به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محمدتقی عزیزیان شاعر و نویسنده نقدی بر کتاب «گیلمانا» به نگارش درآورده است که متن آن در ادامه میآید:
گیلمانا، عنوانی کتابی است که در گونهی خاطرات و در نوع دیگرنوشت به تألیف درآمده است. این کتاب روایت سردار محمدعلی حقبین است از دوران دفاع مقدس که به قلم دکتر سیده نساء هاشمیان سیگارودی و با حمایت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، به نظارت معصومه رامهرمزی، توسط نشر مرزوبوم، در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و در قطع رقعی منتشر شده است.
عنوان کتاب از کلمات بومی زادگاه راوی و مؤلف گزینش شده است. نامی که ابعاد مختلفی دارد. قسمت اول عنوان (گیل) معرف فضای اقلیمی، زادگاه و زیستبوم راوی و مؤلف است. بخش دوم نام (مانا) حامل پیام مقاومت و تداوم ایثار است. مخاطب با شنیدن عنوان کتاب، به سراغ متن میرود، انتظار دارد ابتدا با فضای زندگی، نحوهی تولد، نامگذاری، اعتقادات، اسامی، اعلام و … به عبارتی با دنیای خصوصی راوی آشنا شود. سپس مقاومت را در کنشها و رفتارهای شخصیت اصلی کتاب دریابد که این اتفاق هم میافتد.
معرفی راوی
محمدعلی حقبین طعم خاکریزهای دیروز را چشیده. خبر از حالوروز کربلاها و والفجرها دارد؛ بهعلاوه بر بلندیهای سوریه و نبلالزهرا جولان داده. سردار دلها حاج قاسم سلیمانی، پس از فتح نبلالزهرا و آزادسازی شمار پنجاهوپنج هزار از شیعیان در نبردی به فرماندهی محمدعلی حقبین، بر دستان او بوسه زده. کار او را «فتح خیبر» نامیده؛ اگرچه راوی در گیلمانا تنها به روایت دوران دفاع مقدس پرداخته است؛ اما فاتح خیبر بودن راوی، مخاطبان را بر خاطرات دفاع از حرم ایشان، تشنهتر نگه میدارد.
معرفی مؤلف
انتخاب هوشمندانه مؤلف، سیطره اشرافی که بر مباحث زیستبومی و فضای زندگی راوی دارند، از نکاتی است که میتواند زمینهی موفقیت کتاب را فراهم آورد. سیده نساء هاشمیان سیگارودی، اهل سیگارود لنگرود گیلان است و به عبارتی همشهری و هم اقلیم راوی محسوب میشود. نسبت سببی با راوی دارد. از خانوادههای معظم شهداست و گیلمانا پس از «منتظر یوسف باش»، «حسن تی شیء» و «فرماندۀ آسمانی» چهارمین اثر مؤلف است. در این نوشتار سعی کردهایم گوشههایی از متن کتاب گیلمانا را در حوزۀ زبان و روایت به نقد بنشینیم.
شروع خوب / روایت پویا و ایستا
در فصل اول سیطرۀ نگارنده در بخش پژوهش باعث میشود راوی بسیاری از صحنهها را با حرکت، صدا، طعم و رنگ تداعی کند و بر زبان بیاورد. اینجاست که روایت پویا شکل میگیرد:
«در شبهای طوفانی زمستان، صدای امواج دریا از چند فرسخی به گوشم میرسید. در زمستانها با صدای امواج دریا و در شبهای بهاری با صدای انواع حشرات و واقواق سگهای محله و آواز قورباغههای شالیزارهای اطراف خانه میخوابیدیم .»(۱۱)
خواب آغاز روایت است، این شروع هنری است برای کتاب. ما معمولاً قصه و خواب را دو جز لاینفک میدانیم. از دیرباز ما با قصههای مادربزرگها و لالایی خواندن مادرهایمان پلکهایمان را بر هم گذاشتهایم. گیلمانا هم با خواب و روایت شروع میشود. آنهم خوابی زمستانی در ساحل دریا که صدای امواج و واقواق سگ و آواز قورباغههای شالیزار آن را زیباتر میکند.
بعدازاین روایت خواب و زمستان، آغاز کتاب و پیوند مخاطب و متن با روز شدن و تحرک و فضای دلانگیز زندگی در شالیزار و دکان و … از سر گرفته میشود:
«کمکم فروشندگی را از پدرم یاد گرفتم و قیمت اجناس دستم آمد. پس از مدت کوتاهی کلیددار مغازۀ بووا شدم. حسابوکتاب مغازه دست خودم بود .»(۲۰)
این تصاویر یکدست، زیبا و پویا، تا پایان فصل کودکی راوی ادامه دارند؛ پسازآن که نگارنده به تلاش برای سروسامان دادن به لحن و زبان روایت، برمیآید؛ ناچار با تعدد سوالات به دنبال راهی برای نجات متن و نثر از رسمیت میگردد. در اینجا پس از گردآوری اطلاعات، در مرحلۀ تدوین با چیدمان پاسخها و جابهجایی موتیفها و عبارات، روایت ایستا شکل میگیرد:
«…با تویوتا به مقر ننهشور رفتم. نیروهای سالم که جراحتشان کم بود و درصد شیمیایی پایینی داشتند، با مینیبوس به آنجا آمدند… گردان به عزا خانهای تبدیل شد .»(۳۸۷)
جملات اول، ماشین تویوتا و تعدادی رزمندۀ شیمیایی را تصویر میکند. در ادامه عبارت: «گردان به عزا خانهای تبدیل شد»، کار ارتباطگیری مخاطب را با متن سخت میکند؛ عبارت برای کسی آشناست که عزاداری کرده باشد و عزا خانه را دیده باشد؛ اما برای مخاطبی که میانهای با عزا نداشته و یا شناختی از شکل و شیوۀ عزاداری در جبهه ندارد، عبارتی گنگ میخواند که تصویری مبهم را به او نشان میدهد. ازایندست عبارات در قسمت دوم؛ یعنی در بخش رزمی راوی بیشتر مشاهده میشود.
زبان مادری و زبان رسمی
از خصوصیات نثر گیلمانا، پرهیز و یا سعی نگارنده در پرهیز از افتادن در دام تکلف، تصنع و اجتناب از بازآفرینی متن است. نگارنده تلاش داشته که متن را از دل مصاحبه راوی، استخراج کند. اینگونه هم به مخاطب احترام میگذارد و هم به تاریخ امانتدار است؛ اما گاه گونهی روایت راوی و استفاده او از کلمات رسمی، اداری و ادبیات نظامی، مؤلف را ناامید میکند.
«با حیوانات خانگی همزیستی مسالمتآمیز داشتیم» (ص ۱۳)
«تلار زمستانها، کاربرد چندانی نداشت» (ص ۱۵)
«بووا سالانه مقدار زیادی ابریشم تولید میکرد» (ص ۱۵)
«در این زمان نوزاد کرم ابریشم، نیاز به برگ توت چندانی نداشت، فقط به مراقبت ویژه احتیاج داشت.» (ص ۱۶)
«گوشت گنجشک چندان نبود.» (ص ۱۷)
«برادر بزرگم، کمی که بزرگتر شد، بهاتفاق حسینعلی مسئولیت شکار را بر عهده میگرفت.» (ص ۱۹)
«همزیستی مسالمتآمیز، کاربرد چندانی، مقدار زیادی، مراقبت ویژه، مسئولیت شکار را بر عهده»
نگارنده در همین ابتدای کتاب، با این حجم از کلمات اداری مواجه میشود و این یعنی راوی با سواد امروز و معلومات نظامی و اداری دارد خاطرات کودکی و نوجوانی را روایت میکند، همین رویکرد، عدم تناسبی را ایجاد میکند، مخاطب در فضایی قرار میگیرد که هم وفادار بودن نگارنده را به متن درمییابد و هم نمیتواند بپذیرد که راوی با زبان بزرگسال دوران کودکی خود را بیان کرده باشد.
مکانیزم و مدیریتی که نگارنده در مواجهه با این مشکل، به کار میبندد این است که در پارهای از موارد، با یادآوری خاطرات کودکی، ترسیم و تصویر کردن ویژگی و مختصات محل زندگی او، سعی دارد متن را از ورطهی رسمی و اداری و خشکگویی نجات بخشد و بهنوعی نثر را صمیمی، دوستانه و منعطفتر نشان بدهد.
نگارنده، در گیلمانا با دو فضا سروکار دارد. یکی فضای بیرون از جبهه و دیگری فضای جبهه. آنجا که بیرون از جبهه و جنگ را روایت میکند، مؤلف در کنار راوی پابهپا پیش رفته و متن میرود با حساسیت و مدیریت، رنگ و بوی زندگی یک فرد شمالی را به خود بگیرد و طعم، سروصدا، رطوبت هوا، لهجه، کلمات و … همه بهجا و مناسب ادا شود.
ترفند دیگری که مؤلف به کار میبندد این است که مصاحبه را به زبان بومی انجام دهد. زبان مادری بهمراتب بااحساستر از زبان معیار است و بسیاری از عواطف در بستر زبان مادری با رعایت اقتصاد کلمات بهراحتی بیان میشوند. مؤلف در تألیف کتاب که زبان معیار را برمیگزیند، از کلمات بومی در همنشینی واژگان رسمی و اداری، بهره میگیرد؛ اما وفور کلمات رسمی جز فرصتی اندک، مجالی به واژگان بومی نمیدهد و کلمات: تلار، بووا، اجی و … زورشان به فضای رسمی روایت نمیرسد.
کلیگویی و تجزیهوتحلیل
در قسمت دیگر و در جایی که راوی جبهه را روایت میکند، گاه از خاطرات فاصله میگیرد و تحلیل و تجزیه و کلیگویی وارد کار میشود:
«عملیات کردستان، سختیهای خاص خودش را داشت، چون در آنجا فقط جنگ یدی نبود؛ جنگ فرماندهان بود، جنگ مغزها و تدبیر بود .»(۱۱۱)
«عملیات کردستان»: منظور راوی از به کار بردن این عبارت، عملیاتهایی است که در مناطق کردنشین و یا کردستان انجام داده است.
در ادامه، آوردن ترکیبات «جنگ مغزها»، «جنگ تدبیر»، روایت را از حالت عینی به حالت ذهنی و انتزاعی سوق میدهد؛ مخاطب با این سوال مواجه میشود که جنگ تدبیر، چگونه جنگی است؟ جنگ مغزها به چه معناست؟ و هزاران خوشهی معنایی و مفاهیم مختلف به ذهن او میرسد.
و همچنین در:
«نیروهای عراق ارتفاعات گورهشیر و سرمرگان را از قبل خالی کرده بودند و به دست نیروهای دمکرات داده بودند. آنها هم حضور دائمی نداشتند، فقط کمین یا ضربه میزدند و سمت خاک عراق میگریختند. حجم نیروهای ما بالا بود. از چند محور به مرز زده بودیم. به همین دلیل دشمن عقبنشینی کرد.» (ص ۱۲۷)
و یا:
«عراقیها مقاومت سختی کردند. هرچند تعداد شهدا زیاد بود؛ اما توانستیم ارتفاع سربوله را از عراقیها بگیریم. مقاومت تا فردای آن روز ادامه داشت. عراقیها پاتک سختی زدند؛ اما موفق به بازپسگیری ارتفاع نشدند .»(۱۴۴)
و ازایندست:
«بعد از تصرف شهر ماؤوت عراق به مرخصی طولانیمدت رفتیم. بعد از مرخصی به سنندج برگشتیم و گردان را سازماندهی کردیم. بعد از آزادسازی ماؤوت سردار علی عبدالهی بهعنوان فرماندۀ لشکر ۱۶ پیادۀ قدس معرفی شد .»(۲۹۸)
در اینگونه روایات، رنگ، طعم و بوها گم میشود. زمان دچار پرش میشود. کلیگویی جای جزییگویی را میگیرد و کلمات ابهامآمیز وارد متن میشوند: مرخصی طولانیمدت، سازماندهی، آزادسازی، مقاومت سخت، پاتک سختی، چندمحو ر، حجم بالا، سمت خاک عراق.
در اینجا مکانیزم نگارنده؛ به دلایلی نظیر عدم تجربه میدانی و… جواب نمیدهد و راوی بازهم او را در ورطهی ابهام و کلیگویی گرفتار میکند؛ اما سماجت و تلاش او در مصاحبه و تعدد سوالات گاهی، پارهای از کاستیها را جبران میکند:
«شهدا از شهرهای مختلف ایران بودند. با همان لباس رزمی کُردی. آنها را داخل پلاستیک پیچیده بودند. شهدا را از کنار چشمه، به بالای ارتفاع، کنار جادۀ مالرو آورده بودند.» (۱۲۶)
این بند بیشک در پی پرسیدن سوالات فراوانی تألیف شده است.
و همچنین این عبارات:
«بالگرد، جنگی نبود. چون به شکل پلنگی بود و هیچ موشکی هم به آن وصل نبود. … همۀ ما سرها را بهطرف بالگرد بلند کردیم. همگی نگاه میکردیم چه میکند. بالگرد هرلحظه به ما نزدیکتر میشد .»(۱۴۱)
نکات دستوری و دیالوگها
در پایان به ذکر نکاتی در حوزۀ دستور زبان و نحوۀ نگارش دیالوگهای گیلمانا میپردازیم. زبان و لحن گیلمانا از حیث سیاق و گونه، در اکثریت متن یکدست بود؛ جز در پارهای از موارد که شاید مؤلف به گمان اینکه ویراستار کنترل میکند، چندان دقت نکرده بود و یا اینکه ویراستار به اعتبار اینکه مؤلف تعمدی نوشته، دست به متن و نثر نزده بود. یکی از این موارد قابلتأمل، رسمالخط دیالوگنویسی در کتاب گیلمانا بود.
انتخاب لحن دیالوگ اینکه رسمی و معیار باشد و یا محاوره، به سلیقۀ نگارنده است و او مختار است که یکی از این شیوهها را برگزیند؛ اما پس از انتخاب نوع شخصی از این دو شیوه، باید به آن وفادار باشد. در کتاب گیلمانا به گواهی اغلب دیالوگها، زبان محاوره مدنظر نگارنده بوده است؛ اما گاهی از این مسیر، منحرف میشود و زبانی دوگانه در یک گفتوگو بروز پیدا میکند:
«یکی از بچههای ساری آمد و گفت: «بچهها دیروز آهنگران اومد توی تیپ ما و خوند. بچهها کلی روحیه گرفتن.» وسط حرفش پریدم و گفتم: «آهنگران تو جبهه میخوان چی کار کنند؟» قبل از اینکه جوابی بشنوم با خودم فکر کردم: «حتماً گروهی هستن که کارشون آهنگریه.» دوباره پرسیدم: «آهنگران چه گروهیاند؟»
جملۀ «آهنگران چه گروهیاند؟» یک جملۀ کاملاً رسمی است که در کنار جملات محاوره در ضمن یک گفتگوی طنازانه آمده است و یکدستی زبان کتاب را بر هم زده است؛ همچنین استفاده از افعالی نظیر: کنند که به شکل معیار نوشتهشده و میبایست، کنن مینوشت مانند هستن که در جملۀ قبل از آن آورده بود.
گمشدن مرجع ضمیر
تتابع جملات و قرار گرفتن فعلها در کنار هم، از دیگر نکاتی است که در متن کتاب گیلمانا دیده میشد. بهتر است در ویراست بعدی، این نکات هم اصلاح شوند. یکی از نکات آزاردهنده که در برخی از جملات و روایتها، وجود داشت، گمشدن مرجع ضمیر بود:
«سپاه دانشیها پس از ورودشان به ده، در خانۀ ما ساکن میشدند. وقتی صحبتهایشان به حکومت و شاه میرسید، آهسته حرف میزدند. میگفتند: «دیوار موش داره، موشم گوش داره!» معنی حرفشان را نمیفهمیدم… علیه شاه و جنایات ساواک حرفهای زیادی میزدند. از بس از زبان آنها در مورد ساواکیها حرفهای بد شنیده بودم، ناخودآگاه از آنها میترسیدم.
در این عبارت مرجع ضمیر آنها در استعمال دوم، معلوم نیست. مخاطب از این جمله نمیتواند درک کند که راوی از سپاهدانشیها ترسیده یا از ساواکیها؟ یا بهتر است بگوییم ساختار جمله در انتقال پیام نارساست. در نهایت، ما با زمینهای که از ساواکیها در ذهنمان داریم میتوانیم پی ببریم به مفهوم موردنظر نگارنده؛ نه با خواندن جملات.
وفور جملات موازی در متن
یکی از نکاتی که در بیشتر کتابهای خاطرات به چشم میآید و آزاردهنده است، وفور جملات موازی است. گاهی یک پاراگراف از یک کتاب خاطره را میتوان در دو جمله، خلاصه کرد. گیلمانا نیز از این غائله مستثنی نیست.
«روح معنوی خاصی در آنجا حاکم بود، وارد محیطهای معنوی جبهه شده بودم. در آنجا دیدم بعضیها ازنظر معنوی از من جلوتر هستند… هرچه زمان میگذشت با معنویت جبهه بیشتر آشنا میشدم .»(۵۵)
که نگارنده میتوانست با دخل و تصرفی در سطح ویرایش، این جملات موازی را در یکی، دو جمله خلاصه کند و سروسامان بدهد.
«تا سقز با ستون رفتیم. غروب به سقز رسیدیم.» (۱۰۷) جملۀ اول این معنا را به مخاطب میرساند که با ستون به سقز رسیدهاند و کار تمام شده؛ اما باز هم میگوید: غروب به سقز رسیدیم.
و یا در ابتدای کتاب:
«در شبهای طوفانی زمستان، صدای امواج دریا از چند فرسخی به گوشم میرسید. در زمستانها با صدای امواج دریا … میخوابیدیم .»(۱۱)
در این بند هم، خوابیدن راوی با صدای امواج دریا در شبهای زمستان، دو بار به دو گونه آمده است.
و یا در این بند:
«دشمن فشار زیادی میآورد، اما ما مقاومت میکردیم؛ مقاومتی که همه را به شگفت آورده بود. آتش دشمن بسیار شدید بود، ولی مقاومت توأم با ایمان نیروها بیشتر بود. (۳۷۰)
این جمله در بخش اول همان حرفی را میزند که در بخش دوم زده است:
بخش اول: دشمن فشار زیادی میآورد، اما ما مقاومت میکردیم؛
بخش دوم: آتش دشمن بسیار شدید بود، ولی مقاومت توأم با ایمان نیروها بیشتر بود.
آوردن بخش دوم، هم میتوانست مطلب جمله اول را بیان کند و هم متن را از افتادن در دام تکرار نجات دهد.
در پایان، خداقوت و دستمریزاد میگویم به همۀ عزیزانی که در نشر مرزوبوم و مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، با تلاش خود، بخشی از تاریخ پرفرازونشیب دفاع مقدس را از زاویهی تازه برای تشنگان معرفت، روایت و ثبت و ضبط میکنند. ذکر چند نکته را نیز ضروری میدانم:
یک: این کتاب تمام سواد نویسندگی نگارنده نیست و ممکن آثاری بسیار قویتر از گیلمانا هم داشته باشند.
دو: نظر منتقد به فراخور فرصت و مجال و از زاویۀ دید او بر کتاب جاری شده است و قطعاً بسیاری از زوایای کار را در این مطلب نیاورده است.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار