خاطرات رزمندگان

لشکر عاشورا به روایت «با تو می‌مانم»

«با تو می‌مانم»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، چاپ مجدد کتاب «با تو می‌مانم» خاطرات سردار «جمشید نظمی ادیب» پس از گذشت هشت سال به همت انتشارات شهید کاظمی صورت پذیرفت. چاپ قبلی این اثر توسط نشر صریر و در سال 1393 در اختیار مخاطبان قرار گرفته بود.

«با تو می‌مانم» مجموعه خاطرات حاج «جمشید نظمی» در 632 صفحه به شكل مصور رنگی است که سال 1400 مجوز نشر گرفت و پاییز امسال برای دومین‌بار با شمارگان 500 نسخه چاپ شد. رضا قلی‌زاده، نویسنده این کتاب از تغییراتی در متن، محتوا و طرح روی جلد اثر خبر داد و ابراز داشت این مجموعه خاطرات در چاپ اول هم مورد پسند مخاطبان بسیاری قرار گرفته بود؛ حتی فاصله چندین‌ساله بین چاپ اول و دوم نیز باعث نشده ذوق خواندن روایت مذکور از خاطر دوستداران ادبیات پایداری کم‌رنگ شود.

«جمشید نظمی» فرزند استاد «علی نظمی تبریزی» متولد 1339 در تبریز است که نوجوانی‌اش همزمان شد با اتفاقات پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی و پیروزی شکوهمند آن. قبل از آغاز جنگ به نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و با شروع دفاع مقدس، در جبهه‌های جنوب و غرب حضور یافت و به دفعات مجروح و بستری گشت. ماه‌ها و سال‌های حضور راوی در خطوط مقدم نبرد علیه ارتش صدام باعث گشته حوادث حساس و ماجراهای شگفتی را از سر بگذراند که ماحصل آن، حالا خاطرات خاص و خواندنی به یاد مانده از سال‌های جنگ و دفاع و حماسه است.

ویژگی منحصر‌بفرد کتاب «با تو می‌مانم»، روایت آخرین نبرد سردار رشید اسلام، ‌«مهدی باکری» حین عملیات بدر در اسفند 1363 داخل خاک عراق است که «جمشید نظمی» با تمام جزئیاتش به چشم دیده و آنجا حضور داشته و لحظات پایانی زندگی فرمانده بی‌بدیل لشکر 31 عاشورا در کنارش مانده تا شهادت آن سردار عاشورایی در قلب تاریخ ثبت شود.

«رضا قلی‌زاده» نویسنده‌‌ حوزه ادبیات و فرهنگ دفاع مقدس درباره مراحل تدوین کتاب حاضر بیان داشته است: حدوداً 60 ساعت مصاحبه با راوی داشتم و مدت‌زمان هشت‌ساله‌ی تدوین و نگارش تا چاپ خاطرات طی سال‌های 1386 تا 1393 سپری شد و این بار انتشارات شهید کاظمی در استان قم پیش‌قدم شد تا چاپ مجدد این کتاب را بر عهده گیرد که نهایتاً با پیگیری راوی و جدیت این انتشارات در نشر کتب خواندنی دفاع مقدس و حمایت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس آذربایجان شرقی، این اقدام ارزشمند صورت پذیرفت.

‌بخش پایانی فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» به کارگردانی هادی حجازی‌فر، برگرفته از گفته‌ها و خاطرات سردار جمشید نظمی در کتاب «با تو می‌مانم» است.

چاپ جدید کتاب «با تو می‌مانم» همزمان با سالروز آزادسازی سوسنگرد در بیست و پنجم آبان ‌در سالن همایش‌های مصلای اعظم امام خمینی تبریز با حضور مسئولین استانی و جمعی از رزمندگان تبریزی شرکت‌کننده حین محاصره و آزادسازی سوسنگرد همچنین علاقه‌مندان و فعالان حوزه فرهنگ ایثار و شهادت رونمایی شد.    

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«با تو می‌مانم»

«با تو می‌مانم» بیشتر بخوانید »

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، از جمله تجربه‌های مشترک آزادگان عزیز کشورمان در سال‌های سخت اسارت که در خاطرات آنان به وفور انعکاس یافته است، انس با قرآن کریم و کلام الهی برای کسب آرامش و رهایی از تألمات روحی و جسمی است.

«محمد اکبرپور غازانی» از رزمندگان آذربایجان شرقی که مدت 78 ماه در اردوگاه‌های مخوف رژیم بعثی زندانی بود، در کتاب «بچه‌های لشکر عاشورا» اثر «رضا قلی‌زاده علیار» خاطره جالبی از تلاوت قرآن در روزهای دشوار اسارت بیان کرده که آن را در ادامه می‌خوانید:

نخستین روزهای اسارت با تلخی و سختی‌هایی همراه بود که تا آن موقع تجربه نکرده بودیم. باید هر روز ساعت‌ها به سؤالات بازجوهای بداخلاق و خشن و بی‌رحم ارتش صدام پاسخ می‌دادیم؛ «مال کدام لشکری؟ فرماندهتان کی بود؟ قرار بود از کجا حمله کنید؟ پاسداری یا بسیجی؟ و …»

به قدری این سؤالات را پرسیده بودند که از تکرارشان حالم به هم می‌خورد. دو هفته‌ای از اسارتمان می‌گذشت و غیر از سر دواندن و شکنجه و بازجویی‌های پی در پی چیزی ندیده بودیم. پس از سرگردانی و آوارگی در استخبارات بصره و بغداد بالاخره ما را به اردوگاه موصل منتقل و در آسایشگاه‌های مختلف تقسیم کردند. همگی خسته بودیم و احتیاج داشتیم استراحت کنیم اما عراقی‌ها از هیچ آزار و اذیتی کوتاهی نمی‌کردند. آن روز هم پس از کتک‌کاری مفصل هر کس گوشه‌ای از اتاق خزیده بود و نای حرف زدن نداشتیم. با چهره‌ای غم گرفته همدیگر را نگاه می‌کردیم و سکوت عجیبی بر آسایشگاه حاکم بود.

– «کسی از حفظ قرآن می‌داند؟»

این تنها صدایی بود که سکوت کُشنده‌ی آسایشگاه را شکست. کسی حرفی نزد و صدا دوباره در آسایشگاه پیچید: «یکی چند آیه قرآن بخونه تا از این رخوت و سستی خلاص شویم.» اتفاقات روزهای اخیر همه چیز را از یادم برده بود. برگشتم سمت صدایی که دنبال قاری قرآن می‌گشت از گوشه‌ی آسایشگاه.

گفتم: «من می‌تونم بخونم!» همهمه‌ی عجیبی در آسایشگاه پیچید و انگار تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود. بچه‌ها با نگاه‌های خسته و بی‌رمق نگاهم می‌کردند و منتظر که خواندن را شروع بکنم.

صدایم که در فضای آسایشگاه پیچید بیش‌تر بچه‌ها گریه کردند. در آن لحظات سخت و دلگیر جز نوای قرآن چیز دیگری نمی‌توانست مرهم زخم‌هایمان باشد. دو آیه آخر از سوره‌ی فجر را با لحن و سبک «عبدالباسط» از حفظ خواندم.

با گذشت روزها دریافتیم که مرهم دردهایمان معنویت و توسل نمودن به دامن اهل بیت (ع) است و بس وگرنه زیر شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی دشمن دوام نمی‌آوریم هرچند بعثی‌ها در این باره هم سخت می‌گرفتند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود

تسکین دردهایمان خواندن آیاتی از قرآن بود بیشتر بخوانید »

فعالیت‌های فرهنگی عامل حفظ روحیه اسرا بود

فعالیت‌های فرهنگی عامل حفظ روحیه اسرا بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، آزادگان کشورمان در سال‌های سخت اسارت علی‌رغم مواجهه با آزارها و فشارهای فراوان نیروهای رژیم بعثی ایستادگی، صبر و مقاومت بی‌بدیلی از خود به نمایش گذاشتند.  

سردار «غلام عسگر کریمیان» از رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس که در سال‌های 1362 تا 1369 در اردوگاه‌های عراق زندانی بود، در کتاب «روایت صبر» اثر «مریم جلیلی» نمونه‌ای از کوشش اسرای ایرانی برای برگزاری پرشور مراسمات فرهنگی و مذهبی تحت اختناق شدید شکنجه‌گران دشمن را چنین روایت کرده است:

در بین اسرا طلبه‌ها و روحانیونی که توسط عراقی‌ها شناسایی نشده بودند و اطلاعات عمومیشان در زمینه‌ی فرهنگی زیاد بود، فعالیت خوبی داشتند. هفت نفر به عنوان شورای فرهنگی اردوگاه و در هر آسایشگاه دو نفر به عنوان مسئول امور فرهنگی انتخاب و معرفی می‌شدند. آن‌ها نیز زیر نظر مسئول مشخص‌شده به فعالیت خود در داخل آسایشگاه می‌پرداختند. در طی مدت کوتاهی دور از چشم عراقی‌ها در مسائل مذهبی و فرهنگی موفقیت‌های چشم‌گیری به دست آمد که بزرگ‌ترین دستاورد آن حفظ روحیه اسرا با اجرای مراسم دعا و فعالیت‌های فرهنگی به مناسبت‌هایی مانند روز ،قدس ۲۲ بهمن، هفته ی دفاع مقدس، روز بسیج، نیمه شعبان و عاشورا و چند برنامه‌ی مهم دیگر بود.

تئاترهایی که در آن اردوگاه اجرا می‌شد واقعاً بی‌نظیر بود. اسرا در اجرای تئاتر و گریم پیشرفت چشم‌گیری داشتند از جمله برادر «جمال محرر» از رزمندگان مشهد نقش اساسی در برنامه‌ریزی و اجرای تئاتر و سرود داشت. او فردی بسیار مومن، خوش اخلاق و یک هنرمند آشنا به مسائل هنری و فرهنگی بود.

با رونق تئاتر آسایشگاهی، ملافه یا پتو به جای پرده‌ی نمایش مورد استفاده قرار می‌گرفت. برای تهیه‌ی لباس و کلاه‌های مورد نیاز علی‌رغم تمام مشکلات به تهیه‌ی پارچه و نخ و دوختن لباس و کلاه به دور از چشم عراقی‌ها اقدام می‌کردند. دکورها باید کم‌حجم درست می‌شد تا در دید مامورین عراقی مشخص نباشد. داخل بالش‌ها جای مناسبی برای قایم کردن بعضی وسایل بود که توسط هنرمندان بخش صنایع دستی تهیه می‌شد. اسفنج‌های موجود در بالش‌ها بیش‌ترین استفاده را برای ساخت دکور و وسایل مورد نیاز تئاتر داشتند. قالب‌های صابون هم به کار نوشتن و نقاشی کردن می‌آمد. در دوره‌ی اسارت هیچ چیز دور ریخته نمی‌شد و به نوعی با ابتکار مورد استفاده قرار می‌گرفت.

پنبه و چسب و دوده و گلبرگ‌های گل‌ها وسایل گریم بودند. برای درست کردن ریش و سبیل از اسفنج بالش استفاده می‌شد. در ابتدا وسایل رایج چهره‌پردازی شامل چربی روی غذاها، خمیر دندان، رنگ سبزیجات، پماد کلرافنیکل (پماد زخم) و جوهر خودکار بود. چوب کبریتی که نوک آن له شده بود نیز به عنوان فرچه‌ی صورت استفاده می‌شد. از پماد آنتی هیستامین نیز برای از بین بردن حساسیت‌های این گریم استفاده می‌شد.

یک سال نیز بنده به عنوان مسئول سرود اردوگاه انتخاب شدم. یادم هست از لباس‌های معمولی خودمان لباس مخصوص توسط خیاط اردوگاه تهیه کردیم و از مقوا شکل‌های جالبی درست کردیم و صحنه‌ی اجرای سرود را آراستیم. صحنه به قدری دیدنی بود که وقتی به آن نگاه می‌کردیم فکر می‌کردیم در تالار رودکی تهران هستیم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فعالیت‌های فرهنگی عامل حفظ روحیه اسرا بود

فعالیت‌های فرهنگی عامل حفظ روحیه اسرا بود بیشتر بخوانید »

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بسیج را می‌توان از مهم‌ترین نهادهای برآمده از بطن انقلاب اسلامی دانست که در چهار دهه گذشته، همواره در عرصه‌های گوناگون نقش آفرین بوده است.

در سالروز تشکیل این نهاد به فرمان حضرت امام خمینی (ره)، خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز گفت‌وگویی با سرهنگ پاسدار «رشید اسمعیل‌پور» رزمنده و جانباز 70 درصد دوران دفاع مقدس و از پیشکسوتان بسیج استان انجام داده که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

دفاع‌پرس: ایام پیروزی انقلاب اسلامی، با دوره نوجوانی شما مصادف بود؛ از چه زمانی و به چه صورتی وارد فعالیت‌های انقلابی شدید؟

در زمان پیروزی انقلاب اسلامی ما دانش آموز دبیرستان بودیم و هرچند در محل زندگی ما یعنی «هوراند» امکانات زیادی مثل تلویزیون وجود نداشت اما از طریق بزرگ‌ترها و معلمان با موضوع انقلاب و نظام اسلامی آشنا شدیم. در روزهای اول بازگشت امام خمینی (ره) به کشور، در هوراند هم راهپیمایی‌هایی برگزار می‌شد که ما هم در آن‌ها شرکت می‌کردیم. پس از آن برای دفاع از انقلاب وارد فعالیت شدیم.

دفاع‌پرس: از چه سالی وارد بسیج شدید؟

قبل از آنکه سپاه پاسداران در هوراند دایر شود، یک پایگاه مقاومت بسیج وجود داشت؛ من از سال 1360 به عضویت پایگاه درآمدم و در برنامه‌ها و فعالیت‌های مختلف آن شرکت می‌کردم و یک سال بعد هم به فرماندهی پایگاه منصوب شدم.

دفاع‌پرس: عمده فعالیت‌های شما در پایگاه مقاومت بسیج چه بود؟

آن زمان افراد زیادی در پایگاه عضو بودند و کار می‌کردند. مخصوصا از آن‌جا که هنوز در شهر ما سپاه ایجاد نشده بود، عملا پایگاه بسیج نقش نماینده سپاه پاسداران را ایفا می‌کرد. از جمله اینکه 24 ساعته گشت و نگهبانی انجام می‌دادیم؛ علاوه بر این، برنامه‌های فرهنگی و مذهبی هم بسیار پررنگ بود.

دفاع‌پرس: به موضوع نگهبانی و گشت‌های شهری اشاره کردید؛ این اقدامات به چه صورتی انجام می‌شد؟

با توجه به اینکه هوراند یک شهر مرزی نزدیک به شوروی سابق بود، به همین دلیل تأمین امنیت اهمیت زیادی داشت. از این رو ما هم برای تأمین امنیت مرتبا نگهبانی می‌دادیم و در خیابان‌ها گشت‌زنی می‌کردیم؛ حتی پاسخ‌بخش داشتیم و لوحه نگهبانی تنظیم می‌کردیم.

دفاع‌پرس: در جریان این گشت‌ها و نگهبانی‌ها درگیری خاصی با گروهک‌ها برای شما اتفاق افتاده بود؟

باتوجه به اینکه مردم این منطقه عمدتا مومن و متدین و انقلابی هستند، هیچ‌وقت مورد خاصی برای من پیش نیامد. به‌طور کلی از بدو انقلاب تا سال‌های بعد هم مشکل امنیتی چندانی در این منطقه وجود نداشته است.

دفاع‌پرس: مسائل نظامی مثل کار با اسلحه را چگونه یاد می‌گرفتید؟

در همان محل خودمان در قالب دوره‌های فشرده کار با سلاح‌ها آموزش داده می‌شد و بچه‌ها با احساس مسئولیت، خیلی زود یاد می‌گرفتند.

دفاع‌پرس: در زمینه‌های فرهنگی و تبلیغی چه فعالیت‌هایی انجام می‌دادید؟

واقعا کارهای بزرگی انجام می‌شد؛ مخصوصا از آن‌جا که اداراتی نظیر فرهنگ و ارشاد در شهر ما وجود نداشت، عملا همه کارهای فرهنگی برعهده بسیج بود. مثلا فیلم‌هایی با مضامین جنگی و انقلابی تهیه می‌کردیم و در هوراند نمایش می‌دادیم. روحانیون مختلف را از شهرهای بزرگ دعوت می‌کردیم و به روستاها می‌بردیم و برنامه‌های تبلیغی و سخنرانی برگزار می‌کردیم. در ادامه کم‌کم گروه‌های سرود هم تشکیل دادیم که در مراسم‌های مختلف برنامه اجرا می‌کردند و به‌طور کلی فعالیت‌های زیادی از این دست انجام می‌دادیم.

دفاع‌پرس: در همان دوران نهادهایی مثل انجمن‌های اسلامی مدارس و مساجد، کمیته‌های انقلاب اسلامی و جهاد سازندگی هم در نقاط مختلف فعالیت داشتند. شما در بسیج چه ارتباط و همکاری با این تشکل‌ها داشتید؟

انجمن‌های اسلامی در سال‌های اول انقلاب تشکیل شدند که در جهت دفاع از انقلاب و نظام اسلامی فعالیت‌های خوبی انجام می‌دادند. در شهر ما هم در یکی دو تا از مساجد چنین انجمن‌هایی تشکیل شده بود و ما هم همکاری تنگاتنگی با آن‌ها در زمینه‌های مختلف به ویژه تبلیغات جنگ و تشویق به حضور در جبهه‌ها داشتیم.

درباره جهاد سازندگی هم کاملا یادم هست که چقدر با یکدیگر همکاری می‌کردیم. شخصا از آن‌جا که گواهینامه رانندگی داشتم، به بچه‌های جهاد کمک می‌کردم و مدت زیادی به شکل افتخاری راننده آن‌ها بودم. بچه‌های جهادگر در منطقه ما که منطقه محرومی بود خیلی فعال بودند و ما هم تا آن‌جا که می‌توانستیم به آن‌ها کمک می‌کردیم.

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

دفاع‌پرس: یکی از فعالیت‌های بسیج و سپاه در دوران دفاع مقدس، برگزاری مراسم تشییع و خاکسپاری پیکرهای مطهر شهدا بود. این موضوع چگونه انجام می‌شد؟

بعد از شناسایی پیکر هر یک از شهدا از روی پلاک، موضوع به فرمانده سپاه شهرستان اطلاع داده می‌شد و مراسم تشییع با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران و سپاه، به شکل خیلی باشکوه و باعظمت برگزار می‌شد. در آن سال‌ها مردم در تشییع پیکر شهدا حضور خیلی پرشوری داشتند و به‌ویژه در شهرهای کوچک، تقریبا همه افراد محل اعم از زن و مرد در مراسم شرکت می‌کردند و صحنه‌های خیلی زیبایی به وجود می‌آمد.

دفاع‌پرس: اشاره کردید که در سال 1361 فرمانده پایگاه شدید. چه مدت در این سمت فعالیت داشتید؟

من با تصمیم سپاه اهر به این مسئولیت منصوب شدم و نزدیک 8 ماه خدمت کردم. بعد از آن، به‌عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم و برای 3 ماه در کردستان بودم.

دفاع‌پرس: چه زمانی به استخدام سپاه پاسداران در آمدید؟

وقتی از جبهه برگشتم، اواخر سال 1361 که سپاه در هوراند ایجاد شد، به‌عنوان پاسدار استخدام شدم و به دوره آموزشی پاسداری اعزام شدم. بعد از آن در سال 1362 برای بار دوم به جبهه رفتم و باز در کردستان در شهرهایی مثل دیواندره و سنندج حضور داشتم و نزدیک 6 ماه در آن مناطق بودم. وقتی برگشتم، به مدت یک سال به‌عنوان فرمانده سپاه ناحیه هوراند فعالیت کردم. 

بعد از آن، دوباره در اوایل سال 1364 به جبهه اعزام شدم و در گردان مهندسی رزمی لشکر 31 عاشورا خدمت می‌کردم. ابتدا جانشین گروهان و بعدا فرمانده گروهان بودم و بعد از 7 – 8 ماه حضور در جبهه، نهایتا در 29 بهمن همان سال در عملیات والفجر 8 از ناحیه نخاع مجروح شدم.

دفاع‌پرس: بعد از نیل به جانبازی باز هم فعالیت خود را در سپاه ادامه دادید؟

بعد از جراحت به آبادان، اهواز و نهایتا به بیمارستان «نمازی» شیراز اعزام شدم. آن‌جا بود که پزشک تشخیص داد کلیه‌ام از بین رفته و قطع نخاع شده‌ام. برای یک سال قادر به حرکت نبودم اما تدریجا و بعد از مدت‌ها درمان، توانستم مقداری با عصا حرکت کنم. با وجود اینکه جانباز 70 درصد بودم و می‌توانستم دیگر در سپاه کار نکنم، اما علاقه داشتم که به فعالیت ادامه بدهم. با همان وضعیت جسمی به سپاه برگشتم. مدتی فرمانده سپاه هوراند بودم. بعد در اهر چند سال به‌عنوان جانشین بسیج کار کردم و سپس مسئول طرح و برنامه شدم. تا سال 83 مسئول بازرسی سپاه اهر بودم و بعد از آن به دلیل ترفیع درجه به تبریز آمدم و چند سال در بازرسی منطقه نیروی مقاومت بسیج کار کردم. بعد از ادغام نیروی مقاومت بسیج و نیروی زمینی، باز در همان‌جا به خدمت ادامه دادم و در اواخر خدمت، به مدت 3 سال مسئول بازرسی سپاه عاشورا بودم و سال 93 با درجه سرهنگی بازنشسته شدم.

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

دفاع‌پرس: به‌عنوان یک بسیجی پیشکسوت، به نظر شما در زمان حاضر که جنگ تحمیلی وجود ندارد و امنیت عمومی در داخل کشور برقرار است، بسیجیان جوان چه وظیفه‌ای برعهده دارند؟

امام خمینی (ره) بسیج را در زمانی تشکیل دادند که اصلا جنگ شروع نشده بود. بسیج یک سازمان فرهنگی، نظامی، اجتماعی و سازندگی است. وقتی جنگ شروع شد، بسیجیان در جبهه حضور یافتند و بخش عمده نیروهای ما را تشکیل می‌دادند. بعد از پایان جنگ، بسیج همچنان در عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و آبادانی و به‌ویژه برقراری امنیت به فعالیت خود ادامه داد.

بسیج عملا حلقه اتصال جامعه، با ولایت و نظام اسلامی است و این اتصال باعث شده بدنه جامعه همواره پشتیبان نظام باشد. به اعتقاد من سابقه بسیج به دوران پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) بازمی‌گردد. مبارزینی که همواره در کنار پیامبر (ص) و امام علی (ع) بودند و در جنگ‌ها با شجاعت و دلاوری شرکت می‌کردند، همگی بسیجیان این بزرگان بودند. بسیج از صدر اسلام تاکنون وجود داشته و امیدوارم همچنان با قدرت، وظایف خود را در ابعاد مختلف انجام بدهد و نهایتا این نظام را به صاحب اصلی آن، حضرت بقیه‌الله الاعظم (عج) بسپارد. 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب

نقش برجسته بسیج در فعالیت‌های فرهنگی و امنیتی اوایل انقلاب بیشتر بخوانید »

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بنا به روایت بسیاری از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس، رزمندگان ایرانی به‌منظور جلوگیری از اتلاف و اسراف مهمات و در عین حال پرهیز از هدف قرار دادن شهروندان غیرنظامی، در به کار بردن تسلیحات دقت‌نظر و حساسیت فراوانی به خرج می‌دادند.

سرهنگ خلبان «محمدعلی رحیمی‌پناه» از خلبانان استان آذربایجان شرقی در دوران دفاع مقدس، در کتاب «معجزنشان» نوشته «داود خدایی» و «عسگر حسن‌پور» که توسط انتشارات معبر آسمانی منتشر شده است، خاطره‌ای درباره خودداری‌اش از بمباران منطقه مسکونی و نیز پرهیز از اتلاف بمب‌ها روایت کرده است که آن را در ادامه می‌خوانید:

ما را با هواپیمای بعثی اشتباه گرفتند

«به ما ماموریت دادند یکی از پادگان‌ها را بمباران کنیم. سرگرد «سلیمانی» به عنوان لیدر و من هم به عنوان کمک برای بمباران رفتیم. به محض اینکه از مرز عبور کردیم به نزدیک محل پادگان رسیدیم و در ارتفاع پایین رفتیم تا رادار دشمن ما را نبیند. تاکتیک ما این بود که بالا می‌رفتیم و بعد شیرجه زده بمباران می‌کردیم و بر می‌گشتیم.

وقتی از مرز رد شدیم و به نزدیک هدف رسیدیم هوا خیلی بد بود. با هم مشورت کردیم اگر بشود فاصله را از همدیگر بیش‌تر کنیم تا هر کدام که توانست آن منطقه را ببیند او بمباران کند. فاصله را بیش‌تر کرده و ارتفاع گرفتیم و از ابر بیرون رفتیم. بعد از شیرجه او گفت من بالای پادگان هستم من گفتم من هم بالای پادگان هستم.

به تدریج که از ابرها پایین رفتم در لحظه آخر که خواستم بمب را بیندازم متوجه شدم که آن‌جا پادگان به نظر نمی‌آید. انگار آن‌جا خانه‌های سازمانی عراقی‌ها بود. زود به لیدر گفتم: متاسفانه این طرف‌تر از پادگان و بالای خانه‌های سازمانی پادگان هستم بمباران نمی‌کنم.

تازه ستوان یک شده بودم و فقط ۸-۷ ماموریت جنگی انجام داده بودم. هنوز مهارت چندانی نداشتم گفتم بمباران نمی‌کنم اما هر کار کردم هواپیما جواب نمی‌داد چون محاسبات ما بر این اساس بود که ما خواهیم رفت و در این زاویه پایین خواهیم آمد و در این سرعت و زاویه پایین خواهیم رفت و بمب‌ها را با این وزن رها خواهیم کرد و بعد که هواپیما سبک شد، با این محاسبات کار خواهیم کرد تا هواپیما جواب دهد. در آخرین لحظه کولرهای ساختمان‌های پنج طبقه را دیدم نمی‌توانستم فکر کنم در لحظه‌ی آخر هواپیما جواب داد و من برگشتم.

یک مقدار که از آن منطقه دور شدم لیدر گفت: این‌جا منطقه‌ی امنی است، این‌جا بمب‌ها را رها کن. پس از حمل بمب‌ها، وقتی فیوز بمب‌ها عمل نکرده ما می‌توانیم بمب‌ها را برگردانیم اما به محض اینکه فیوز را روشن کنیم هر لحظه امکان انفجار بمب‌ها وجود دارد. یک بمب برای ما اندازه صد تا بمب اثرگذار بود. کسی به ما یک گلوله کوچک نمی‌داد چه برسد به آن بمب‌هایی که ما با آن زحمت تهیه کرده بودیم گفتم بنزین من کافی است اجازه بدهید بمب را برگردانم. او گفت اشکالی ندارد خودت تصمیم بگیر.

تصمیم‌ام را گرفتم؛ موقع بازگشت سرعت هواپیما کم بود رادار متاسفانه ما را با هواپیمای عراقی اشتباه گرفت. از طرف ما دو تا هواپیمای دیگر بلند شدند تا ما را هدف قرار دهند. سرعت ما کم و سنگین بودیم خلبانان دو هواپیما از دوستان ما بودند. «حسین‌پور» دنبال هواپیمای ما راه افتاد و موشک‌هایش را آماده کرد تا شلیک کند. یک لحظه با خودش فکر می‌کند حالا که سرعت هواپیما کم است جلو بروم و با اسلحه به او شلیک کنم تا موشک هدر نشود. «حسین‌پور» جلو که آمد با دیدن دو اگزوز فهمید ایرانی هستیم و از کنار ما گذشت. اگزوزهای عراقی‌ها یکی بود.»

انتهای پیام/  

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت

یک بمب اندازه صد بمب برایمان ارزش داشت بیشتر بخوانید »