگرد بلند کردیم. همگی نگاه می‌کردیم چه می‌کند. بالگرد هرلحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد .»(۱۴۱)

نکات دستوری و دیالوگ‌ها

در پایان به ذکر نکاتی در حوزۀ دستور زبان و نحوۀ نگارش دیالوگ‌های گیل‌مانا می‌پردازیم. زبان و لحن گیل‌مانا از حیث سیاق و گونه، در اکثریت متن یکدست بود؛ جز در پاره‌ای از موارد که شاید مؤلف به گمان این‌که ویراستار کنترل می‌کند، چندان دقت نکرده بود و یا این‌که ویراستار به اعتبار این‌که مؤلف تعمدی نوشته، دست به متن و نثر نزده بود. یکی از این موارد قابل‌تأمل، رسم‌الخط دیالوگ‌نویسی در کتاب گیل‌مانا بود.

انتخاب لحن دیالوگ این‌که رسمی و معیار باشد و یا محاوره، به سلیقۀ نگارنده است و او مختار است که یکی از این شیوه‌ها را برگزیند؛ اما پس از انتخاب نوع شخصی از این دو شیوه، باید به آن وفادار باشد. در کتاب گیل‌مانا به گواهی اغلب دیالوگ‌ها، زبان محاوره مدنظر نگارنده بوده است؛ اما گاهی از این مسیر، منحرف می‌شود و زبانی دوگانه در یک گفت‌وگو بروز پیدا می‌کند:

«یکی از بچه‌های ساری آمد و گفت: «بچه‌ها دیروز آهنگران اومد توی تیپ ما و خوند. بچه‌ها کلی روحیه گرفتن.» وسط حرفش پریدم و گفتم: «آهنگران تو جبهه می‌خوان چی کار کنند؟» قبل از این‌که جوابی بشنوم با خودم فکر کردم: «حتماً گروهی هستن که کارشون آهنگریه.» دوباره پرسیدم: «آهنگران چه گروهی‌اند؟»

جملۀ «آهنگران چه گروهی‌اند؟» یک جملۀ کاملاً رسمی است که در کنار جملات محاوره در ضمن یک گفتگوی طنازانه آمده است و یکدستی زبان کتاب را بر هم زده است؛ همچنین استفاده از افعالی نظیر: کنند که به شکل معیار نوشته‌شده و می‌بایست، کنن می‌نوشت مانند هستن که در جملۀ قبل از آن آورده بود.

گم‌شدن مرجع ضمیر

تتابع جملات و قرار گرفتن فعل‌ها در کنار هم، از دیگر نکاتی است که در متن کتاب گیل‌مانا دیده می‌شد. بهتر است در ویراست بعدی، این نکات هم اصلاح شوند. یکی از نکات آزاردهنده که در برخی از جملات و روایت‌ها، وجود داشت، گم‌شدن مرجع ضمیر بود:

«سپاه دانشی‌ها پس از ورودشان به ده، در خانۀ ما ساکن می‌شدند. وقتی صحبت‌هایشان به حکومت و شاه می‌رسید، آهسته حرف می‌زدند. می‌گفتند: «دیوار موش داره، موشم گوش داره!» معنی حرفشان را نمی‌فهمیدم… علیه شاه و جنایات ساواک حرف‌های زیادی می‌زدند. از بس از زبان آن‌ها در مورد ساواکی‌ها حرف‌های بد شنیده بودم، ناخودآگاه از آن‌ها می‌ترسیدم.

در این عبارت مرجع ضمیر آن‌ها در استعمال دوم، معلوم نیست. مخاطب از این جمله نمی‌تواند درک کند که راوی از سپاه‌دانشی‌ها ترسیده یا از ساواکی‌ها؟ یا بهتر است بگوییم ساختار جمله در انتقال پیام نارساست. در نهایت، ما با زمینه‌ای که از ساواکی‌ها در ذهنمان داریم می‌توانیم پی ببریم به مفهوم موردنظر نگارنده؛ نه با خواندن جملات.

وفور جملات موازی در متن

یکی از نکاتی که در بیشتر کتاب‌های خاطرات به چشم می‌آید و آزاردهنده است، وفور جملات موازی است. گاهی یک پاراگراف از یک کتاب خاطره را می‌توان در دو جمله، خلاصه کرد. گیل‌مانا نیز از این غائله مستثنی نیست.

«روح معنوی خاصی در آنجا حاکم بود، وارد محیط‌های معنوی جبهه شده بودم. در آنجا دیدم بعضی‌ها ازنظر معنوی از من جلوتر هستند… هرچه زمان می‌گذشت با معنویت جبهه بیشتر آشنا می‌شدم .»(۵۵)

که نگارنده می‌توانست با دخل و تصرفی در سطح ویرایش، این جملات موازی را در یکی، دو جمله خلاصه کند و سروسامان بدهد.

«تا سقز با ستون رفتیم. غروب به سقز رسیدیم.» (۱۰۷) جملۀ اول این معنا را به مخاطب می‌رساند که با ستون به سقز رسیده‌اند و کار تمام شده؛ اما باز هم می‌گوید: غروب به سقز رسیدیم.

و یا در ابتدای کتاب:

«در شب‌های طوفانی زمستان، صدای امواج دریا از چند فرسخی به گوشم می‌رسید. در زمستان‌ها با صدای امواج دریا … می‌خوابیدیم .»(۱۱)

در این بند هم، خوابیدن راوی با صدای امواج دریا در شب‌های زمستان، دو بار به دو گونه آمده است.

و یا در این بند:

«دشمن فشار زیادی می‌آورد، اما ما مقاومت می‌کردیم؛ مقاومتی که همه را به شگفت آورده بود. آتش دشمن بسیار شدید بود، ولی مقاومت توأم با ایمان نیروها بیشتر بود. (۳۷۰)

این جمله در بخش اول همان حرفی را می‌زند که در بخش دوم زده است:

بخش اول: دشمن فشار زیادی می‌آورد، اما ما مقاومت می‌کردیم؛

بخش دوم: آتش دشمن بسیار شدید بود، ولی مقاومت توأم با ایمان نیروها بیشتر بود.

آوردن بخش دوم، هم می‌توانست مطلب جمله اول را بیان کند و هم متن را از افتادن در دام تکرار نجات دهد.

در پایان، خداقوت و دست‌مریزاد می‌گویم به همۀ عزیزانی که در نشر مرزوبوم و مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، با تلاش خود، بخشی از تاریخ پرفرازونشیب دفاع مقدس را از زاویه‌ی تازه برای تشنگان معرفت، روایت و ثبت و ضبط می‌کنند. ذکر چند نکته را نیز ضروری می‌دانم:

یک: این کتاب تمام سواد نویسندگی نگارنده نیست و ممکن آثاری بسیار قوی‌تر از گیل‌مانا هم داشته باشند.

دو: نظر منتقد به فراخور فرصت و مجال و از زاویۀ دید او بر کتاب جاری شده است و قطعاً بسیاری از زوایای کار را در این مطلب نیاورده است.

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار



منبع خبر

«گیل‌مانا»؛ با شروعی خوب در روایت بیشتر بخوانید »

تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی

تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی



تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی/ گفتم سردار به من گزارش نده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انگار برای تمام شهر آشنا بود. نامش بر سر زبان‌ها می‌گشت و همه در انتظارش بودند تا بیاید، برایشان از حاج عمران بگوید، از عزیزانشان بگوید. که چه شده‌اند؟ کجایند؟ از خانواده هر رزمنده‌ای جویای حال رزمنده‌اش می‌شدی پاسخ یکی بود: «هیچ نمی‌دانیم! منتظریم تا حق‌بین بیایید.» گویی مائده‌ای بود آسمانی تا از خوان نعمتش خوشه‌ای برچینند و دلشان آرام گیرد.

محمدعلی حق‌بین، فرمانده گیلانی که در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است و بعد از آن در جبهه مقاومت از خاطراتی می‌گوید که گاه مثل کوه سنگین و ناراحت کننده است و گاه همانند آب روان بارانی و خنده‌دار. روایت‌هایی از فقدان دوستان عزیزش که آثار روحی و روانی فراوانی برای او داشته، اینکه رویارویی با صحنه‌های سخت و خشن جنگ هشت ساله و مبارزه در آن سال‌ها قدرت ریسک‌پذیری او را بالا برده است و حضور دائمی در لایه‌های مختلف جنگ خاطرات تلخ و شیرینی را برای سردار حق‌بین به ارمغان آورده، در ابتدا تعاریف خاطراتش بی‌معنی جلوه کرده زیرا معتقد است کار ِ برای رضای خدا گفتن ندارد اما اصرار و تشویق اطرافیان و باقی‌ماندگان از جنگ او را بر آن داشته تا خاطراتش را روایت کند.

او این کتاب را متعلق به شهدا می‌داند خصوصاً دو فرمانده شهیدش… و به نقل از خاطره نگار «گیل‌مانا» باید نوشت به‌خاطر آن‌ها که ندیده‌اند و نشنیده‌اند، باید نوشت به خاطر کسانی که نمی‌خواهند ببینند و بشنوند، باید نوشت تا دست فرداها از زیبایی‌ها خالی نماند، باید نوشت به یاد آن مردان و زنان آسمانی که در انبوه خاک مدفون شدند، باید نوشت تا کسانی که ندیده‌اند بدانند. آن‌ها که نبوده‌اند چگونه مجروح شدند، چگونه افتادند و در آخرین لحظات چه گفتند.

راوی کتاب می‌گوید، روزی از سردار پرسیدم: «چرا شهید نشدید؟» تبسمی کرد و گفت: «نمی‌دانم! حتماً خدا نخواست، شاید هم ماندم تا بگویم.» پاسخش فتح‌الفتوحی بود بر تمنای درونم. می‌دانستم گفتن ِ تنها دوامی نیست چیزی برای آیندگان به ارث نخواهد گذاشت. یا گذر زمان و غبار فراموشی حقیقت این آئینه را خواهد پوشاند یا به اسارت تحریف درخواهد آورد. بر همین خیالات تصمیم گرفتم آستین گفت‌وگو بالا بزنم.

قسمت دوم نشست نقد و بررسی کتاب «گیل‌مانا» با حضور سردار محمدعلی (ابراهیم) حق‌بین و نویسنده کتاب سیده نساء هاشمیان درباره چگونگی انتخاب نام گیل‌مانا، یادی از شهدای گردان کمیل و کتابی در زمینه جبهه مقاومت به روایت محمدعلی حق‌بین است، که در ادامه می‌آید:

با توجه به این‌که کتابی هم در زمینه جبهه مقاومت در دست چاپ و انتشار دارید، تا چه اندازه متأثر از کتاب گیل‌مانا است؟ قرار است در کتاب جبهه مقاومت با چه وجه از جنگ روبه‌رو شویم؟ تغییر موقعیت‌ها، حال و هوای شما، مکانی که در آن حضور داشتید، تفاوت این دو موقعیت‌ها را چگونه تصویر کردید؟

سردار حق‌بین: کتاب گیل‌مانا به عنوان پایه همه رویدادهای جنگ است البته نمی‌خواهم بگویم که اگر کسی می‌خواهد کتاب‌های جبهه مقاومت را بخواند باید قبلش این کتاب را بخواند ولی مثلاً ما اگر بخواهیم دوران انقلاب را به‌خوبی بشناسیم بهتر است که دوران ۵۰ سال قبل از انقلاب را هم بخوانیم تا بدانیم از کجا به کجا رسیده‌ایم و جایگاه‌مان کجا بوده که به این دوره رسیده‌ایم. شرایط مقایسه‌ای که می‌تواند موقعیت‌ها را به‌خوبی بیان کند همانند اینکه اگر بخواهیم از محاسن شب بدانیم باید متوجه باشم که روزی هم هست یا از خوبی‌های روز بدانیم باید از شب هم خبر داشته باشیم.

سردار به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کرد و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه بشوم که صحنه شهادت به چه صورت بود

اما کتاب‌هایی از جنس دفاع مقدس و ۸ سال جنگ تحمیلی به‌عنوان بیس و پایه تمام اتفاقات است و زیبایی‌هایی در آن دوران بود که در جبهه مقاومت نبود یا سختی‌ها و مشکلاتی در آنجا بود که در جبهه مقاومت نبود، کمبودها و ناملایماتی در دفاع مقدس بود که در جبهه مقاومت نبود، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم از ابزارهایی استفاده کنیم که در دوران دفاع مقدس آن ابزارها را نداشتیم، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم که شهیدانمان کمتر باشد اما در دوران مقدس خیلی بیشتر بود.

کتابی که مرتبط با جبهه مقاومت برای آزادسازی نبل‌والزهرا است، روایت شد. قطعاً باید درباره اتفاقات و رویدادهای دیگر جبهه مقاومت هم نوشته شود و بدون شک برای آیندگان مفید خواهد بود.

خانم هاشمیان با توجه به اینکه در صحبت‌ها گیلکی صحبت شده است و شما به‌عنوان نویسنده باید زبان گیلکی را همزمان برای نگارش کتاب ترجمه می‌کردید، بالاخره سختی‌های خودش را داشت تا چه اندازه این امر نسبت به دیگر نگارش کتاب‌ها تفاوت داشت؟ همچنین در سوریه بودن سردار با توجه به برخی حذفیات و سوال‌های پیش‌آمده برای شما، کمی درباره این اتفاقات بگویید!

هاشمیان: سردار این چند سال اخیر به دلیل فعالیت‌های اجرایی که داشت و در جلسات رسمی سخنرانی می‌کرد به صورت روتین برای من هم گزارشی صحبت می‌کرد. بارها می‌گفتم که سردار برای من گزارشی صحبت نکن! من نمی‌خواهم گزارشی بنویسم. سردار هم می‌گفت: «تو بگو من چه بگویم! (به زبان گیلکی)» من می‌خواستم از جزئیات بگوید که بتوانم آن دوران را فضا سازی کنم و خاطره را از حالت گزارش‌گونه بیرون بیاورم! زیرا خودم به عنوان مخاطب اصلاً نمی‌پسندم که خاطره در قالب گزارش خوانده شود. خاطره را باید به‌گونه‌ای تعریف کنم که واقعیت‌ها برای مخاطب ملموس و قابل درک باشد و در آن فضا قرار بگیرد. واقعاً زمان‌هایی بود که سردار را در مواقع تعاریف وقایع و خاطرات خسته کردم!

بعد سردار هم به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کردند و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این باز نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف می‌کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه شوم که صحنه شهادت به چه صورت بود، خیلی سخت بود صحنه‌سازی برای من دوست داشتم صحنه شهادت سردار املاکی را برای مخاطب باورپذیرتر کنم.

سردار سال‌ها در سوریه بودید و در آن دوران هم در حال نگارش کتاب گیل‌مانا که خاطرات ۸ سال دفاع مقدس بود، یادآوری خاطرات دفاع مقدس در سوریه برایتان چه حسی داشت؟

سردار حق‌بین: البته در سوریه که بودم تقریباً کتاب به اتمام رسیده بود و بیشتر موضوعاتی را در قالب سوال خانم هاشمیان می‌فرستادند زمانی که نمی‌توانستند واقعیت‌ها را با یکدیگر تطبیق دهند یا اینکه برخی‌جاها را حذف کرده بودم و متن از منظر ایشان ناقص شده بود (زیرا در نگارش اول کتاب ۷۰۰ صفحه شده بود و من هم گفته بودم که خودم کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای بخوانم گفتم چه کسی می‌خواهد این‌همه را بخواند از همین رو بیشتر خاطرات را حذف کردم) سوال‌های را برای رفع ابهامات می‌پرسیدند و من هم جواب‌ها را می‌نوشتم و برایشان می‌فرستادم. خیلی هم تمرکز خاصی نمی‌خواست، تقریباً داستان‌ها به‌هم نزدیک بود (جبهه مقاومت و دوران دفاع مقدس) فقط برای تکمیل صحبت‌ها و برای حذفیات این کار انجام می‌شد.

از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است

خانم هاشمیان، چرا اسم گیل‌مانا را برای کتاب خاطرات سردار انتخاب کردید؟ قصدی برای انتخاب چنین اسمی داشتید یا اتفاقی به ذهن‌تان رسید؟

هاشمیان: که سردار از خاطراتش صحبت می‌کرد همه اصرار داشتند که خاطراتش را در قالب کتاب منتشر کند و تصمیم سردار هم به دلیل شناختی که از خصوصیات اخلاقی و خانواده‌اش داشتم، من را به عنوان نویسنده خاطراتش انتخاب کرد.

زمانی که کتاب به اتمام رسید و باید عنوان را انتخاب می‌کردیم جلسات زیادی برای اسم کتاب گذاشته شد و حتی نزدیک به ۴۰ عنوان انتخاب کردیم که یکی را اسم کتاب بگذاریم در آن دوران، سردار در گیلان غرب مأموریت بود زمانی که با او تماس گرفتند که سردار کدام اسم را قبول می‌کنید؟ او هم گفته بود که هر اسمی که حاج خانم بگوید! اما من هر اسمی که گفته می‌شد را قبول نکردم به نوعی به دلم ننشسته بود. تا اینکه در جلسه اسم‌گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می‌گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می‌زدم (در این کتاب بیش از ۱۰۰ نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن‌طرف هم سردار گفته بودند «دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد. هدف من زنده کردن نام بقیه شهدا است مخصوصاً دو فرمانده‌ای که من با آن‌ها زندگی کردم و معاونت آن‌ها را بر عهده داشتم. هرچقدر من راوی این کتاب هستم اما نمی‌خواهم به نام من تمام شود.» دلم خیلی گرفته بود همین‌طور که با شهدا صحبت می‌کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل‌مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد! بعد به خانم رامهرمزی زنگ زدم و اسم را که گفتم از اسم بسیار خوششان آمد.

سردار، برای سوال پایانی و جمع‌بندی صحبت‌هایتان از شهدایی که در کتاب گیل‌مانا نام بردید، بگویید!

سردار حق‌بین: از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است.

ما باید از شهدایمان در قالب این کتاب‌های فرهنگی بگوییم دشمنان می‌خواهند مقدس بودن جنگ را بردارند و به‌گونه‌ای دفاع مقدس ما را کمرنگ کنند و در تلاش هستند اما می‌بینیم که مردم هم به‌راحتی تن به خواسته آن‌ها نمی‌دهد، جوانان ما تمام این اتفاقات را تحلیل می‌کنند که شهدای ما آگاهانه و داوطلبانه برای دفاع از میهن‌شان رفتند، ما باید بدانیم که توانایی دشمن همیشگی نیست و نمی‌تواند فشار بیاورد ما باید سیاه‌نمایی آن‌ها را خنثی کنیم و در زمینه فرهنگی خودمان را قوی‌تر.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انگار برای تمام شهر آشنا بود. نامش بر سر زبان‌ها می‌گشت و همه در انتظارش بودند تا بیاید، برایشان از حاج عمران بگوید، از عزیزانشان بگوید. که چه شده‌اند؟ کجایند؟ از خانواده هر رزمنده‌ای جویای حال رزمنده‌اش می‌شدی پاسخ یکی بود: «هیچ نمی‌دانیم! منتظریم تا حق‌بین بیایید.» گویی مائده‌ای بود آسمانی تا از خوان نعمتش خوشه‌ای برچینند و دلشان آرام گیرد.

محمدعلی حق‌بین، فرمانده گیلانی که در هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است و بعد از آن در جبهه مقاومت از خاطراتی می‌گوید که گاه مثل کوه سنگین و ناراحت کننده است و گاه همانند آب روان بارانی و خنده‌دار. روایت‌هایی از فقدان دوستان عزیزش که آثار روحی و روانی فراوانی برای او داشته، اینکه رویارویی با صحنه‌های سخت و خشن جنگ هشت ساله و مبارزه در آن سال‌ها قدرت ریسک‌پذیری او را بالا برده است و حضور دائمی در لایه‌های مختلف جنگ خاطرات تلخ و شیرینی را برای سردار حق‌بین به ارمغان آورده، در ابتدا تعاریف خاطراتش بی‌معنی جلوه کرده زیرا معتقد است کار ِ برای رضای خدا گفتن ندارد اما اصرار و تشویق اطرافیان و باقی‌ماندگان از جنگ او را بر آن داشته تا خاطراتش را روایت کند.

او این کتاب را متعلق به شهدا می‌داند خصوصاً دو فرمانده شهیدش… و به نقل از خاطره نگار «گیل‌مانا» باید نوشت به‌خاطر آن‌ها که ندیده‌اند و نشنیده‌اند، باید نوشت به خاطر کسانی که نمی‌خواهند ببینند و بشنوند، باید نوشت تا دست فرداها از زیبایی‌ها خالی نماند، باید نوشت به یاد آن مردان و زنان آسمانی که در انبوه خاک مدفون شدند، باید نوشت تا کسانی که ندیده‌اند بدانند. آن‌ها که نبوده‌اند چگونه مجروح شدند، چگونه افتادند و در آخرین لحظات چه گفتند.

راوی کتاب می‌گوید، روزی از سردار پرسیدم: «چرا شهید نشدید؟» تبسمی کرد و گفت: «نمی‌دانم! حتماً خدا نخواست، شاید هم ماندم تا بگویم.» پاسخش فتح‌الفتوحی بود بر تمنای درونم. می‌دانستم گفتن ِ تنها دوامی نیست چیزی برای آیندگان به ارث نخواهد گذاشت. یا گذر زمان و غبار فراموشی حقیقت این آئینه را خواهد پوشاند یا به اسارت تحریف درخواهد آورد. بر همین خیالات تصمیم گرفتم آستین گفت‌وگو بالا بزنم.

قسمت دوم نشست نقد و بررسی کتاب «گیل‌مانا» با حضور سردار محمدعلی (ابراهیم) حق‌بین و نویسنده کتاب سیده نساء هاشمیان درباره چگونگی انتخاب نام گیل‌مانا، یادی از شهدای گردان کمیل و کتابی در زمینه جبهه مقاومت به روایت محمدعلی حق‌بین است، که در ادامه می‌آید:

با توجه به این‌که کتابی هم در زمینه جبهه مقاومت در دست چاپ و انتشار دارید، تا چه اندازه متأثر از کتاب گیل‌مانا است؟ قرار است در کتاب جبهه مقاومت با چه وجه از جنگ روبه‌رو شویم؟ تغییر موقعیت‌ها، حال و هوای شما، مکانی که در آن حضور داشتید، تفاوت این دو موقعیت‌ها را چگونه تصویر کردید؟

سردار حق‌بین: کتاب گیل‌مانا به عنوان پایه همه رویدادهای جنگ است البته نمی‌خواهم بگویم که اگر کسی می‌خواهد کتاب‌های جبهه مقاومت را بخواند باید قبلش این کتاب را بخواند ولی مثلاً ما اگر بخواهیم دوران انقلاب را به‌خوبی بشناسیم بهتر است که دوران ۵۰ سال قبل از انقلاب را هم بخوانیم تا بدانیم از کجا به کجا رسیده‌ایم و جایگاه‌مان کجا بوده که به این دوره رسیده‌ایم. شرایط مقایسه‌ای که می‌تواند موقعیت‌ها را به‌خوبی بیان کند همانند اینکه اگر بخواهیم از محاسن شب بدانیم باید متوجه باشم که روزی هم هست یا از خوبی‌های روز بدانیم باید از شب هم خبر داشته باشیم.

سردار به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کرد و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه بشوم که صحنه شهادت به چه صورت بود

اما کتاب‌هایی از جنس دفاع مقدس و ۸ سال جنگ تحمیلی به‌عنوان بیس و پایه تمام اتفاقات است و زیبایی‌هایی در آن دوران بود که در جبهه مقاومت نبود یا سختی‌ها و مشکلاتی در آنجا بود که در جبهه مقاومت نبود، کمبودها و ناملایماتی در دفاع مقدس بود که در جبهه مقاومت نبود، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم از ابزارهایی استفاده کنیم که در دوران دفاع مقدس آن ابزارها را نداشتیم، ما در جبهه مقاومت یاد گرفتیم که شهیدانمان کمتر باشد اما در دوران مقدس خیلی بیشتر بود.

کتابی که مرتبط با جبهه مقاومت برای آزادسازی نبل‌والزهرا است، روایت شد. قطعاً باید درباره اتفاقات و رویدادهای دیگر جبهه مقاومت هم نوشته شود و بدون شک برای آیندگان مفید خواهد بود.

خانم هاشمیان با توجه به اینکه در صحبت‌ها گیلکی صحبت شده است و شما به‌عنوان نویسنده باید زبان گیلکی را همزمان برای نگارش کتاب ترجمه می‌کردید، بالاخره سختی‌های خودش را داشت تا چه اندازه این امر نسبت به دیگر نگارش کتاب‌ها تفاوت داشت؟ همچنین در سوریه بودن سردار با توجه به برخی حذفیات و سوال‌های پیش‌آمده برای شما، کمی درباره این اتفاقات بگویید!

هاشمیان: سردار این چند سال اخیر به دلیل فعالیت‌های اجرایی که داشت و در جلسات رسمی سخنرانی می‌کرد به صورت روتین برای من هم گزارشی صحبت می‌کرد. بارها می‌گفتم که سردار برای من گزارشی صحبت نکن! من نمی‌خواهم گزارشی بنویسم. سردار هم می‌گفت: «تو بگو من چه بگویم! (به زبان گیلکی)» من می‌خواستم از جزئیات بگوید که بتوانم آن دوران را فضا سازی کنم و خاطره را از حالت گزارش‌گونه بیرون بیاورم! زیرا خودم به عنوان مخاطب اصلاً نمی‌پسندم که خاطره در قالب گزارش خوانده شود. خاطره را باید به‌گونه‌ای تعریف کنم که واقعیت‌ها برای مخاطب ملموس و قابل درک باشد و در آن فضا قرار بگیرد. واقعاً زمان‌هایی بود که سردار را در مواقع تعاریف وقایع و خاطرات خسته کردم!

بعد سردار هم به گیلکی خاطرات را تعریف می‌کردند و من فی‌البداهه باید به فارسی تبدیل می‌کردم این باز نگارش را سخت‌تر می‌کرد. مخصوصاً صحنه شهادت سردار املاکی را بارها برای من تعریف می‌کرد تا بتوانم به تصویر بکشم حتی یادم می‌آید که در حین تعریف کاغذ برداشت تا کوه‌ها را برایم بکشد تا به‌خوبی متوجه شوم که صحنه شهادت به چه صورت بود، خیلی سخت بود صحنه‌سازی برای من دوست داشتم صحنه شهادت سردار املاکی را برای مخاطب باورپذیرتر کنم.

سردار سال‌ها در سوریه بودید و در آن دوران هم در حال نگارش کتاب گیل‌مانا که خاطرات ۸ سال دفاع مقدس بود، یادآوری خاطرات دفاع مقدس در سوریه برایتان چه حسی داشت؟

سردار حق‌بین: البته در سوریه که بودم تقریباً کتاب به اتمام رسیده بود و بیشتر موضوعاتی را در قالب سوال خانم هاشمیان می‌فرستادند زمانی که نمی‌توانستند واقعیت‌ها را با یکدیگر تطبیق دهند یا اینکه برخی‌جاها را حذف کرده بودم و متن از منظر ایشان ناقص شده بود (زیرا در نگارش اول کتاب ۷۰۰ صفحه شده بود و من هم گفته بودم که خودم کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای بخوانم گفتم چه کسی می‌خواهد این‌همه را بخواند از همین رو بیشتر خاطرات را حذف کردم) سوال‌های را برای رفع ابهامات می‌پرسیدند و من هم جواب‌ها را می‌نوشتم و برایشان می‌فرستادم. خیلی هم تمرکز خاصی نمی‌خواست، تقریباً داستان‌ها به‌هم نزدیک بود (جبهه مقاومت و دوران دفاع مقدس) فقط برای تکمیل صحبت‌ها و برای حذفیات این کار انجام می‌شد.

از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است

خانم هاشمیان، چرا اسم گیل‌مانا را برای کتاب خاطرات سردار انتخاب کردید؟ قصدی برای انتخاب چنین اسمی داشتید یا اتفاقی به ذهن‌تان رسید؟

هاشمیان: که سردار از خاطراتش صحبت می‌کرد همه اصرار داشتند که خاطراتش را در قالب کتاب منتشر کند و تصمیم سردار هم به دلیل شناختی که از خصوصیات اخلاقی و خانواده‌اش داشتم، من را به عنوان نویسنده خاطراتش انتخاب کرد.

زمانی که کتاب به اتمام رسید و باید عنوان را انتخاب می‌کردیم جلسات زیادی برای اسم کتاب گذاشته شد و حتی نزدیک به ۴۰ عنوان انتخاب کردیم که یکی را اسم کتاب بگذاریم در آن دوران، سردار در گیلان غرب مأموریت بود زمانی که با او تماس گرفتند که سردار کدام اسم را قبول می‌کنید؟ او هم گفته بود که هر اسمی که حاج خانم بگوید! اما من هر اسمی که گفته می‌شد را قبول نکردم به نوعی به دلم ننشسته بود. تا اینکه در جلسه اسم‌گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می‌گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می‌زدم (در این کتاب بیش از ۱۰۰ نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن‌طرف هم سردار گفته بودند «دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد. هدف من زنده کردن نام بقیه شهدا است مخصوصاً دو فرمانده‌ای که من با آن‌ها زندگی کردم و معاونت آن‌ها را بر عهده داشتم. هرچقدر من راوی این کتاب هستم اما نمی‌خواهم به نام من تمام شود.» دلم خیلی گرفته بود همین‌طور که با شهدا صحبت می‌کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل‌مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد! بعد به خانم رامهرمزی زنگ زدم و اسم را که گفتم از اسم بسیار خوششان آمد.

سردار، برای سوال پایانی و جمع‌بندی صحبت‌هایتان از شهدایی که در کتاب گیل‌مانا نام بردید، بگویید!

سردار حق‌بین: از شهدای بزرگی در کتاب نام برده‌ام و شرمنده خیلی از شهدا هستیم که نام‌شان را در کتاب نیاوردیم. البته دائرة‌المعارفی را با عنوان گردان کمیل جمع‌آوری کردیم که گوشه‌ای از افتخارآفرینی شهیدان در آن آمده است.

ما باید از شهدایمان در قالب این کتاب‌های فرهنگی بگوییم دشمنان می‌خواهند مقدس بودن جنگ را بردارند و به‌گونه‌ای دفاع مقدس ما را کمرنگ کنند و در تلاش هستند اما می‌بینیم که مردم هم به‌راحتی تن به خواسته آن‌ها نمی‌دهد، جوانان ما تمام این اتفاقات را تحلیل می‌کنند که شهدای ما آگاهانه و داوطلبانه برای دفاع از میهن‌شان رفتند، ما باید بدانیم که توانایی دشمن همیشگی نیست و نمی‌تواند فشار بیاورد ما باید سیاه‌نمایی آن‌ها را خنثی کنیم و در زمینه فرهنگی خودمان را قوی‌تر.



منبع خبر

تصویرسازی از لحظه شهادت سردار املاکی بیشتر بخوانید »

اسم «گیل‌مانا» انتخاب شهداست

اسم «گیل‌مانا» انتخاب شهداست



اسم گیل‌مانا انتخاب شهداست

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از
مشرق، زمانی که کتاب به اتمام رسید و باید عنوان را انتخاب می‌کردیم جلسات زیادی برای اسم کتاب گذاشته شد و حتی نزدیک به ۴۰ عنوان انتخاب کردیم که یکی را اسم کتاب بگذاریم در آن دوران، سردار در گیلان غرب مأموریت بود زمانی که با او تماس گرفتند که سردار کدام اسم را قبول می‌کنید؟ او هم گفته بود که هر اسمی که حاج خانم بگوید! اما من هر اسمی که گفته می‌شد را قبول نکردم به نوعی به دلم ننشسته بود.

تا اینکه در جلسه اسم‌گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می‌گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می‌زدم (در این کتاب بیش از ۱۰۰ نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن‌طرف هم سردار گفته بودند «دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد.

دلم خیلی گرفته بود همین‌طور که با شهدا صحبت می‌کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل‌مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد!

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از
مشرق، زمانی که کتاب به اتمام رسید و باید عنوان را انتخاب می‌کردیم جلسات زیادی برای اسم کتاب گذاشته شد و حتی نزدیک به ۴۰ عنوان انتخاب کردیم که یکی را اسم کتاب بگذاریم در آن دوران، سردار در گیلان غرب مأموریت بود زمانی که با او تماس گرفتند که سردار کدام اسم را قبول می‌کنید؟ او هم گفته بود که هر اسمی که حاج خانم بگوید! اما من هر اسمی که گفته می‌شد را قبول نکردم به نوعی به دلم ننشسته بود.

تا اینکه در جلسه اسم‌گذاری خسته شدم و گفتم من باید بروم خانه، با شما بعداً تماس می‌گیرم. در خانه بودم که با شهدا حرف می‌زدم (در این کتاب بیش از ۱۰۰ نام شهید آمده است از آنان خواستم تا برای اسم کتاب کمکم کنند) از آن‌طرف هم سردار گفته بودند «دوست ندارم عنوان کتاب اسم من باشد.

دلم خیلی گرفته بود همین‌طور که با شهدا صحبت می‌کردم احساس کردم چیزی به قلبم خورد و اسم گیل‌مانا به ذهنم آمد همان لحظه به سردار زنگ زدم و اسم را گفتم! گفت: عالی است همین اسم باشد!



منبع خبر

اسم «گیل‌مانا» انتخاب شهداست بیشتر بخوانید »