زندگینامه شهید

منجی کردستان...

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان


 
منجی کردستان...
 
 

نوید شاهد:در نخستين روز از خردادماه سال 1340 پسري به دنيا آمد كه نامش را محمود گذاشتند. اين فرزند آينده دار، سردار سرلشكر شهيد كاوه بود كه بعدها در بين رزمندگان اسام به «حاج محمود » شهرت يافت و نامش لرزه بر اندام دشمن انداخت. امروز نيز به فرموده مقام معظم رهبري «يكي از شهداي عزيزي است كه هر كدام از آن ها حقيقتاً ستاره درخشاني در تاريخ و در آسمان معارف اين ملت محسوب مي شوند. »

خانواده اش مذهبي و اهل مشهد مقدس بودند. پدرش حاج محمد كاوه از كسبه خوشنام و متعهد اين شهر به شمار مي رفت و مادرش حاجيه خانم ماه نساء محسني نيا بانويي مؤمنه و پرهيزگار بود كه در تربيت فرزنداني باايمان و آتيه دار نهايت سعي و همت خود را به خرج دادند. حاج محمد كاوه در دوران اختناق شديد رژيم ستم شاهي، ارتباطي تنگاتنگ و معاشرتي پُربار با روحانيون مبارز شهر، از جمله حضرت آيت الله خامنه اي و همچنين شهيدان معززي چون حجج اسلام هاشمي نژاد و كامياب داشت.

محمود نيز كه از همان سنين كم با پدرش در مجالس و محافل مذهبي شركت مي كرد و با مكتب اهل بيت عليهم السلام مأنوس بود، به همراه پدرش محضر علماي اعام را درك مي كرد؛ از جمله از همان سنين، شيفته سيره، رفتار، منش و آموزه هاي والاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد شد و از طريق رهنمودهاي اين بزرگواران با پيام نهضت بزرگ حضرت امام خميني(ره) آشنا گرديد و در صفوف پرافتخار مبارزين انقلاب اسلامي قرار گرفت.

از وقتي كه محمود تحصيلات ابتدايي خود را به پايان رساند، با راهنمايي پدر به فراگيري علوم ديني و حوزوي پرداخت. اما چندي بعد با توصيه حضرت آيت الله خامنه اي كه فرمودند بهتر است محمود ابتدا دروس كلاسيك را به اتمام برساند و سپس به دروس حوزوي بپردازد از سال 1352 در يك مدرسة راهنمايي ثبت نام و تحصيل در اين مقطع را شروع كرد و كماكان با شركت در جلسات مذهبي تفكر مبارزاتي در او شكل گرفت. سال 1355 به تحصيل در مقطع متوسطه در دبيرستان خوش نيت مشغول شد. در اين زمان، محمود به جواني فعال، مذهبي و پرشور و بانشاط بدل شد كه خود مشوق و آشناگر بسياري از هم نسلان و حتي افرادي با سنين بالاتر، با فلسفه انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) بود. او كماكان از محضر اساتيدي چون حضرت آيت الله خامنه اي استفاده هاي فراواني ميبرد. نتيجة فعاليت هاي محمود در مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبي عليهم الصلوه و السلام در محيط دبيرستان نيز ديده و به سرعت در محيط درسي به عنوان محور مبارزه شناخته شد. سال 1356 با تحصيل در حوزة علميه، آرزوي ديرينه پدرش را برآورده كرد. چندي بعد نيز با شروع تظاهرات و سيل خروشان قيام مردمي و ديني، فعالانه در راهپيمايي ها شركت جست. در تظاهرات ها و درگيري هاي زمان انقلاب حضور فعالي پيدا كرد و همچنان در پخش جديدترين اعلاميه ها و نوارهاي سخنراني حضرت امام(ره) نيز سهيم بود.

 

منجی کردستان...

 

با پيروزي انقلاب اسلامي ايران در 22 بهمن ماه 1357 ، محمود نيز همچون ديگر صاحب دلان، به تحقق رؤياي ديرينه تشكيل حكومت اسلامي و معنوي و برقراري نظام مقدس جمهوري اسلامي لبخند زد. اما كار اصلي تازه شروع شده و آن چيزي نبود جز حفظ دستاوردهاي انقلاب و نظام نوپاي برآمده از دل نهضت، كه با اهداي خون هاي زيادي به ثمر نشسته و همچنان محتاج پاسداري و جان فشاني بود. در نخستين حركت، محمود در بدو تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت در اين نهاد صددرصد مردمي و خودجوش در خطه خراسان در آمد و از همان آغاز، توانمندي هاي بالاي خود را به رخ همگنان و ياران كشيد و د لها و چشم ها را به آينده درخشان خويش اميدوار ساخت. او به عنوان مربي در پادگان آموزش نظامي سرداد ور مشهد مقدس مشغول به خدمت شد و به آموزش نظامي برادران سپاهي و بسيجي پرداخت. چندي بعد خود نيز جهت تكميل و گذراندن دوره هاي مختلف چريكي و رزمي به تهران آمد. سپس با عزيمت به جماران، طي يك مأموريت دست كم شش ماهه، سرپرستي گروه حفاظت از بيت حضرت امام خميني(ره) را كه كعبه آمال مستضعفان و حق طلبان جهان بود بر عهده گرفت. در نخستين فراخوان حضرت امام مبني بر حضور نيروهاي انقلاب در كردستان به پاوه شتافت. در ادامه و با تداوم توطئه هاي عوامل استكبار عليه نظام مردمي و اسلامي مان پاي در وادي مَردآزماي دفاع مقدس نهاد. باشروع جنگ، ابتدا به جبهه هاي جنوب گسيل شد ولي اندكي بعد به علت نياز شديد پادگاني در شهر مادري اش به وجود يك مربي توانمند آموزشي، ترجيح داد به مشهد مقدس بازگردد و فعاليت هاي خود را اينگونه ادامه دهد. به رغم ميل باطني مسئول و فرماندهش دوست داشت كه به كردستان عزيمت كند. روح بي قرار محمود، مهارشدني نبود. او به راستي اهل پرواز بود و اين بار خطه غرب ميهن عزيزمان را براي پريدن انتخاب كرد. در كردستان نيز شايستگي هايش را از همان ابتدا به همگان نشان داد. در گام نخست، جهت آزادسازي شهر بوكان فرمانده گروهي دوازده نفره شد و اين نقطه را از لوث وجود دشمن پاك كرد.

چندي بعد به فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و طي يك شبانه روز، منطقة مرزي بسطام را از سيطره نفوذ ضدانقلاب بيرون آورد. شهيد كاوه و هم رزمانش در اندك زمان، به قدري عرصه را بر ضدانقلاب تنگ كردند، كه دشمن براي زنده يا كشته اين سردار دلاور، جايزه تعيين كرد. اين جايزه تا پايان حيات دنيوي شهيد كاوه، روندي فزاينده و تصاعدي به خود گرفت، به صورتي كه آخرين رقم، تفاوتي چشمگير با مبلغ تعيين شده اوليه داشت.

باري، در 1360 شهيد كاوه به فرماندهي گروهان اسكورت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سقز، در ادامه به فرماندهي عمليات اين مركز و سپس به قائم مقامي فرمانده سپاه همين شهر انتخاب شد. خوشبختانه حضور شجاعانه و چشمگير اعضاي سپاه و ديگر نيروهاي مردمي و انقلابي در محورهاي مختلف كردستان، باعث انسجام روزافزون رزمندگان اسام شد. هم زمان با اجراي علميات هاي مختلف و تشكيل تيپ ويژة شهدا به فرماندهي شهيد ناصر كاظمي، شهيد كاوه هم به عنوان فرمانده عمليات تيپ انتخاب شد. فعاليت هاي شبانه روزي اين تيپ باعث شد تا ضدانقلاب آخرين اميدهاي خود را نيز بربادرفته ببيند.

كارنامه عملي و رزمي شهيد كاوه در كردستان شامل گنجينه اي است پربار و ماندگار. ايشان عمليات هاي متعددي را فرماندهي كرد كه با اجراي هر يك از آ نها بسياري از مناطق تحت تصرف ضدانقلاب، از لوث وجود دشمن آزاد و دوباره به سرزمين پهناور اسلامي مان ضميمه شدند. با شهادت فرماندهان ناصر كاظمي، گنجي زاده و محمد بروجردي، در خردادماه 1362 سردار محمود كاوه رسماً به فرماندهي تيپ ويژه شهدا منصوب شد. پس از آن، باز هم شهيد كاوه با درايت و ذكاوت مثال زدني اش در فرماندهي عمليات هاي برون مرزي والفجر 2 و 3 و 4 توانست به توفيقاتي درخور نائل شود. موفقيت ها و انجام عمليات خارق العاده توسط رزمندگان اسلام تحت فرماندهي كاوه باعث شد تا اين تيپ به «لشكر ويژه » ارتقا يابد. همه اين موفقيت ها در شرايطي حاصل شد كه كاوه، جوان برومند و رعناي انقلاب و نظام، بسيار كم سن و سال بود و اين همه درايت، بردباري، مقاومت، شجاعت، كارداني و… دوستان را شگفت زده و اميدوار و دشمنان را مأيوس ساخته بود.

شهيد كاوه مصداق بارز آيه شريفه «اشداء علي الكفار رحماء بينهم » بود، بدين معنا كه هر قدر در مقابل ضدانقلاب سازش ناپذير و جسور بود ولي در عين حال با نيروهاي تحت امرش، برخوردي متواضعانه و صميمانه داشت. ساده زيستي، ولايت مداري، اطاعت پذيري، بي باكي و هوش و استعدادش، بر همگان آشكار بود. اهل ورزش بود. چابكي در عمليات ها هم نتيجة ورزش كردنش بود. هميشه در هنگام رزم، در پيشاني نيروها حركت ميكرد و هر خطري را به جان و دل مي خريد. همواره و در هر شرايطي حتي هنگام رفتن به مرخصي هاي محدود و كوتاه مدتش نگران نيروهاي خود بود و آ نها را امانت الهي مي دانست كه مي بايست در سختترين شرايط نيز مراقب سلامتي شان باشد.

خود را با رده پايين ترين نير وهاي لشكر برابر ميدانست. وقتي وارد سالن غذاخوري مي شد، بقيه با تكريم و احترام، راه را براي او باز مي كردند ولي با اصرار در نوبت ميايستاد و از طريق صف، جيره غذايي اش را دريافت مي كرد. او از هر نظر، فرماندهي نمونه و كارآمد بود.

با ايجاد آرامش در كردستان تلاش خود را معطوف مبارزه با ارتش عراق كرد و قهرمانانه صحنه عمليات هاي بدر، قادر، والفجر 9 و كربلاي 2 را آفريد. در طول دوران جنگ بارها مجروح شد. مثلاً سال 1361 در عمليات پاكسازي منطقة محمدشاه مهاباد بدنش از ناحية شكم جراحت برداشت. چند بار ديگر هم در عمليات ها مجروح شده بود ولي هميشه قبل از بهبود، دوباره به منطقه برميگشت. سرانجام پس از شصت و نه ماه حضور مداوم و مؤثر در جبهه در يازدهم شهريورماه 1365 در سن بيست و پنج سالگي هنگامي كه در تصرف ارتفاعات 2519 پيشاپيش رزمندگان اسلام در حركت بود بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. در بخشي از وصيتنامه اين شهيد عزيز آمده است: «اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانيد كه به مسلمان هاي جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود بدانيد آ نها پيروز شده اند. » از اين سردار شجاع يك فرزند به نام زهرا به يادگار مانده است. روحش شاد و راهش پررهرو باد.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 105 صفحه 4

 

در این زمینه بخوانید:

زندگی نامه شهید کاوه از زبان خودش / صوت


کاوه راهنمای ما بود…



منبع خبر

نگاهي به زندگي سردار سرلشكر شهيد محمود كاوه/ منجی کردستان بیشتر بخوانید »

عکس هنوز ارسال نشده است/////////«من با تو بزرگ شدم» راهی بازار نشر شد

«من با تو بزرگ شدم» راهی بازار نشر شد


عکس هنوز ارسال نشده است/////////«من با تو بزرگ شدم» راهی بازار نشر شد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ کتاب خواندنی «من با تو بزرگ شدم» داستانی بر اساس زندگی نامه و خاطرات یک فرزند شهید است.

در برشی از کتاب می خوانیم: «سعی کردم تا آنجا که ممکن است روزنامه مچاله شده را باز کنم و دوباره اسم خودم را پیدا کنم باید خودم را به بابا میرساندم. این خبر می توانست جان تازه ای در روح و جسم با با بدمد یک نفس تا بیمارستان دویدم، به هیچ کس و هیچ چیز غیر از بابا فکر نمی کردم قبل از هر کسی باید او این خبر را می شنید دلم میخواست شادی را توی چشم هایش ببینم و بغلش کنم و بگویم: بابا این هم رشته پزشکی تا چشم روی هم بگذاری تخصص جراحی مغز و اعصابم را هم میگیرم و میشوم به یک دکتر حاذق خودم عملت میکنم تا دوباره بتوانی روی پاهایت بایستی و با قدرت قدم برداری؛ تا دوباره گلستان سعدی یادگار پدر بزرگ را برداری برایم حکایتهایش را بخوانی و شعرهایش را زیر لب زمزمه کنی.

نمی دانم مسیر دکه روزنامه فروشی را تا بیمارستان را در چند دقیقه دویدم. روزنامه را در هوا چرخاندم و از جلو چشم های متعجب نگهبانی که به دیدن این رفتار من عادت نداشت گذشتم و در چشم بر هم زدنی به اتاق بابا رسیدم. اتاق شلوغ بود دکتر امانی و پرستارها دور تختش جمع بودند اجازه ندادند وارد شوم. فقط از پشت شیشه دیدم که چطور با هر شوک قفسه سینه استخوانی اش بالا میرفت و خطهایی که ضربان قلبش را نشان میدادند؛ موج کوتاهی بر میداشتند و بعد از چند لحظه به خطی صاف و ممتد تبدیل شدند.

اشتیاقی که تا چند لحظه پیش بند بند وجودم را پر کرده بود به اندوهی سخت گره خورد؛ بی صدا اشک ریختم و پشت در اتاق مثل روزنامه خیس میان دست هایم مچاله شدم.»

گفتنی است کتاب «من با تو بزرگ شدم» به قلم فرزانه ایران نژاد پاریزی در 152 صفحه، با تیراژ 1000 نسخه و بهای 120 هزار تومان به تازگی از سوی نشر شاهد و به همت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان روانه بازار کتاب شده است.



منبع خبر

«من با تو بزرگ شدم» راهی بازار نشر شد بیشتر بخوانید »

مروری بر زندگینامه جهادگر شهید «محسن صفایی»

مروری بر زندگینامه جهادگر شهید «محسن صفایی»


به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان شمالی، جهادگر شهید «محسن صفایی» در آغازین روز‌های بهار سال ۱۳۴۷ در خانواده‌ای مصفا به عطر معنویت در شهر بجنورد دیده به جهان گشود. کودکی که شور و نشاط او تجلی بخش عشق بود و عرفان؛ زیرا او از همان ابتدای سنین خردسالی زمینه‌ی خودشناسی را در خود یافته بود تا در ایام نوجوانی، خدای خویش را بشناسد و در راه خشنودی او گام بر دارد.

محسن در سن ۶ سالگی وارد دبستان شد. او اوقات فراغت از تحصیل را علاوه بر پرداختن به فعالیت‌های فرهنگی و ورزشی، درکارگاه برادرش کار می‌کرد. وی در مسجد حاج قنبر بجنورد که کانون فعالیت‌های مذهبی محسن و دیگر دوستانش بود. مجالس و مراسم مذهبی مسجد و محل همیشه شاهد حضور محسن بود، زیرا او به هر طریقی که می‌شد سعی می‌کرد در راه خدا گام بردارد تا به بدین گونه ارادت خود را به ائمه اطهار ابراز نماید. او همواره با خواندن قرآن، سکوت لحظه‌ها را می‌شکست و با ترنم آیات آسمانی، نوای دل انگیز کلام خدا را طنین انداز خانه می‌کرد.

محسن در ایام قبل از انقلاب با سن و سال اندکی که داشت، به خوبی رژیم سَـفاک را شناخته بود. او با مطالعه کتاب‌های مذهبی و دینی، پی به واقعیت‌های موجود جامعه برده بود و به همین دلیل روح انقلابیش نیز به مانند دیگر جوانان ایرانی، به تلاطم افتاده بود و از این رو با راهنمایی‌های پدرش در تظاهرات مردم علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت. محسن معتقد بود که امام خمینی اگر بیاید مردم به دین و ایمان روی خواهند آورد و چهره شهر و میهن با پاک شدن از فساد، دوباره زیبا  می‌شود. او می‌گفت: «اگر امام بیاید دوباره اسلام زنده می‌شود» و همین طور هم شد.

در اوایل شروع جنگ با سن اندکش، داوطلب حضور در جبهه شد. اما به خاطر سن و سال کمش از حضور او در جبهه ممانعت کردند. او هر بار که در مراسم تشییع شهدا حضور می‌یافت، آرزو می‌کرد تا روزی نوبت او شود که در جبهه حضور پیدا کند. سرانجام با همین روحیات به همراه چند تن از دوستان خود از طریق جهاد سازندگی  بجنورد، در سن ۱۸ سالگی موفق شد تا گام در جبهه نبرد بگذارد. او در جبهه، لحظه‌ی وصال به معبود را در ثانیه‌های حضور جستجو می‌کرد تا اینکه در شب ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ به علت اصابت ترکش بمب‌های آتشین هواپیما‌های دشمن برفراز آسمان قرارگاه نجف محسن به آرزوی خود یعنی وصال معبود و شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مروری بر زندگینامه جهادگر شهید «محسن صفایی» بیشتر بخوانید »

مروری کوتاه بر زندگینامه سردار شهید «داوود گریوانی»

مروری کوتاه بر زندگینامه سردار شهید «داوود گریوانی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان شمالی، سردار «داوود گریوانی» در یکم دی سال ۱۳۴۴ در روستای علی گل از توابع شهرستان بجنورد به دنیا آمد. در سنین نوجوانی مادر مهربان و دلسوز خود را از دست داده و از مهر و محبت مادری محروم می‌شود. با اینکه سن کمی دارد، اما جزو فعالان انقلابی قرار می‌گیرد و در تظاهرات و راهپیمایی‌های قبل انقلاب علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کند.

پس از انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی به فرمان امام لبیک گفته و در سال ۶۰ برای اعزام داوطلبانه به جبهه با چند تن از دوستان از جمله پسر عمویش شهید «زکریا گریوانی» به عضویت بسیج در آمده و دوره آموزش مقدماتی را در بجنورد می‌گذراند. به علت کم بودن سن و به دستور فرماندهان وقت با اعزامش به جبهه مخالفت می‌شود. دو برادر دیگرش در جبهه حضور دارند، او هم در سال ۱۳۶۱ به همراه شهید زکریا گریوانی رسماً به جبهه اعزام و  وارد عرصه نبرد با دشمن بعثی می‌شود.

در همان ابتدا در عملیات رمضان پسر عمویش به شهادت رسیده و خودش هم مجروح شد و به عقب منتقل می‌گردد. هنوز بهبودی کاملی نیافته که دوباره به جبهه باز می‌گردد. به علت شجاعت و شهامتی که در مبارزه با دشمن از خود نشان می‌دهد به واحد تخریب منتقل و به نحو احسن در این واحد پرخطر مشغول به خدمت می‌شود. پس از گذشت مدتی به واحد اطلاعات منتقل و در همین زمان از او درخواست می‌شود که به عضویت رسمی سپاه درآید و داوود در جواب می‌گوید: فعلاً وظیفه ما جنگیدن و بیرون راندن دشمن از خاک کشور هست. فرقی نمی‌کند که ما، در سپاه، بسیج و یا در چه سمت و پستی باشیم. اما با اصرار مکرر فرماندهان به اعضاء رسمی سپاه می‌پیوندد. شایستگی‌هایش باعث معرفی و ادامه خدمت او به عنوان فرمانده گروهان غواصان می‌شود. در درگیری‌های مختلف چند بار مجروح می‌شود، اما با این وجود هیچ ترس و واهمه‌ای از جنگ ندارد، برای همین به «شیر لشگر ۵ نصر خراسان بزرگ» معروف می‌شود.

بنا به اظهار یکی از همرزمانش؛ تصورش این بود که در عملیات والفجر ۸ به شهادت می‌رسد، اما چنین نشد. یک سال بعد، پس از برگشت از عملیات کربلای۴ وقتی می‌بیند که خبری از شهادت نیست و خیلی از هم رزمانش زخمی، اسیر یا شهید شده‌اند، غمگین و افسرده داخل یکی از سنگر‌ها غنیمت گرفته شده از بعثی‌ها می‌نشیند. با حالت عجیبی، دگرگون بود.

سنگری که داوود گریوانی در آنجا بود، از نظر استحکام به گونه‌ای بود که راکت‌های هواپیما کمتر به او اثر می‌کرد. اما ناگهان گلوله یا خمپاره‌ای نزدیک سنگر منفجر می‌شود و ترکش آن به قلب داوود نفوذ می‌کند. وی بر اثر برخورد ترکش به پهلو و قلب در ۴ دی ماه سال ۱۳۶۵ در محل خین – شلمچه به فیض عظمای شهادت نائل می‌شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مروری کوتاه بر زندگینامه سردار شهید «داوود گریوانی» بیشتر بخوانید »

نگاهی به زندگی شهید «سید اصغر حسینی گاریزی»

نگاهی به زندگی شهید «سید اصغر حسینی گاریزی»


 

به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، شهید «سید اصغر حسینی گاریزی» یکم اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۵ در روستای حسین‌آباد شفیع‌پور از توابع پشت کوه شهرستان تفت دیده به دنیا گشود. پدرش سید عباس کارگر بود و مادرش ام‌البنین نام داشت. وی در خانواده‌ای کشاورز و مستضعف کودکی را پشت سر نهاد و دوره اول تا چهارم ابتدایی را در مدرسه روستا محل تولد «حسین‌آباد» تحصیل کرد و خواندن و نوشتن را فراگرفت.

 سپس جهت ادامه تحصیل به روستای مجاور «رشکوئیه» واقع در ۳ کیلومتری روستای خود رفت که هر روز این مسافت را با پای پیاده طی می‌کرد. با تمام سختی‌ها دوره ابتدایی را به پایان رساند و سال بعد در مدرسه راهنمایی همان روستا «شکوائیه» ثبت‌نام کرد.

 وی که از وضعیت مالی خانواده باخبر بود. سید اصغر از کودکی در کنار تحصیل به پدر و مادر در کشاورزی و کارهای دیگر کمک می‌کرد. او علی‌رغم اصرار خانواده جهت ادامه تحصیل، تحصیل را رها کرد تا شاید بتواند گوشه‌ای از بار سنگین خانواده را بدوش بکشد.

وی لحظه‌ای از وظایف دینی خود غافل نمی‌ماند و همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند و برای شرکت در مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) سر از پا نمی‌شناخت. در مراسمات دینی حضوری فعال داشت و می‌گفت: مسلمان عملاً باید ثابت کند که بنده خداست خصوصاً ما شیعیان. سید اصغر بسیار دل‌رحم بود به‌طوری که اگر کسی از او درخواستی داشت در حد امکان درخواست طرف را رد نمی‌کرد مخصوصاً اگر گره‌ای از دست او باز می‌شد. پرخاش‌کردن را دوست نداشت سعی می‌کرد عصبانیت خود را با صحبت و حرف‌های حساب شده به‌طرف نشان دهد.

 در سال ۱۳۶۲ با دختری از خانواده محترم و مذهبی و کشاورز از روستای کهدوئیه ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو پسر زیبا بود که پیش از رفتن به خدمت سربازی فرزند اولش سید محمد در ۱۴ دی ۱۳۶۳ چشم به جهان گشود. حتی تولد فرزند نتوانست عزم راسخ پدر را جهت دفاع از میهن باز دارد و در اوایل سال ۱۳۶۴ به‌عنوان پاسدار با سمت تیربارچی راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد.

 سرانجام ۲۰ مهرماه ۱۳۶۴ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و فرصت دیدن فرزند دوم خود را نیافت. پیکرش در گلزار شهدای روستای زادگاهش حسین‌آباد به خاک سپرده شد. فرزند دوم وی در ۲۹ بهمن ۱۳۶۴ پس از شهادت پدر به دنیا آمد و هادی نام‌گذاری شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نگاهی به زندگی شهید «سید اصغر حسینی گاریزی» بیشتر بخوانید »