خاطرات رزمندگان

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بسیج را می‌توان از مهم‌ترین نهادهای برآمده از بطن انقلاب اسلامی دانست که در چهار دهه گذشته، همواره در عرصه‌های گوناگون نقش آفرین بوده است.

در سالروز تشکیل این نهاد به فرمان حضرت امام خمینی (ره)، خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز گفت‌وگویی با سرهنگ پاسدار «رشید اسمعیل‌پور» رزمنده و جانباز 70 درصد دوران دفاع مقدس و از پیشکسوتان بسیج استان انجام داده که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: ایام پیروزی انقلاب اسلامی، با دوره نوجوانی شما مصادف بود؛ از چه زمانی و به چه صورتی وارد فعالیت‌های انقلابی شدید؟

در زمان پیروزی انقلاب اسلامی ما دانش آموز دبیرستان بودیم و هرچند در محل زندگی ما یعنی «هوراند» امکانات زیادی مثل تلویزیون وجود نداشت اما از طریق بزرگ‌ترها و معلمان با موضوع انقلاب و نظام اسلامی آشنا شدیم. در روزهای اول بازگشت امام خمینی (ره) به کشور، در هوراند هم راهپیمایی‌هایی برگزار می‌شد که ما هم در آن‌ها شرکت می‌کردیم. پس از آن برای دفاع از انقلاب وارد فعالیت شدیم.

دفاع‌پرس: از چه سالی وارد بسیج شدید؟

قبل از آنکه سپاه پاسداران در هوراند دایر شود، یک پایگاه مقاومت بسیج وجود داشت؛ من از سال 1360 به عضویت پایگاه درآمدم و در برنامه‌ها و فعالیت‌های مختلف آن شرکت می‌کردم و یک سال بعد هم به فرماندهی پایگاه منصوب شدم.

دفاع‌پرس: عمده فعالیت‌های شما در پایگاه مقاومت بسیج چه بود؟

آن زمان افراد زیادی در پایگاه عضو بودند و کار می‌کردند. مخصوصا از آن‌جا که هنوز در شهر ما سپاه ایجاد نشده بود، عملا پایگاه بسیج نقش نماینده سپاه پاسداران را ایفا می‌کرد. از جمله اینکه 24 ساعته گشت و نگهبانی انجام می‌دادیم؛ علاوه بر این، برنامه‌های فرهنگی و مذهبی هم بسیار پررنگ بود.

دفاع‌پرس: به موضوع نگهبانی و گشت‌های شهری اشاره کردید؛ این اقدامات به چه صورتی انجام می‌شد؟

با توجه به اینکه هوراند یک شهر مرزی نزدیک به شوروی سابق بود، به همین دلیل تأمین امنیت اهمیت زیادی داشت. از این رو ما هم برای تأمین امنیت مرتبا نگهبانی می‌دادیم و در خیابان‌ها گشت‌زنی می‌کردیم؛ حتی پاسخ‌بخش داشتیم و لوحه نگهبانی تنظیم می‌کردیم.

دفاع‌پرس: در جریان این گشت‌ها و نگهبانی‌ها درگیری خاصی با گروهک‌ها برای شما اتفاق افتاده بود؟

باتوجه به اینکه مردم این منطقه عمدتا مومن و متدین و انقلابی هستند، هیچ‌وقت مورد خاصی برای من پیش نیامد. به‌طور کلی از بدو انقلاب تا سال‌های بعد هم مشکل امنیتی چندانی در این منطقه وجود نداشته است.

دفاع‌پرس: مسائل نظامی مثل کار با اسلحه را چگونه یاد می‌گرفتید؟

در همان محل خودمان در قالب دوره‌های فشرده کار با سلاح‌ها آموزش داده می‌شد و بچه‌ها با احساس مسئولیت، خیلی زود یاد می‌گرفتند.

دفاع‌پرس: در زمینه‌های فرهنگی و تبلیغی چه فعالیت‌هایی انجام می‌دادید؟

واقعا کارهای بزرگی انجام می‌شد؛ مخصوصا از آن‌جا که اداراتی نظیر فرهنگ و ارشاد در شهر ما وجود نداشت، عملا همه کارهای فرهنگی برعهده بسیج بود. مثلا فیلم‌هایی با مضامین جنگی و انقلابی تهیه می‌کردیم و در هوراند نمایش می‌دادیم. روحانیون مختلف را از شهرهای بزرگ دعوت می‌کردیم و به روستاها می‌بردیم و برنامه‌های تبلیغی و سخنرانی برگزار می‌کردیم. در ادامه کم‌کم گروه‌های سرود هم تشکیل دادیم که در مراسم‌های مختلف برنامه اجرا می‌کردند و به‌طور کلی فعالیت‌های زیادی از این دست انجام می‌دادیم.

دفاع‌پرس: در همان دوران نهادهایی مثل انجمن‌های اسلامی مدارس و مساجد، کمیته‌های انقلاب اسلامی و جهاد سازندگی هم در نقاط مختلف فعالیت داشتند. شما در بسیج چه ارتباط و همکاری با این تشکل‌ها داشتید؟

انجمن‌های اسلامی در سال‌های اول انقلاب تشکیل شدند که در جهت دفاع از انقلاب و نظام اسلامی فعالیت‌های خوبی انجام می‌دادند. در شهر ما هم در یکی دو تا از مساجد چنین انجمن‌هایی تشکیل شده بود و ما هم همکاری تنگاتنگی با آن‌ها در زمینه‌های مختلف به ویژه تبلیغات جنگ و تشویق به حضور در جبهه‌ها داشتیم.

درباره جهاد سازندگی هم کاملا یادم هست که چقدر با یکدیگر همکاری می‌کردیم. شخصا از آن‌جا که گواهینامه رانندگی داشتم، به بچه‌های جهاد کمک می‌کردم و مدت زیادی به شکل افتخاری راننده آن‌ها بودم. بچه‌های جهادگر در منطقه ما که منطقه محرومی بود خیلی فعال بودند و ما هم تا آن‌جا که می‌توانستیم به آن‌ها کمک می‌کردیم.

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

دفاع‌پرس: یکی از فعالیت‌های بسیج و سپاه در دوران دفاع مقدس، برگزاری مراسم تشییع و خاکسپاری پیکرهای مطهر شهدا بود. این موضوع چگونه انجام می‌شد؟

بعد از شناسایی پیکر هر یک از شهدا از روی پلاک، موضوع به فرمانده سپاه شهرستان اطلاع داده می‌شد و مراسم تشییع با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران و سپاه، به شکل خیلی باشکوه و باعظمت برگزار می‌شد. در آن سال‌ها مردم در تشییع پیکر شهدا حضور خیلی پرشوری داشتند و به‌ویژه در شهرهای کوچک، تقریبا همه افراد محل اعم از زن و مرد در مراسم شرکت می‌کردند و صحنه‌های خیلی زیبایی به وجود می‌آمد.

دفاع‌پرس: اشاره کردید که در سال 1361 فرمانده پایگاه شدید. چه مدت در این سمت فعالیت داشتید؟

من با تصمیم سپاه اهر به این مسئولیت منصوب شدم و نزدیک 8 ماه خدمت کردم. بعد از آن، به‌عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم و برای 3 ماه در کردستان بودم.

دفاع‌پرس: چه زمانی به استخدام سپاه پاسداران در آمدید؟

وقتی از جبهه برگشتم، اواخر سال 1361 که سپاه در هوراند ایجاد شد، به‌عنوان پاسدار استخدام شدم و به دوره آموزشی پاسداری اعزام شدم. بعد از آن در سال 1362 برای بار دوم به جبهه رفتم و باز در کردستان در شهرهایی مثل دیواندره و سنندج حضور داشتم و نزدیک 6 ماه در آن مناطق بودم. وقتی برگشتم، به مدت یک سال به‌عنوان فرمانده سپاه ناحیه هوراند فعالیت کردم. 

بعد از آن، دوباره در اوایل سال 1364 به جبهه اعزام شدم و در گردان مهندسی رزمی لشکر 31 عاشورا خدمت می‌کردم. ابتدا جانشین گروهان و بعدا فرمانده گروهان بودم و بعد از 7 – 8 ماه حضور در جبهه، نهایتا در 29 بهمن همان سال در عملیات والفجر 8 از ناحیه نخاع مجروح شدم.

دفاع‌پرس: بعد از نیل به جانبازی باز هم فعالیت خود را در سپاه ادامه دادید؟

بعد از جراحت به آبادان، اهواز و نهایتا به بیمارستان «نمازی» شیراز اعزام شدم. آن‌جا بود که پزشک تشخیص داد کلیه‌ام از بین رفته و قطع نخاع شده‌ام. برای یک سال قادر به حرکت نبودم اما تدریجا و بعد از مدت‌ها درمان، توانستم مقداری با عصا حرکت کنم. با وجود اینکه جانباز 70 درصد بودم و می‌توانستم دیگر در سپاه کار نکنم، اما علاقه داشتم که به فعالیت ادامه بدهم. با همان وضعیت جسمی به سپاه برگشتم. مدتی فرمانده سپاه هوراند بودم. بعد در اهر چند سال به‌عنوان جانشین بسیج کار کردم و سپس مسئول طرح و برنامه شدم. تا سال 83 مسئول بازرسی سپاه اهر بودم و بعد از آن به دلیل ترفیع درجه به تبریز آمدم و چند سال در بازرسی منطقه نیروی مقاومت بسیج کار کردم. بعد از ادغام نیروی مقاومت بسیج و نیروی زمینی، باز در همان‌جا به خدمت ادامه دادم و در اواخر خدمت، به مدت 3 سال مسئول بازرسی سپاه عاشورا بودم و سال 93 با درجه سرهنگی بازنشسته شدم.

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

دفاع‌پرس: به‌عنوان یک بسیجی پیشکسوت، به نظر شما در زمان حاضر که جنگ تحمیلی وجود ندارد و امنیت عمومی در داخل کشور برقرار است، بسیجیان جوان چه وظیفه‌ای برعهده دارند؟

امام خمینی (ره) بسیج را در زمانی تشکیل دادند که اصلا جنگ شروع نشده بود. بسیج یک سازمان فرهنگی، نظامی، اجتماعی و سازندگی است. وقتی جنگ شروع شد، بسیجیان در جبهه حضور یافتند و بخش عمده نیروهای ما را تشکیل می‌دادند. بعد از پایان جنگ، بسیج همچنان در عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و آبادانی و به‌ویژه برقراری امنیت به فعالیت خود ادامه داد.

بسیج عملا حلقه اتصال جامعه، با ولایت و نظام اسلامی است و این اتصال باعث شده بدنه جامعه همواره پشتیبان نظام باشد. به اعتقاد من سابقه بسیج به دوران پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) بازمی‌گردد. مبارزینی که همواره در کنار پیامبر (ص) و امام علی (ع) بودند و در جنگ‌ها با شجاعت و دلاوری شرکت می‌کردند، همگی بسیجیان این بزرگان بودند. بسیج از صدر اسلام تاکنون وجود داشته و امیدوارم همچنان با قدرت، وظایف خود را در ابعاد مختلف انجام بدهد و نهایتا این نظام را به صاحب اصلی آن، حضرت بقیه‌الله الاعظم (عج) بسپارد. 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب بیشتر بخوانید »

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بنا به روایت بسیاری از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس، رزمندگان ایرانی به‌منظور جلوگیری از اتلاف و اسراف مهمات و در عین حال پرهیز از هدف قرار دادن شهروندان غیرنظامی، در به کار بردن تسلیحات دقت‌نظر و حساسیت فراوانی به خرج می‌دادند.

سرهنگ خلبان «محمدعلی رحیمی‌پناه» از خلبانان استان آذربایجان شرقی در دوران دفاع مقدس، در کتاب «معجزنشان» نوشته «داود خدایی» و «عسگر حسن‌پور» که توسط انتشارات معبر آسمانی منتشر شده است، خاطره‌ای درباره خودداری‌اش از بمباران منطقه مسکونی و نیز پرهیز از اتلاف بمب‌ها روایت کرده است که آن را در ادامه می‌خوانید:

ما را با هواپیمای بعثی اشتباه گرفتند

«به ما ماموریت دادند یکی از پادگان‌ها را بمباران کنیم. سرگرد «سلیمانی» به عنوان لیدر و من هم به عنوان کمک برای بمباران رفتیم. به محض اینکه از مرز عبور کردیم به نزدیک محل پادگان رسیدیم و در ارتفاع پایین رفتیم تا رادار دشمن ما را نبیند. تاکتیک ما این بود که بالا می‌رفتیم و بعد شیرجه زده بمباران می‌کردیم و بر می‌گشتیم.

وقتی از مرز رد شدیم و به نزدیک هدف رسیدیم هوا خیلی بد بود. با هم مشورت کردیم اگر بشود فاصله را از همدیگر بیش‌تر کنیم تا هر کدام که توانست آن منطقه را ببیند او بمباران کند. فاصله را بیش‌تر کرده و ارتفاع گرفتیم و از ابر بیرون رفتیم. بعد از شیرجه او گفت من بالای پادگان هستم من گفتم من هم بالای پادگان هستم.

به تدریج که از ابرها پایین رفتم در لحظه آخر که خواستم بمب را بیندازم متوجه شدم که آن‌جا پادگان به نظر نمی‌آید. انگار آن‌جا خانه‌های سازمانی عراقی‌ها بود. زود به لیدر گفتم: متاسفانه این طرف‌تر از پادگان و بالای خانه‌های سازمانی پادگان هستم بمباران نمی‌کنم.

تازه ستوان یک شده بودم و فقط ۸-۷ ماموریت جنگی انجام داده بودم. هنوز مهارت چندانی نداشتم گفتم بمباران نمی‌کنم اما هر کار کردم هواپیما جواب نمی‌داد چون محاسبات ما بر این اساس بود که ما خواهیم رفت و در این زاویه پایین خواهیم آمد و در این سرعت و زاویه پایین خواهیم رفت و بمب‌ها را با این وزن رها خواهیم کرد و بعد که هواپیما سبک شد، با این محاسبات کار خواهیم کرد تا هواپیما جواب دهد. در آخرین لحظه کولرهای ساختمان‌های پنج طبقه را دیدم نمی‌توانستم فکر کنم در لحظه‌ی آخر هواپیما جواب داد و من برگشتم.

یک مقدار که از آن منطقه دور شدم لیدر گفت: این‌جا منطقه‌ی امنی است، این‌جا بمب‌ها را رها کن. پس از حمل بمب‌ها، وقتی فیوز بمب‌ها عمل نکرده ما می‌توانیم بمب‌ها را برگردانیم اما به محض اینکه فیوز را روشن کنیم هر لحظه امکان انفجار بمب‌ها وجود دارد. یک بمب برای ما اندازه صد تا بمب اثرگذار بود. کسی به ما یک گلوله کوچک نمی‌داد چه برسد به آن بمب‌هایی که ما با آن زحمت تهیه کرده بودیم گفتم بنزین من کافی است اجازه بدهید بمب را برگردانم. او گفت اشکالی ندارد خودت تصمیم بگیر.

تصمیم‌ام را گرفتم؛ موقع بازگشت سرعت هواپیما کم بود رادار متاسفانه ما را با هواپیمای عراقی اشتباه گرفت. از طرف ما دو تا هواپیمای دیگر بلند شدند تا ما را هدف قرار دهند. سرعت ما کم و سنگین بودیم خلبانان دو هواپیما از دوستان ما بودند. «حسین‌پور» دنبال هواپیمای ما راه افتاد و موشک‌هایش را آماده کرد تا شلیک کند. یک لحظه با خودش فکر می‌کند حالا که سرعت هواپیما کم است جلو بروم و با اسلحه به او شلیک کنم تا موشک هدر نشود. «حسین‌پور» جلو که آمد با دیدن دو اگزوز فهمید ایرانی هستیم و از کنار ما گذشت. اگزوزهای عراقی‌ها یکی بود.»

انتهای پیام/  

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت بیشتر بخوانید »

شهید «صیاد شیرازی» همه نیروهای مسلح را به یک چشم می‌دید

شهید «صیاد شیرازی» همه نیروهای مسلح را به یک چشم می‌دید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، وحدت و همدلی میان نیروهای مسلح از جمله عوامل موفقیت نیروهای کشورمان در نبرد هشت ساله با دشمن بعثی است؛ در این میان، فرماندهان بزرگی همچون شهید «علی صیاد شیرازی» در ایجاد این وحدت و همدلی نقش برجسته‌ای داشتند. به‌مناسبت هفته دفاع مقدس، خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز گفت‌وگویی با سرهنگ‌دوم «اسماعیل مزروعی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس که مدتی نیز در دفتر شهید «صیاد شیرازی» به خدمت مشغول بوده، انجام داده است که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: از پیشینه خانوادگی خود و ورودتان به ارتش بگویید.

من متولد 1325 در «اهر» هستم. از دوران محصلی خیلی به ارتش علاقه‌مند بودم و برادرم هم ارتشی بود. بعد از پایان دوره دبیرستان، در سال 1345 وارد ارتش شدم. ابتدا به شکل درجه‌داری مشغول خدمت شدم اما بعدا تحصیلاتم را در دانشکده افسری ادامه دادم و نهایتا با درجه سرهنگی بازنشسته شدم.  

دفاع‌پرس: هنگام آغاز جنگ تحمیلی در کجا مشغول خدمت بودید و چه خاطره‌ای از روزهای اول جنگ به یاد دارید؟

من در لشکر 92، تیپ 3، گردان 145 پیاده زرهی خدمت می‌کردم. تقریبا 4 ماه قبل از آغاز جنگ، ما را در کوه‌های «الله‌اکبر» استان خوزستان مستقر کردند. در آستانه شروع جنگ، به «بستان» منتقل شدیم و وقتی جنگ شروع شد، همان‌جا بودیم.

حوالی غروب بود که عراق حمله کرد. به دلیل وقایع و تحولاتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ارتش رخ داده بود، واحدهای ما از نظر تاکتیکی کمی ضعیف بودند لذا ما تا حوالی «سوسنگرد» مجبور به عقب‌نشینی شدیم.  

دفاع‌پرس: از چه زمانی به امور مسلط شدید و بازپس‌گیری اراضی اشغالی را شروع کردید؟

بعد از مدت کمی، اولین اقدام ما تلاش آزادسازی ارتفاعات «الله‌اکبر» بود که با موفقیت به پایان رسید. سرهنگ «عبدالله الماسی» فرمانده تیپ ما بود؛ خم شد و خاک این کوه را بوسید و شروع کرد به گریه کردن. گفتم چرا گریه می‌کنی؟! گفت این خاک ناموس ماست، ما از ناموسمان باید محافظت کنیم و جلو دشمن سر تسلیم فرود نیاوریم. در ادامه تدریجا موفقیت‌های ما شروع شد و اراضی اشغال شده مثل سوسنگرد، دشت عباس، خرمشهر و … را یکی پس از دیگری آزاد کردیم.

نکته مهمی که از این عملیات‌ها به‌خاطر دارم، تعداد بسیار بالای اسرای عراقی بود که دسته دسته آن‌ها را به اسارت می‌گرفتیم و به نیروهای مربوطه تحویل می‌دادیم.

دفاع‌پرس: چه خاطره‌ای از همکاری با نیروهای سپاه و بسیج در جبهه‌ها به یاد دارید؟

اوایل ارتش و سپاه مستقل عمل می‌کردند اما بعدا به دستور امام راحل عمده عملیات‌های ما با هماهنگی و همکاری مستقیم ارتش و سپاه انجام می‌شد. در جبهه هیچ تفاوتی بین این دو وجود نداشت چنانکه الان هم وجود ندارد. زیرا هدف هر دو نیرو یکی است و همه به دنبال خدمت به نظام، کشور و ملت بزرگ ایران هستند.     

دفاع‌پرس: تا چه زمانی در مناطق عملیاتی حضور داشتید؟

من در تا اواخر سال 1364 در جبهه بودم. پس از آن به دفتر شهید «صیاد شیرازی» منتقل شدم و در خدمت ایشان بودم.

دفاع‌پرس: چه شد که به دفتر شهید «صیاد شیرازی» منتقل شدید؟

رئیس دفتر قبلی ایشان یک سرهنگ دوم بود که برای شرکت در دوره عالی از آن‌جا رفته بود و ایشان به‌دنبال فرد دیگری بودند. فرمانده ما زنده‌یاد امیر سرتیپ «مختار راعی» بودند که بنده را خدمت شهید «صیاد شیرازی» معرفی کردند. لذا ایشان بنده را احضار کردند و حدود 6-7 ماه به‌عنوان آجودان یا همان رئیس دفتر در خدمتشان بودم. پس از آن، به ایشان عرض کردم من بچه آذربایجان هستم اما هیچ‌وقت در منطقه خودم نبوده‌ام، لذا اجازه بدهید از خدمتتان مرخص شوم و به دیار خودمان بروم. ایشان پذیرفتند. پس از آن در دانشکده آماد تبریز تا سال 1375 به تدریس پرداختم.

دفاع‌پرس: از شخصیت و منش شهید «صیاد شیرازی» برایمان بگویید.

هرچقدر از شجاعت، شهامت، مردانگی، نظامی‌گری، اخلاص و پایبندیشان به نظام اسلامی بگویم کم گفته‌ام. شهید «صیاد شیرازی» انسان تمام عیار و یک نظامی مؤمن واقعی بود. ایشان از ستوان دومی تا زمانی که به شهادت رسیدند، در یک مرام باقی ماند. ایشان فرماندهی بود که حقیقتا به نظام و ولایت معتقد و وفادار بود. رفتار ایشان با همه زیردستان از سرباز صفر تا رده فرماندهان لشکر یکسان بود. رفتارشان با همه مثل برخورد یک پدر با فرزندش بود. همه نیروهای مسلح اعم از ارتش و سپاه و نیروی انتظامی را هم به یک چشم می‌دید و شعارشان هم همیشه این بود که «ارتش و سپاهی، یک لشکر الهی» و «ارتش و سپاهی دو بازوی امامند».

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید «صیاد شیرازی» همه نیروهای مسلح را به یک چشم می‌دید بیشتر بخوانید »

روایتی از ۷۸ ماه اسارت/ بزرگ‌مردانی که زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها از آرمان‌های خود کوتاه نیامدند

روایتی از ۷۸ ماه اسارت/ بزرگ‌مردانی که زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها از آرمان‌های خود کوتاه نیامدند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از بیرجند، روز ۲۶ مرداد سالروز بازگشت کبوتران سبکبالی است که پس از سال‌ها اسارت، قدم به خاک پاک مهین گذاشتند و به همه درس عزت و آزادگی دادند و این جمله امام حسین(ع) «آزادمرد باشیم» را برای همه انسان‌ها معنا کردند.

آزادگان بسیاری از شکنجه‌ها و بیماری‌های جسمی و روحی را به جان خریدند تا سرزمین‌شان ایران، انقلاب‌شان و امام‌شان همیشه سربلند باشد. آزادگان همان اسطوره‌های صبر و ایثار، پرندگانی که سال‌ها در قفس دشمن اسیر بودند، شکنجه شدند، رنج کشیدند، اما تسلیم نشدند.

آزادگان نشان دادند مردانی بودند که در نبرد با دشمنان از همه چیزشان گذشتند، جوانی‌شان را در زندان‌های بعثی گذراندند و روزهای سخت را به امید دیدن مادر، فرزند، برادر و خواهرشان گذراندند.

آزادگان؛ بزرگ‌مردانی از جنس شجاعت و استقامت

آزادگان بزرگ‌مردانی از جنس شجاعت و استقامت هستند که در عرصه رزم و دوران اسارت سخت‌ترین شرایط را متحمل شدند و حاضر به عقب‌نشینی از خواسته‌های بر حق انقلاب و ارزش‌های مدنظر امام راحل نشدند، راست‌قامتانی که در غل و زنجیر دشمن عشق و آزادگی به سرور و سالارشهیدان کربلا سرودند.

خبرگزاری دفاع مقدس به مناسبت سالروز بازگشت آزادگان پر افتخار به وطن و گرامیداشت یاد و خاطره رشادت و شجاعت‌های آنان و همچنین به خاطر آشنایی نسل جوان با این قشر فداکار و از خودگذشته گفت‌وگویی را با یکی از این بزرگمردان انجام داده است.

«غلامرضا رخشانی» متولد ۲۹ شهریورماه سال ۱۳۴۳ است، وی در سال ۱۳۶۲ و در سن ۱۹ سالگی عازم جبهه می‌شود و در اولین عملیاتی که شرکت می‌کند به اسارت گرفته می‌شود و در سال ۶۹ بعد از گذشت هفت سال اسارت به میهن اسلامی بازمی‌گردد.

این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه زمانی که عازم جبهه شدم، دانشجوی تربیت معلم بودم و در مشهد درس می‌خواندم، اظهار داشت: ۲۰ دی ماه ۱۳۶۲ برای یک مأموریت ۴۵ روزه عازم جبهه شدم، درست قبل از اینکه عملیات جدیدی آغاز شود، مدت حضور من در جبهه به پایان رسید.

وی ادامه داد: زمانی که می‌دیدم رزمندگان از غرب کشور عازم جنوب می‌شوند، تصمیم به ماندن گرفتم؛ چون حس می‌کردم عملیات بزرگتری در پیش است؛ لذا با یک دستگاه اتوبوس به جنوب رفتیم و در سایت موشکی چهار و پنج مستقر شدیم.

اسارت در ۱۹ سالگی

این آزاده دوران دفاع مقدس که مکان اسارتش در عمق ۳۰ کیلومتری خاک عراق در روستایی به نام البیضه بود، می‌گوید: آغاز عملیات خیبر در روز سوم اسفندماه ۱۳۶۲ بود که ساعت ۱۱ همان روز برای آغاز عملیات از منطقه اسکله دشت آزادگان (طلائیه فعلی) سوار بر قایق شدیم و به سمت روستای البیضه عراق رفتیم.

رخشانی ساعت شروع عملیات را ۲۱ شب اعلام کرد و با یادآوری اینکه پس از اعلام رمز عملیات وارد روستا شدیم، اضافه کرد: قبل از اینکه به خشکی برسیم نیروهای بعثی با نیروهای ما درگیر شده و تعدادی از نیروها در همان‌جا به شهادت و برخی نیز مجروح شدند.

وی با اشاره به اینکه در ۹ اسفندماه ۱۳۶۲ در حالی که ۱۹ ساله بودم در عملیات خیبر به اسارت دشمن درآمدم و ۷۸ ماه اسیر بودم، افزود: زمانی که عراقی‌ها ما را در حالی که مجروح بودیم به اسارت درآورده بودند، ما را ساعت‌ها در یک بیابان با دست‌های بسته بدون آب و غذا نگه داشتند.

آزاده دوران دفاع مقدس از دوران اسارتش به‌عنوان مهم‌ترین روزهای زندگی‌اش یاد ‌و تصریح کرد: در دوران اسارت، حق عزاداری و حفظ ارزش‌ها را نداشتیم و برای پست‌ترین سرباز عراقی مجبور بودیم بالاترین احترام را قائل شویم.

گریزی بر لحظات اسارت

رخشانی با اعلام اینکه عراقی‌ها معمولاً در شب به دلیل ترسی که داشتند در عملیات‌ها شرکت نمی‌کردند، اما در مقابل در روز از نظر عده و تجهیزات حضور بیشتری می‌یافتند، بیان داشت: شب را در کنار رود دجله و فرات سنگر کردیم و از چهارم اسفندماه ۶۲ تا هشتم اسفندماه در روستای البیضه پدافند می‌کردیم که روز چهارم عملیات خط مقدم جلوی خشکی توسط لشکر سه عراق شکسته شد و به طرف نیروهای ایرانی آمدند.

وی با بیان اینکه جهنم واقعی رزمندگان اسلام صبح نهم اسفندماه بود، اعلام کرد: همزمان با طلوع خورشید سربازها و تانک‌های عراقی مسلح وارد روستا شدند و نیروهای ایرانی با وجود اینکه طی این چهار روز هیچ پشتیبانی نشدند و تدارکات و مهماتی دریافت نکرده بودند با تمام توان از صبح تا ظهر با نیروهای عراقی درگیر شدند و مقاومت کردند.

این آزاده دوران دفاع مقدس به آخرین تماس خود با فرمانده لشکر اشاره کرد و گفت: طی تماسی که حوالی ظهر با فرمانده لشکر داشتم، متوجه شدم که از سمت ما قطع امید کردند و همان موقع ترکشی به سمتم آمد و مجروح شدم و سپس برای مداوا به ساختمانی که به عنوان بیمارستان از آن استفاده می‌شد، منتقل شدم.

رخشانی مطرح کرد: بعد از حضور یک ساعتی‌ام در بیمارستان، سقف بیمارستان فرو ریخت و مجبور به ترک بیمارستان شدیم، زمانی که از بیمارستان خارج شدیم، غیر از دود و آتش چیز دیگری قابل مشاهده نبود و فاصله نیروهای ایرانی تا تانک‌های عراقی فقط ۵۰  متر بود؛ لذا فرمانده گردان بهترین تدبیر را اندیشید و اسیر شدیم.

وی با بیان اینکه ظهر روز ۹ اسفندماه ۱۳۶۲ درست پنج روز بعد از انجام عملیات در خاک عراق وارد فضای اسارت شدیم، اضافه کرد: سخت‌ترین لحظه برای رزمندگان زمانی بود که دست‌ها بالا، چشم‌ها به سمت ایران و قدم‌ها به سمت عراق بود.

آزاده دوران دفاع مقدس با اعلام اینکه در زمان اسارت در چهار اردوگاه رمادی شش، رمادی هفت، موسع و تکریت ۱۷ بودم، بیان داشت: قسمت عمده اسارتم در کمپ رمادی هفت بود به دلیل اینکه شکل‌گیری این اردوگاه از اسیران کم سن و سال بود و در همین راستا افراد را دور هم جمع و مباحث تبلیغی را آموزش می‌دادند.

رخشانی تبیین کرد: دو ماه اول اسارتم به دلیل اینکه با فضای اسارت آشنایی نداشتم در بدترین شرایط گذشت و کم کم به شرایط عادت کردم، بعد از گذشت دو ماه وارد اردوگاه رمادی شدم و جو کمی تغییر یافت و رفتار عراقی‌ها نیز با اسرا کمی نرم‌تر شد.

تلخ‌ترین خاطره از ایام آغاز اسارت

وی با اشاره به یکی از تلخ‌ترین خاطرات خود از ایام آغاز اسارت، گفت: در همان ساعات ابتدایی چندین افسر عراقی به همراه چند دختر با تویوتا لنکروز به مکان حضور ما اسرا آمدند و با آمدن این افسران، ترانه عربی پخش و به بهانه اسارت ما دختران همراه آن افسران با لباس‌های عربی شروع به رقصیدن کردند.

این آزاده دوران دفاع مقدس با بیان این نکته که به واسطه مجروحیت او و چهار مجروح دیگر را برای انتقال سوار یک آمبولانس کرده بودند، افزود: یک امدادگر عقب آمبولانس کنار ما بود که اضطراب عجیبی در چهره‌اش موج می‌زد و این امدادگر در نهایت به آرامی پرسید چه کسی انگلیسی بلد است که من با تکان دادن سر به او فهماندم به واسطه دانشجو بودن مقدار انگلیسی یاد دارم.

رخشانی ادامه داد: امدادگر عراقی به آرامی گفت که شیعه بوده و تاکنون به هیچ ایرانی شلیک نکرده است و در نهایت ناباوری ما پرسید که عکسی از امام خمینی به همراه ندارید که یکی از دوستان عکس کوچکی از امام به او داد.

وی ادامه داد: امدادگر عراقی (جاسم) بوسه‌ای بر عکس زد و آن را در جیبش گذاشت و من به خودم و رهبرم بالیدم که محبتش حتی در دل عراقی‌ها نیز لانه کرده است.

از شکنجه با کابل برق تا آرمان‌گرایی زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها

این آزاده دوران دفاع مقدس گریزی به دوران تلخ اسارت زد و مطرح کرد: یک اسیر داشتیم که ترکشی به سرش خورده بود و حالش خوب نبود و با این حال بعثی‌ها به شدت و بی‌رحمانه با کابل او را می‌زدند و او را نیمه جان به صورت خون‌آلود به اردوگاه اسرای مجروح آوردند و نیمه شب که حالش بد شد، هرچه داد و فریاد زدیم که مریض بدحال داریم، کسی سراغی از ما نگرفت.

رخشانی گفت: نهایتاً صبح سراغ ما آمدند و گفتند مریض بدحال چه کسی هست و این در حالی بود که این هموطن ما دیگر به شهادت رسیده و پیکر بی‌جان او را بی سر و صدا بیرون بردند.

وی گفت: در یک مورد دیگر اسیری به نام ژیان از مشهد داشتیم که او نیز ترکشی به سرش خورده و عراقی‌ها آنقدر با کابل او را زدند تا در نهایت به شهادت رسید و او را به بیرون از اردوگاه موصل برده و دفن کردند و متأسفانه هیچ‌گاه صلیب سرخ شهادت این رزمنده ایرانی را ثبت نکرد؛ چرا که در آن روزهای اول اسارت خبری از صلیب سرخ نبود.

آزاده دوران دفاع مقدس افزود: در یک مورد دیگر خاطرم هست بعثی‌ها به التماس ما مبنی بر عفونت زخم‌هایمان توجهی نکرده و تنها پنی‌سیلین آن هم با اعمال شاقه به ما می‌زدن به این صورت بود که با یک سرنگ به حدود ۱۰ نفر تزریق می‌کردند و حتی بعد از تزریق به یک نفر آن را ضدعفونی هم نمی‌کردند.

رخشانی بیان داشت: رزمندگان حتی یک بار به‌خاطر مرارت‌ها و شکنجه‌هایی که می‌دیدند، احساس پشیمانی نکردند و بارها به خاطر حفظ ارزش‌ها و اعتقادی که به نظام جمهوری اسلامی داشتیم، کتک می‌خوردیم؛ اما جسارتی نمی‌کردیم.

اعلام آزادی و ورود به خاک میهن

وی با بیان اینکه تابستان ۶۹ بود که در اردوگاه بودیم و بیانیه‌ای از رادیو عراق مبنی بر توافق رؤسای جمهور عراق و ایران بر سر مبادله اسرای طرفین پخش شد، اضافه کرد: پس از پخش این خبر، افسر اردوگاه مژده آزادی در روز ۲۶ مردادماه را به ما داد و ما چون بدقولی دیده بودیم، به خبر توافق رؤسای جمهور، اهمیت چندانی ندادیم و تا ۲۵ مردادماه هیچ نشانه‌ای از اینکه تبادل صورت دیده نشد.

آزاده دوران دفاع مقدس دوران دفاع مقدس با اشاره به اینکه روز ۲۶ مرداد بود که از طریق تلویزیون عراقی‌ها تصویر اولین اسرای آزادشده را دیدیم و آن وقت شکوفه امید در دلمان جوانه زد، گفت: چند روز بعد افرادی از سوی صلیب سرخ به اردوگاه آمدند و با افراد مصاحبه کردند که آیا تمایل به بازگشت به ایران یا پناهندگی در عراق را دارید که همه افراد می‌خواستند که به میهن برگردند.

رخشانی خاطرنشان کرد: از اردوگاه روانه سمت قصر شیرین و وارد خاک ایران شدیم و ساعت دو نیمه شب سوم شهریور ماه وارد خاک ایران شدیم؛ اما هنوز باور نداشتیم که آزاد شده و به وطن برگشتیم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از ۷۸ ماه اسارت/ بزرگ‌مردانی که زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها از آرمان‌های خود کوتاه نیامدند بیشتر بخوانید »

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، عملیات «خیبر» یکی از عملیات‌های دوران هشت سال دفاع مقدس بود که موجب آزادسازی هزار کیلومتر مربع از منطقه هور، ۱۴۰ کیلومتر مربع از جزایر مجنون و ۴۰ کیلومتر مربع از منطقه «طلاییه» شد. این عملیات را با مجاهدت‌ها و مقاومت‌های جانانه رزمندگان اسلام در جزایر مجنون و پیام امام خمینی (ره) مبنی بر ضرورت حفظ این جزایر می‌شناسند.

«کاظم احمدنژاد» یکی از رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس است که حدود چهار سال در جبهه‌های حق علیه باطل جنگیده و تمام این مدت را در قسمت مخابرات و به‌عنوان بی‌سیم‌چی مجاهدت کرده و به همین دلیل، ارتباط نزدیکی با سرداران شهید این لشکر مانند «مهدی باکری»، «حمید باکری» و «مرتضی یاغچیان» داشته است. وی در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز، به بیان خاطراتی از عملیات «خیبر» پرداخته است که ماحصل آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: کمی از عملیات خیبر بگویید؛ این عملیات در کدام منطقه و با چه اهدافی انجام شد؟

قرارگاه «کربلا» متشکل از ۲ یگان سپاه پاسداران و یگان‌هایی از ارتش بود که قرار بود عملیات خیبر را انجام دهند. قسمتی از هور، از سمت شرق به غرب جریان دارد و بعد از پشت سر گذاشتن یک پیچ، به نهر «خیّن» متصل می‌شود. در یک قسمت از این منطقه، ارتش عمل می‌کرد که همان «پاسگاه زید» بود و در فاصله حدودا ۱۰ کیلومتری قرار داشت؛ سپاه هم در هور عمل می‌کرد؛ به این شکل که از جناح حمله می‌کرد و ارتش از مقابل.

در آن مقطع، هور منطقه‌ای بکر و دست نخورده بود و بعد از عملیات «رمضان» هیچ عملیاتی در آن نواحی انجام نشده بود. «پاسگاه زید» هم قبلا امتحان شده بود. تمام تلاش در این عملیات این بود که به جاده بصره – العماره برسیم تا بصره مورد تهدید قرار گیرد.

در جبهه غرب، هرچند فاصله کمی تا بغداد وجود داشت؛ اما به دلیل اهمیت بالای این شهر، حاکمیت عراق سرمایه‌گذاری زیادی روی این مناطق کرده بود تا نزدیک شدن به بغداد برای ما غیرممکن شود. از طرفی دیگر نیز بصره دومین شهر صنعتی و نفتی عراق بود و تهدید این شهر ارزش زیادی برای ما داشت و برای همین شش یا هفت عملیات ایران در این منطقه انجام شد. همچنین تصرف چند بلندی در غرب ارزش چندانی برای ما و طرف مقابل نداشت؛ اما اهمیت جنوب و بصره زیاد بود.

دفاع‌پرس: از حال و هوای رزمندگان در آغاز عملیات خیبر بگویید.

از زیبایی‌های عملیات خیبر زیاد می‌توان صحبت کرد. هرچند شاید بپرسید چطور ممکن است که در زیر کوره آتش، صحنه زیبا وجود داشته باشد؛ چراکه بعثی‌ها خودشان اذعان کرده بودند که یک میلیون و ۲۰۰ هزار گلوله به منطقه ریخته‌اند؛ یعنی برای هر متر مربع چهار گلوله ریخته بودند.

یکی از زیبایی‌های عملیات خیبر، صحنه راهی شدن گردان حضرت ابوالفضل (ع) و شهید «حمید باکری» به منطقه عملیاتی بود؛ ۲۴ ساعت قبل از بقیه، بچه‌های عرب اهل اهواز و حمید باکری حرکت کردند تا با طی کردن حدود ۴۰ کیلومتر، جزیره را دور بزنند و به پل «شحیطاط» برسند. در آن زمان، صحنه خداحافظی بچه‌ها از همدیگر و خداحافظی مهدی باکری از برادرش حمید باکری خیلی زیبا و به یادماندنی بود.

دفاع‌پرس: خاطره‌ای از عملکرد رزمندگان مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات «خیبر» بگویید.

جانباز شهید «مصطفی الموسوی» مسئول مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا، رمز ارتباط ما با آن‌ها را فشردن شاسی بی‌سیم تعیین کرده بود. به این نحو که هروقت شاسی را یک‌بار فشار می‌دادند، یعنی تا این ساعت مشکلی وجود ندارد و ما هم در پاسخ یک‌بار شاسی را می‌زدیم. اگر به مشکل برمی‌خوردند باید شاسی را ۲ بار می‌زدند و اگر درگیر می‌شدند، باید سه بار می‌زدیم و حق صحبت کردن نداشتیم.

ما شب تا صبح چشم و گوش‌مان را روی دستگاه دوخته بودیم که هر علامتی را متوجه شویم. ۲ ساعت به ۲ ساعت با یکدیگر تعویض می‌شدیم. آقا مهدی باکری هم مرتباً به ما سر می‌زد و به آقای الموسوی می‌گفت: «سید چه خبر؟». این چه خبر را که می‌گفت، استرس تمام وجودمان را فرا می‌گرفت که نکند خدای ناکرده برای بچه‌ها اتفاقی افتاده باشد یا این‌که عملیات لو رفته باشد و ما بی‌خبر مانده باشیم.

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود

دفاع‌پرس: در جریان عملیات خیبر، لشکر ۳۱ عاشورا برخی از برجسته‌ترین فرماندهان خود مثل «حمید باکری» و «مرتضی یاغچیان» را از دست داد. چه خاطره‌ای از آن‌ها دارید؟

ما چهار ساعت ارتباط‌مان با مرتضی یاغچیان برقرار بود؛ وقتی آقا مهدی باکری پشت بی‌سیم به او می‌گفت که برگرد عقب، وی جواب می‌داد «آقا مهدی! من برای این روز آفریده شده‌ام». مرتضی یاغچیان چنین شخصیتی داشت.

تا وقتی حمید باکری در پل شحیطاط مانده بود، بعثی‌ها جرئت نمی‌کردند جلو بیایند. یعنی تانک با تن می‌جنگید. در کنار این‌ها، ۲ تن از فرماندهان گردان ما، شهید «بایرامعلی ورمزیاری» و شهید «محمدباقر مشهدی عبادی» و همچنین ۲ گردان دیگر از لشکر نجف دلاوری‌های زیادی کردند و به محاصره افتادند و همگی شهید و اسیر شدند. این مسئله باعث شد کارمان در جزیره مجنون قفل شود. این موضوع به محسن رضایی منتقل شد و او هم ماجرا را به محضر امام خمینی (ره) رساندند. آن‌جا بود که امام (ره) پیام دادند «جزایر مجنون باید حفظ شود».

مهدی باکری به آقای «میراب» در مخابرات گفت که همه یگان‌ها را به گوش کن. پیام حضرت امام خمینی (ره) قرائت شد و به گوش همه بی‌سیم‌دار‌ها رسید. حتی گفته شد در صورت امکان پاور صوت‌ها هم فعال کنند تا همه رزمندگان پیام را بشنوند. این ابتکار آقامهدی در رساندن پیام امام خمینی (ره) به همه رزمندگان، یکی دیگر از دیگر صحنه‌های زیبای عملیات خیبر بود که باعث شد روح تازه‌ای در بچه‌ها دمیده شود.

تا روز دهم عملیات خیلی فشار زیاد بود و عراق از سلاح شیمیایی استفاده کرد که من هم در آن‌جا شیمیایی شدم. بچه‌ها خیلی مقاومت کردند و صحنه عملیات عملاً شبیه غزوه «خیبر» رسول الله (ص) بود. با همین تجربه بزرگ بود که سال بعد عملیات «بدر» را انجام دادیم و نهایتاً عملیات‌های «خیبر» و «بدر» به عملیات «والفجر ۸» منجر شد.

دفاع‌پرس: از کدام روز به بعد آتش جنگ در خیبر فروکش کرد؟

روز دهم به بعد بود که اوضاع تثبیت شد. عراقی‌ها به داخل جزیره آب جاری کردند و قسمت جنوبی جزیره را تقریباً آب فرا گرفت. ما هم در قسمت شمالی مستقر شدیم و بعد از کمی کش و قوس، دیگر بر اوضاع مسلط شدیم و عراقی‌ها هم متوجه شدند که نمی‌توانند کاری کنند و تقریباً امکان پیش‌روی از بین رفت. یادم می‌آید نزدیک عید و فصل بارش بود، باران شدیدی هم بارید و همه‌جا را آب گرفت. احداث پل خیبر و بعدتر جاده سیدالشهداء (ع) هم به تثبیت حضور ما در جزیره خیلی کمک کرد که البته افتخار این ۲ پل هم باز به بچه‌های ما خصوصاً مهندس شهید «بهروز پورشریفی» می‌رسد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عملیات «خیبر» مشابه غزوه «خیبر» رسول‌الله (ص) بود بیشتر بخوانید »