سردار اسدالله ناصح

یک زن فرانسوی در بین نیرو‌های منافقین/ تعدادی از رزمنده‌ها در کوچه خودشان شهید شدند

یک زن فرانسوی در بین نیرو‌های منافقین/ تعدادی از رزمنده‌ها در کوچه خودشان شهید شدند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در سوم مرداد سال ۱۳۶۷ نیرو‌های سازمان مجاهدین (منافقین) با پشتیبانی ارتش بعث عراق، پس از عبور از مرز‌های کشور در محور قصرشیرین ـ سرپل ذهاب، بدون درگیری جدی تا اسلام‌آباد پیشروی کردند و سپس به طرف کرمانشاه ادامه حرکت دادند تا پس از عبور از استان‌های غربی کشور وارد تهران شوند، اما در شرق تنگه چهارزبر رزمندگان اسلام راه را بر آنان مسدود کردند. به این ترتیب عملیات مرصاد در تاریخ پنجم مرداد سال ۱۳۶۷ آغاز شد.

سردار اسدالله ناصح جانشین فرمانده سپاه چهارم در دوران دفاع مقدس و از فرماندهان حاضر در این عملیات، روایتی را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید

می‌خواستند ۸ ساعته به تهران برستند

۲۹ تیر ۱۳۶۷ قطعنامه پذیرفته شد، اما ۲۷ تیر اعلام شد و سوم مرداد یعنی ۶ روز بعد، عملیات مرصاد شروع شد. منافقین هم به همه نیرو‌های خود از همه جای دنیا اطلاع داده بودند که به آنان بپیوندند. منافقین در ذهن نیروهایشان القا کرده بودند که این جنگ طلسم اختناق است و باید با آن مقابله کرد و آن‌ها با این حرف‌ها جنگ خودشان را سر پا نگه داشتند. مسعود به نیروهایش گفته بود: «پذیرش صلح توسط ایران یعنی، رژیم خود به خود سقوط کرده. پاسدار‌ها هم که همه جنوب هستند و اگر در بعضی پاسگاه‌‎های مسیر هم چند پاسدار باشند در درگیری‌ها حذف خواهند شد. به همین دلیل شما ۸ ساعته تهران خواهید بود.» قرار بود به محض رسیدن به تهران هم حکومت جمهوری دمکراتیک اعلام کنند. تصورات و برآورد‌های منافقین برای انجام عملیات غلط بود. حرکت آن‌ها یک حرکت معقول نظامی نبود و در واقع حرکت انتحاری بود و بگیر نگیر داشت. تحلیلشان از مردم نیز غلط بود. ما در عملیات مرصاد بیشترین اعزام نیرو را در طول تاریخ جنگ داشتیم. یعنی من کسانی را در کرمانشاه دیدم که در مقابل منافقین اسلحه دست گرفتند که در طول جنگ اصلا جبهه نیامده بودند و حالا برای مقابله با منافقین خودشان را به کرمانشاه رسانده بودند. مردم آنقدر از منافقین تنفر داشتند و از نفاق بیزار بودند که حتی در حالی که روی عراقی‌ها اسلحه نکشیده بودند روی منافقین کشیدند و دیدیم بعد از اینکه این اتفاق می‌افتد یک هجمه بسیار سنگینی علیه رزمندگان پدید می‌آید.

شخص شهید صیاد شیرازی هم آمدند آنجا و با ارتباطاتی که ایشان با ارتش و هوانیروز گرفت باعث شد که بچه‌های هوانیروز صبح اول وقت برای انجام عملیات بیایند. خیلی اتفاقات عجیبی در این عملیات افتاد که همه این‌ها کار خدا بود. مثلا یکی از گردان‌های نبی اکرم که بچه‌های خود کرمانشاه بودند از روی ارتفاعات قلاجه عملیات کردند و تا وسط میدان شهربانی جلو رفتند. ما نیرو‌هایی داشتیم که سر کوچه خودشان به شهادت رسیدند، یعنی در پاکسازی شهر خودشان و در محله شان به شهادت رسیدند. شاید در تصور کسی نمی‌آید که در جنگ شرکت کند و زمانی اتفاقی بیفتد که برای پاکسازی شهر خودش جلوی خانه اش به شهادت برسد؛ و این اتفاق در مرصاد افتاد.

به یاد بچه‌های کنگاور

یک گردان از بچه‌های کنگاور در غرب مانده بودند و آماده رفتن به جنوب می‌شدند. در حالی که خبر نداشتند که قرار است کرمانشاه تصرف شود و کسی به آنجا حمله کند. تعداد زیادی از این بچه‌ها با شروع عملیات مرصاد وارد جنگ شدند و در همانجا به شهادت رسیدند. بچه‌هایی که در این گردان توجیه بودند از پشت حمله کرده و خیلی‌ها تا وسط میدان رفته بودند. تا زمانی که از جناحین نیرو‌های لشکر روح الله از اراک و دیگر رزمندگان به کمکشان آمده بودند. از پلدختر جاده‌ای است که به این طرف اسلام آباد یعنی دقیقا ۷-۸ کیلومتر مانده تا اسلام آباد می‌رسد. بچه‌های کنگاور چنان منافقین را غافلگیر کردند که از وسط آن‌ها بیرون آمدند و البته خیلی هم در این عملیات شهید دادند.

۵ مرداد عملیات اصلی آغاز شد، رفته رفته نیرو‌های دیگر هم به ارتفاعات اطراف هلی بورن شدند. روز پنجم مرداد هم عملیات اصلی آغاز شد. در عملیات اصلی رزمندگان از عقب و جلو حمله کردند و از چند جا زدند به منافقین. من با نیروهایم و سردار سلیم آبادی هم با نیروهایشان رفتیم به پادگان که وقتی رسیدیم عملیات منافقین تمام شده بود و همه شان فرار کرده بودند. بعد از آن یک ماه پاکسازی منطقه را انجام دادیم که من وظیفه پاکسازی منطقه گیلانغرب را بر عهده داشتم. ۱۲۰ نفر از منافقین را بچه‌های ما گرفتند و بعضی هایشان اسیر و تعدادی شان کشته شدند. منافقین وقتی ضربه خوردند از چند طرف فرار کردند تا خود را به مرز برسانند.

در پاکسازی منطقه غرب از وجود منافقین مثلا خبر می‌دادند ۲ نفر از منافقین در فلان نقطه دیده شدند. بچه‌ها می‌رفتن و آنان را می‌گرفتند. درگیری هم پیش می‌آمد. مثلا در ۲۰ روز بعد از عملیات که رسیده بودند سر پل و راحت می‌توانستند از مرز خارج شوند در آنجا بچه‌ها یک زن و مرد را دیدند که مرد کشته و زن اسیر شد. اتفاقا همان موقع خانواده شهدا برای بازدید آمده بودند آنجا. این خانمی را که اسیر شده بود بردند تا برای آن‌ها سخنرانی کند. نمی‌رفت. زن اهل آباده شیراز بود و می‌گفت فرمانده مان به من قول داده بود بعد از این عملیات فرزندانم را که در تهران هستند می‌توانم ببینم.

در پاکسازی‌های اطراف شهر اول صبح یکی از بچه‌های پرسنلی تهران با ماشین رد می‌شد که منافقین او را با رگبار زدند و شهید شد. نیرو‌ها را اعزام کردم آنجا و خودم هم رفتم. یک درگیری مختصری شد و منافقین را زدیم. کارتش را که نگاه کردم، در خارج از کشور مهندسی بود، در فراخوان عمومی به منافقین پیوسته بود و گیر افتاده بود، می‌خواست فرار کند که درگیر شده بود. یک زن فرانسوی هم در این عملیات شرکت کرده بود که اعدام شد.

دوستی که اشکم را در آورد

من برادر هم دارم، اما هیچ وقت از دوریش دلتنگ نمی‌شوم. البته دلیلش این نیست که به ایشان ارادت ندارم بلکه به لحاظ شخصیتی شاید کمی سرد هستم. به یاد نمی‌آورم تاکنون از شوق دیدار کسی گریه کرده باشم، اما وقتی «مهدی شرع پسند» مجروح شد به عیادتش در بیمارستان رفتم، به محض وارد شدنم در اتاق، دو نفری همدیگر را بغل
کردیم و از خوشحالی شروع کردیم به گریه کردن. حالا خیلی هم احساسات بروز نمی‌دهیم، اما این ارادت‌ها چیزی است که آدم نمی‌تواند بگوید. این انسان‌ها دیگر گیر نمی‌آیند. احساسم نسبت به آن‌ها مانند احساسی است که مردم موقع دیدن امام داشتند، قابل وصف نیست و توصیف ناپذیر است.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

یک زن فرانسوی در بین نیرو‌های منافقین/ تعدادی از رزمنده‌ها در کوچه خودشان شهید شدند بیشتر بخوانید »

دفاع جانانه رزمنده‌های عراقی مقابل منافقین در مرصاد/ منافقین توقع استقبال مردم را داشتند

دفاع جانانه رزمنده‌های عراقی مقابل منافقین در مرصاد/ منافقین توقع استقبال مردم را داشتند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در سوم مرداد‌ماه سال ۱۳۶۷ نیرو‌های سازمان مجاهدین (منافقین) با پشتیبانی ارتش بعث عراق، پس از عبور از مرز‌های کشور در محور قصرشیرین ـ سرپل ذهاب، بدون درگیری جدی تا اسلام آباد پیشروی کردند و سپس به طرف کرمانشاه ادامه حرکت دادند تا پس از عبور از استان‌های غربی کشور وارد تهران شوند، اما در شرق تنگه چهارزبر رزمندگان اسلام راه را بر آنان مسدود کردند. به این ترتیب عملیات مرصاد در تاریخ پنجم مردادماه سال ۱۳۶۷ آغاز شد. با حملات نیرو‌های خودی به فرماندهی سپهبد علی صیاد شیرازی نیرو‌های منافقین که به آن نقطه دست یافته بودند به هلاکت رسیده یا تار و مار شدند.

سردار اسدالله ناصح از فرماندهان حاضر در این عملیات روایتی از این عملیات را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

در اواخر جنگ من در غرب بودم و سمت جانشینی سپاه چهارم را بر عهده داشتم. سپس برای مدتی جانشین قرارگاه نجف شدم و زمان عملیات مرصاد فرمانده سپاه نبی اکرم را برعهده داشتم. با توجه به سابقه من در غرب و آشنایی که با این منطقه داشتم، پیش محسن رضایی رفتم تا در مورد هماهنگی با برادران ارتشی با او گفتگو کنم. آن موقع خط قصر شیرین دست لشکر ۸۱ ارتش بود.
به محسن رضایی گفتم اگر ممکن است به نیرو‌ها بگویید تانک‌هایشان را عقب بیاورند. چون اگر عراق حرکتی در غرب انجام دهد تمام تانک‌ها را از بین می‌برد و یا به غنیمت می‌گیرد. در این هماهنگی‌ها بودیم که متوجه شدیم تردد در غرب زیاد شده است. با شهید شوشتری که فرماندهی قرارگاه نجف را بر عهده داشت به منطقه رفتیم.

مشاهده تحرکات در عراق پیش از آغاز عملیات

نیروی احتیاط برای ضربه زدن به عراق خیلی مهم بود. به همین دلیل با مرادی (رییس سابق سازمان هدفمندی یارانه) که جانشین من در تیپ نبی اکرم بود صحبت کردم. با او رفتیم به لشکر ۸۱ ارتش و با فرمانده آن صحبت کردیم و گفتیم شما نیروهایتان را به عنوان احتیاط ببرید پادگان ابوذر، تیم نبی اکرم هم ۳ یگانش را به پادگان ابوذر برد. همانطور که گفتم تردد خیلی زیاد شده بود. ما اعلام کردیم که عراقی‌ها دارند می‌آیند. چون از روی تجربه می‌دانستیم در روز عادی ۲۰ تا ۳۰ تردد وجود دارد، اما حالا به ۹۰۰ تا یعنی حدودا چند برابر رسیده بود. خوب همین معلوم بود که عراق در حال تحرکاتی است. همان شب دشمن آتشش را شروع کرد.

فکر کردیم عراقی‌ها حمله کردند/ چند ساعته به اسلام آباد رسیدند

به من گفتند برو اسلام آباد آنجا کارت دارند، آقای هاشمی آمده بود کرمانشاه و بعد از ظهر جلسه‌ای گذاشته بودند که دقیقا یادم هست روز ۳ مرداد بود. در جلسه آقای هاشمی می‌خواست ارزیابی کند که عراق با چه استعدادی حمله کرده، من جا مانده بودم بخشی از نیرو‌های عراقی را دیده بودم. عراق هم سرپل را تا تنگه کل داوود گرفته بود. آنجا چند تنگه دیگر هم وجود دارد که نهایتا به قصر شیرین وصل می‌شود. البته این تنگه‌ها با همدیگر فرق می‌کند. عراقی‌ها شهر را گرفته بودند و در دهلیز پشت تنگه کل داوود مستقر شده بودند. آقای هاشمی همان موقع به آقای محصولی و آقای نوری که فرمانده لشکر ۵۷ لرستان بود پیغام داد که هر کدام با یک یگان بروند به تنگه کل داوود برای کمک. آقای هاشمی که آن زمان نماینده فرمانده کل قوا بود دنبال اطلاعات و اخباری می‌گشت تا بتواند تصمیم گیری کند. آن زمان به خاطر فشاری که عراقی‌ها در جنوب آورده بودند حتی شهید شوشتری هم که فرمانده غرب بود رفته بود جنوب. من داشتم برای آقای هاشمی توضیح می‌دادم که ساعت ۵ خبر دادند عراقی‌ها دارند از تنگه پاتاق بالا می‌آیند. با تعجب گفتیم این امکان ندارد، چون نیروی منظم از این کار‌ها نمی‌کند. آن موقع کسی به این حرف توجه نکرد و دوباره شروع کردیم به زدن حرف‌های خودمان. من می‌گفتم یک لشکر زرهی آمده، اما آقای هاشمی معتقد بود تنها یک تیپ است. در این بحث‌ها بودیم که ساعت شش و ربع خبر دادند که دشمن منافقین هستند که به کرند هم رسیده اند. بچه‌هایی که آنجا بودند به دستور آقای هاشمی رفتند در منطقه پخش شدند. من و یکی دیگر از آقایان هم که آنجا بودیم بعد از نیم ساعت بحث کردن به منطقه رفتیم. شب ساعت تقریبا ۸ غروب منافقین رسیدند اسلام آباد.

درگیری بین عراقی‌های موافق ما با منافقین مخالف ما

روز سوم مرداد منافقین حرکت کردند و طبق زمان بندی‌ای هم که کرده بودند قرار بوده ۴۸ ساعته به تهران برسند. در این زمان بندی تا اسلام آباد را درست آمده بودند، ولی بعدش دیگر تصور نمی‌کردند چنین اتفاقی بیفتد. مسعود گفته بود زمانی که صدای چرخ تانک‌های شما بلند شود مردم می‌آیند به استقبالتان. اما مردم وقتی متوجه حمله شدند هجوم می‌بردند تا شهر را تخلیه کنند. رزمندگانی که قصد رفتن به داخل شهر را داشتند با ملت برخورد کرده و ترافیکی ایجاد کرده بودند که کسی نمی‌توانست رد شود. من ۴۸ ساعت پیاده راه رفته بودم خیلی خسته بودم برای همین در سپاه کرمانشاه مستقر شدم و نیرو‌هایی که می‌آمدند را سازماندهی می‌کردم و با یک راهنما آنان را به منطقه می‌فرستادم. ساعت ۱۲ شب تقریبا خط ما با منافقین مشخص شد. قبلش همه تو هم می‌لولیدند و حتی ممکن بود نیرو‌ها همدیگر راه هم به اشتباه بزنند. ۱۲ شب در چهارزبر مرز مشخص شد. یعنی آن طرف منافقین بودند و این طرف ما. لشکر انصار الحسین (ع) که بچه‌های همدان بودند در پشت چهارزبر مقری داشتند که یکی از گردان هایشان آنجا مستقر بود. بچه‌های ۱۲ قائم هم همینطور، بچه‌های ویژه پاسداران هم به فرماندهی آقای محصولی آنجا عقبه داشتند. این بچه‌ها یک گردان حاضر کرده بودند و می‌خواستند بفرستند برای درگیری با عراق که در دشت حسن آباد با منافقین برخورد کردند، همه چیز به هم ریخته بود. بچه‌های لشکر بدر عراقی‌هایی بودند که برای ما می‌جنگیدند. آنان هم یک خط در جنوب داشتند که در حال رفتن به جنوب در حسن آباد برخوردند به منافقین. درگیری‌ای بود بین عراقی‌های موافق ما و ایرانی‌های مخالف ما. درگیری عجیبی بود. فرمانده آن‌ها ابوعلی خودش هم عراقی بود البته یک مدت کوتاهی آقای نقدی فرمانده لشکر بدر بود، ولی جانشین‌ها همه عراقی بودند. افراد دیگری مثل ابو حسن و ابو مصطفی را هم به خاطر دارم. الان یکی دوتا از آن‌ها در عراق وزیر هستند. ترافیک جمعیت باعث شد در برنامه منافقین سکته ایجاد شود.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دفاع جانانه رزمنده‌های عراقی مقابل منافقین در مرصاد/ منافقین توقع استقبال مردم را داشتند بیشتر بخوانید »