زندگینامه شهید

مروری کوتاه بر زندگینامه سردار شهید «داوود گریوانی»

مروری کوتاه بر زندگینامه سردار شهید «داوود گریوانی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان شمالی، سردار «داوود گریوانی» در یکم دی سال ۱۳۴۴ در روستای علی گل از توابع شهرستان بجنورد به دنیا آمد. در سنین نوجوانی مادر مهربان و دلسوز خود را از دست داده و از مهر و محبت مادری محروم می‌شود. با اینکه سن کمی دارد، اما جزو فعالان انقلابی قرار می‌گیرد و در تظاهرات و راهپیمایی‌های قبل انقلاب علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کند.

پس از انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی به فرمان امام لبیک گفته و در سال ۶۰ برای اعزام داوطلبانه به جبهه با چند تن از دوستان از جمله پسر عمویش شهید «زکریا گریوانی» به عضویت بسیج در آمده و دوره آموزش مقدماتی را در بجنورد می‌گذراند. به علت کم بودن سن و به دستور فرماندهان وقت با اعزامش به جبهه مخالفت می‌شود. دو برادر دیگرش در جبهه حضور دارند، او هم در سال ۱۳۶۱ به همراه شهید زکریا گریوانی رسماً به جبهه اعزام و  وارد عرصه نبرد با دشمن بعثی می‌شود.

در همان ابتدا در عملیات رمضان پسر عمویش به شهادت رسیده و خودش هم مجروح شد و به عقب منتقل می‌گردد. هنوز بهبودی کاملی نیافته که دوباره به جبهه باز می‌گردد. به علت شجاعت و شهامتی که در مبارزه با دشمن از خود نشان می‌دهد به واحد تخریب منتقل و به نحو احسن در این واحد پرخطر مشغول به خدمت می‌شود. پس از گذشت مدتی به واحد اطلاعات منتقل و در همین زمان از او درخواست می‌شود که به عضویت رسمی سپاه درآید و داوود در جواب می‌گوید: فعلاً وظیفه ما جنگیدن و بیرون راندن دشمن از خاک کشور هست. فرقی نمی‌کند که ما، در سپاه، بسیج و یا در چه سمت و پستی باشیم. اما با اصرار مکرر فرماندهان به اعضاء رسمی سپاه می‌پیوندد. شایستگی‌هایش باعث معرفی و ادامه خدمت او به عنوان فرمانده گروهان غواصان می‌شود. در درگیری‌های مختلف چند بار مجروح می‌شود، اما با این وجود هیچ ترس و واهمه‌ای از جنگ ندارد، برای همین به «شیر لشگر ۵ نصر خراسان بزرگ» معروف می‌شود.

بنا به اظهار یکی از همرزمانش؛ تصورش این بود که در عملیات والفجر ۸ به شهادت می‌رسد، اما چنین نشد. یک سال بعد، پس از برگشت از عملیات کربلای۴ وقتی می‌بیند که خبری از شهادت نیست و خیلی از هم رزمانش زخمی، اسیر یا شهید شده‌اند، غمگین و افسرده داخل یکی از سنگر‌ها غنیمت گرفته شده از بعثی‌ها می‌نشیند. با حالت عجیبی، دگرگون بود.

سنگری که داوود گریوانی در آنجا بود، از نظر استحکام به گونه‌ای بود که راکت‌های هواپیما کمتر به او اثر می‌کرد. اما ناگهان گلوله یا خمپاره‌ای نزدیک سنگر منفجر می‌شود و ترکش آن به قلب داوود نفوذ می‌کند. وی بر اثر برخورد ترکش به پهلو و قلب در ۴ دی ماه سال ۱۳۶۵ در محل خین – شلمچه به فیض عظمای شهادت نائل می‌شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مروری کوتاه بر زندگینامه سردار شهید «داوود گریوانی» بیشتر بخوانید »

نگاهی به زندگی شهید «سید اصغر حسینی گاریزی»

نگاهی به زندگی شهید «سید اصغر حسینی گاریزی»


 

به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، شهید «سید اصغر حسینی گاریزی» یکم اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۵ در روستای حسین‌آباد شفیع‌پور از توابع پشت کوه شهرستان تفت دیده به دنیا گشود. پدرش سید عباس کارگر بود و مادرش ام‌البنین نام داشت. وی در خانواده‌ای کشاورز و مستضعف کودکی را پشت سر نهاد و دوره اول تا چهارم ابتدایی را در مدرسه روستا محل تولد «حسین‌آباد» تحصیل کرد و خواندن و نوشتن را فراگرفت.

 سپس جهت ادامه تحصیل به روستای مجاور «رشکوئیه» واقع در ۳ کیلومتری روستای خود رفت که هر روز این مسافت را با پای پیاده طی می‌کرد. با تمام سختی‌ها دوره ابتدایی را به پایان رساند و سال بعد در مدرسه راهنمایی همان روستا «شکوائیه» ثبت‌نام کرد.

 وی که از وضعیت مالی خانواده باخبر بود. سید اصغر از کودکی در کنار تحصیل به پدر و مادر در کشاورزی و کارهای دیگر کمک می‌کرد. او علی‌رغم اصرار خانواده جهت ادامه تحصیل، تحصیل را رها کرد تا شاید بتواند گوشه‌ای از بار سنگین خانواده را بدوش بکشد.

وی لحظه‌ای از وظایف دینی خود غافل نمی‌ماند و همیشه نمازش را اول وقت می‌خواند و برای شرکت در مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) سر از پا نمی‌شناخت. در مراسمات دینی حضوری فعال داشت و می‌گفت: مسلمان عملاً باید ثابت کند که بنده خداست خصوصاً ما شیعیان. سید اصغر بسیار دل‌رحم بود به‌طوری که اگر کسی از او درخواستی داشت در حد امکان درخواست طرف را رد نمی‌کرد مخصوصاً اگر گره‌ای از دست او باز می‌شد. پرخاش‌کردن را دوست نداشت سعی می‌کرد عصبانیت خود را با صحبت و حرف‌های حساب شده به‌طرف نشان دهد.

 در سال ۱۳۶۲ با دختری از خانواده محترم و مذهبی و کشاورز از روستای کهدوئیه ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو پسر زیبا بود که پیش از رفتن به خدمت سربازی فرزند اولش سید محمد در ۱۴ دی ۱۳۶۳ چشم به جهان گشود. حتی تولد فرزند نتوانست عزم راسخ پدر را جهت دفاع از میهن باز دارد و در اوایل سال ۱۳۶۴ به‌عنوان پاسدار با سمت تیربارچی راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد.

 سرانجام ۲۰ مهرماه ۱۳۶۴ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و فرصت دیدن فرزند دوم خود را نیافت. پیکرش در گلزار شهدای روستای زادگاهش حسین‌آباد به خاک سپرده شد. فرزند دوم وی در ۲۹ بهمن ۱۳۶۴ پس از شهادت پدر به دنیا آمد و هادی نام‌گذاری شد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نگاهی به زندگی شهید «سید اصغر حسینی گاریزی» بیشتر بخوانید »

مروری بر زندگینامه شهید «غلامحسین محمدزاده»

مروری بر زندگینامه شهید «غلامحسین محمدزاده»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان کهگیلویه و بویراحمد، سردار شهید «غلامحسین محمدزاده» فرزند علی‌حسن در ۲٠ آذر ۱۳۴۱، در شهرستان چرام چشم به جهان گشود.
 
دوران نوجوانی او به مبارزه با رژیم شاهنشاهی گذشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و اخذ مدرک دیپلم در کمیته فرهنگی جهاد سازندگی دهدشت به فعالیت پرداخت. 
 
با شروع جنگ تحمیلی با گذراندن دوره نظامی به عنوان پاسدار، رهسپار جبهه‌های حق علیه باطل شد. سرانجام این سردار والامقام در ۵ مهرماه ۱۳۶۰، باشرکت در عملیات ثامن الائمه (ع) و در منطقه عملیاتی آبادان براثر اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد.
 
فرازی از وصیتنامه شهید: 
 
امت به پا خواسته و قهرمان ایران، بدانید که منافقان کوردل و فریب خوردگان آمریکایی و غیره، با این ترور‌ها نمی‌توانند کاری از پیش ببرند.
 
با این اعمال ضد انسانی نمی‌توان روحیه رزمندگان ما را در جبهه‌ها تضعیف و آنها را از جنگ بر علیه کفر و امپریالیسم آمریکا باز دارند. 
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مروری بر زندگینامه شهید «غلامحسین محمدزاده» بیشتر بخوانید »

مجازات انقلابی فرمانده ژاندارمری به جرم اهانت به امام خمینی (ره)

مجازات انقلابی فرمانده ژاندارمری به جرم اهانت به امام خمینی (ره)


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، دفاع مقدس روایتگر حماسه و ایثار فرزندان ناب حضرت روح‌الله و انقلاب اسلامی است؛ پیران و جوانان نابی که با عشق به الله و سربازی اسلام، پا به معرکه جنگ و جهاد گذاشتند و حماسه‌هایی از جنس نور و ایثار و شهادت آفریدند.

بی‌شک آشنایی با سبک زندگی، راه، مرام و شخصیت الهی این شهیدان والامقام، درس زندگی و راه و روش متعالی است برای ما جاماندگان و گرفتار در این دنیای خاکی.

شهید «هادی مهرآزاد صابر» یکی از این شهدای والامقام است که خلاصه‌ای از زندگی‌نامه و نحوه شهادت این شهید توسط راویان را از نظر می‌گذرانیم.

«هادی مهرآزاد صابر» اول خرداد سال ۱۳۳۲ در «رشت»، در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی و تحصیل خویش را تا پایان دیپلم در رشت گذران و آن‌گاه در تلاطم زندگی دعوت معشوقش را پذیرفت و از امانت رهانیده شد و جوار ملکوت اعلی را برای مرحله دوم زندگی خود انتخاب کرد.

صلابت و ایمانش روایت‌گر حکایت زندگی سراسر افتخار اوست. طراوت و شادابی و سرسبزی عشقی که در اندیشه و حرکات هادی مشهود بود و همگان از آن برخوردار بودند، از دامان خانواده‌اش که پایبند به دین و مذهب بودند، سرچشمه می‌گرفت. از مقلدان امام خمینی (ره) بود و درگیری‌اش با دژخیمان ستم‌شاهی در سیرجان به هنگام فرار از سربازی در زیر پرچم ظلم در نوع خود حماسه‌ای کم‌نظیر است.

حجت‌الاسلام «محمدصادق کریمیان» گفته است: «هادی مهرآزاد صابر» با بنده مشورت کرد و گفت: «فرماندهی ژاندارمری سیرجان به حضرت امام توهین کرده و مرتد است و تصمیم دارم او را بکشم.» وی را نصیحت کردم و گفتم که بایستی جان خودت محفوظ بماند؛ اما گفت: «من تصمیم خودم را گرفته‌ام و باید او را مجازات کنم.» دو تا سه روز بعد اقدام به کشتن فرماندهی ژاندارمری کرد.

«علی تبریزی» که شاهد واقعه بوده، چنین نقل کرده است: ما در خانه‌ای مجاور ژاندارمری مشغول بنایی بودیم که صدای تیر را شنیدیم، سریع از خانه بیرون آمده و جلوی ژاندارمری رفتیم؛ شهید هادی را دیدیم، در حالی که اسلحه ژ۳ در دست داشت، از داخل ساختمان ژاندارمری خارج شد. در همین حال استوار مهدوی‌فر از دفتر خارج شد و جلوی او را گرفت. هادی با صدای بلند گفت: کنار برو که شلیک می‌کنم و بعد از چند لحظه با شلیک گلوله مهدوی‌فر بر روی زمین افتاد و سپس هادی خارج شد و به بیرون آمد.

ما چون او را در مسجد صاحب‌الزمان (عج) دیده بودیم و می‌شناختیم، جلو رفته و به او گفتیم: «سرکار چه خبر شده؟» گفت: «کنار برو و به من کاری نداشته باش.» سپس به داخل پارک کودک رفت و به گفته بعضی‌ها چند تیر نیز به طرف سینما شلیک کرد و در کنار درختی به استراحت پرداخت. در همین حال افراد حاضر در ژاندارمری که به شدت ترسیده بودند، به سرعت در حالی که فریاد می‌زدند «کشتند، کشتند»، به طرف شهربانی شهر فرار کردند و ماموران شهربانی ضمن اعلام آماده‌باش، به سرعت پایگاه دریایی را به کمک فراخواندند و بعد از چند دقیقه اطراف پارک و خیابان‌های سعدی و سینما مملو از نیرو‌های نظامی و انتظامی شد و از تردد و حضور مردم در ان منطقه نیز جلوگیری به عمل آوردند.

هادی در جوی آب داخل پارک دراز کشیده بود. نیرو‌های نظامی و انتظامی که جرأت داخل شدن به پارک را نداشتند، تا ساعت ۵ عصر به محاصره پارک ادامه دادند و با شلیک گاز اشک‌آور و تیراندازی با مسلسل، سرانجام «هادی مهرآزاد صابر» از پشت سر مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مجازات انقلابی فرمانده ژاندارمری به جرم اهانت به امام خمینی (ره) بیشتر بخوانید »

نگاهی به زندگی شهید «حمید احمدیان دیلمی»

نگاهی به زندگی شهید «حمید احمدیان دیلمی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، دفاع مقدس روایتگر حماسه و ایثار فرزندان ناب حضرت روح‌الله و انقلاب اسلامی است؛ پیران و جوانان نابی که با عشق به الله و سربازی اسلام، پا به معرکه جنگ و جهاد گذاشتند و حماسه‌هایی از جنس نور و ایثار و شهادت آفریدند.

بی‌شک آشنایی با سبک زندگی، راه، مرام و شخصیت الهی این شهیدان والامقام، درس زندگی و راه و روش متعالی است برای ما جاماندگان و گرفتار در این دنیای خاکی.

«حمید احمدیان دیلمی» یکی از این شهدای والامقام است که خلاصه‌ای از زندگی‌نامه و وصیت‌نامه این شهید را از نظر می‌گذرانیم.

زندگی‌نامه شهید:

‌«حمید احمدیان دیلمی» در ۱۴ آذر ‌سال ۱۳۳۵ در شهرستان «سیاهکل» در میان خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود و در آغوش گرم و پر مهر و محبت پدر و مادر مکرمه اش با آئین مقدس اسلام و مذهب شیعه رشد و تربیت یافت. وی تحصیلات ابتدائی تا مقطع دبیرستان را در مدارس سیاهکل که آن زمان یکی از بخش‌های شهرستان «لاهیجان» بود با موفقیت سپری کرد و در تمام مدت تحصیل از دانش آموزان ممتاز و و مؤدب و خوش اخلاق مدرسه بود.

آقا حمید بنا به فرموده مادر مکرمه اش، از کلاس چهارم ابتدائی مقید به نماز یومیه بود و حتی اقدام به روزه داری می‌کرد و با عشق و علاقه مسائل و برنامه‌های اسلامی و مذهبی را دنبال می‌کرد؛ ایشان نه تنها به واجبات بلکه به بسیاری از مستحبات نیز مقید بود و به همین سبب روح بلند و بی آلایش او همیشه در سیر عرفانی و روحانی به سر می‌برد و آنقدر به خداوند تبارک و تعالی نزدیک شده بود که سیمائی نورانی و جذاب پیدا کرده بود، چهره‌ای که در دل هر بیننده‌ای می‌نشست؛ یکی از دوستانش می‌گوید: اولین بار وقتی با آقا حمید آشنا شدم ۳ سال قبل از شهادتش بود، جوانی با چهره‌ای نورانی و بسیار منظم و متین؛ طوری که به دلم نشست و بلافاصله با وی طرح دوستی ریختم.

‌احمدیان در سال ۱۳۵۳ موفق به اخذ دیپلم شد و از همان زمان فعالیتش را به طور مخفیانه علیه حکومت ظلم و استبداد پهلوی آغاز کرد. برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه شیراز شد و در رشته اقتصاد و در مقطع کارشناسی مشغول به تحصیل گردید و ایام فراغت از درس و دانشگاه را در منزل عمه اش در شیراز سپری می‌کرد و از دانشجویان مبارز مسلمانی بود که از هیچ گونه تلاش و کوششی برای برملا ساختن چهره پلید حکومت جور و ستم باز نماند و به تدریج دامنه فعالیت او از شیراز به تهران و گیلان نیز کسترده گشت.

مادر شهید می‌گوید: از ترس ماموران ساواک تمامی کتاب‌ها و جزوه‌های ‌حمید را داخل پلاستیکی می‌کردم و در حیاط منزل چاله‌ای حفر و کتابهایش را در آنجا نگهداری می‌کردم.

شهید احمدیان در کنار تحصیل و فعالیت‌های سیاسی و مذهبی اش از خانواده غفلت نمی‌ورزید و سعی می‌کرد به هر شکلی که هست خانواده را هم یاری و مساعدت نماید و نسبت به اطرافیان دور و نزدیک دوستی و مهر می‌ورزید؛ در تصمیم گیری بسیار خوش فکر و از ابتکارات خاصی برخوردار بود و به همین علت مرجع اخذ تصمیم دوستان و بستگان بود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج و در سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران شیراز در آمد و ابتدا به عنوان مسئول تبلیغات و پس از مدتی بعنوان قائم مقام سپاه کوار شیراز مشغول به فعالیت شد.

پس از مدتی با مشاهده توانمندی‌های شهید احمدیان، مسئولین ایشان را به عنوان فرمانده سپاه کوار شیراز برگزیدند. ایشان در طول مدتی که در سپاه شیراز مشغول به خدمت بود، علاوه بر کار اداری به امورات دیگر نیز رسیدگی می‌کرد و هر کجا که نیاز به حضورش را احساس می‌کرد خالصانه شرکت می‌کرد.

وی رسیدگی به امور خانواده‌های معظم شهدا خصوصاً فرزندان شهدا را مخلصانه و با دقت پیگیری می‌کرد و شاهد عینی این ادعا خانواده‌های معظم شهدای کوار هستند.

با آغاز جنگ تحمیلی نابرابر از سوی دشمنان اسلام و انقلاب آقا حمید آرام و قرار نداشت و سودای دفع متجاوزین بعثی را در سر می‌پروانید و به همین سبب با خانواده خصوصاً مادرش به گفت‌وگو نشست و خواست آن‌ها را آماده شنیدن خبر شهادتش نماید؛ سپس به میدان نبرد با خصم متجاوز عازم مناطق جنگی شد و در عملیات بیت المقدس شرکت کرد.

سرانجام این بنده پاک و مخلص خدا و فرمانده جوان و شجاع در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ در جبهه دارخوین بر اثر اصابت خمپاره دشمن دعوت حق را لبیک گفت و به عرشیان پیوست و پس از تشییع با شکوه در شیراز و لاهیجان و سیاهکل در جوار شهدای سیاهکل ماوا گزید.

وصیت نامه شهید:

حمد و سپاس خدایی را سزاست که همه گویندگان از مدح و ثنای او عاجزند و همه حسابگران از شمارش نعمتهایش درمانده و هیچکس را یارای ادای حق نعمت‌های او نیست؛ و او خدایی است که رسول خود، حضرت محمد (ص) را با قرآن و دین حق به عالم فرستاد تا او را بر همه ادیان دنیا غالب گرداند و در استمرار راه انبیاء علی (ع) این تربیت یافته مقام نبوت را قرار داد تا این خط راستین را ادامه دهد و حکومت خدایی اسلام تجسم پیدا کند و با حکومت جهانی مهدی موعود (عج) بسیج مستضعفین را وارث زمین گرداند.

او خدایی است که در زمان غیبت بزرگ مصلح و منجی جهان بشریت امام مهدی (عج) وجود مبارک حضرت امام خمینی را به ما ارزانی داشت؛ پس خداوندا، همیشه تو را یاد می‌کنم و شکر نعمتت را به جای می‌آورم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نگاهی به زندگی شهید «حمید احمدیان دیلمی» بیشتر بخوانید »