خرمشهر

کلنگ زنی یادمان «قاسم سلیمانی» در اراضی عباس اباد تهران

کلنگ‌زنی یادمان «قاسم سلیمانی» در اراضی عباس‌‌آباد تهران


کلنگ زنی یادمان «قاسم سلیمانی» در اراضی عباس اباد تهرانبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرهنگ مجید جوشقانی معاون روابط عمومی و امور بین الملل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و رئیس دبیرخانه گرامیداشت مناسبت‌های ملی در گفت‌وگوی تلفنی با برنامه «رواق تماشا» ویژه آزادسازی خرمشهر اظهار داشت: با استفاده از تجربیات سال گذشته با کرونا، برنامه‌های امسال را معطوف به فضای مجازی کردیم و در قالب‌های رونمایی از کتاب‌های صوتی و نشر آن‌ها در فضای مجازی، برگزاری همایش‌ها و شب‌های خاطره، موسیقی‌های دفاع مقدس، تولید نماهنگ، مراسم تکریم خانواده شهدا، مسابقات فرهنگی و هنری و ورزشی در فضای مجازی نمایش دادیم.

وی ضمن اشاره به یک هزار و ۵۰۰ برنامه مناسبتی برای سوم و چهارم خرداد در سطح کشور، اذعان کرد: یکی از زیباترین مراسم‌ها، کلنگ زنی یادمان سرباز وطن «قاسم سلیمانی» در اراضی عباس اباد تهران است و با همت شهرداری تهران و موزه دفاع مقدس رقم می‌خورد و سومین سازه بزرگ تهران است.

سرهنگ جوشقانی ادامه داد: همچنین در این روز مراسم تجلیل از یک هزار و ۷۶۸ شهید ارتش در این عملیات، دیدار فرماندهان نیرو‌های مسلح و پیشکوستان این حوزه و رونمایی از تجهیزات جدید سپاه از دیگر برنامه هاست.

همچنین امیر سرتیپ غلامحسین دربندی استاد معارف جنگ دانشگاه عالی دفاع ملی و از فرماندهان دفاع مقدس، ضمن اشاره به کلید خوردن جنگ تحمیلی در روز ۳۱ شهریور ساعت ۵۹ که صدام انتظار داشت تنها نیم ساعت طول بکشد گفت: این جنگ برخلاف تصور صدام هشت سال طول کشید و از دهم اردیبهشت سال ۶۱ مراحل پایانی عملیات با رمز «یا علی بن ابی طالب» آغاز شد و پس از ۱۹ ماه در ساعت ۱۱ روز سوم خرداد با پیروزی ایران به اتمام رسید.

وی ضمن اشاره به موانع زیادی که صدام درون خرمشهر ایجاد کرده بود بیان کرد: با رشادت‌های رزمندگان، صدام با خفت مجبور به ترک محمره (نامی که صدام برای خرمشهر نهاده بود) شد و پیروزی ایران به اثبات رسید.

امیر دربندی عملیات بیت المقدس را از سخت‌ترین و پیچیده‌ترین عملیات‌ها دانست و اذعان کرد: طی نامه‌ای سِری، صدام در تاریخ سوم خرداد اطلاعیه‌ای مبنی بر «نیرو‌های پیروزمند قادسیه صدام در یک جایجایی تحسین برانگیز، عقب نشینی تاکتیکی خو د را از جبهه محمره با موفقیت کامل انجام دادند» گزارش داد.

انتهای پیام/ 231



منبع خبر

کلنگ‌زنی یادمان «قاسم سلیمانی» در اراضی عباس‌‌آباد تهران بیشتر بخوانید »

چگونه قهرمان اشغالِ«خرمشهر» پاداش خود را گرفت+عکس

چگونه قهرمان اشغالِ«خرمشهر» پاداش خود را گرفت+عکس



سرلشکر صلاح القاضی فرمانده سپاه سوم ارتش بعث

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمدعلی صمدی، پژوهنده دفاع مقدس، در یادداشتی به مناسبت سی و نمهمین سالگشت عملیات «الی بیت المقدس» نوشت:
بیشتر از 3 روز می‌شد خواب به چشمان «صلاح» نیامده بود اما وقتی کلاه‌قرمزها برای بردنش آمدند، آنقدر هوش و حواسش بجا بود که بفهمد کار تمام است. همان چند ساعت قبل که از مرز رد شد و به قرارگاه برگشت، یقین داشت همه کاسه‌کوزه‌ها بر سر او خواهد شکست. صلاح می‌دانست کم نگذاشته و در حد تجربه و دانش یک سرلشکر، همه توانش را برای ماموریتش به کار برده اما حالا این حرف‌ها اهمیتی نداشت. تمام هزینه‌های ارتش در 2 سال گذشته، در عرض ۶ ماه به باد فنا رفته بود و آخرین و مهم‌ترینش هم امروز به کلی دود هوا شد. حدس زدن اینکه رئیس‌جمهور الان در چه سطحی از غضب و جنون قرار دارد، کار سختی نبود. نه راهی برای فرار داشت، نه جایی. همه هستی و زندگی‌اش همین ارتش بود. اهل این هم نبود که بلایی سر خودش بیاورد. چاره‌ای نداشت جز آنکه بدون کوچک کردن خودش، با دژبان‌های بعثی برود. سعی کرد تا جایی که امکان دارد سر و وضعش را مرتب کند. حتی فرصت نکرده بود دوش بگیرد، اصلاح کند یا لباس تمیز بپوشد اما می‌دانست مجالی برای این کارها پیدا نخواهد کرد. جلوی آینه، کلاهش را روی سرش خوب جا داد، یونیفرم نه‌چندان تمیز و چروکش را با دست کمی مرتب کرد و از اتاق زد بیرون. تیم دژبان‌های وزارت دفاع و فرمانده‌شان با چشمانی که هیچ حس خاصی را نمی‌شد از آنها فهمید، دوره‌اش کردند و به راه افتادند… 
باقی ماجرا در جایی ثبت نشده است. تنها چند ساعت بعد، سرهنگ «رضا الصبری» در قرارگاه سپاه سوم در «بصره»، کنار وزیر دفاع نشسته بود که افسری آمد و آهسته به وزیر گفت: «کار تمام شد. همه را در نزدیکی نشوه دفن کردیم». دقایقی بعد، نامه‌ای یک صفحه‌ای با مهر «سری» از طرف «دبیر ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح» سرتیپ «قدوری جابر» خطاب به فرماندهان تمام سپاه‌های چهارگانه نیروی زمینی ارتش عراق ارسال شد. در صدر نامه، کنار «موضوع»، درج شده بود: «اجرای حکم». و خط اول به این قرار بود: حکم اعدام مجرمان ذیل در سحرگاه 24 مه ‌1982 به اجرا درآمد. 
 نام سرلشکر «صلاح القاضی» در ابتدای فهرست قرار داشت و عنوانش همان بود که تا دیروز در مکاتبات ذکر می‌شد: «فرمانده سپاه سوم» اما حالا یک پسوند «سابق» هم به آن اضافه شده بود. ۳ روز بعد، جمعی از افسران «سپاه سوم» به کاخ ریاست‌جمهوری فراخوانده شدند و فرمانده کل قوا، در برابر دوربین‌ها، با دست خود نشان شجاعت به سینه‌شان نصب کرد. هیچ صحبتی از «فرمانده سابق» به میان نیامد اما بعد از مرخص کردن غیرنظامیان حاضر در جمع، «صدام» که لحنش از فرط غضب، ترسناک‌تر از چهره‌اش شده بود، رو به ژنرال‌های مدال‌گرفته‌ای که شق و رق جلویش به صف شده بودند فریاد زد: «اعطای این مدال‌ها به شما صرفا برای تسکین افکار عمومی است. کاش در محمره کشته می‌شدید ولی عقب‌نشینی نمی‌کردید. آیا شما واقعا لیاقت دریافت نشان شجاعت دارید؟ نه! به هیچ‌وجه! وجدان من آرام نمی‌گیرد مگر وقتی سرهای له شده شما را زیر شنی تانک‌ها ببینم». 

چگونه قهرمان اشغالِ«خرمشهر» پاداش خود را گرفت+عکس

همه این کابوس، در همین چند هفته گذشته خلق شده بود. تمام این فرماندهان تا ۲ ماه قبل، فاتحان «قادسیه صدام» بودند و برای دفاع از متصرفات ارتش عراق در اراضی ایران، تشویق و تشجیع می‌شدند و بسیاری از آنان برای فتح شهرهای استان خوزستان مدال شجاعت بر سینه داشتند. همان ژنرال «صلاح القاضی»، فاتح خرمشهر به شمار می‌رفت و تصور می‌شد نامش در تاریخ حزب بعث برای همیشه جاودانه شود اما در عرض ۳ هفته، ورق برگشته بود. ایرانیان روز 30 آوریل، از شمال و شرق به خطوط دفاعی ارتش بعث هجوم آوردند. البته این اتفاق تازه‌ای نبود. ایرانیان از ۶ ماه قبل چندین بار به متصرفات سپاه سوم یورش برده و چند صد کیلومتر مربع از خاک خودشان را هم پس گرفته بودند اما این بار ماجرا فرق می‌کرد. منطقه محصور میان ۲ رودخانه کارون و اروند، حالا همه سرمایه بعثیان به شمار می‌رفت، همه آنچه از این جنگ پرهزینه و تلفات برای‌شان باقی مانده بود. ساحل غربی رودخانه کارون محکم‌ترین دژ نظامی سپاه سوم محسوب می‌شد و کسی به فکرش خطور نمی‌کرد نظامیان ایرانی که اکثریت‌شان نیروهای داوطلب غیرحرفه‌ای بودند، بتوانند مزاحمت زیادی برای این منطقه به وجود آورند. درست است که ده‌ها هزار بسیجی، پاسدار و ارتشی کم‌تجربه ایرانی، از پیروزی در ۳ عملیات پیشین خود بشدت روحیه گرفته بودند و خیال رسیدن به خرمشهر را در ذهن خود می‌پروراندند اما 80 هزار نظامی عراقی که غالبا جنگجویان آموزش دیده و یگان‌های ویژه و نخبه ارتش به شمار می‌رفتند، در پشت چندین و چند لایه موانع، با هوشیاری در انتظار مهاجمان نشسته بودند. قبل از رسیدن به نخستین خطوط عراق، ایرانیان باید از ۲ رودخانه عبور می‌کردند؛ یکی «کرخه کور» در شمال که کم‌عرض بود و نه‌ چندان پرآب و دیگری رودخانه خروشان و عریض کارون. تجربه و عقلانیت نظامی کلاسیک و شناختی که از توان و استعداد نیروهای ایرانی در 20 ماه قبل و حتی همین ۳ ماه پیشین داشتند، خیال عراقی‌ها را آسوده می‌کرد که ایرانی‌ها راهی جز عبور از «کرخه کور» ندارند و آب‌های سرکش کارون، مانند یک سپاه جنگاور، ماموریت دفاع از پهلوی شرقی ارتش عراق را بر عهده خواهند گرفت. محاسبات ژنرال «صلاح القاضی» و افسران کارآزموده تحت امرش درست بود. بعثی‌ها با پوزخند، چشمی به آسمان داشتند که مبادا ایرانیان با هلی‌برن، در غرب کارون پیاده شوند و سلاح‌ها و آتشبارهای خود را روی «کرخه کور» متمرکز کرده بودند اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، فراتر از همه آموزش‌ها، دوره‌های دافوس و تحلیل‌های مستشاران روس و اروپایی بود. ایرانیان طبق پیش‌بینی‌ها از «کرخه کور» گذشتند و با مقاومت سرسختانه ارتش عراق، با دادن تلفات سنگین، از پیشروی بازماندند اما کمتر از یک روز پس از آغاز نبرد، خبری به سرلشکر صلاح رسید که از آن لحظه تا زمانی که جلوی جوخه آتش ایستاد، خواب راحت و آرامش را از او سلب کرد. چطور ممکن بود؟ ده‌ها هزار نیروی ایرانی، در همین چند ساعت قبل، از رودخانه کارون گذشته و با سرعت به غرب حرکت کرده بودند و حالا فقط چند ساعت با مرز بین‌المللی فاصله داشتند. در عرض چشم برهم زدنی، پهلوی آسیب‌ناپذیر سپاه سوم دریده شده و ۲ لشکر مکانیزه (یعنی نیمی از کل استعداد سپاه سوم) از شمال و جنوب و شرق، در محاصره ارتشیان و سپاهیان ایران گرفتار شده بودند. این نیروها اگر به مرز می‌رسیدند، تا رسیدن به «بصره» دومین شهر عراق، راه و از همه مهم‌تر، مانع زیادی در مقابل خود نداشتند. کارون با فرزندان خود مهربانی کرده و ورق را برگردانده بود. هیچ انتخابی در مقابل وزیر دفاع عراق نبود مگر آنکه به سپاه سوم دستور دهد شبانه لشکرهای تحت محاصره را با سرعتی بیشتر از آنکه ایرانیان از کارون عبور کرده بودند، عقب بکشند و در شرق بصره مستقر کنند که مبادا قلب تپنده عراق به دست حریف بیفتد. صبح روز هفتم نبرد، ایرانیان متوجه جای خالی لشکریان بعثی شدند و گذرکنندگان از کرخه کور و کارون، در منطقه‌ای که عراقی‌ها آن را «دشت طاهری» لقب داده بودند، به هم ملحق شدند. ژنرال صلاح القاضی، آنقدر باهوش بود که همان روز متوجه شود سرنوشت جنگ تعیین شده است. 70 درصد متصرفات عراق در غرب کارون از دست رفته و گرداگرد شهر خرمشهر را رزمندگان خسته و خون‌آلود ایرانی فراگرفته بودند که دندان بر دندان می‌ساییدند و برای ورود به شهر لحظه‌شماری می‌کردند. تکلیف معلوم بود اما صدام تمام آبروی خود را روی خرمشهر قمار کرده بود و نمی‌توانست بسادگی از این شهر بگذرد. ضمن اینکه حالا صحبت از رسیدن ایرانیان به بصره هم در میان بود. «صلاح» برای زندگی خودش هم که شده، باید تمام تلاش خود را می‌کرد. 
سپاه سوم، بیش از ۲ هفته دیگر در برابر خشم و اراده رزمندگان ایرانی مقاومت کرد اما سرنوشت جنگ را رودخانه‌های پرخروش رقم‌ زده بودند. «کارون» مهربان، متجاوزان را به عقب راند و «اروند» خشمگین آنان را در آب‌های وحشی خود غرق کرد. باقیماندگان هم روز سوم خرداد، دست‌ها را بالا برده و در صفی که انتهایش به افق می‌رسید، خود را به فاتحان خرمشهر تسلیم کردند. 
به محض تایید تخلیه کامل خوزستان از نظامیان عراق، وزیر دفاع، کلاه‌قرمزها را سراغ «فرمانده سپاه سوم» فرستاد. قهرمان «نبرد دوم قادسیه»* در دفتر کارش در بصره، انتظارشان را می‌کشید. بیشتر از ۳روز می‌شد که خواب به چشمان «صلاح» نیامده بود… 
——————————–
* نامی که صدام به عملیات هجومش به خاک ایران در سال 59 داده بود.
وطن امروز

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمدعلی صمدی، پژوهنده دفاع مقدس، در یادداشتی به مناسبت سی و نمهمین سالگشت عملیات «الی بیت المقدس» نوشت:
بیشتر از 3 روز می‌شد خواب به چشمان «صلاح» نیامده بود اما وقتی کلاه‌قرمزها برای بردنش آمدند، آنقدر هوش و حواسش بجا بود که بفهمد کار تمام است. همان چند ساعت قبل که از مرز رد شد و به قرارگاه برگشت، یقین داشت همه کاسه‌کوزه‌ها بر سر او خواهد شکست. صلاح می‌دانست کم نگذاشته و در حد تجربه و دانش یک سرلشکر، همه توانش را برای ماموریتش به کار برده اما حالا این حرف‌ها اهمیتی نداشت. تمام هزینه‌های ارتش در 2 سال گذشته، در عرض ۶ ماه به باد فنا رفته بود و آخرین و مهم‌ترینش هم امروز به کلی دود هوا شد. حدس زدن اینکه رئیس‌جمهور الان در چه سطحی از غضب و جنون قرار دارد، کار سختی نبود. نه راهی برای فرار داشت، نه جایی. همه هستی و زندگی‌اش همین ارتش بود. اهل این هم نبود که بلایی سر خودش بیاورد. چاره‌ای نداشت جز آنکه بدون کوچک کردن خودش، با دژبان‌های بعثی برود. سعی کرد تا جایی که امکان دارد سر و وضعش را مرتب کند. حتی فرصت نکرده بود دوش بگیرد، اصلاح کند یا لباس تمیز بپوشد اما می‌دانست مجالی برای این کارها پیدا نخواهد کرد. جلوی آینه، کلاهش را روی سرش خوب جا داد، یونیفرم نه‌چندان تمیز و چروکش را با دست کمی مرتب کرد و از اتاق زد بیرون. تیم دژبان‌های وزارت دفاع و فرمانده‌شان با چشمانی که هیچ حس خاصی را نمی‌شد از آنها فهمید، دوره‌اش کردند و به راه افتادند… 



منبع خبر

چگونه قهرمان اشغالِ«خرمشهر» پاداش خود را گرفت+عکس بیشتر بخوانید »

چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد؟

چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد؟


چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد؟به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حسن علایی فعال (فعال فرهنگی در حوزه دفاع مقدس) از نقش­‌های اساسی حضرت امام خمینی (رضوان‌الله تعالی علیه) در فرماندهی و مدیریت جنگ و دفاع مقدس، سر ریز کردن مراتب اتکا و اتکال به منبع لایزال الهی به سراسر وجود فرماندهان و رزمندگان اسلام بود. حضرت امام (ره) با طی مراحل علمی و عملی عرفان ناب اسلامی نزد اساتید مسلم و پرآوازه این حوزه ازجمله مرحوم آیت‌الله شاه‌­آبادی که امام در حق ایشان فرموده­ بودند «من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیت‌الله شاه‌آبادی ندیدم» [۱]، حقیقتاً عالم را محضر خدا می‌­دید و همگان را به این حقیقت توجه می­‌داد. [۲]در نگاه عرفانی امام (ره) همه اتفاقات و حوادث عالم با سرانگشت تدبیر الهی رقم می­‌خورد؛ چراکه عالم خلق و امر از آن اوست. [۳]

امام خمینی (ره) در تحلیل حوادث بزرگ و کوچک جهان هستی و تمشیت امور روزمره تنها دست الهی را می­‌دیدند و سایر علل و اسباب را عوامل عارضی قلمداد می‌­کردند، اما این بدین معنا نبود که باید دست روی دست گذاشت و منتظر قضا و قدر الهی شد!

وقتی از امام سؤال شد که با چه انگیزه‌­ای دست به قیام و نهضت زدید؟ حضرت امام بدین مضمون فرمودند که من یک آیه از آیات الهی را نصب‌­العین قرار دادم و بر اساس آن به تکلیف الهی خویش عمل کردم، این‌که خداوند در قرآن کریم می­‌فرمایند «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی او فردی ثم تتفکروا» من شما را به یک حقیقت اندرز می‌دهم و آن این‌که دودو و یک‌یک برای خدا قیام کنید سپس تفکر و اندیشه کنید. [۴]

این نگاه توحیدی، یک راهبرد فوق‌­العاده­‌ای را پیش پای حضرت امام قرار داد و آن، اقدام بر اساس تکلیف الهی بود؛ راهبردی که هم انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و هم جنگ تحمیلی هشت‌ساله را با دفع کامل تجاوز دشمن به پیروزی مطلق نائل کرد.

امام در زمینه­­‌ تبیین راهبرد نگاه تکلیف­­‌مدارانه به جنگ می­‌فرمایند: «ما در جنگ برای یک‌لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کرده‌ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده‌ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود؛ و خوشا به حال آنان که تا لحظه آخر هم تردید ننمودند، آن ساعتی هم که مصلحت بقای انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل کرده است، آیا از اینکه به وظیفه خود عمل کرده است نگران باشد؟» [۵]

امام با این نگاه متعبدانه که نشئت‌گرفته از عمق معرفت ایشان به مبانی و اصول دین مبین اسلام بود، انجام امور سخت و دشوار را سهل و آسان می‌­کردند. در جنگ تحمیلی، همه­‌ی قدرت‌­های شرق و غرب عالم در برابر جمهوری اسلامی ایران صف­‌آرایی کرده بودند، اما امام به پشتوانه قدرت لایزال خداوند قادر متعال که مردم را به صحنه آورده بود، هیچ باکی از عِده و عُده دشمنان به خود راه نمی­‌دادند و با بیانات و پیام­‌های دلگرم­‌کننده و روحیه‌­بخش خود این احساس را به مردم نیز منتقل می­‌کردند. این‌چنین بود که نیرو‌های مسلح کشور همراه با نیرو‌های مردمی توانستند جنگ طولانی سده اخیر را با پیروزی در عملیات­‌های مختلف پشت سر بگذارند و اقتدار خود را به دشمنان دیکته کنند؛ اما این‌همه یک­‌روی سکه­‌ی جنگ و حماسه­‌آفرینی­‌های فرماندهان و رزمندگان بود.

روی دیگر سکه جنگ، تداوم پیروزی­‌ها تا حصول نتیجه­‌ی نهایی و دفع کامل تجاوز دشمن بود. امام با تیزهوشی مثال‌زدنی ضمن این‌که به مردم، رزمندگان و فرماندهان روحیه­‌ی جهاد و حماسه و ایثار و فداکاری و دست یافتن به پیروزی می­‌دادند، از سوی دیگر توجه داشتند که رزمندگان را از آفت­‌های پیروزی­ ازجمله غرور و سرمستی که به­‌طور طبیعی سراغ رزمندگان می­‌آمد بر حذر دارند.

اینگونه بود که پس از عملیات پیروزمند بیت­‌المقدس و آزادسازی خرمشهر که طی ۲۵ شبانه‌روز تلاش سخت و طاقت‌فرسای رزمندگان اسلام حاصل شد و خرمشهر پس از حدود بیست ماه اشغال به آغوش میهن اسلامی بازگشت، امام ضمن تجلیل از همه رزمندگان فرمودند: خرمشهر را خدا آزاد کرد.

عملیات سرنوشت­‌سازی که نقطه­‌ی عطفی در تاریخ هشت‌ساله جنگ عراق و ایران محسوب می­‌شود و به‌درستی تاریخ جنگ را به دو مقطع «قبل از آزادسازی خرمشهر» و «بعد از آزادسازی خرمشهر» تقسیم می­‌کند. عملیاتی که بدون اغراق قابلیت تدریس در دانشگاه­‌های مطرح جهان را دارد و دنیا شاهد بود که چگونه امپراتوری رسان‌ه­ای استکبار بعد از آزادسازی خرمشهر در سکوت مطلق فرورفت و از پیروزی دلاورمردان ایران اسلامی دم نزد!

اما امام از آنجایی‌که فتح خرمشهر را پایان جنگ نمی­‌دیدند و می­‌دانستند تا پیروزی نهایی راه زیادی مانده است لذا با توجه دادن همگان به این حقیقت که همه‌چیز دست خداست و اوست که اراده بر پیروزی و شکست ملت­‌ها می­‌کند باعث می­‌شدند که رزمندگان اسلام و فرماندهان کار را نهایی تلقی نکرده و در ادامه جنگ سست نشوند.

رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره موضع حضرت امام (ره) بعد از پیروزی عملیات بیت­‌المقدس و آزادسازی خرمشهر چنین می­‌فرمایند:

«امام در حالات مختلف جنگ، به اقتضای آن حالت، موضع‌گیری می­‌کرد و آن نکته‌ی اصلی را بیان می­‌کرد. یک‌وقت مثلاً فرض کنید، یک قضیّه‌ای پیش آمده بود در صحنه، در میدان که مردم روحیه‌شان را ازدست‌داده بودند و بایستی روحیه پیدا می­‌کردند؛ امام سعی می­‌کرد به مردم روحیه بدهد و دشمن را تحقیر کند.

معنای اینکه [فرمودند] «یک دزدی آمده، یک سنگی انداخته و فرار کرده»، این است که رزمندگان ما که به جبهه رفتند، دارند دشمن فراری را تعقیب می‌کنند. روحیه دادن به ملّت. یک‌وقت لازم بود که از غرور رزمندگان جلوگیری بشود؛ فرض بفرمایید رزمندگان با حدود یک ماه تلاش کُشنده و فوق‌العاده توانسته بودند خرمشهر را فتح کنند (خب این خیلی دستاورد عجیب و بزرگی بود که خرمشهر را رزمندگان ما، ارتش و سپاه و بسیج، توانستند از دشمن باز پس بگیرند)

خب این ممکن بود غرور ایجاد کند؛ اینجا برای اینکه این غرور به وجود نیاید که ضربه‌اش بر همه‌ی افرادی که دست‌اندرکار در هر نقطه‌ای هستند بسیار زیاد است، امام فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد»؛ [یعنی]ما وسیله هستیم؛ مطلب را مستند به اراده‌ی الهی و قدرت الهی می­‌کند.» [۶]

منابع

[۱]مجله حصون/بهار ۱۳۸۷/شماره ۱۵

[۲]صحیفه امام خمینی (س) جلد ۱۳، ص ۴۶۱

[۳]سوره اعراف آیه ۵۴

[۴]سوره مبارکه سبا ۴۶

[۵]صحیفه امام خمینی (س)، جلد ۲۱، ص ۲۸۵

[۶]بیانات معظم له در دیدار تصویری با فرماندهان دفاع مقدس، ۱۳۹۹/۰۶/۳۱

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد؟ بیشتر بخوانید »

در دفاع مقدس چه بر مدافعان سلامت می‌گذشت؟

در دفاع مقدس چه بر مدافعان سلامت می‌گذشت؟



روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نفس‌ها را می‌شمارند، ضرب آهنگ نبض‌ها برایشان شیرین‌ترین صداست، حتی اگر این صدا در میان سوت موشک‌ها و صفیر گلوله‌ها باشد؛ نجات جان انسان از نظرشان کاری زیبا و پسندیده نیست بلکه وظیفه است؛ وظیفه‌ای که باید به انجام برسانند، حتی اگر جانشان در معرض تهدید قرار بگیرد یا در این راه جانشان را از دستش بدهند.

این روزها اسم کادر درمان بیشتر از هر زمان دیگر به گوش می‌رسد و آنها را با رزمندگانی مقایسه می‌کنند که هشت سال جنگ تحمیلی زیر تیربار دشمن جانانه ایستادگی کردند، غافل از اینکه کادر درمان آن دوران داستان‌ها بس شنیدنی دارد.

روزگار بیمارستان خونین‌شهر

یکی از افراد بی‌بی جان آمانیکا است؛ دختری که آن موقع ۲۲ سال بیشتر نداشت و تنها ۶ ماه از پایان دوران تحصیلش در رشته پرستاری گذشته بود. او در روایت خاطراتش از روزهایی می‌گوید که هیچ خرمشهری ترس را باور نداشت.

آمانیکا جزو افرادی بود که به شنیده‌ها درباره تحرکات مرزی دشمن بی‌توجه بود و باورش نمی‌شد تا آن پنج بعد از ظهری که صدای مهیبی در خرمشهر پیچید و بعد از آن صدای آژیر آمبولانس از دور به گوشش رسید و این شروع دوره کاری‌اش بود که مشابه آن روزها را در تمام دوران خدمتش ندید.

روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

در همان روز بود که آمبولانس‌ها از بیمارستان درخواست نیرو برای خارج کردن خانواده‌ای از زیر آوار کردند و بی‌بی جان و دوستش داوطلب شدند؛ همان جا بود که بی‌بی جان در زیر آوار جسدِ بی‌جان کودکی ۵ – ۶ ساله را دید، اتفاقی که از شدت ناراحتی هنوز تصویرش را به وضوح در ذهن دارد.

او از روز اول می‌گوید، از همان روزی که سیل مجروحان به سمت بیمارستان خرمشهر روانه می‌شد، از روزی که در آن بنا به گفته‌اش ۱۰۰ عمل جراحی انجام شد و پزشکان اتاق عمل از اتاق عمل بیرون نمی‌آمدند. او خاطرات ایام مقاومت را به خاطر دارد؛ روزهایی که کادر درمان پا به پای رزمنده‌ها سنگر را خالی نکردند.

او تعریف می‌کند: «سه هفته مانده بود به اشغال خرمشهر، یک شب اتاق عمل و دو بخش بیمارستان را زدند، سقف اتاق عمل ریخت اما مجبور بودیم جراحی‌ها را انجام بدهیم چون بیمارستان خرمشهر دیگر جا نداشت؛ عمل‌ها که انجام می‌شد، بیماران بعد از ۲۴ ساعت روانه بیمارستان طالقانی آبادان می‌شدند که آن روزها خلوت بود».

او از روزهایی می‌گوید که ۵۰ تا ۶۰ پرستار بودند و یک عالمه مجروح و شهید؛ در گفته‌هایش جلو می‌رود و می‌رسد به آنجایی که از رئیس بیمارستان خواسته بودند که پرستاران زن را مرخص کند و رئیس بیمارستان به خاطر کمبود نیرو نپذیرفته بود؛ جلوتر می‌رود و می‌رسد به آن روزها که بالاخره مجبور به ترک بیمارستان شهری می‌شوند که مردمانش همچنان با دست‌خالی ایستاده بودند تا سقوط نکند.

قرار بود به بیمارستان دارخوین بروند، پس بیشتر تجهیزات به این بیمارستان منتقل شد ولی آنچه ذهن کادر درمان در آن روز را درگیر کرده بود، پیکر شهیدانی بود که در بیمارستان باقی می‌ماندند؛ «سپاه یک کانکس برای نگه‌داری شهدا آورده بود، کسی حاضر نبود شبانه آنها را به گلزار شهدا منتقل کنند چون ممکن بود که سگ‌ها به پیکرها حمله‌ور شوند، پس تا صبح فردا صبر کردند و روز خاک‌سپاری پزشکان نیز در مراسم خاک‌سپاری شرکت می کردند».

در لابه‌لای صحبت‌های آمانیکا رد دوری و دلواپسی خانواده بود؛ همچنین داغ دیدن مجروحیت نزدیکان هست، خارج کردن تیر و ترکش و پانسمان زخم‌های کاری و سپری کردن شیفت‌هایی طولانی در تاریکی نیز وجود دارد.

سپر انسانی برای کودکان

داستان کادر درمانی در روزهای خونین‌شهر اما به خرمشهر پیش از اشغال محدود نمی‌شود بلکه خرمشهر در حال مقاومت و نیمه دیگر خرمشهر را که در مقاومت تا پیروزی مانده نیز شامل می‌شود؛ «کفایت غیبی» یکی از این پرستارانی است که در آبادان خدمت می‌کرد و لحظات خوف و درد را تا لحظات پیروزی و در میان فضای بیمارستانی ملتهب آن روزها گذراند.

روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

کفایت آن زمان، ۲۴ ساله سن داشت و هنوز درسش را تمام نکرده بود اما دشمن که به آبادان حمله کرد، یقین داشت که جایش کنج خانه نیمه امن نیست و هر چه سریع‌تر باید به بیمارستان برود. «روزی که عراق حمله کرد، از خرید برگشته بودیم و همین که وسایل را زمین گذاشتم، بمباران آبادان شروع شد؛ اما من با وجود نگرانی‌های مادرم، راهی بیمارستان شدم» و این شد که سه روز پیوسته در بیمارستان ماند و به خاطر همین سه ماه از خانواده‌اش دور افتاد. «بعد از سه روز یک نفر در بیمارستان کلید خانه ما را به من داد و گفت خانواده‌ات رفتند اما کجا را نمی‌دانست و من ماندم و چند هم دوره و هم کلاسی و بی‌خبر از محل خانواده».

کفایت از سختی‌های آن روزها می‌گوید؛ روزگارانی که بی‌آبی و بی‌برقی سهم بیمارستان نفت بوده است که محل خدمتش بود؛ «ما آب‌ها را برای بیماران استفاده می‌کردیم ولی آب و برق قطع شده بود و جانی در بدن نداشتیم، گاهی از خستگی زیاد همان‌جا در اتاق بیماران پارچه می‌کشیدیم و دو ساعتی به خواب می رفتیم».

او ادامه می‌دهد: «من در آن روزها ۱۰ کیلو وزن کم کردم چون آب و غذا نمی‌خوردیم؛ آن موقع نصف سینه مرغ را برای چهار تا پنج نفر لای نان می‌پیچیدند و این ناهار و شام ما می‌شد اما از صبحانه هم که خبری نبود».

او از تشنگی‌هایش نیز می‌گوید، از روزی که از تشنگی زیاد در حال از هوش رفتند. «دیگر رمقی برای ما نمانده بود، آبی برای خوردن نبود؛ روزی یک کارگر با پارچ آب خنگ وارد شد و ما مثل قحطی‌زده‌ها به سمتش رفتیم و بعد از خوردن آب، پرسید «نمی خواهید بدانید آب از کجا آمده؟» راستش برای ما فرقی هم نمی‌کرد اما گفت که «این آب سیفون توالت فرنگی است» اما نه تنها ناراحت نشدیم بلکه به آن اتفاق از ته دل خندیدیم».

خودش می‌گوید حالا که به آن روزها فک می‌کند، می بیند که آنها عاشقی می‌کردند نه کار چون هر کس جای آنها بود، شاید فرار می‌کرد؛ کمی جلوتر می‌رود و در لابه‌لای خاطراتش به داستانی می‌رسد که هنوز به روشنی گوشه ذهنش باقی‌مانده است؛ «یکی از خاطرات تلخ آن روزها این بود که روزی ۱۰ تا ۱۲ بچه مجروح از خرمشهر به بیمارستان می‌آوردند که پدر و مادر نداشتند، یکی از آنها نوزاد شیرخواره‌ای بود که یکی از همکاران که فرزندش را برای حفظ جانش از شهر خارج کرده بودند، در بغل گرفت و با گریه به او شیر داد یا اینکه کودک دیگری را آوردند که دستش قطع شده بود و همیشه از ما می‌پرسید که دستش دوباره رشد خواهد کرد یا نه».

او می‌گوید که این کودک بی‌نوا اهل نخلستان بود و چه می‌دانست که دستش دیگر همچون شاخه‌های نخل رشد نمی‌کند؛ خاطره حضور کودکان خرمشهری با سخت‌ترین شب بیمارستان نفت عجین می‌شود؛ «بیمارستان نفت آبادان در منطقه مرزی و در تیررس دشمن بود و ما در بخش دو که از دیگر بخش‌ها جدا شده بود، به همراه کودکان بودیم؛ شبی وحشتناک بود و دشمن بیمارستان را هدف گرفته بود و تیربارها به سقف اصابت می‌کرد؛ در آن شرایط زنی نیز در حال زایمان بود ولی ماما حاضر نمی‌شد تا بیمار را رها کند، ما مراقب کودکان بودیم و نمی‌توانستیم کمکی به زن باردار بکنیم چون کودکان را روی زمین خوابانده بودیم و خودمان را روی آنها انداخته بودیم چون اعتقاد داشتیم که آنها امید فردا هستند و زندگی‌شان از زندگی ما مهم‌تر است».

یک دست تفنگ، یک دست کمک

داستان ماندن و امداد رسانی در خرمشهر اما به اینجا ختم نمی‌شود بلکه کسانی بودند که دانش پزشکی نداشتند و رزمنده بودند اما در قامت یک پزشکار ظاهر شدند؛ «عماد دانشیار» یکی از این افراد است؛ ۲۱ سال است که بازنشسته بهداری سپاه شده اما آن موقع و در روزهایی که شعله‌های جنگ خرمشهر را در برگرفت، ۱۷ ساله بود؛ نوجوانی که عضو هلال احمر و رشته تحصیلی‌اش تجربی بود و برای همین می‌خواست که در کنار رزم به عنوان نیروی مردمی و بسیجی یک امدادگر باشد.

روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

«دوره ۱۵ روزه را در بیمارستان طالقانی گذراندم و پزشکیار شدم و این شروع فعالیت رسمی من به عنوان کادر درمانی بهداری سپاه بود».

او از روزهایی می‌گوید که درمان رزمندگان یک نیاز بود و مسجد جامع خرمشهر اولین بار سنگرگاه خدمات درمانی در شرایط پر تنش شد؛ او تعریف می‌کند: «در زمان جنگ آقای سعادتی از اهل بهبهان که داروساز بود، در مسجد جامع خرمشهر مقر درمانی را راه‌اندازی کرد و چند نفر از خواهران و برداران در کنارش به مجروحان خدمات درمانی را ارائه می‌دادند و بعد از سقوط خرمشهر، حمید قبطی بهداری خرمشهر را تشکیل داد و پنج مرد و ۲۰ زن را که من یکی از آنها بودم، در آن مشغول شدند».

بهداری در کوی آریا در نیمه دیگر خرمشهر که به دست دشمنان نه افتاد، بر پا شده بود اما علاوه بر آن چند پست امدادی در سه نقطه از جمله کوتشیخ و محرزی هم برپا بود و عماد و همرزمانش در آن برای امداد رسانی حضور داشتند.

امثال عماد دانشیار اما یکجا نشین نبودند چون آمدنشان برای دفاع و شهادت بود؛ عماد می‌گوید: «بچه‌های بهداری امتیاز خوبی داشتند چون از طرفی آنها می‌جنگیدند و از طرف دیگر به مداوا می‌پرداختند، من خودم در جبهه و در خط مقدم بودم، در یک دستم تفنگ و در دست دیگرم یک جعبه کمک‌های اولیه بود».

عماد خیلی چیزها را از یاد برده است؛ خیلی جسته و گریخته می‌گوید: «صحنه‌های عجیب و غریبی بود، آنقدر صحنه‌های عجیبی دیدم که آلان خیلی‌ها را یادم نیست، آن موقع خواب نداشتیم و باید بیدار می‌ماندیم تا هر وقت مجروح می‌آوردند، مداوایش کنیم».

او مرگ همرزم کم ندیده است؛ هنوز از همزمانش که در سنگر بودند و در مقر درمان چند جانباز باقی‌مانده است.

روزهای سختی برای خرمشهر و درمانگران بود اما خبر آزادسازی شهر که آمد، انگار خونی تازه در رگ‌های این افراد جوانه زد.

کفایت غیبی می‌گوید که شب قبل از آزادسازی خرمشهر شب سختی بود، آن شب از صدای شلیک و تیربار پر بود؛ او می‌گوید «خبر آزادسازی خرمشهر که آمد، همه پرستاران در راهرو بیمارستان از سر شادی از ته دل جیغ می‌زدند، اگرچه اجازه ندادند به خرمشهر بروند اما آنها را به مسجد بهبهانیان بردند؛ جایی که شادی رزمندگان در آن بوی مناجات می داد». کفایت از بارش باران در سوم خرداد می‌گوید، از بارانی که سابقه نداشته در این ماه در آبادان ببارد؛ او می‌گوید «انگار آسمان هم همزمان با ما جشن گرفته بود».

هنوز ردی از شادی زیرپوست این افراد هست و امثال عماد دانشیار هر ساله در این روزها با خاطرات شادی این اتفاق دل‌خوش می‌کنند، دل‌خوشی که با انتظاراتی عجین است؛ دانشیار می‌گوید: «برای هر کشور لازم است که آموزش و بهداشت رایگان باشد» و این شاید آخرین خواسته او و همرزمان درمانی‌اش باشد که بی انتظار با جان خود بازی کردند تا جان ببخشند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نفس‌ها را می‌شمارند، ضرب آهنگ نبض‌ها برایشان شیرین‌ترین صداست، حتی اگر این صدا در میان سوت موشک‌ها و صفیر گلوله‌ها باشد؛ نجات جان انسان از نظرشان کاری زیبا و پسندیده نیست بلکه وظیفه است؛ وظیفه‌ای که باید به انجام برسانند، حتی اگر جانشان در معرض تهدید قرار بگیرد یا در این راه جانشان را از دستش بدهند.

این روزها اسم کادر درمان بیشتر از هر زمان دیگر به گوش می‌رسد و آنها را با رزمندگانی مقایسه می‌کنند که هشت سال جنگ تحمیلی زیر تیربار دشمن جانانه ایستادگی کردند، غافل از اینکه کادر درمان آن دوران داستان‌ها بس شنیدنی دارد.

روزگار بیمارستان خونین‌شهر

یکی از افراد بی‌بی جان آمانیکا است؛ دختری که آن موقع ۲۲ سال بیشتر نداشت و تنها ۶ ماه از پایان دوران تحصیلش در رشته پرستاری گذشته بود. او در روایت خاطراتش از روزهایی می‌گوید که هیچ خرمشهری ترس را باور نداشت.

آمانیکا جزو افرادی بود که به شنیده‌ها درباره تحرکات مرزی دشمن بی‌توجه بود و باورش نمی‌شد تا آن پنج بعد از ظهری که صدای مهیبی در خرمشهر پیچید و بعد از آن صدای آژیر آمبولانس از دور به گوشش رسید و این شروع دوره کاری‌اش بود که مشابه آن روزها را در تمام دوران خدمتش ندید.

روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

در همان روز بود که آمبولانس‌ها از بیمارستان درخواست نیرو برای خارج کردن خانواده‌ای از زیر آوار کردند و بی‌بی جان و دوستش داوطلب شدند؛ همان جا بود که بی‌بی جان در زیر آوار جسدِ بی‌جان کودکی ۵ – ۶ ساله را دید، اتفاقی که از شدت ناراحتی هنوز تصویرش را به وضوح در ذهن دارد.

او از روز اول می‌گوید، از همان روزی که سیل مجروحان به سمت بیمارستان خرمشهر روانه می‌شد، از روزی که در آن بنا به گفته‌اش ۱۰۰ عمل جراحی انجام شد و پزشکان اتاق عمل از اتاق عمل بیرون نمی‌آمدند. او خاطرات ایام مقاومت را به خاطر دارد؛ روزهایی که کادر درمان پا به پای رزمنده‌ها سنگر را خالی نکردند.

او تعریف می‌کند: «سه هفته مانده بود به اشغال خرمشهر، یک شب اتاق عمل و دو بخش بیمارستان را زدند، سقف اتاق عمل ریخت اما مجبور بودیم جراحی‌ها را انجام بدهیم چون بیمارستان خرمشهر دیگر جا نداشت؛ عمل‌ها که انجام می‌شد، بیماران بعد از ۲۴ ساعت روانه بیمارستان طالقانی آبادان می‌شدند که آن روزها خلوت بود».

او از روزهایی می‌گوید که ۵۰ تا ۶۰ پرستار بودند و یک عالمه مجروح و شهید؛ در گفته‌هایش جلو می‌رود و می‌رسد به آنجایی که از رئیس بیمارستان خواسته بودند که پرستاران زن را مرخص کند و رئیس بیمارستان به خاطر کمبود نیرو نپذیرفته بود؛ جلوتر می‌رود و می‌رسد به آن روزها که بالاخره مجبور به ترک بیمارستان شهری می‌شوند که مردمانش همچنان با دست‌خالی ایستاده بودند تا سقوط نکند.

قرار بود به بیمارستان دارخوین بروند، پس بیشتر تجهیزات به این بیمارستان منتقل شد ولی آنچه ذهن کادر درمان در آن روز را درگیر کرده بود، پیکر شهیدانی بود که در بیمارستان باقی می‌ماندند؛ «سپاه یک کانکس برای نگه‌داری شهدا آورده بود، کسی حاضر نبود شبانه آنها را به گلزار شهدا منتقل کنند چون ممکن بود که سگ‌ها به پیکرها حمله‌ور شوند، پس تا صبح فردا صبر کردند و روز خاک‌سپاری پزشکان نیز در مراسم خاک‌سپاری شرکت می کردند».

در لابه‌لای صحبت‌های آمانیکا رد دوری و دلواپسی خانواده بود؛ همچنین داغ دیدن مجروحیت نزدیکان هست، خارج کردن تیر و ترکش و پانسمان زخم‌های کاری و سپری کردن شیفت‌هایی طولانی در تاریکی نیز وجود دارد.

سپر انسانی برای کودکان

داستان کادر درمانی در روزهای خونین‌شهر اما به خرمشهر پیش از اشغال محدود نمی‌شود بلکه خرمشهر در حال مقاومت و نیمه دیگر خرمشهر را که در مقاومت تا پیروزی مانده نیز شامل می‌شود؛ «کفایت غیبی» یکی از این پرستارانی است که در آبادان خدمت می‌کرد و لحظات خوف و درد را تا لحظات پیروزی و در میان فضای بیمارستانی ملتهب آن روزها گذراند.

روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

کفایت آن زمان، ۲۴ ساله سن داشت و هنوز درسش را تمام نکرده بود اما دشمن که به آبادان حمله کرد، یقین داشت که جایش کنج خانه نیمه امن نیست و هر چه سریع‌تر باید به بیمارستان برود. «روزی که عراق حمله کرد، از خرید برگشته بودیم و همین که وسایل را زمین گذاشتم، بمباران آبادان شروع شد؛ اما من با وجود نگرانی‌های مادرم، راهی بیمارستان شدم» و این شد که سه روز پیوسته در بیمارستان ماند و به خاطر همین سه ماه از خانواده‌اش دور افتاد. «بعد از سه روز یک نفر در بیمارستان کلید خانه ما را به من داد و گفت خانواده‌ات رفتند اما کجا را نمی‌دانست و من ماندم و چند هم دوره و هم کلاسی و بی‌خبر از محل خانواده».

کفایت از سختی‌های آن روزها می‌گوید؛ روزگارانی که بی‌آبی و بی‌برقی سهم بیمارستان نفت بوده است که محل خدمتش بود؛ «ما آب‌ها را برای بیماران استفاده می‌کردیم ولی آب و برق قطع شده بود و جانی در بدن نداشتیم، گاهی از خستگی زیاد همان‌جا در اتاق بیماران پارچه می‌کشیدیم و دو ساعتی به خواب می رفتیم».

او ادامه می‌دهد: «من در آن روزها ۱۰ کیلو وزن کم کردم چون آب و غذا نمی‌خوردیم؛ آن موقع نصف سینه مرغ را برای چهار تا پنج نفر لای نان می‌پیچیدند و این ناهار و شام ما می‌شد اما از صبحانه هم که خبری نبود».

او از تشنگی‌هایش نیز می‌گوید، از روزی که از تشنگی زیاد در حال از هوش رفتند. «دیگر رمقی برای ما نمانده بود، آبی برای خوردن نبود؛ روزی یک کارگر با پارچ آب خنگ وارد شد و ما مثل قحطی‌زده‌ها به سمتش رفتیم و بعد از خوردن آب، پرسید «نمی خواهید بدانید آب از کجا آمده؟» راستش برای ما فرقی هم نمی‌کرد اما گفت که «این آب سیفون توالت فرنگی است» اما نه تنها ناراحت نشدیم بلکه به آن اتفاق از ته دل خندیدیم».

خودش می‌گوید حالا که به آن روزها فک می‌کند، می بیند که آنها عاشقی می‌کردند نه کار چون هر کس جای آنها بود، شاید فرار می‌کرد؛ کمی جلوتر می‌رود و در لابه‌لای خاطراتش به داستانی می‌رسد که هنوز به روشنی گوشه ذهنش باقی‌مانده است؛ «یکی از خاطرات تلخ آن روزها این بود که روزی ۱۰ تا ۱۲ بچه مجروح از خرمشهر به بیمارستان می‌آوردند که پدر و مادر نداشتند، یکی از آنها نوزاد شیرخواره‌ای بود که یکی از همکاران که فرزندش را برای حفظ جانش از شهر خارج کرده بودند، در بغل گرفت و با گریه به او شیر داد یا اینکه کودک دیگری را آوردند که دستش قطع شده بود و همیشه از ما می‌پرسید که دستش دوباره رشد خواهد کرد یا نه».

او می‌گوید که این کودک بی‌نوا اهل نخلستان بود و چه می‌دانست که دستش دیگر همچون شاخه‌های نخل رشد نمی‌کند؛ خاطره حضور کودکان خرمشهری با سخت‌ترین شب بیمارستان نفت عجین می‌شود؛ «بیمارستان نفت آبادان در منطقه مرزی و در تیررس دشمن بود و ما در بخش دو که از دیگر بخش‌ها جدا شده بود، به همراه کودکان بودیم؛ شبی وحشتناک بود و دشمن بیمارستان را هدف گرفته بود و تیربارها به سقف اصابت می‌کرد؛ در آن شرایط زنی نیز در حال زایمان بود ولی ماما حاضر نمی‌شد تا بیمار را رها کند، ما مراقب کودکان بودیم و نمی‌توانستیم کمکی به زن باردار بکنیم چون کودکان را روی زمین خوابانده بودیم و خودمان را روی آنها انداخته بودیم چون اعتقاد داشتیم که آنها امید فردا هستند و زندگی‌شان از زندگی ما مهم‌تر است».

یک دست تفنگ، یک دست کمک

داستان ماندن و امداد رسانی در خرمشهر اما به اینجا ختم نمی‌شود بلکه کسانی بودند که دانش پزشکی نداشتند و رزمنده بودند اما در قامت یک پزشکار ظاهر شدند؛ «عماد دانشیار» یکی از این افراد است؛ ۲۱ سال است که بازنشسته بهداری سپاه شده اما آن موقع و در روزهایی که شعله‌های جنگ خرمشهر را در برگرفت، ۱۷ ساله بود؛ نوجوانی که عضو هلال احمر و رشته تحصیلی‌اش تجربی بود و برای همین می‌خواست که در کنار رزم به عنوان نیروی مردمی و بسیجی یک امدادگر باشد.

روزگار بخیه‌های خونین/مدافعان سلامت در دوران دفاع مقدس

«دوره ۱۵ روزه را در بیمارستان طالقانی گذراندم و پزشکیار شدم و این شروع فعالیت رسمی من به عنوان کادر درمانی بهداری سپاه بود».

او از روزهایی می‌گوید که درمان رزمندگان یک نیاز بود و مسجد جامع خرمشهر اولین بار سنگرگاه خدمات درمانی در شرایط پر تنش شد؛ او تعریف می‌کند: «در زمان جنگ آقای سعادتی از اهل بهبهان که داروساز بود، در مسجد جامع خرمشهر مقر درمانی را راه‌اندازی کرد و چند نفر از خواهران و برداران در کنارش به مجروحان خدمات درمانی را ارائه می‌دادند و بعد از سقوط خرمشهر، حمید قبطی بهداری خرمشهر را تشکیل داد و پنج مرد و ۲۰ زن را که من یکی از آنها بودم، در آن مشغول شدند».

بهداری در کوی آریا در نیمه دیگر خرمشهر که به دست دشمنان نه افتاد، بر پا شده بود اما علاوه بر آن چند پست امدادی در سه نقطه از جمله کوتشیخ و محرزی هم برپا بود و عماد و همرزمانش در آن برای امداد رسانی حضور داشتند.

امثال عماد دانشیار اما یکجا نشین نبودند چون آمدنشان برای دفاع و شهادت بود؛ عماد می‌گوید: «بچه‌های بهداری امتیاز خوبی داشتند چون از طرفی آنها می‌جنگیدند و از طرف دیگر به مداوا می‌پرداختند، من خودم در جبهه و در خط مقدم بودم، در یک دستم تفنگ و در دست دیگرم یک جعبه کمک‌های اولیه بود».

عماد خیلی چیزها را از یاد برده است؛ خیلی جسته و گریخته می‌گوید: «صحنه‌های عجیب و غریبی بود، آنقدر صحنه‌های عجیبی دیدم که آلان خیلی‌ها را یادم نیست، آن موقع خواب نداشتیم و باید بیدار می‌ماندیم تا هر وقت مجروح می‌آوردند، مداوایش کنیم».

او مرگ همرزم کم ندیده است؛ هنوز از همزمانش که در سنگر بودند و در مقر درمان چند جانباز باقی‌مانده است.

روزهای سختی برای خرمشهر و درمانگران بود اما خبر آزادسازی شهر که آمد، انگار خونی تازه در رگ‌های این افراد جوانه زد.

کفایت غیبی می‌گوید که شب قبل از آزادسازی خرمشهر شب سختی بود، آن شب از صدای شلیک و تیربار پر بود؛ او می‌گوید «خبر آزادسازی خرمشهر که آمد، همه پرستاران در راهرو بیمارستان از سر شادی از ته دل جیغ می‌زدند، اگرچه اجازه ندادند به خرمشهر بروند اما آنها را به مسجد بهبهانیان بردند؛ جایی که شادی رزمندگان در آن بوی مناجات می داد». کفایت از بارش باران در سوم خرداد می‌گوید، از بارانی که سابقه نداشته در این ماه در آبادان ببارد؛ او می‌گوید «انگار آسمان هم همزمان با ما جشن گرفته بود».

هنوز ردی از شادی زیرپوست این افراد هست و امثال عماد دانشیار هر ساله در این روزها با خاطرات شادی این اتفاق دل‌خوش می‌کنند، دل‌خوشی که با انتظاراتی عجین است؛ دانشیار می‌گوید: «برای هر کشور لازم است که آموزش و بهداشت رایگان باشد» و این شاید آخرین خواسته او و همرزمان درمانی‌اش باشد که بی انتظار با جان خود بازی کردند تا جان ببخشند.



منبع خبر

در دفاع مقدس چه بر مدافعان سلامت می‌گذشت؟ بیشتر بخوانید »

آزادسازی خرمشهر نقطه عطف هشت سال دفاع مقدس

آزادسازی خرمشهر نقطه عطف هشت سال دفاع مقدس


آزادسازی خرمشهر نقطه عطف هشت سال دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، امیر سرتیپ ستاد «نبی سهرابی» جانشین رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در حاشیه بزرگداشت هشتمین سالگرد تاسیس «خبرگزاری دفاع مقدس» با اشاره به اهمیت عملیات بیت‌المقدس در دفاع مقدس اظهار داشت: این عملیات بسیار بزرگ، بی‌شک نقطه عطف هشت سال دفاع مقدس است.

وی ادامه داد: آزادسازی خرمشهر نقطه مرکزی و هدف غایی عملیات بیت‌المقدس بود، این عملیات توان نظامی دشمن بعثی را گرفت و روحیه مضاعفی را در رزمندگان اسلام ایجاد کرد.

جانشین رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، خاطرنشان کرد: بلاشک آزادی خرمشهر و عملیات بیت‌المقدس بزرگترین و موفقیت‌آمیزترین عملیات رزمندگان در طول دفاع مقدس برای آزادی‌سازی شش هزار کیلومتر مربع از میهن اسلامیان بود.

انتهای پیام/ 241



منبع خبر

آزادسازی خرمشهر نقطه عطف هشت سال دفاع مقدس بیشتر بخوانید »