به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آذربایجانغربی سرزمین رشادتها و سلحشوریهای مردان و زنانی است که آزادی و استقلال ایران اسلامی را مدیون آنها هستیم.
هزاران شهیدی که با دلبستگی به راه اهل بیت (ع) و منادی راه ایشان حضرت امام خمینی (ره) دست از جان خود شستند و دارو ندار خویش را فدای راه و آرمان اسلامی و اهداف بلند انقلاب کردند.
آذربایجانغربی با نزدیک ۱۲هزار شهید همچون ستاره ای در آسمان ایران اسلامی میدرخشد، شهدایی چون باکری،امینی،باباساعی،و …که داستان زندگی هرکدام کتابی مطول برای طالبان راه حق و حقیقت است.
مردانی که به عهد خود با خدای متعال عمل کردند و نشانی شدند برای جویندگان راه سعادت و تا ابد در پیشگاه الهی جاودان شدند.
در میان این هزاران شهید بیش از ۷۰۰شهید دانشآموز و نوجوان در این استان آسمانی شدند، که سند افتخار این سرزمین هستند.
نوجوانانی که علی اکبر وار دل از دنیا جدا کردند و با شوقی ستودنی قدم در راه عشق الهی گذاشتند و با لبیک به فرمان امام دیده عالمیان را خیره به این ایثار و فداکاری گذاشتند.
رسول فرخی یکی از این دانش آموزان است که در سال ۱۳۴۴ در ارومیه به دنیا آمد. پدرش کارمند کارخانه قند پیرانشهر بود، به همین خاطر ۵ سال بیشتر نداشت که خانواده به شهرستان پیرانشهر نقل مکان کردند و تا ۹ سالگی رسول در آنجا ماندند و در سال ۱۳۵۳ دوباره به ارومیه برگشتند.
رسول بقیه تحصیلات ابتدائی خود را در ارومیه گذراند و سپس وارد مدرسه راهنمایی امیری(شهید عوض حبیبزاده) شد.
آثار هوش و ذکاوت رسول از نمراتش هویدا بود، با آنکه زیاد در خانه درس نمیخواند ولی همیشه نمراتش عالی بودند و رسول شاگرد اول بود.
پس از اتمام دوره راهنمایی وارد دبیرستان دکتر علی شریعتی (امام خمینی (ره) فعلی) شد و در رشته علوم تجربی به تحصیل مشغول شد.
دوران نوجوانی و تحصیلش در مقطع راهنمایی همزمان با پیروزی انقلاب بود، پس از پیروزی انقلاب و آن اوایل که ضدانقلاب و گروههای مخالف و معاند خیلی فعال بودند؛ رسول خود را موظف به حفظ انقلاب میدید و هر شب وقتی که این گروهها شبنامه به خانهها توزیع میکردند او بلافاصله شروع به جمع آوری شبنامهها و بعد آتش زدن آنها میکرد.
پاتوق او و بچه های مذهبی و انقلابی مسجد دادخواه بود. رسول و دوستش مقصود جهانگیرزاده شبها در پایگاه و مسجد نگهبانی میدادند و روزها درس میخواندند و در تهذیب نفس میکوشیدند.
در آنجا گرد مرحوم باوندپور، شهید مصطفی جهانگیرزاده و شهید باباساعی که مربیان تربیتی و انقلابی و عقیدتی آنان بودند حلقه میزدند و جهاد نفس میکردند.
سال ۱۳۵۹ که جنگ شروع شد رسول و دوستانش که دلشان به عشق امام میتپید به ندای امام (ره) لبیک گفتند و رسول آنقدر تقلا کرد تا بالاخره در سال ۱۳۶۰ به عنوان امدادگر هلال احمر عازم جبهه شد.
عشق به رزم و جهاد در راه خدا باعث شد که بعداز بازگشت، دوباره و این بار از طریق بسیج و سپاه ثبت نام کرده و راهی جبههها شود.
تربیت و تهذیب نفس، مجاهدتهای انقلابی در دوران نوجوانی ، فعالیت در بسیج، سازماندهی گروه کوهنوردی پایگاه و دهها فعالیت دیگر، رسول را به نوجوانی پخته و با اراده تبدیل کرده بود، به همین خاطر با وجود اینکه سن زیادی نداشت در اوایل سال ۱۳۶۱ مسئول دستهای ویژه از گردان حُر لشکر ۳۱ عاشورا شد.
دستهای که باید سختترین و خطیرترین مأموریتها را برای گردان انجام میداد، علاوه بر مسئول دسته بودن، همشاگردیها و همرزمانش به اتفاق او را معلم اخلاق خود میدانستند.
یکی از همرزمانش از استادی او در امر به معروف و نهی از منکر اینگونه روایت می کند :
یک بار در دسته شهید رسول فرخی یکی از بسیجیها تخلفی کرده بود، وقتی که رسول موضوع را فهمید؛ کل نیروهای دسته را در چادر جمع کرد. تمام افراد دسته یکبهیک این جمله را تکرار میکردند که «به خون شهداء قسم میخوریم که دیگر این کار را انجام ندهیم.»
خانواده رسول و خصوصاً مادرش بسیار به او علاقه داشتند، از این رو رسول زیاد برای خانواده نامه مینوشت .
ولی نه نامهای معمولی، نامههایی که همه چیز در خود داشتند. عشق به امام و انقلاب، محبت به خانواده، تذکرات و توصیههای اخلاقی و بصیرت. نمونههای زیر شاهد این ماجراست:
بسم الله الرحمن الرحیم
«با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی عامل قرب شهیدان به محبوب و با درود به روان پاک شهیدان گلگون کفن خصوصاً شهیدان گمنام.
خدمت پدر و مادر عزیزم، سپاس خدای را که انسان را آفرید و به او عقل داد تا راه حق و راه نور را شناخته و با اختیاری که در خدمت انسان قرار داده قدم در آن راه نهد و ای خدا تو اکنون شاهد باش که روح خدا راه رشد انسانیّت و بشریّت را که در میان طوفانهای جهل و ظلم گم میشد آشکار کرد. و به مسلمانان جهان بار دیگر یادآوری کرد که حجت خدا هنوز هم مانند همیشه بیدار و هوشیار بوده و با اتکا به نیروی جوانهای مسلمان و مؤمن که در یک دست قرآن و در دست دیگر سلاح میگیرند ریشههای ظلم و ستم و جور و کفر را برخواهد چید و زمینه را برای ظهور حضرت مهدی (عج) آماده خواهد کرد.
پدر و مادر عزیزم می دانم که ان شاء الله تاکنون این دوری را تحمّل کرده و یک مسئله عادی تلقی میکنید و من از این بابت خدا را شکر میکنم ان شاء الله بعد از این که بر صدام کافر پیروز شدیم و راه کربلا بدست دستان پُرتوان رزمندگان گشوده شد، باهم به زیارت کربلا که بیش از ۱۴۰۰ سال شیعیان در حسرت آن بوده اند برویم و روی آن قبر شش گوشه پاک امام حسین(ع) را ببوسیم و بگوییم که ای خون خدا ما هم در باز شدن راه مرادت سهمی داشتهایم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
آذرماه ۱۳۶۱
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با سلام به روان پاک شهداء
خدمت خانواده گرامیام
پس از حمد و ستایش خدای منان که در رحمت را همواره روی بندگان خود باز گذارده و او را از تاریکیها به سوی نور هدایت میکند امیدوارم که در سایه خداوند منّان سلامت بوده و بتوانید خدمت بیشتری به اسلام بکنید.
نمیدانید که چقدر از اینکه لحظاتی از زندگی فانی را صرف جهاد در راه خدا و قدم برداشتن جهت مبارزه با کفار برداشتهام خوشحالم و از خدا میخواهم که ای کاش این لحظات بیشتر طول میکشید چرا که لذّتی که این عمل دارد با هیچ یک از لذّت های مادی قابل قیاس نیست.
ان شاء الله بزودی با پیروزی رزمندگان اسلام جنگ به نفع حزب الله پایان مییابد و کمر صدام بزودی خواهد شکست و لبخند شادی بر روی چهرههای به خود پیچیده و مظلوم مستضعفان جهان نقش خواهد بست.
شاید شما از دوری ما نگران باشید و احساس دلتنگی کنید ولی وقتی به ارزش این عمل نگاه میکنیم میبینیم که اکنون در این مرحله از زمان به جبهه رفتن با ارزشمندترین کار است و هیچ عملی بهتر از این عمل انسانی را به خدا مقرب نمیکند. به صفیه و رضا و مجید و مهین سلام برسانید و از عوض من از روی محمد ببوسید به تمام دوستان و آشنایان سلام برسانید. دعا برای سلامتی امام و پیروزی نهایی رزمندگان اسلام از یادتان نرود.
آذر ماه سال ۱۳۶۱، وقتی عملیات والفجر مقدماتی به علت موانع زیاد دشمن به اهداف خود نرسید، فرماندهان تصمیم گرفتند برای عملیات والفجر یک، در هر گردان، گروهانی تشکیل دهند به نام گروهانهای انصار الحسین (ع) تا به عنوان نیروهای خط شکن و پیشرو پیشاپیش نیروها حرکت کنند و موانع را از سر راه بردارند. در این تقسیمبندی رسول فرمانده گروهان انصار الحسین گردان حضرت مسلم شد. رسول این مسئولیت خطیر را مشتاقانه و با جان و دل پذیرفت و در این عملیات زخمی شد.
رسول را به عقب برگرداندند و بستری شد. همزمان با دوران مداوا، درس میخواند و در امتحانات شرکت میکرد. در پایگاه امور رزمندگان که خود بنیانگذار آن بود فعالیت میکرد و به امورات بسیجیها و رزمندگان رسیدگی میکرد و حتی در درسها و امتحانات به دوستانش کمک میکرد. یکی از همرزمانش میگوید:
معمولاً مدت زمان ماندن ما در منطقه طولانی بود و تقریباً هر بار اعزام بیش از سه ماه طول میکشید. و از آنجایی که ما دانشآموز بودیم، نمیتوانستیم در کلاس درس حضور پیدا کنیم. در عملیات والفجر مقدماتی نیز بیش از سه ماه در منطقه بودیم هنگامی که برگشتیم حدود یک ماه به امتحانات پایانی فرصت داشتیم و همهمان از درس عقب میماندیم.
رشته بنده علومانسانی بود و اکثر دروس حفظی بود که پس از مطالعه سر جلسه حاضر میشدیم. بنده در درس زبان انگلیسی ضعیف بودم. وقتی این مسئله را با فرخی مطرح کردم ایشان گفتند که میتونی فردا بیایی تا کمی با هم زبان کار کنیم. قرار شد فردایش ساعت ۸ صبح در جلوی ساختمان شهرداری ارومیه همدیگر را ملاقات کنیم.
روز بعد بنده مسئله را جدّی نگرفتم و بدون اینکه کتابی با خود داشته باشم با دوچرخه به محل قرار آمدم و با تعجب دیدم که ایشان قبل از من در محل حضور دارند.
به ایشان گفتم من کتابی با خودم نیاوردهام، رسول گفت که اشکال ندارد من با خودم کتاب آوردهام. همراه ایشان به کتابخانه پارک شهرچایی رفتیم حدود دو ساعت مطالعه کردیم. از آنجایی که ایشان جزو دانشآموزان نخبه بودند طوری مانند یک استاد این درس را برایم توضیح دادند که بنده با نمره خوبی قبول شدم .پس از بهبودی نسبی دوباره به منطقه برگشت ، در همین حال از رده بالا از هر لشکر تعدادی فرمانده گروهان خواسته بودند برای دوره آموزشهای نیروی دریایی سپاه و آموزشهای غواصی، جایی که سپاه میخواست پای بسیجی را به دریا بکشاند و صحنه مبارزه را گستردهتر کند. رسول به دلیل آینده نگری و بصیرت بالا با جان و دل پذیرفت و دوستش مهرعلی کانمحبت را هم با خود همراه کرد.
با اینکه به لحاظ جسمی ضعیف بود و هنوز زخم عملیات قبل کاملاً خوب نشده بود، چون روحی قوی داشت در این دوره جزو نفرات برگزیده بود. مرخصی میان دوره بود و رسول و مهرعلی بجای استراحت ، به منطقه عملیاتی والفجر ۴ رفتند. مرحله سوم عملیات در پیش بود.
حمید باکری جانشین لشکر عاشورا، رسول فرخی را اینگونه توصیف کرده بود که: «رسول از آن مردان ایثارگری بود که در روزهای سخت و زمان هایی که کار گره می خورد به میدان می آیند.»
آبان ۱۳۶۲ قبل از شروع مرحله سوم عملیات والفجر ۴ تعدادی از فرماندهان یکی از گردانهای عمل کننده لشکر ۳۱ عاشورا هنگام شناسایی منطقه به شهادت میرسند. زمان کم بود و مأموریت حساس. اینجا بود که رسول باید نقش سرنوشت ساز خود را ایفا میکرد و بار دیگر به میدان میآمد. رسول باید یک شبه هم گروهان را تحویل میگرفت. هم منطقه را شناسایی میکرد. هم نیروها را توجیه میکرد. و هم آنان را تا محل هدف و درگیری میبرد.
محل مأموریت ارتفاعات ۱۸۰۰ متری کانی مانگا بود و نیروهای مقابل ، نیروهای مخصوص گارد ریاست جمهوری عراق ، ۱۲ آبان ۱۳۶۲ درگیری شروع می شود ، در همان لحظات اولیه مهرعلی کانمحبت شهید میشود. لحظات سختی بود. ارتفاع زیاد، امکانات و نفرات زیاد دشمن و سردی هوا و درگیری طاقت فرسا. با این همه گروهان رسول تعدادی از پایگاهها را تصرف میکنند .
صبح فردا رسول برمیگردد. خسته بود و چون از داخل رودخانه قزلجه هم عبور کرده بود، بدنش خیس بود و از سرما میلرزید. تعدادی از پایگاههای دشمن هنوز سقوط نکرده بودند و تعدادی از نیروها در محاصره بودند. به رسول گفته میشود که دوباره به ارتفاعات برگردد و رسول با وجود خستگی به کمک بچه ها میشتابد.
هنگامی که رسول برای استراحت کنار تخته سنگی مینشیند، ترکشهای خمپارهای پیکر خسته و روح بی قرار شهادتش را به آرزوی دیرین خود میرساند. و ۱۳ آبان ۱۳۶۲ رسول آسمانی میشود. پس از چند روز در ۱۸ آبان پیکر مطهر دانشآموز و بسیجی اسوه رسول فرخی مقدم در مزار شهدای « باغ رضوان » ارومیه آرام میگیرد.
در بخشی از سخنرانی شهید حمید باکری جانشین لشکر ۳۱ عاشورا که در مراسم شهید رسول فرخی مقدم ایراد نموده، آمده است:
… برخوردی که با رسول عزیز ما داشتیم عمدتاً از عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک بود … در جبهه یک سری افراد دستچین و انتخاب شده در درگاه الهی، وقتی در یکجا عملیات دچار گره و گیر میشود با ایثارگری و خون این افراد این مشکل برطرف میشود و نتیجه عملیات به موفقیت منجر میگردد. رسول جزو این تیپ افراد بود.
الان که بخواهم نحوه عملیات و کارهای ایشان را برایتان عرض کنم خواهید دید که هرجا که معطل میماندیم و میگفتیم که چه کسی دنبال آن کار برود حضور رسول در آنجا بود.
… سختیها این نیروها را گلچین میکند، خیلی کم میشود پیدا کرد که یک انسانی این سختیها را دوبار تحمّل کند. یک بار مأموریت خود را انجام داده و بار دیگر جهت کمک به برادران دوباره این سختیها را تحمّل کند.
واقعاً ایمان و خلوص میخواهد. آن حالاتی که رسول دارد و کوچکترین اعتراضی در سختیها نمیکند. اعم از خستهام، نمیشود این کار را کرد و این کار سخت است. هیچ کس چنین جملاتی در این مدت از زبان رسول نشنید. همیشه یک حالت معصومیت و مظلومیت در صورت او بود. اگر کسی بخواهد با مظلومیت یک بسیجی آشنا شود باید به صورت رسول نگاه بکند.
همیشه حالت معنوی در چهره داشت که نیروهایی که بعنوان نیرو در رکاب او بودند همیشه از او راضی بودند و به ایشان علاقه بسیار داشتند. و با این حالت معنوی نیروها را مجذوب خود کرده بود.
آن خاصیتی که باید در یک فرمانده لشکر اسلام باشد تا نیروها را به خود جذب کرده و به سمت هدف هدایت کند بصورت بارز در رسول وجود داشت.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
از اینکه چند روزی بیشتر به شروع عملیات نمانده بنا به تکلیف شرعی وصیتنامة خویش را بدین شرح مینویسم:
وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون (آل عمران، ۱۷۰)
«شهدا بشارت میدهند به کسانی که هنوز به آنها نپیوستهاند که از مردن نترسند و از نابودی مال دنیا غم نخورند.»
سپاس بیکران خدای را که ما را از پست ترین موجود آفرید و سپس از روح الهی خود در آن دمید و ما را از شبهای تاریک و گناه و روزهای تاریک تر از شب و به روح الله به سوی نور هدایت نمود و سپاس خدای منان را که این توفیق را به بندةروسیاه و گنهکار داد که مزة شیرین لحظة نظر کردن به وجه الله را بچشد و لیاقت همنشینی با شهدا را داشته باشد. البته من خیلی کوچکتر از آنم که به امت اسلامی و شما خواهران و برادران وصیتی بکنم، ولی بهتراست در این لحظههای آخر تذکراتی را یادآوری کنم. مهمترین درخواست من از شما این است که قدر اماممان را که عامل قرب شهیدان به معبود است بدانید. والله، والله که ما این وصی انبیاء را نشناختهایم و نمیتوانیم بشناسیم. از خدا بخواهید که توفیق اطاعت بی چون و چرا از امام را به شما عطا فرماید.
از برادران و خواهران میخواهم که در همه شرائط خدا را در صحنه حاضر و ناظر ببینید که در غیر این صورت هر لحظه در معرض لغزش هستند و تمام کارهایشان را فقط برای رضای خدا انجام دهند و خود را خالص کنند. از پدر و مادرم میخواهم که بر مرگ من (که سرآغاز زندگی ابدی است) گریة ضعف و ناامیدی نکنند. بلکه خون شهیدان محتاج اشک چشمانی است که برای ادامه دادن راهشان و نشان دادن مظلومیتشان میگریند و من از شما میخواهم که برای من آن گونه گریه کنید و خدا را شکر کنید و به قضای او راضی باشید. چرا که ما میرویم تا به جهانیان نشان بدهیم که هدف رضای الله و راه سبیل الله میباشد.
خدایا تو وعده دادهای که با ریختن اولین قطره خون شهید گناهان او پاک میشود، ولی خودت میدانی که با این وجود شرمم میشود در محضرت حاضر باشم. خودت به حالم رحم کن.
در انتظار لحظه لقاء الله،رسول فرخی مقدم
۱۳۶۱/۱۰/۳۰