به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، نخستین مجلس شعرخوانی با عنوان «به آیین آسمان» به مناسبت عید سعید غدیر خم و جمعی از شاعران آیینی برگزار شد.
در این آیین، «یاسر احمدوند» معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با بیان اینکه استاد محمدعلی مجاهدی، سالیان سال است که شمع روشن محفل شعر آیینی در کشور ما و در شهر قم هستند، اظهار داشت: از خانه کتاب و ادبیات ایران برای برپایی این مراسم ارزشمند و از شاعران و آفرینندگان مفاهیم زیبا در ساختار شعر تشکر میکنم.
امیرعلی عموزاده نیز در این مراسم بیان کرد: پاک و منزه است خدایی که بندهاش را از مسجدالحرام به مسجدالاقصی رساند و از آنجا به بالا رساند. در اینجا سوالی مطرح میشود که چرا به آسمان و بالا رفت؟ به این دلیل که آیاتش را ببیند؛ بنابراین نبی مکرم اسلام به معراج رفت تا بزرگترین آیه را به نظاره بنشیند. «اصول کافی» یکی از کتابهای حدیثی شیعه است؛ وقتی این کتاب نوشته شد حضرت حجت (عج) پشت آن را امضا میکند و مینویسد کتاب اصول کافی برای شیعیان ما کفایت میکند. در این کتاب حدیثی از حضرت امیرالمومنین (ع) آمده که میگوید بزرگترین آیه و نشانه، من هستم.
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی قم اظهار کرد: حمایت از شعر آیینی کشور، حمایت از نشر معارف اهلبیت (علیهمالسلام) است و ما با راهاندازی دفتر شعر آیینی کشور در شهر مقدس قم، اهتمام و تلاش جدی خود برای رشد و گسترش و تعالی شعر آیینی را نشان دادیم.
در ادامه، استاد محمدعلی مجاهدی نیز در این آیین بیان کرد: خداوند بزرگ را سپاس میگویم که در این روز مبارک و عید بزرگ در محضر شما فرهیختگان و دولتمردان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و شاعران آیینیسرای بنام کشور هستم. در این آیین از نشئات قلمی شما شاعران عزیز استفاده خواهیم کرد. برای شاعران جوان این تجربه را عرض میکنم که در خلوتهای خودشان با خدای بزرگ، امام زمان(عج) یا مولی علی (ع) به این موضوع توجه داشته باشند که اتصالات از طرف آنها رخ میدهد. ما باید برای حضور در آن محضر، آمادگی و استحقاق کامل پیدا کنیم؛ در این صورت خواهیم فهمید چه اتفاقاتی رخ میدهد.
رئیس دبیرخانه شعر آیینی کشور ادامه داد: ترکیببندی که در این آیین،بخشی از آن را میخوانم حدود ۱۹۶ بیت است. زمان سرودن این ترکیببند، طوری شعر میبارید که مجال نوشتن نبود. ضبط صوتی داشتم که فقط این شعرها را در آن ضبط کردم و بعدا آن را پیاده کردم.
استاد مجاهدی در ادامه شعر زیر را خواند:
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لمیزلی
وقت پیمانگرفتن از ذرّات
با صدایی رسا و بانگ جلی
«ها! اَلَستُ بِرَبِّکُم؟» فرمود
پاسخ آمد ز هرطرف که: بلی!
تا بسنجد عیارشان، افروخت
آتشی در کمال مشتعلی
داد فرمان روند در آتش
تا جدا گردد اصلی از بدلی
فرقهای ز امر حق تمرُّد کرد
گشت مطرود حق ز پُرْحِیَلی
با شقاوت قرین و همدم شد
شد پریشان ز فرط منفعلی
فرقۀ دیگری در آتش رفت
ز امر یزدانِ قادرِ ازلی
نار شد بهرشان چو خلد برین
که بوَد این سزای خوشعملی
با سعادت قرین و همدم شد
گشت مقبول حق ز بیخَلَلی
بهر این فرقه حق عیان فرمود
جَلَواتِ نبی و نور ولی
که: منم نور احمد مختار
مهر من نیست غیر مهر علی
ناگهان شد عیان در آن وادی
نور مولا علی ز بیحللی
چون به خود آمدند، میگفتند
در حضور خدای لمیزلی
که علی دست قادر ازلیست
رشتۀ ماسوی به دست علیست
سعید بیابانکی که اجرای این آیین را بر عهده داشت، گفت: در فرهنگ دینی و اسلامی ما شعر با معارف اسلامی و دینی همواره پیوند عمیقی داشته است؛ بهخصوص درباره عید غدیرخم که علامه امینی در کتاب «الغدیر» فصل مفصلی به شعر اختصاص داده است. شاعران بزرگ به واسطه فرخندگی این روز، شعرهای ویژه و خاصی سرودهاند؛ یکی از کارهای شعر در طول تاریخ این است که اتفاقات بزرگ تاریخی را مستندنگاری میکند چرا که شعر به تعبیر استاد زرینکوب، بیدروغ و بینقاب است؛ شاعران اهل دروغ گفتن نیستند و شعر نیز دروغ نمیگوید.
در ادامه، سیدمحمدجواد شرافت شعر زیر را خواند:
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
آینه در آینه مات توام
محو مرور کلمات توام
شعر بخوان ای نفس آسمان!
«إِنَّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكمَة»؛ بخوان!
شعر بخوان معجزه نازل شود
آتش جان متوکل شود
لرزهای افتد به دلش، پیکرش
مستی دنیا بپرد از سرش
شعر کم و محکم تو خواندنیست
شعر تو در ذهن زمان ماندنیست
ماه تمامی و کلام تو نور
ذکر تو خیر است و سلام تو نور
باز از آداب زیارت بگو
باز هم از شأن امامت بگو
سورۀ لبخند خدا جامعهست
جامع اوصاف شما جامعهست
باز دلم نور خدایی گرفت
شور «وَ کُنتُم شُفَعائی» گرفت
آینه در آینه مات توام
محو مرور کلمات توام
وقت زیارت شد و یوم الغدیر
وصف غدیریه و ذکر امیر
سیر کن آیات و روایات را
وصف کن آن پاکترین ذات را
از جلواتی ازلی گفتهای
از صد و ده وصف علی گفتهای
در شب ظلمتزدگان ماه اوست
«أَوَّلُ مَن آمَنَ بِالله» اوست
هر چه بر اوضاع جهان بگذرد
در دو جهان هر چه زمان بگذرد
آنچه تغیر نپذیرد علیست
و آنکه نمردهست و نمیرد علیست
آینه در آینه مات توام
محو مرور کلمات توام
کاش به آیین تو شاعر شوم
با نظر لطف تو زائر شوم
باز دلم تشنۀ ایوان اوست
باز هوای حرمش آرزوست
عالیه مهرابی از دیگر شاعرانی بود که در این آیین، شعر زیر را خواند:
هر چه این گل وا کند قفل دهان را بیشتر
سمت عطرش میکشد هفت آسمان را بیشتر
اشهد ان محمد… اشهد ان علی…
باد، عالمگیر کن عطر اذان را بیشتر
نخل پرباری که شهدش را به سلمانها چشاند
میبرد دل از دل خرمافروشان بیشتر
شمع بیتالمال را وقتی که او خاموش کرد
تازه روشن کرد تکلیف جهان را بیشتر
علم یعنی او که حتی با الفبای سکوت
کرده حیران خودش علم بیان را بیشتر
نخل سرشاری که شهدش را به سلمانها چشاند
شب به شب میگستراند سایبان را بیشتر
رود هر چه در مسیرش عاشق و جاریتر است
میزند بر سینه سنگ دیگران را بیشتر
پای هر نهجالبلاغه صد کمیل آورده است
تا به وجد آرد مفاتیحالجنان را بیشتر
از مرام پهلوانان قصهها آوردهاند
میشناسد درب خیبر، پهلوان را بیشتر
از شکاف ذوالفقارش میتوان تصویر کرد
طرز لبواکردن آتشفشان را بیشتر
چاه، تنها چاه میداند پس از ظهر غدیر
میفشارد در گلویش استخوان را بیشتر
کاش برمیگشت دنیا پای بیعتهای خود
تا که عدلش پر کند چشم جهان را بیشتر
کبری حسینی بلخی، دو شعر زیر را برای حاضران در این آیین خواند:
دو شاخه نخل
غدير از خُم چشمان تو شكوفا شد
و رود پيش تو تعظيم كرد و دريا شد
جهان به خاك قدمهايت اى امير شكفت
شراب از خم تو مست شد غدير شكفت
ز آبِ تيغ تو نخل يقين به بار آمد
همين كه خنده زدى عشق روى كار آمد
دو شاخه نخل گره خورد تا كه بالا رفت
شعاع بیرق دين سمت عرش اعلا رفت
تو پادشاه يقين و شكوه ايمانى
امام شيعه نهتنها، امام انسانى
ستاره منتظر لطف و گوشه كرمت
و آسمان چو گدايان نشسته در حرمت
غدیر
هوا ز عطر گلاب محمدی پر بود
تمام دشت پر از مرد و اسب و اشتر بود
تمام قافلهها صف به صف قطار شده
غرور سرکش قوم عرب مهار شده
محمد آمده تا حرف آخرینش را
نهاده رو به جهان منبر برینش را
که تا نزول دهد وحی آسمانی را
به این جهان بزند حرف آنجهانی را
غدیر از می اوصاف مرتضی لبریز
به گوش گوش ستاره شده طلاآویز
ز قلههای زمین مهر و ماه تابیدند
تمام ریگ بیابان به چشم سر دیدند
سخن به کام پیمبر چو وحی شیرین بود
که آخرین سخنش در کمال این دین بود
گرفت دست علی را به مهر بالا کرد
«علی ولی شما» گفت و خطبه انشا کرد
«علی ولی شما» گفت و گوشهای سکوت
شنید و دید ولی روز بعد حاشا کرد
دو روز بعد سران مهاجر و انصار
به شکل سنگ بیابان فقط تماشا کرد
عاطفه جوشقانیان نیز شعر زیر را خواند:
خبر دهید که یاران رفته برگردند
پیادگان و سواران رفته برگردند
خبر رسید به نقل از سبو، به نقل از خم
شراب ناب رسیده به هوش ای مردم!
در اوج هجمه گرما خبر گوارا بود
خبر شکفتن چشمه میان صحرا بود
خبر که سینه به سینه، خبر دهان به دهان…
خبر منارهمناره، خبر اذان به اذان…
خبر که راه زیادیست در سفر بوده
رسانده است به ما آنچه عشق فرموده
میان آن همه تزویر و حیلة دائم
خبر رسید یدالله فوق ایدیهم
اگرچه بود فراوان و کم رسید به ما
به رغم توطئهها باز هم رسید به ما
خبر حنین، خبر نهروان، خبر خیبر
خبر ولایت مولا و آل پیغمبر
خبر یکیست ولی با دوازده عنوان
که گاه، صلح نمودهست و گاه در میدان…
خبر برادر پیغمبر است؛ میدانی؟
خبر علیست، خبر حیدر است، میدانی؟
به قول حضرت هادی همان وقوع عظیم
قیامتیست فشرده که در دل تقویم
خبر که بال زد و رفت و در جهان پیچید
پرندهتر شد و در هفتآسمان پیچید
خبر نبود، صدا بود در شب معراج
علی صدای خدا بود در شب معراج
خبر بهانة تبریک بین مردم شد
خبر امانت حق بود؛ پس چرا گم شد؟
خبر اگرچه پر از خنده بود، محزون شد
هنوز اول آن بود و قلب او خون شد…
خبر که خانهنشین شد، که صبر شد کارش
که شقشقیه شد و آه سینه، شد یارش
خبر رسید برادر، به شمع بیتالمال
و بعد از آن جگرش سوخت از غم خلخال
نشست یکه و تنها، کسی نشد یارش
خبر رسید به ما بغض این عمارش…
خبر دهید که یاران رفته برگردند
پیادگان و سواران رفته برگردند
خبر دهید زمان غروب تردید است
غدیر چشمبهراه طلوع خورشید است
اعظم سعادتمند از دیگر شاعران حاضر در این آیین نیز شعر زیر را خواند:
فقط یک برکه بودی، مست و بیپروا شدی با او
به راه افتادی و رودی شدی، دریا شدی با او
به راه افتادی و وادی به وادی زندگی دادی
تپیدنهای هر جنبندهی صحرا شدی با او
به راه افتادی و از خاکها افلاک رویاندی
درختان بلند جنتالاعلی شدی با او
مسیرت جنگل مهرگیاهی شد، پناهی شد
دلیل سرخ ابراز محبتها شدی با او
ببین ای برکهی گمنام در برّ بیابانها
درخشیدی و ماهی در شب دنیا شدی با او
درخشیدی و لبخندی شدی بر چهرهی عاشق
بهار خاطرات حضرت زهرا شدی با او
زیارت کردمت دریای من! با چادر آبی
اگر در عکسها افتادهام چون رود بیتابی
زیارت کردمت با حسّ آن نقاشی غمگین
که میگریند دنبال ردایت چند مرغابی
چه چیزی از سفر در عمق اقیانوس، زیباتر؟
برای قصهی ماهیسیاه تلخ تنگابی
ببخش ای شاه اگر من این گدای مست شیرینعقل
نمیجویم برای گفتوگویت هیچ آدابی
شب است و مرغ حق آواز سر دادهست با یادت:
جهان خستهست از دست ترازوهای قلابی
چه میماند کنار عدلت از قانون کشورها
به جز لوحی گِلیتر از قوانین حمورابی
زیارت کردمت یک روز از نزدیک از نزدیک
تو ای صحن و سرای آسمانی که در این قابی
در ادامه این آیین، محمد حسین(فراز) ملکیان دو شعر زیر را خواند:
کرامتپیشهای بیمثل و بیمانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یکبند میآید
کسی که نسل او را میشناسد، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند، میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و شمسی
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبهروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولیالله، عینالله، سیفالله، نورالله
علی را گرچه بعضی برنمیتابند، میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند میآید
به در میگویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند… میآید
شعر زیر نیز از سوی محمدحسین(فراز) ملکیان در این آیین خوانده شد:
به جا آورد پیغمبر تولی و تبرَی را
همین که بین مردم برد بالا دست مولا را
چه دستی بود آن دستی که بالا برد پیغمبر؟
همان دستی که خود جا داد در آن دست زهرا را
کدامین دست؟ آن که در هوا چرخاند خیبر را
کدامین دست؟ آن که روی خاک انداخت بتها را
همان دستی که پشت پا به دنیا زد که نفروشد
به نان گرم و آب سرد دنیا فیض عقبی را
همان دستی که میزان کرد شاهین ترازو را
که بالا برد پایین را و پایین برد بالا را
همان دستی که کشف علم و ستر عیب کرد، آری
که پیدا کرد پنهان را و پنهان کرد پیدا را
که بالا رفت اگر، با تیغ بالا رفت در میدان
که غالب بود با شمشیر و بی شمشیر، دعوا را
که هر انگشت آن گنجینهالاذکار و هر بندش
کلیدی بود از یک باغ جنت، اهل تقوا را
که کفبینهای عالم مانده حیران در خم خطش
که جز شخص محمد کس نخواند این خط خوانا را
علی را بر جهازی مرتفع آورد پیغمبر
و در واقع گرفت از جمعیت، دیوار حاشا را
و جبریل امین هم بوسه زد روز غدیر خم
به دستانی که روزی عدهای بستند آنها را
احمد شهریار از دیگر شاعران حاضر در این آیین بود که شعر زیر را خواند:
آن روز ندا آمد از افلاک که: مردم
اکملت لکم دینکم اتممت علیکم
مردم، که شنیدید “فهذا علی” را
این حکم خدا را برسانید به مردم
ای برکه، ببین کیست کنون صاحب منبر
این حضرت دریاست، بگیر اذن تلاطم
حق خواست که این بار که تقسیم شود نور
از مهر به ماهی رسد، از ماه به انجم
… در کاسهی چشم دل من گشته سرازیر
دیدار تو آن کهنهشرابیست که از خم…
با اذن خدا خاک شدی، خاکترین جسم
ای جسم، تو ای خاک، تو با اذن علی قم
همچنین شعر زیر سروده احمد شهریار است که در این آیین خوانده شد:
درخت بود و گلی بر سر بهار نزد
کسی که پُر شد از عشق علی و جار نزد
مگر به کعبه ندیدی دری است در دیوار
به دست باد مگر پرده را کنار نزد؟
علی رجز خواند و خصم مُرد و باز علی
در این مبارزه دستی به ذوالفقار نزد
کسی که غیر صراط امیر را میرفت
تمام عمر به جز پرسه در غبار نزد
فقط به پیکر او اکتفا نمود عدو،
صدای میثم تمّار را که دار نزد
در انتظار تو بود ای علی آخر ما
نیامدی و دگر قلبِ شهریار نزد
محمد میرزایی بازرگانی نیز در ادامه این آیین شعر زیر را خواند:
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین
إنّهُ خیرُ ناصرٍ و معین
که علی شد امامِ اهلِ یقین
که به جز او و دوستداشتنش
هان بگو چیست؟ چیست معنی دین؟
ای مفسر! بگو کتاب خدا
بی علی چیست جز ضلالِ مبین؟
وحده لا اله الا هو
هیچ حرفی نمانده الا این
که چه خوش گفت، پرچمش بالاست
پیر ما در طریقت و آیین:
«که علی دستِ قادرِ ازلی ست
رشته ماسوی به دستِ علی ست»
همچنین نماهنگی در این آیین پخش شد که محمد میرزایی بازرگانی شعر زیر را در وصف آن خواند:
زندگی یک زمینِ سوخته بود
نخلها تلخ و کال میرویید
ذاتِ این خاک، سبز بود، ولی
در بهارش زوال میرویید
***
سالها در همین زمینِ عزیز
جرم -حتی محال- امکان داشت
قتل، غارت، جدال، خونریزی
زندگی شکلِ مرگ جریان داشت
***
من کجایم؟ جهانم اینجا نیست
در سرم وهم بود و فکر و خیال
بین خوف و رجا و بیم و امید
مانده بودم دچارِ استیصال
***
مانده بودم که در هجومِ خطر
مرگ، بالاسرم چه خواهد کرد؟
من که خواهم شکست، بعد از من
نیمهٔ دیگرم چه خواهد کرد؟
***
ناگهان دیدمش، ستبر و سترگ
از شکوهش دلم تنم لرزید
چشمش اما جهانِ دیگر داشت
نور بود و نوید بود و امید
***
مهربان بود و دردمان را دید
دل این قوم را تصرف کرد
میتوانست مرگمان باشد
او ولی زندگی تعارف کرد
***
ما اسیرش شدیم و از آن روز
خاکمان از مصیبت آزاد است
نامِ این روستای بابرکت
از همان روز، قاسمآباد است
محمد میرزایی بازرگانی شعر دیگری نیز در این آیین خواند:
«فاش میگویم و از گفته خود دلشادم»
من غلامِ علیام «از دو جهان آزادم»
من از آن روز که نامِ علی آمد به لبم
«هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم»
بِـعَــلــیٍّ بِـعَــلــیٍّ بِـعَــلــیٍّ بِـعَــلـی
«چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم»
وسط معرکه شمشیر که میگردانی
«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»
لحظة مرگ به چشمم اثری از غم نیست
آری «از بس که به دیدار عزیزت شادم»
بعد ایوان نجف هرچه که در دنیا بود
«به هوای سر کوی تو برفت از یادم»
گریهام را بنگر رزق نجف را بنویس
«ورنه این سیلِ دمادم ببرد بنیادم»
شعر زیر نیز سروده مرتضی حیدری آل کثیر است که در این آیین خوانده شد:
صفحه تاریک بود و جوهر نور
قلم از شب رسیده بود به ماه
نقطه افتاد از دوات خدا
نقطه باء زیر بسمالله…
***
گَرد هستی نشست روی عدم
بر جبین ابد، تبی ازلی
نقطه نام من است… این یعنی
اولین خلقت خداست علی
***
نه که قبل از محمد او باشد
توأمان نورشان سرشته شدهست
جوهرِ آن قلم محمد بود
با محمد، علی نوشته شدهست
***
این دو نام آنقدَر یکی شدهاند
که تمایز میانشان سخت است
درک این نکته کار هر کس نیست
هر که فهمیده است… خوشبخت است
***
دستهاشان به هم گره خوردهست
در غدیری که اینچنین زیبا
رو به جمعیّت ایستاد احمد
گفت: بعد از من است او مولا
***
آی مردم! به سینهام دارد
وحیِ پروردگار میآید
به علی بعدِ من رجوع کنید
اسم اعظم به کار میآید
سیدمهدی موسوی نیز شعر زیر را خواند:
عرفان بدون عشق تو عرفان کاذب است
این معرفت شکاف میان مذاهب است
دست قنوت ما متمایل به نور توست
اعمال مستحبی از این دست واجب است
اصل تو میرسد به خدا، میرسد به نور
از نسل توست نور امامی که غایب است
باطل از آستانهی تو تفره میرود
«حق» تا علی نفس بکشد حقبهجانب است
در شأن کیست وصف یدالله از ازل
آن کس که تا ابد اسدالله غالب است
صلّ علی محمد و صلّ علی علی
ناد علی که مظهر کل عجایب است
ما تشنهی جمال و کمال علی شدیم
شاهد مثال در دل این بیت صائب است
«خون لاله لاله میچکد از رنگ آل او
گلگونهی همند جمال و کمال او»
***
ما درک میکنیم فقط پرتوِ تو را
از ما گرفتهاند به ناحق، توِ تو را
از برکت خداییِ «ناد علیاً» است
تا عرش میبرند اگر پیرو تو را
درّ نجف نگین سلیمان شدهست و او
بوسیده صاف و سادگی لؤلؤ تو را
صد کوفه غربتی که تو در چاه ریختی
جبران نکرده است غم شبرو تو را
شاید غدیر و زمزم از آن روی جاریاند
تا تَر کنند خشکی نان جو تو را
حتی زمانه نیز ندیدهاست یک نفس
کفش نو تو را و لباس نو تو را
محکم گرفته وصلهی کفش امیر را
علامهی امینی اگر الغدیر را…
***
در گود زورخانه تویی آسمانترین
رخصت! اجازه میدهی ای پهلوانترین؟
ما بوسه میزنیم به خاک مرام تو
والاترین، شجاعترین، مهربانترین
مرشد همینکه ضرب بگیرد فقط تویی
بین یلان میل به کف، در میانترین
کباده میکشند به نام تو نامیان
کودکترین و پیرترین و جوانترین
شور و نشاط بزم جوانمردها تویی
این رمز حلقهایست که از باستانترین …
اسطورهها نشان لیاقت نداشتند
آری؛ مگر به اذن تو ای قهرمانترین
آنان که پوریای ولی را شناختند
آیا یک از هزار علی را شناختند؟
محسن قاسمی نیز شعر زیر را در این آیین خواند:
گویی که خضر آب بقا را برد بالا
وقتی که ساقی جام ها را برد بالا
تيری به زهر آلوده شد وقتی که دلبر
تا مژه میل طوطیا را بالا
می خواستم ایمن ز تیغش بگذرم لیک
با چشم میزان خطا را برد بالا
می شست دست از خون ما آرام و خندان
دست مزین بر حنا را برد بالا
در راه رفتن خواست بیند روی ما را
سر را کمی کج کرد و پا را برد بالا
افزود حرف از باده بر مخموری ما
دود کبابی اشتها را برد بالا
خوش حال آن مستی که از مستی بسیار
با جام می ایوان طلا را برد بالا
افتاد از روی لبم،یا رب نجف را….
دست قنوتم این دعا را برد بالا
مستم به نامش در اذان گیرم فرشته
جای ادا چندین قضا را برد بالا
بیم از سبک مغزی و این بار گران نيست
جایی که چندین پر همارا برد بالا
بر عرش بود و ما به فرش اینگونه شد که
دامان او دست گدا را برد بالا
معمار دست حاجتم تا آسمان دید
گلدسته ی صحن رضا را برد بالا
میخواستم گویم ز هیجایش که شعرم
از ترس تیغ او هجا را برد بالا
آتش سزای خرمن کاهی ست کز شوق
تا کشتزارش کهربا را برد بالا
یعنی دلم میگفت تو رب منی باز
بی حسن تعلیل افترا را برد بالا
دل را چه غم گر سر شکست از سنگ تکفیر
رمی جمر نام منا را برد بالا
آمد غدیر و باز ساقی تا سر خم
پیمانه های جانفزا را برد بالا
اعجاز احمد بین که بسم الله گویان
این نقطه ی در زیر با را برد بالا
دنبال این تصویر جبریل از تحیر
تا عرش رب آیینه ها را برد بالا
ماندم نبی از سلسله عشق علی گفت
یا که صبا زلفی رها را برد بالا
انداخت پیغمبر بلای عشق در دل
وقتی که میزان ولا رابرد بالا
فریاد زد جبریل اکملتُ لکم را
تا دید پیغمبر صدا را برد بالا
جبران دستی که خدا از او گرفته است
دست نبی دست خدا را برد بالا
میشد نماد پهلوانی ها مشخص
داور که دست هر دوتا را برد بالا
فرعون به بَخٍ بَخٍ آمد پیش از ترس
تا دید موسایی عصا را برد بالا
می دید گویی مشکلاتم را پیمبر
کاین پنجه ی مشکل گشا را برد بالا
میخواست بتها را بفهماند که بت کیست
احمد به شانه مرتضی را برد بالا
یکبار اگر او مرتضی را برد بالا
صدبار شاه سرجدا را برد بالا
احمد نبرد ارباب را بر شانه در اصل
کعبه به دوشش کربلا را برد بالا
آتش چه گفت از نینوا کاین سان جگرسوز
تا صبح هرشب نی نوا را برد بالا
زد بانگ ادرکنی شباب الهاشمیون
وقتی که تنهایی عبا را برد بالا
خون علی بر آسمان پاشید و این سان
تا رب بهای خونبها را برد بالا
بعد از علی یکبار ديگر احمد آمد
دستان تندیس وفا را برد بالا
بخشید سلطان بر رعیتها کفن را
ناگاه نرخ بوریا را برد بالا
بر خوی دل چسبید نونش، خون دل شد
دشمن که چوب خیزرا را برد بالا
برعکس اشکی که ز چشم عاشق افتاد
صاحب عزا اهل بکا را برد بالا
از خوف هجر کربلا می سوختم که
یک سیب با عطرش رجا را برد بالا
با حسرت از درد غریبی گفتم و گفت
سلطان دل دردآشنا را برد بالا
در ادامه این آیین، گروه بینالمللی انوارالهدی مدیحهسرایی کردند.
همچنین در پایان از حجتالاسلام محمدیعقوب بشوی، نویسنده کتاب «غدیر در قرآن از منظر تفاسیر اهل سنت» تقدیر شد.
انتهای پیام/ 121