دلنوشته

حاجیه فاطمه در جوار عباس جوانش جاخوش کرده


 

به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از هرمزگان، خبرنگار و خادم الشهدا «اسماعیل زارعی» در دلنوشته ای به شهید آورده هست:

حاجیه فاطمه در جوار عباس جوانش جاخوش کرده و مطمعنا دلتنگی سالها دوری عباس اش را با جسم بهشتی عباس جبران نموده و البته التماس دعای ما را رسانده هست.

مادر… به عباس ات گفتی دستم را بگیرد؟ 
اگر گفتی یک نشانه بفرست. سخت دلگیرم. 

تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان حضرت مهدی قائم آل محمد و ام الشهدا حضرت زهرای بتول( سلام الله علیها) 

کد ویدیو

خبرنگار و خادم الشهدا:  اسماعیل زارعی

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حاجیه فاطمه در جوار عباس جوانش جاخوش کرده بیشتر بخوانید »

ایستگاه فرهنگی و هنری «راه نصرالله» در نمازجمعه خرم‌آباد برپا شد

ایستگاه فرهنگی و هنری «راه نصرالله» در نمازجمعه خرم‌آباد برپا شد


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از لرستان، پس از اعلام خبر شهادت سید حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان، برخی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه دست‌به‌قلم شدند، اشعار، دل‌نوشته‌ها، طرح‌های گرافیکی، تصویرسازی و حروف‌نگاری که عمده این آثار در تجلیل از شخصیت و مقام ارزشمند شهید سید حسن نصرالله هست و در این طراحی‌ها ارادت خود را ابراز داشته‌اند و به‌مجرد این‌که رویداد در حوزه جغرافیایی و فرهنگی مقاومت رخ داد واکنش سریعی به این رویدادها داشته‌اند و محتوای خود را به‌منظور بهره‌برداری عموم منتشر کردند.

به همین مناسبت با حضور جمعی از هنرمندان اقدام به برگزاری ایستگاه فرهنگی و هنری با عنوان «راه نصرالله» کرده که برنامه‌های متنوعی در رشته‌های مختلف برگزار شد.

برنامه‌هایی شامل تولید اثر هنرمندان تجسمی استان لرستان با موضوع لبنان و مقاومت حزب‌الله، برگزاری مسابقات فرهنگی، ایستگاه نقاشی، اجرای سرود، برگزاری مسابقه دل‌نوشته و مسابقات فرهنگی و هنری و… برگزار شد.

این برنامه امروز جمعه  در مصلی الغدیر خرم‌آباد برگزار شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ایستگاه فرهنگی و هنری «راه نصرالله» در نمازجمعه خرم‌آباد برپا شد بیشتر بخوانید »

مشق‌های خونین

مشق‌های خونین


گروه استان‌های دفاع‌پرس عصمت دهقانی؛ سعادتی عظیم می‌خواهد رفتن تا بلندایی که سقفی برای آن متصور نیست. سال‌ها زندگیت را بزرگتر می‌کرد و کم کم کوچه‌های شهر، زمستان را  سردتر از همیشه نفس می‌کشید که انقلاب، فریادهایش را بر روی دیوارها  حک کرد. در مسیر مدرسه مشت‌های گره کرده ات، «مرگ بر شاه» را فریاد می‌زد. شور انقلابی‌ات خواب را از چشمان سیاه شب ربود. نخستین لبیک‌ها از حنجره تو و هم قطارانت در گوش زمان پیچید. محبت مردی از سلاله اولیاء الله، تو را از پشت نیمکت‌ها به هماوردی خیابان‌ها طلبید و انقلابمان انفجاری نور شد و  پیروزی، با تمام قدرت خودش را به رخ سپاه ظلم کشید.

شیرینی کلاس درس، همنشین لحظاتت بود و نیمکت‌ها در خیال خوش نقاشی‌های کودکانه غرق می‌شدند. سر تا پا گوش بودی که زندگی را به شادابی کلاس‌های ابتدایی در نگاه دبستان سپری کردی و به  نشاط مدرسه راهنمایی گره زدی. مادر، ِاسپند تاب دار برایت دود می‌کرد. زیبایی افکارت را در میان کاغذها ورق می‌زدی که ناگهان، سوت موشک‌ها از بالای سرت ‌گذشت و دل شهر را به لرزه درآورد و گاه هجوم هواپیماها را می‌دیدی که سکوت شهر را نشانه گرفته بودند.

به دیدن صف‌های بهم فشرده رزمندگان برای اعزام به جبهه، دیگر نه دل و دماغ درس خواندن بود و نه  کوچکی قامتت می‌توانست مانع تصمیم بزرگت شود. حالا نیمکت و خاکریز برایت یکی شده بود.

تو که الفبای آزادگی را در مکتب امام حسین(ع) آموخته بودی، آژیر جنگ که به صدا درآمد و صدای موشک، تاب ماندن را از تو گرفت، سنگر مدرسه را رها کردی و در فصل بی‌خوابی خاکریزها، تنها کاغذ و قلم راز درونت را می‌شناختند. رشادت‌ خیبری‌ها، از ذهن جبهه می‌گذشت که  اتوبوس‌ها از خیال خیابان‌ها گذر کردند و دعای مادر و هزاران صلوات بدرقه راه تو و همسفرانت شد. چقدر ساده و صمیمی از پشت شیشه‌ی گِل گرفته  اتوبوس دست تکان می‌دادید و این بار شعار«هیهات مِنَ الذله» را سرمشق خود قرار دادید.

همان روزها بود که جاده‌ها غبار تانک‌ها را به دوش می‌کشید، نگاه معرفت از میان سربندها می‌بارید، حرارت تفنگ بوسه بر شانه ات می‌کاشت که نشان از داغ دل مادر داشت.

در تابستان‌هایی که گرما بر تن سیم خاردارها می‌چسبید و زمستان‌هایی که سوز سرما  بر دیواره‌های سنگرها آوار می‌شد و تیر از پی تیر می‌بارید و خمپاره‌ها هیچ رحمی به نگاه خاکریزها نمی‌کردند، ستاره شهادت در آسمان خیالت می‌درخشید و خود را در زلالی اشک‌های روضه غسل دادی. لباس خاکی بسیجی، قامتت را در غیرتی حسینی زیباتر جلوه داد که ناگهان بند دل مادر گسست و ندایی در قلبش شهادت تو را خبر داد.

 ای بزرگ مرد کوچک! دانش آموز شهیدم! حالا دلتنگی روزها را به لحظه‌های خونین عشق گره می‌زنم؛ پرنده خیالم را به پرواز در می‌آورم و در پشت حصار زمان سری به میدان‌های جبهه می‌زنم.

 … بیسیم‌ها هنوز اذن میدان نداده اند!

اینجا صحنه گردان معرکه خود عشق است  تو را می‌بینم که بر تفنگ خویش تکیه داده‌ای و فرمان عملیات را انتظار می‌کشی. ای عزیز دل مادر!  کاش بودی و می‌دیدی هر روز در خاکریز فکرم شهید می‌شوی و پشت سنگر احساسم تیر می‌خوری، از قرارگاه خیالم پر می‌کشی و سرانجام به سوی کربلای آرزوهایم راه می‌یابی، می‌خواهم تو را در میان واژه ها بگنجانم، در ذهنم هزاران واژه را به صف می‌کنم، اما چیزی بهتر از «شهید» نمی‌یابم.

شهید که باشی  دیگر کار تمام است و یک شبه راه صد ساله را رفته‌ای. حالا مدرسه‌های شهر هم یاد تو را نفس می‌کشند و نامت، نشانی جاده‌های افتخار، حماسه و ایثار را  بخش به بخش به یادمان می‌آورد که فراموش نکنیم اقتدار روزهایمان را در رد  پوتین‌های تو و همقطارات یافته‌ایم.

مادری که نمی‌دانست وقتی که آب پشت سرت می‌ریزد آخرین آب است و نمی‌دانست وقتی برگشتی و نگاهش کردی آخرین بار است، حالا انتظار وصال را در دفتر صبر خویش به قلم آب دیدگان نگاشته است و لالایی‌هایی هر شبش را با خط شیوای مادرانگی خط عشق می‌کشد و گاهی آرام  تسبیح را در لای انگشتانش، می‌گرداند و سوز دل را به دانه‌های آن گره می‌زند. پنج شنبه که می‌شود، با بغل بغل احساس ناز و شیشه‌های  گلاب به راه می‌افتد تا غبار دنیا را از روی مزار جاودانگی‌ات بزدایند و من گم می‌شوم میان دلتنگی‌هایم و به بلندای درختانی می‌اندیشم که از پس آخرین گام‌های تو قد  کشیده اند و به کوچه‌هایی که به نامت شکوهمند شده اند.

 انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مشق‌های خونین بیشتر بخوانید »

فرمانده کل ارتش

سربازان مایه امید ملت و رکن دفاع از کشور هستند

rewrite this title سربازان مایه امید ملت و رکن دفاع از کشور هستند


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، روابط عمومی ارتش در آستانه حلول سال نو خورشیدی، دل‌نوشته امیر سرلشکر «سید عبدالرحیم موسوی» فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران برای قدردانی از سربازان در حراست از حدود و ثغور مرز‌های ایران اسلامی را منتشر کرد.

این دل‌نوشته به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

فرزندان عزیزم سربازان وطن؛ سلام

اکنون که این نوشته را می‎خوانید، می‎دانم در جای جای این سرزمین پهناور، از شهر و پادگان تا نقاط مرزی، حضور دارید؛ حضوری که ثمرات و برکات بسیار برای کشور و مردم داشته؛ مردمی که شایسته خدمتند و شما نیز شایسته تکریم ما و مردم.

می‎دانم در کنار دغدغه شغل و زندگی و احساس تکلیف در قبال خانواده و پدر و مادر که بخش مهمی ازدل مشغولی شماست، به عزیزان ایثارگر سرباز که درگذشته‎های نه‌چندان دور، روز‌های سختی را در این کسوت گذراندند نیز می‌اندیشید.

فرزندان عزیزم؛ وجدان‎های بیدار از دیروز تا امروز، از شمار رزمندگان و فرماندهان دوران دفاع مقدس تا سال‌های پس از جنگ تحمیلی و همچنین مردم شریفمان، حضور تعیین‌کننده سربازان دین و وطن در مقاطع مهم تاریخی تا حوادث و صحنه‎های کمک به مردم و دفاع از حریم استقلال، امنیت و حریت ایران را هرگز فراموش نمی‌کنند. شما امروز هم مایه امید مردم و رکن دفاع این مرز و بومید.

در روزگاری که دشمنان ما قصد تجزیه ایران را داشتند، هم‌زمان با حضور گسترده سربازان رزمنده، عزیزانی که خدمت سربازی‌شان به پایان رسیده بود در همان آغاز جنگ تحمیلی در قالب نیرو‌های احتیاط دوباره آمدند، مردانه ایستادند، بسیاری به شهادت رسیدند و یا در شمار جانبازان جنگ، نقش‌آفرینیِ فرزندان خود در امروز و فردای ایران را به نظاره نشستند و جمع کثیری نیز هم‌اکنون در گوشه گوشه این فلات مقاومت در بین ما، در شهر‌ها و روستا‌ها و در مشاغل گوناگون حضور دارند و گرچه سن و سالی از آنان گذشته و شاید آنان را نشناسیم! اما عطر وجود شریفشان در سربلندی امروز ایران را استشمام می‌کنیم.

پس از آن سال‌ها، سربازان عزیز امروز، با حضورشان در مرز‌ها و مقابله با ناامنی‌ها و شرارت‌ها، در شهر‌ها و روستا‌ها برای تأمین امنیت، در رزمایش‌ها برای ارتقای قدرت دفاعی، در سیل و زلزله و آزمون بزرگ کرونا و حوادث متعدد به کمک مردم عزیز شتافتند و حتی جان خود را نثار کردند.

امروز این سربازان غیور را نه‌فقط در ارتش سرافراز که در سپاه پاسداران، فرماندهی انتظامی و وزارت دفاع با نقش‌آفرینی در دفاع، امنیت، صنعت و علم و فناوری به وفور می‌بینیم.

فرزندان عزیزم؛ می‎دانم از شما و جایگاه رفیعتان در حفظ این مرز و بوم و در شکوفایی ایران عزیز بسیار کم گفته شده و نقش زیبایتان در میان نقوش ماندگار کشورمان در هم‎آمیخته و بازتعریف نشده که امید دارم ما و سازمان‎ها و نهاد‌ها و دستگاه‎های متولی بر این وظیفه خطیر، همتی بیشتر بگماریم و یاد شهیدان و جانبازان سربازمان در سال‏‌ها تلاش برای سربلندی نام ایران را همراه با خدمات سرباز امروز وطن، احیا و تبیین کنیم.

دست مردانه شما را که بازوی قدرتمند دفاع از ناموس کشور است، می‌فشارم و بر صبر و بصیرت و ایستادگی‌تان در ادامه راه سربازان دین و وطن افتخار می‌کنم و امیدوارم عید باستانی نوروز در تقارن مبارک با ماه بندگی و میهمانی خدا، بهاری دیگر برای تقویت تقوا و استقامت در برابر سختی‌ها و ان‌شاءالله توفیقات بیشتر در زندگی در سایه سلامتی وجود شریفتان باشد.

از خدای متعال برای ملت بزرگ ایران، سالی نیکو، برای مردم جهان، صلح و آرامش و برای فلسطین عزیز و غزه قهرمان، سال پیروزی نهایی را آرزو دارم.

فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران
سرلشکر سید عبدالرحیم موسوی

انتهای پیام/ 200

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سربازان مایه امید ملت و رکن دفاع از کشور هستند بیشتر بخوانید »

زائران با چه شرایطی می‌توانند به پیاده‌روی اربعین بروند

دلنوشته‌ای در حسرت اربعین| ما کربلا لازمیم آقا!


دلنوشته‌ای در حسرت اربعین| ما کربلا لازمیم آقا!


آقا! قربانی حسرت دیدار شماییم. آتش به جان افتاده زیارتیم. آیا این اربعین هم ببنشیم و آلبوم مرور کنیم و عکس و فیلم ببینیم و در خیال مان عمود بشماریم و حسرت بخوریم؟ حتی داغ این تصورات هم‌ دل ما را خون می کند و جان ما مجنون.

به گزارش مجاهدت به نقل ازخبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، «مهدی رمضانی» معاون توسعه کتابخانه ها و ترویج کتاب‌خوانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور همزمان با انتشار اخباری در راستای اربعین دلنوشته‌ای را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داد. 

امشب شب آخر محرم سال ۱۴۴۳ است؛ محرّمی که محرمِ آخر خیلی‌ها شد؛ همان ها که دعای شب‌های دهه‌ اول همین محرم و محرم‌های قبل‌شان این بود که: «خدایا ما را در محرم بمیران!» و حالا میهمان ارباب‌شان هستند. اگر این چند سطر، به برکت وجود مقدس سیدالشهدا (علیه السلام) حالی برای‌تان ساخت، هدیه به روح همه‌ درگذشتگان ـ مخصوصاً همسر رفیق ما ـ سلامی، صلواتی، آهی و اشکی روان کنید.

***
در هیچ کجای دنیا و در هیچ ادبیاتی، چه روس و چه فرانسه و‌ چه پارسی، وقتی از عشق می گویند، مخاطب دنبال منطق نیست؛ دنبال یک کار عجیب و خارق العاده از قهرمان داستان است؛ دنبال عبور از مرزهای خود، حیرت، غفلت، دلدادگی، سرسپاری و بی انتهایی است. این را گفتم تا لابلای این سطور دنبال قاعده و رابطه‌ منطقی نباشید. یکی هست که دل ما را برده، از وقتی بچه بودیم یا شاید قبل‌ از آنکه باشیم؛ همان که سال هاست دربه‌درش هستیم و با او به حیرت رسیده ایم، به سرسپاری، به دلدادگی؛ همان که با او از خود عبور کرده ایم. 

ایهاالناس! بدانید و آگاه باشید که ما دلتنگ صفای خانواده، سیر و سفر و سیاحت، مهمانی و گعده، حال خوش جامعه، آرامش روحی و آسایش کادر درمان و … هستیم. این ها همه زندگی است و جلوه ای از همان دلدادگی و عاشقانگی، ولی آنچه در این دو سال حلقه‌ انگشتان بی‌رحمش گلوی احساس ما را فشرده، دوری از آن جاذبه یگانه‌ای است که عشق را در «کرب» و حیات را در «بلا» یافت؛ همان که درد جانانه اش، درمان همیشگی حال های بد ما بوده؛ همان سرمایه ای که، از پسِ اشک تاسوعا و آه عاشورا، لحظه ها را می شمردیم تا بیستم ماه صفر برسد و باز تجربه‌اش کنیم و عاشق شویم و از خود عبور کنیم با «بابی انت و امّی».

آه از این دو سال! آه از ترسِ ماندن در حسرت دیدار در دل! آه از این غربتی که دو سال است در دَم سینه‌زنیِ هیئت‌های ماست؛ غربت پیر شدن و مُردن و ندیدن. هزار و چند صد سال است جوان هم که از دست می‌دهیم با اندوهش کنار می آییم، اما وقتی به یاد می آوریم که آرزوی کربلا در دلش مانده بود، بی تاب و طاقت می‌شویم و پهلوان بغض‌مان زنجیر پاره می‌کند و داغ دوری، اشک حسرت می نشاند بر چشم های منتظر.
 آقا! ما کجا و درک داغ عظیم شما کجا؟ لقد عظمت الرَّزیه و جلَّت و عظمت المصیبه بک علینا و على‏ جمیع اهل‏ الاسلام! عادت کرده ایم به صفا و معنای سوگ شما. سرسپرده داغ شماییم. با دیدن بارگاه شما بار سَبُک می کنیم و از خود خالی می شویم!

آقا! قربانی حسرت دیدار شماییم. آتش به جان افتاده زیارتیم. آیا این اربعین هم ببنشیم و آلبوم مرور کنیم و عکس و فیلم ببینیم و در خیال مان عمود بشماریم و حسرت بخوریم؟ حتی داغ این تصورات هم‌ دل ما را خون می کند و جان ما مجنون.

آقا! ما ثواب زیارت نمی‌خواهیم. خودِ خود شما را می‌خواهیم. اگر در این آزمون آسمانی، تقدیر مهربان خدا برای ما مرگ ماست، فقط چند روز فرصت از جناب عزائیل ما را بس تا تو ‌را گرم بغل کنیم. مرگ با تو‌ که مرگ‌ نیست! اوج بودن است؛ آغاز است وقتی تو باشی. کربلای عزیز تو آغاز است و مرگ در کربلای تو آغازِ آغازهاست.

ای اجل یک چند روزی دور ما را خط بکش
وعده ما عصر عاشورا کنار قتلگاه

آقا! از غم جانانه عشقت و از حسرت مرگبار ندیدنت، نه فکرمان جوّال است و نه زبان و بیانمان مجال گفتن و نوشتن دارد، ولی، به جدت امیرالمومنین(ع) قسم، این بارِ بی امان غم و حسرت، استخوان های طاقت مان را خرد کرده است. 

آقا! ما روضه لازم نداریم؛ «کربلا، کربلا» گفتن رانندگان نجف در کنار وادی‌السلام بس‌مان است.

آقا! شما دلدادگانی داشته و دارید که یقین‌شان به گوهر وجود شما و کربلایتان از خورشید برای‌شان روشن‌تر است و همین جاست که ذره به دریا می رسد و سفینه نجات شما غریق اقیانوس عشق و غم را به ساحل «انی سلم لمن سالمکم» می رساند.

آقا! حرف زیاد است و درد فراوان، و شما نشنیده دوا می‌کنید، اما بگذارید بگوییم که با دل خون، ناله می‌کنیم: ما کربلا لازمیم آقا!

ما را نخرد شاید اما به همه گفتیم
ارباب کریم است و دست بخرش خوب است.

انتهای پیام/




منبع

دلنوشته‌ای در حسرت اربعین| ما کربلا لازمیم آقا! بیشتر بخوانید »