حمید داودآبادی

روایتی از «سردار میرزایی» در «چادر وحدت»

روایتی از «سردار میرزایی» در «چادر وحدت»



روایتی از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سردار جانباز «حمیدرضا میرزایی» از رزمندگان اطلاعات عملیات دوران دفاع مقدس بود که پس از جنگ تحمیلی، مسئولیت‌های متعددی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از جمله معاون اطلاعات خارجی سپاه را برعهده داشت. وی روز شنبه (۱۰ آبان) به‌دلیل عوارض جانبازی و ابتلا به کرونا، به شهادت رسید.

«حمید داودآبادی» نویسنده و پژوهشگر دوران دفاع مقدس، در کتاب «چادر وحدت» با اشاره به خاطره‌ای را از این شهید والامقام، نوشته است:

تعدادی از هواداران مجاهدین خلق به بهانه‌ای نامعلوم، در محل «انستیتو زبان سیمین» تحصن کرده و از تشکیل کلاس‌های عادی آن آموزشگاه زبان، جلوگیری می‌کردند. آن‌طور که می‌گفتند، مذاکرات و جر و بحث فایده‌ای نداشته است که سراغ بچه‌های چادر وحدت آمده بودند.

محل «انستیتو زبان سیمین» ساختمان دو طبقه بزرگ قدیمی‌ با دو در، یکی بزرگ گاراژی و یکی کوچک که از آن‌جا تردد می‌شد، در خیابان فلسطین نبش اولین کوچه‌ پایین بلوار کشاورز بود. ضلع دیگر کوچه، ساختمان چندین طبقه واحد «بسیج» قرار داشت که چند نگهبان مسلح با لباس سپاه از آن حفاظت می‌کردند.

رفتیم سراغ درِ پایینی که به هر طریقی شده از آن‌جا به‌داخل ساختمان نفوذ کنیم. همه دم در پایین جمع شده بودیم که متوجه شدیم دونفر از در بالایی خارج شده و به‌طرف بلوار کشاورز، پا گذاشتند به ‌فرار. «حمید میرزایی» زودتر از من، و منم دنبالش دویدم. آن دو نفر وسط خیابان به‌ طرف غرب شروع کردند به ‌دویدن. «حمید» جلوتر از من بود که متوجه شدم آن که نزدیک بود «حمید» بگیردش، یک‌ آن ایستاد؛ درحالی که نانچیکویی از زیر لباسش درآورد، برگشت و محکم به صورت «حمید» کوبید.

«حمید» صورتش را گرفت و روی زمین زانو زد. بالای سرش که رسیدم، خون صورتش را گرفته بود. ضربه سختی به بالای ابرویش خورده و صورتش را شکافته بود. گیج مانده بودم که چه کنم. آن دونفر که داشتند فرار می‌کردند و فاصله‌شان هم کم نبود، من هم که ترسیده بودم تنهایی دنبال‌شان بروم. بهترین کار را این دیدم که «حمید» را پیش بچه‌ها ببرم تا او را به آمبولانس برسانیم. «حمید» را با صورت خون‌ریز و وحشت‌ناک آوردم.



منبع خبر

روایتی از «سردار میرزایی» در «چادر وحدت» بیشتر بخوانید »

روایتی از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت»


روایت «حمید داودآبادی» از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت»به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار جانباز «حمیدرضا میرزایی» از رزمندگان اطلاعات عملیات دوران دفاع مقدس بود که پس از جنگ تحمیلی، مسئولیت‌های متعددی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از جمله معاون اطلاعات خارجی سپاه را برعهده داشت. وی روز شنبه (۱۰ آبان) به‌دلیل عوارض جانبازی و ابتلا به کرونا، به شهادت رسید.

«حمید داودآبادی» نویسنده و پژوهشگر دوران دفاع مقدس، در کتاب «چادر وحدت» با اشاره به خاطره‌ای را از این شهید والامقام، نوشته است:

تعدادی از هواداران مجاهدین خلق به بهانه‌ای نامعلوم، در محل «انستیتو زبان سیمین» تحصن کرده و از تشکیل کلاس‌های عادی آن آموزشگاه زبان، جلوگیری می‌کردند. آن‌طور که می‌گفتند، مذاکرات و جر و بحث فایده‌ای نداشته است که سراغ بچه‌های چادر وحدت آمده بودند.

محل «انستیتو زبان سیمین» ساختمان دو طبقه بزرگ قدیمی‌ با دو در، یکی بزرگ گاراژی و یکی کوچک که از آن‌جا تردد می‌شد، در خیابان فلسطین نبش اولین کوچه‌ پایین بلوار کشاورز بود. ضلع دیگر کوچه، ساختمان چندین طبقه واحد «بسیج» قرار داشت که چند نگهبان مسلح با لباس سپاه از آن حفاظت می‌کردند.

رفتیم سراغ درِ پایینی که به هر طریقی شده از آن‌جا به‌داخل ساختمان نفوذ کنیم. همه دم در پایین جمع شده بودیم که متوجه شدیم دونفر از در بالایی خارج شده و به‌طرف بلوار کشاورز، پا گذاشتند به ‌فرار. «حمید میرزایی» زودتر از من، و منم دنبالش دویدم. آن دو نفر وسط خیابان به‌ طرف غرب شروع کردند به ‌دویدن. «حمید» جلوتر از من بود که متوجه شدم آن که نزدیک بود «حمید» بگیردش، یک‌ آن ایستاد؛ درحالی که نانچیکویی از زیر لباسش درآورد، برگشت و محکم به صورت «حمید» کوبید.

«حمید» صورتش را گرفت و روی زمین زانو زد. بالای سرش که رسیدم، خون صورتش را گرفته بود. ضربه سختی به بالای ابرویش خورده و صورتش را شکافته بود. گیج مانده بودم که چه کنم. آن دونفر که داشتند فرار می‌کردند و فاصله‌شان هم کم نبود، من هم که ترسیده بودم تنهایی دنبال‌شان بروم. بهترین کار را این دیدم که «حمید» را پیش بچه‌ها ببرم تا او را به آمبولانس برسانیم. «حمید» را با صورت خون‌ریز و وحشت‌ناک آوردم.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روایتی از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت» بیشتر بخوانید »

روایتی از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت»


روایت «حمید داودآبادی» از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت»به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار جانباز «حمیدرضا میرزایی» از رزمندگان اطلاعات عملیات دوران دفاع مقدس بود که پس از جنگ تحمیلی، مسئولیت‌های متعددی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از جمله معاون اطلاعات خارجی سپاه را برعهده داشت. وی روز شنبه (۱۰ آبان) به‌دلیل عوارض جانبازی و ابتلا به کرونا، به شهادت رسید.

«حمید داودآبادی» نویسنده و پژوهشگر دوران دفاع مقدس، در کتاب «چادر وحدت» با اشاره به خاطره‌ای را از این شهید والامقام، نوشته است:

تعدادی از هواداران مجاهدین خلق به بهانه‌ای نامعلوم، در محل «انستیتو زبان سیمین» تحصن کرده و از تشکیل کلاس‌های عادی آن آموزشگاه زبان، جلوگیری می‌کردند. آن‌طور که می‌گفتند، مذاکرات و جر و بحث فایده‌ای نداشته است که سراغ بچه‌های چادر وحدت آمده بودند.

محل «انستیتو زبان سیمین» ساختمان دو طبقه بزرگ قدیمی‌ با دو در، یکی بزرگ گاراژی و یکی کوچک که از آن‌جا تردد می‌شد، در خیابان فلسطین نبش اولین کوچه‌ پایین بلوار کشاورز بود. ضلع دیگر کوچه، ساختمان چندین طبقه واحد «بسیج» قرار داشت که چند نگهبان مسلح با لباس سپاه از آن حفاظت می‌کردند.

رفتیم سراغ درِ پایینی که به هر طریقی شده از آن‌جا به‌داخل ساختمان نفوذ کنیم. همه دم در پایین جمع شده بودیم که متوجه شدیم دونفر از در بالایی خارج شده و به‌طرف بلوار کشاورز، پا گذاشتند به ‌فرار. «حمید میرزایی» زودتر از من، و منم دنبالش دویدم. آن دو نفر وسط خیابان به‌ طرف غرب شروع کردند به ‌دویدن. «حمید» جلوتر از من بود که متوجه شدم آن که نزدیک بود «حمید» بگیردش، یک‌ آن ایستاد؛ درحالی که نانچیکویی از زیر لباسش درآورد، برگشت و محکم به صورت «حمید» کوبید.

«حمید» صورتش را گرفت و روی زمین زانو زد. بالای سرش که رسیدم، خون صورتش را گرفته بود. ضربه سختی به بالای ابرویش خورده و صورتش را شکافته بود. گیج مانده بودم که چه کنم. آن دونفر که داشتند فرار می‌کردند و فاصله‌شان هم کم نبود، من هم که ترسیده بودم تنهایی دنبال‌شان بروم. بهترین کار را این دیدم که «حمید» را پیش بچه‌ها ببرم تا او را به آمبولانس برسانیم. «حمید» را با صورت خون‌ریز و وحشت‌ناک آوردم.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روایتی از شهید «حمیدرضا میرزایی» در «چادر وحدت» بیشتر بخوانید »

ماجرای وداع عاشقانه یک همسر شهید با پیکر شوهرش + عکس

ماجرای وداع عاشقانه یک همسر شهید با پیکر شوهرش + عکس



ماجرای وداع عاشقانه یک همسر شهید با پیکر شوهرش پس از ۱۲ سال + تصاویر

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آن‌شب در سالن معراج‌الشهداء تهران، وقتی باقی‌مانده پیکر شهید «مسعود تقی‌زاده» را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: «اگر اجازه بدهید، می‌خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم»، که اجازه دادند.

جلو که رفت و شروع کرد به گشتن میان استخوان‌ها. وقتی پرسیدند که چیکار می‌کنی؟ گفت: «می‌خواهم از این خاک‌هایی که ازش باقی مانده است، مقداری بردارم».

گفتند که خُب بردار، ولی دنبال چی می‌گردی؟ گفت: «می‌خوام از آن‌جایی که قلبش بوده است، خاک بردارم».

ماجرای عشق‌بازی یک همسر شهید با پیکر شوهرش در معراج‌الشهداء + تصاویر

ماجرای عشق‌بازی یک همسر شهید با پیکر شوهرش در معراج‌الشهداء + تصاویر

شهید «مسعود تقی‌زاده» متولد ۴ آبان سال ۱۳۳۷، ۲۹ آبان سال ۱۳۶۲ عملیات «والفجر چهار» در منطقه «کانی مانگا» به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از ۱۲ سال در آبان سال ۱۳۷۴ مصادف با شب شهادت حضرت زهرا (س) به میهن اسلامی بازگشت. مزار این شهید والامقام در بهشت زهرا (س) تهران در قطعه‌ی ۵۰، ردیف ۴۴ واقع شده است.

برادر وی نیز شهید «محسن تقی‌زاده» متولد ۱ آبان سال ۱۳۴۲ است که بهمن سال ۱۳۶۱ در عملیات «والفجر مقدماتی» در منطقه «فکه» به شهادت رسید و پیکر مطهرش ۱۲ سال بعد، یعنی بهمن سال ۱۳۷۳ مصادف با شب شهادت حضرت علی (ع) به میهن بازگشت. مزار این شهید والامقام در بهشت زهرا (س) تهران، قطعه ۵۰، ردیف ۴۷، شماره ۱۹ واقع شده است.

راوی: حمید داودآبادی



منبع خبر

ماجرای وداع عاشقانه یک همسر شهید با پیکر شوهرش + عکس بیشتر بخوانید »

معشوقه «آقا بهمن» در دام بسیجی‌ها + عکس

گروه جهاد و مقاومت مشرق – حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس که تا کنون حدود ۴۵ کتاب با موضوع تاریخ و دفاع مقدس نوشته است، این بار با تغییر نسبی جهت کاری اش به سراغ زندگی چند جاسوس رفته تا خودفروختگی شان را در یک کتاب مستقل، نمایش دهد.

داودآبادی در این کتاب، ۱۷ جاسوس را با نام های خودشان و در برخی موارد با نام مستعار معرفی کرده و پرونده شان را رو کرده است. جاسوس هایی که برخی شان را به اسم می شناسیم اما حتما اطلاعاتمان درباره آن ها کم است.

داودآبادی در کتاب ۲۸۴ صفحه ای اش تلاش کرده تصاویری از این جاسوسان را نیز به متن هایش الصاق کند تا هم کتابش خواندنی تر شود و هم شناخت مخاطب به بیشترین حد برسد.

چند معرفی کتاب دیگرهم بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «طبس تا سنندج»؛ / ۸۰

درخواست اعزام فوری نیرو به سنندج!

چند دقیقه با کتاب «سه نیمه سیب»؛ / ۷۹

تکلیف شادی‌های خانم «شاد» چه شد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «دلم پرواز می خواهد»؛ / ۷۸

باران گلوله به آمبولانس پرستار اصفهانی

چند دقیقه با کتاب «ناآرام»؛ / ۷۷

شیطنت‌های طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی + عکس

چند دقیقه با کتاب «برای زین‌أب»؛ / ۷۶

سفارش تانک و تفنگ به «محمد بلباسی» + عکس

چند دقیقه با کتاب «از برف تا برف»؛ / ۷۵

شهید زین‌الدین اهل کدام کشور بود؟ +‌ عکس

چند دقیقه با کتاب «یک روز بعد از حیرانی»؛ / ۷۴

شهیدی که برای کار سراغ «آقای قرائتی» رفت + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده تخریب»؛ / ۷۳

کشیده‌ فرمانده به گوش جانباز اعصاب و روان + عکس

چند دقیقه با کتاب «ساده‌رنگ»؛ / ۷۲

چه کسی وصیت‌نامه شهید مهدی باکری را بالا پایین کرد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «فرمانده در سایه»؛ / ۷۱

کدام مترجم مذاکرات مقامات ایرانی را تغییر می‌داد؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «تا ابد با تو می مانم»؛ / ۷۰

خبر «اصغرآقا» را چگونه به «زیبا خانم» دادند؟!

چند دقیقه با کتاب «بلدچی»؛ / ۶۹

شایعه اعزام الاغ‌ها به میدان مین + عکس

چند دقیقه با کتاب «کابوس در بیداری»؛ / ۶۸

اهالی چه کشوری به حجاج ایرانی کمک کردند؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «راهی برای رفتن»؛ / ۶۷

پیام شهیدِ ۱۰ساله برای امام خمینی چه بود؟

چند دقیقه با کتاب «محبوب حبیب»؛ / ۶۶

کت و شلوار «محمود» به چه کسی رسید؟ + عکس

چند دقیقه با کتاب «صباح»؛ / ۶۵

جان دادن پای چتر منورهای عراقی! + عکس

انتشارات شهید کاظمی این کتاب را به تازگی در شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۳۵۰۰۰ تومان منتشر کرده است.

در بخشی از این کتاب با نام «مترجم آقای رئیس» می خوانیم:

سال ۱۳۶۸ که آتش جنگ عراق علیه جمهوری اسلامی یک سالی خاموش شده بود، کشورهای غربی به خصوص آمریکا که برای شکست نخوردن عراق در برابر ایران، از هیچ کمکی فروگذار نکردند، دست به فعالیت های مخرب زدند.

استخدام جاسوس در مراکز حساس مملکتی و در سطوح مختلف، یکی از شیوه های نفوذ آمریکا در ایران بود که زمان جنگ شدت بیشتری یافته بود. افرادی که در دفتر شخصیت های سیاسی و نظامی کشور شاغل بودند، از اهداف مهم سازمان جاسوسی آمریکا سی.آی.ای بودند.

بهمن آقایی دیبا

با شکست منافقین در عملیات مرصاد، بدیهی بود که همچون گذشته به ترور کور و بی هدف و بمب گذاری در میان مردم بی گناه روی بیاورند. این شیوه ای بود که در طی هشت سال دفاع مقدس، هرگاه ارتش عراق شکست سختی از رزمندگان اسلام می خورد، منافقین مأموریت محوله از طرف صدام مبنی بر انتقام خونین از ملت ایران را انجام می دادند.

یکی از شب های سال ۱۳۶۸، در یکی از خیابان های شمال شهر تهران، تعدادی از نیروهای بسیجی پست بازرسی برپا کردند تا امنیت شهر را تأمین کنند. یک ماشین مدل بالا که راننده آن زنی تنها بود با سر و وضعی بسیار زننده، به پست بازرسی نزدیک شد. بسیجی ها جلوی او را گرفتند و درخواست مدارک شناسایی خودرو و شخص خودش را کردند. زن که ظاهرا حالت چندان عادی نداشت با عصبانیت به تهدید بسیجی ها پرداخت. این مسئله باعث شد تا اتومبیل او را در کناری متوقف کنند.

زن که وضعیت را این گونه دید، شروع کرد به تهدید و فحاشی و مدام می گفت: شما غلط می کنید جلوی من رو بگیرید. من میدم پدرتون رو دربیارن.

اعتماد به نفس زن از اینکه قدرت این را دارد تا با بسیجی ها برخورد کند، شک فرماندهان را برانگیخت. وقتی او را بازداشت کرده و به مقر بسیج بردند، زن با توپ پر گفت: «من آشنای مترجم خصوصی آقای … هستم. میدم پدر همه تون رو دربیاره.» مدعی شد که از آشنایان بهمن آقایی، مترجم خصوصی یکی از مسئولین رده اول مملکتی است. شماره تماس او را که داد، به وی اطلاع داده شد تا با مدارک و شناسایی به پایگاه بسیج بیاید و…

سرانجام مشخص شد خانم که کارمند سفارت سوئیس (حافظ منافع آمریکا) در ایران است، معشوقه بهمن آقایی است. خانم و آقایی دستگیر شده و به زندان اوین منتقل شدند. زن در اظهارات خود گفت: «من در سفارت سوئیس با بهمن آشنا شدم. او به استخدام سازمان جاسوسی سی.آی.ای درآمده بود و برای دادن اطلاعات به عوامل سیای آمریکا که در سفارت سوئیس مستقر بودند، زیاد به آنجا تردد می کرد. در همین رفت و آمدها رفیق شدیم.»

بهمن آقایی دیبا کارمند وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران بود که به عنوان کارشناس حقوقی انجام وظیفه می کرد. وی مترجم ویژه آقای … بود و در دیدارهای محرمانه او با سران و شخصیت های کشورهای خارجی حضور داشت. ظاهرا پس از حضور در جلسات فوق محرمانه، برای ارسال اطلاعات به نماینده سی.آی.ای در ایران در سفارت سوئیس مراجعه می کرد و از همین طریق به استخدام آنها درآمده و حقوق بالایی هم دریافت می کرد.

منبع خبر

معشوقه «آقا بهمن» در دام بسیجی‌ها + عکس بیشتر بخوانید »