سقوط بالگرد رئیسی

انتشار متن وصیت‌نامه آیت‌الله آل‌هاشم برای نخستین‌بار: می‌دانم شهید می‌شوم

انتشار متن وصیت‌نامه آیت‌الله آل‌هاشم برای نخستین‌بار: می‌دانم شهید می‌شوم



شهید آیت الله آل‌هاشم در بخشی از وصیت نامه‌ خود که در روز عاشورای سال ۱۳۹۷ نگارش شده است، عنوان کرد، «می‌دانم شهید می‌شوم، آرزوی دیرینۀ خودم است و در این صورت ۳ سیّد، شهدای محراب تبریز خواهند بود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، تبریز قهرمان، مهد شهیدپرور و ولایتمدار در جمهوری اسلامی ایران، سومین امام جمعه شهید خود را تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرد.

آیت الله سید محمد علی آل هاشم، نماینده ولی‌فقیه و امام‌جمعه تبریز و مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی به همراه آیت الله سید ابراهیم رئیسی خادم‌الرضا(ع) و حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه، سردار سید مهدی موسوی فرمانده یگان حفاظت رئیس‌جمهور ، سرهنگ خلبان سید طاهر مصطفوی، سرهنگ کمک خلبان محسن دریانوش و سرگرد فنی بهروز قدیمی عصر یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ در مسیر بازگشت از مراسم افتتاح سد قیز قلعه‌سی به سمت شهر تبریز، در منطقه ورزقان استان آذربایجان شرقی در اثر سانحه هوایی هم‌زمان با شب ولادت امام رئوف علی ابن موسی‌الرضا (ع) به مقام رفیع شهادت نایل شدند.

پیش از وی، شهید آیت‌الله محمدعلی قاضی طباطبایی در دهم آبان سال ۱۳۵۸ و آیت‌الله سید اسدالله مدنی در بیستم شهریور سال ۱۳۶۰ به عنوان شهدای محراب به شهادت رسیدند.

انتشار متن وصیت‌نامه آیت‌الله آل‌هاشم برای نخستین‌بار: می‌دانم شهید می‌شوم

وصیت نامه امام جمعه شهید تبریز

بسم الله الرّحمن الرّحیم

((اشهدان لا اله الّا الّه و اشهد ان محمداً رسول الّه و اشهدانّ علّیا ولّی الّه ))

با سلام به حضرت ختمی مرتب محمد (صلی الله علیه و آل وسلم ) و با سلام به حضرت بقیه اله الاعظم امام‌زمان (عج) و نایب بر حقّش حضرت آیه اله العظمی امام خامنه‌ای مدظله‌العالی و روحی له الفدا و با سلام و درود بــــــه روح مطهر بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی قدس‌سره و با سلام‌وصلوات به ارواح طیـــّبه شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و مدافعین حرم و با آرزوی صبر و استقامت برای خانواده معــــظّم شهداء سخنانم را به شرح زیر آغاز میکنم:

می‌دانم شهید می‌شوم

اینجانب سیّد محمدعلی آل هاشم فرزند سید محمدتقی در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل بودم که بعد از شـــــــهادت شهید محراب حضرت آیت‌الله مدنی قدس‌سره و در اوائل ورود حضرت آیت‌الله ملکوتی (ره ) به تبریز به امر نمایندۀ محترم امام در آذربایجان و امام‌جمعه تبریز و با الهام‌گرفتن از رهنمودهای ابوی گرامی و برادر بسیار ارجــــــمند مرحوم جناب حجت‌الاسلام و المسلمین آقای افســــری بنا به وظیفه شرعی در تبریز مــــشغول خدمتگزاری به اسلام و مسلمین شدم و از سال ۷۲ در تهران و با هزاران مشکل و دوری از خانواده و چندین بار خانه بدوش شدن به خدمت ادامه داده و بر این خدمت به درگاه ایزد منان شاکرم و از سال ۸۸ (۲۸ تیرماه ) به‌عنوان نماینده مقام معظـــــــم رهبری و رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران از سوی معظّم له منصوب شدم که به لطــف الهی موفقیت خوبی داشتم، تا اینکه علی‌رغم میل باطنی خود از تاریخ ۱۰/۳/۱۳۹۶ به امر ولی‌امر مسلمین به‌عنوان نماینده ولی‌فقیه در استان آذربایجان‌شرقی و امام‌جمعه تبریز منصوب و تاکنون موفقیت‌هایی در این حوزه داشته‌ام.

خدایا تو شاهدی که در مدت خدمتگزاری اگر خیری به اسلام نرساندم سعی نمودم ضرر نرسانم و این را به‌طور حتم اعتراف می‌کنم که سعی بر این داشتم کسی به جهت اعمال و رفتار و کردار من به روحانیّت بدبین نباشد.

فلذا به‌موجب دستور شرعی مقدس اسلام وصیّت می‌کنم:

می‌دانم شهید می‌شوم که آرزوی دیرینۀ خودم می‌باشد در این صورت سه سیّد شهدای محراب تبریز خواهد بود.

به هنگام دفن، حتی‌الامکان از کفنی که در کربلا خریداری و به حرم مطهر سالار شهیدان حضرت امام حــسین (ع) متبرک نموده‌ام، استفاده شود.

اگر ما را تکه تکه کنند، تا خون در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست

و دیگر اینکه اگر روزی بنده در راه اسلام به درجه شهادت نائل آمدم، لااقل به جهت امامت جمعه، وصیت‌نامهٔ مرا در نماز پر شکوه و دشمن‌شکن جمعه قرائت نمایند، خدایا به آرزوی خودم برسان، خدایا تو بهتر می‌دانی من حتّی بهنگام زیارت هشتمین امام شیعیان در مشهد مقدس و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربــــــلا، برای خود آرزوی شهادت در راه اسلام را داشتم تا هم برای خود توشه‌ای اخذ نمایم و هم اینکه اگر زنده‌بودنم بـــه اسلام نفعی نداشت بلکه شهادتم باعث ترویج اسلام باشد.

ولی خدایا باز عرض می‌کنم اگر لیـــاقت این مقام را دارم به‌زودی به آرزویم برسان، با اینکه در طول حدود ۳۰ ماه تلاش در زمان جنگ و در جبهه‌های حق علـــــــیه باطل، بارها از کنار شهادت گذشتم ولی نصیب من نشد، به قول شهید محراب حضرت آیت‌الله مدنی (ره) من از خدا هرچـه خواستم عنایت فرموده ولی شهادت به من نائل نکرد که بالاخره او هم به آرزوی دیرینۀ خود رسید، روح مطّــــــــهر او و ارواح تمامی شهدا و مخصوصاً شهید محراب حضرت آیت‌الله قاضی طباطبائی (ره) شادباد .

بلی خدایا اگـــر بنده در حین سخنرانی می‌گفتم که اگر لیاقت شهادت را دارم این مقام را به من عنایت فرما، بحـــــــقّ می‌گفتم و از صمیم دل بیان می‌کردم و اگر می‌گفتم در راه اسلام و در راه انقلاب و در مسیر امام و مقام معظّم رهبری روحـی له الفداء که همان راه اسلام است اگر مالمان را از دست ما بگیرند، جان خود را از دست بدهیم، حتی ما را تکه‌تکه کنند، روحمان هم به‌خاطر آن عهد و پیمانی که با امام و مقام معظم رهبری بسته‌ایم خواهد گفت؛ «تا خون در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست» درست می‌گفتم.

رهبرا، افسوس که یک جان دارم

و اما ای رهبر عزیز، اگر روزی خداوند متعال توفیق شهادت عنایت فرمود فقط در حق شما یک افسوس خواهم خورد و آن اینکه رهبرا افسوس که یک جان داشتم و یک‌بار جانم را فدا کردم، ای‌کاش هزاران جان داشتم و هزاران بــار

جانم را فدای اسلام و رهبری می‌کردم و بالاخره باز عرض می‌کنم چطور می‌شود دوستانی مانند حسین حسین پورتوانا، میرزا کریم عبداللهی، میرزا یونس عاقل نهند، میرزا محمدتقی عبدی قویدل، مجید، حبیب و عزیز محمد خانلی، مهدوی (خانی) و مجید احمداوغلی و غیر هم شهید بشوند و ما بمانیم، پروردگار ما را بزودی به شهـــدای اسلام ملحق فرما.

آمریکا به جهت جلوگیری از صدور انقلاب به منطقه آمده است

و امّا ای ملّت مسلمان و ای برادران و خواهران حزب‌اللهی و همشهریان تبریزی چندکلمه‌ای با شما سخن بگویـــم در هر جا و در هر مقامی که هستید، آن مسئولیّت سنگینی که در قبال شهدای اسلام دارید به نحو احسن انجام‌وظیفه نموده تا توطئه‌های داخلی و خارجی مخصوصاً شیطان بزرگ امریکای جهان‌خوار و اسرائیل غاصب نابود و خنثی شده و در نزد خدا و خلق خدا روسفید باشید، از جمله وظایف سنگینی که امت حزب اله در این موقعیت حســـــاس کشور دارند وحدت خود را حفظ کرده و در تبعیت از ولی‌فقیه زمان و پیروی از راه امام (ره) و حفاظت از خون‌های شهدا، دریغ نکنند، دشمن بی‌جهت به میدان نیامده است، آمریکا به جهت براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی و جهت جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی به بهانه مبارزه با تروریسم به منطقه آمده است، یک روزی افغانستـــان را با خاک و خون یکسان نموده و روزی ملت مظلوم عراق را تحت‌فشار قرار می‌دهد و یک روز جمهوری اسلامی ایران را محور شرارت می‌نامد و لکن هدف اصلی آمریکا از حضور در منطقه خلیج‌فارس، در مرحله اول جــهت جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران است .

و در مرحله بعدی حضور و تسلط به منطقه است و همین‌طور تسلط به نفت منطقه است و هر کشوری که نفت دارد امریکا با آن کشور دشمن بوده و هست و خواهد بود و همین‌طور به جهت حمایت و پشتیبانی از اسرائیل غاصب بـه منطقه لشکرکشی می‌کند، پس بیایید با وحدت کامل و به‌دور از اختلاف سلیقه‌ها، همه در مقابل دشمن یک حرف بزنیم و هم صدا باشیم و از فرامین مقام معظم رهبری اطاعت کنیم تا دشمن مأیوس شود.

انتشار متن وصیت‌نامه آیت‌الله آل‌هاشم برای نخستین‌بار: می‌دانم شهید می‌شوم

اگر بخواهید بدون حضور روحانیت حرکت کنید بالأخره دیر یا زود به انحراف کشیده می شوید

و سخن دیگر با امّت حزب‌الله، حضور گسترده در مراسم مذهبی مخصوصاً نماز عبادی سیاسی جمعه و شرکت در مراسم هیئت‌های عزاداری فراموش نشود، سعی نمایید در هیئت‌های عزاداری همیشه حضــور فعّال داشته باشید چرا که هر چه داریم از ائمه علیهم‌السلام هست، گرچه من به طور مرتب توفیق شرکت در هیئت‌های عزاداری را نداشتم، اما همیشه آرزو داشتم بهنگام رفتن از این دنیا، هیئتی و حسینی از دنیا بروم.

و امّا هیئتی‌های عزیز از روحانیت فاصله نگیرید و همیشه در هیئت‌های عزاداری از وجود روحانیت استفاده نمایید و اگر بخواهید بدون حضور روحانیت حرکت کنید بالاخره دیریازود به انحراف کشیده می‌شوید، پس همیشه با روحانیت باشید و در نمازهای جماعت پشت سر روحانیون نماز گزارید و برای طول عمر مقام معظم رهــــــــبر و مراجع تقلید و موفقیت حوزه‌های علمیّه و برای تعجیل در فرج امام‌زمان (عج) دعا نمایید و ضمناً سعی کنید هیئت‌های خود را به هنگام برگزاری نمازجمعه تعطیل نموده و در نمازجمعه شرکت فرمائید.

امّا مسؤولان محترم ادارات و نهادها و مسؤولان محترم لشکری و کشوری با آرزوی موفقیّت برای شما برادران عزیز در این مسؤولیت‌های سنگین شما را توصیه می‌کنم، به‌خاطر خون‌های ریخته شده شهدای اسلام، کارتـــــان برای‌خدا انجام دهید و غیر خدا را در نظر نگیرید و در محیط کار از طرف‌داری یک شخص و گروه و از سیاسی‌کاری و باندبازی و تملّق و چاپلوسی دوری نمایید و برای این مردم محروم و زحمت‌کش خدمت نمایید و بر کسی منّــــــت نگذارید و بر این خدمت افتخار کنید که به بهترین خلق خدا خدمت می‌کنید.

سخنی با پدر بزرگوارم

خدایا پدرم را که من نتوانستم حقّ پدری را در حقّ ایشان ادا کنم و نتوانستم به جهت عدم رضایت ایشان در معرفی حضرت ایشان به آحاد مردم عزیز تلاش نمایم، صحت و سلامتی و طول عمر عنایت فرما و این پدر مهربان را در صف پدران شهدا قرار ده. پدری که از سرتاپا تقوی بود و هـــمۀ کارهایش را برای‌خدا انجام می‌داد، چقدر به مستمندان و مستضعفان و در رسیدگی به امور روحانیّـــون تلاش می‌نمود، ما در طول ۴۰ سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نتوانستیم ایشان را برای انجام حجّ تمتّع و یا حجّ عمره اعزام کنیم.

همیشه می‌گفتند من حدود ۵۶ سال قبل برای حجّ تمتّع مشرف شده‌ام و یک‌بار هم سه سال قبل از پیروزی انقلاب به عمره مشرف شده‌ام، فلذا کفایت می‌کند.

پدرم از مقام معظّم رهبری و ولی‌امر مسلمین مدظله‌العالی وکالت در امور حســـــبیّه داشتند حتّی یک‌بار هم اجازۀ انتشار اجازه‌نامه‌ای که از مقام معظم رهبری داشتند، ندادند و اظهار می‌داشتند خدای‌ناکرده اگر اجازه‌نامه فوق را به کسی نشان دهیم، احساس می‌شود که می‌خواهیم در تضعیف نمایندۀ محترم ولی‌فقیه در استان قدم برداریم و چقدر در تقویت نمایندگان محترم ولی‌فقیه در استان قدم برمی‌داشت و در برابر نمایندگان محترم ولی‌فقیه استان متواضعانه برخورد می‌کردند، پدر بزرگوار از چندین نفر از بزرگان حوزه‌های علمیه و مراجع تقلید اجازۀ اجتـــهاد داشتند امّا اجازۀ انتشار آنها را بما ندادند و اظهار می‌کردند در زمان حیاتم راضی نیستم در این مورد با کسی مطرح نمایید.

انتشار متن وصیت‌نامه آیت‌الله آل‌هاشم برای نخستین‌بار: می‌دانم شهید می‌شوم

تا دیروز فرزند من بودید، از امروز پدر من

در مورد ولایت‌مداری ایشان باید عرض کنم، مثال‌زدنی بودند برای نمونه: به هنگام صدور حکم نمایندگی مقام معظم رهبری خدمت معظم له شرفیاب شده بودم، حضرت آیت‌الله محمــدی گلپایگانی عرض کردند؛ آقا مستحضرید که ابوی آقای آل‌هاشم امام‌جمعه موقّت تبریز هستند؟ آقا فرمودند بلی در جریان هســتم شما کاری نداشته باشید خودشان کنار می‌آیند و بنده بعد از استقرار در تبریز موضوع فوق را به عرض ابوی محترم رساندم، ایشان فرمودند تا دیروز شما فرزند من بودید ولی بعد از صدور حکم مقام معظم رهبری مدظله‌العالی شمـا هم فرزند من هستید و هم پدر من، هر طور صلاح دیدید همان را عمل می‌کنیم، آری این است معنی ولایت‌مداری.

برای من گریه نکن

سخنی با مادرم

(۱)خدایا مادرم را در صف مادران شهدا قرار بده،

مادر عزیزم در فراق من هیچ ناراحتی از خود نشان مده و استقامت داشته باش، البته شما بهتر می‌دانید که درس استقامت را باید از مادران شهدا یاد گرفت برای نمونه در زمان جنگ تحمیلی بهنگام مراسم تشییع‌جنازهٔ شهـید احد کمالی در وادی رحمت بودم، مادر شهید کمالی پیکر پاک و مطهّر فرزندش را خود داخـــل قبر کرد و پـــس از دفن نقل پاشید و در جدائی من برایم گریه نکن که دشمنان انقلاب از این کار سوءاستفاده می‌کنند ولی خواستی گریه کنی برای شهدای کربلا و سرور شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) گریه بکن و این را نیز اعلان کن که برای چه کســی گریه می‌کنی.

عفو و حلال نمی کنم!

برادران و خواهرم

خدایا برادران و خواهرم را در صــف عبــــــــاد صالحین قرار بده و امّا ای برادران مهربانم سیّد محمدحسن و سیّد محمدحسین شما را توصیه می‌کنم که از برادر مریضم سیّد محمدرضا مواظــــــبت کنید در نگهداری ایشان سعی و کوشش نمایید که خداوند پاداش خواهد داد.

همسر عزیزم

از خداوند متعال برای تو نیز آرزوی صبر و استقامت می‌نمایم و اگر توفیق شهادت نصیبم شد، تو نیز باید افتخار کنی که همسر شهید هستی، درست است که در فراق دخترم سمیّة السّادات و پسرم سیّد عــلی دیدم که چقدر ناراحت شده بودی، امّا همیشه صبر پیشه قرار ده.

دوستان عزیز و همکاران گرامی تبریز و تهران

اگر از برخوردهای اداری من ناراحت شدید مرا حــــلال کنید، البتّه قصد بدی به کسی نداشتم و خداوند متعال توفیقی داده بود که در طول خدمتـم برای همه خوبی کردم و برای هیچ‌کس بدخواه نبوده و بدی نکردم و مطمئـنّم برای کسی به جز خوبی قلم و قدم بدی بر نداشتم و اگر کسی بدگوئی کرده و در حق من بدی نموده است سعی کردم با خوبی‌کردن، بدی او را به خودش برگردانم، خوشبخـتانه بدی‌ها را به‌زودی فراموش می‌کردم.

فلذا به فضل پروردگار و با استعانت از درگاه الهی و امیدوار به رحمت خداوند متعال و با اعتقاد به حکمیّت داور اصلی جهان که خود ناظر است، هر کسی بدی کرده و یا بدگوئی نموده، اگر به‌خاطر شخــص من بوده، می‌گذرم و می‌بخشم و لکن اگر به‌خاطر اسلام و انقلاب و روحانیت به من بدی کرده باشند، نخـواهم گذشت و عفو و حلال نمی‌کنم و آنها را به خدای بزرگ می‌سپارم که به طور یقین خداوند متعال نیز ناظر بر اعمال است.

استفاده شخصی از امکانات بیت‌المال را بر خود حرام کرده بود

مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه‌ای دام‌ظله العالی و پدر بزرگوار حضرت آیت‌الله آل‌هاشم و دوستان و همکاران گرامی و فرزندانم جهت اطلاع شما به عرض برسانم:

در طول مدت خدمت در مسؤولیت‌های محوّله، ریالی از بیت‌المال به نفع شخصی برداشت ننموده و بلـکه از خودم برای کارهای خیر و عام‌المنفعه خرج نموده‌ام و از موقعیّت شغلی و مسئولیّت به‌هیچ‌وجه سوءاستفاده نکرده‌ام بلکه از حقّ قانونی خود نیز استفاده ننموده‌ام، بهنگام انحلال ادارات عقیدتی سیاسی منطقه‌ای ظـرف مدت دو سال در رفت و آمد تبریز، تهران برای کار اداری حدود دو میلیونی تومان از پول خود صرف تهیّه بـلیط هواپیما نمودم درحالی‌که می‌توانستم از امکانات بیت‌المال استفاده کنم.

*زبان حالم

تجربۀ خدمت در طول انقلاب اسلامی ایران، نشان داده که وحدت عامل پیروزی است فلذا وحدت آحاد امّت اسلامی و ادامۀ راه شهیدان انقلاب اسلامی را ضامن بقای مقدس جمهوری اسلامی می‌دانم، بر این باورم که باید فضای محیط کاری ، اداری ، مسکونی و فرهنگی و… را معنوی نموده تا عنایت خداوند متعـــال شامل حال همگان گردد،بسیج این یادگار باارزش حضرت امام راحل را کانون وحدت و توسعۀ فرهنگ اســلام ناب محمدی (ص) می‌دانم، از بزرگ‌ترین نعمت‌های الی، نعمت بزرگ ولایت را موجب وحدت و نجات از گمراهی‌ها و پیوند آحاد مردم در راه پیروزی اسلام می‌دانم و تاکنون در مقام عمل، وفاداری و اخلاص خود را به مقام ولایت به اثبات رسانده‌ام.

افتخار خدمت به خلق

خدمت به خلق خدا را افتخاری بزرگ دانسته و موجب عاقبت‌به‌خیری می‌دانم دوری‌جستن از سیاست‌بازی باندبازی، تملّق و چاپلوسی را در محیط اداری، وظیفۀ شرعی دانسته و کار برای‌خدا را موجـــب تقرّب به درگاه الهی می‌دانم .

سلامت خودم به خطر افتاده

در خاتمه از حسن اعتماد مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه‌ای مدظله‌العالی تشکّر نموده و به استحضار معظّم له می‌رسانم: بنده نیز در مدت ۱۶ ماهی که در مسئولیت نمایندگی معظّم له و امامت جمعۀ تبریز مشغول انجام‌وظیفه هستم از هیچ تلاشی کوتاهی ننموده و به طور شبانه‌روزی فعالیت نموده‌ام به طور یکه می‌توانم ادّعا کـنم به‌اندازه ده‌ها سال فعالیت نموده‌ام و جریان مردم‌داری و با مردم بودن را در سطح کشور رواج داده و اعتماد از دست رفتۀ بعضی روحانیون را با عمل خود برگردانده‌ام به طور یکه سلامتی خودم به خطر افتاده است.

در نهایت وظیفۀ خود می‌دانم مجدداً از زحمات پدر و مادرم که در تربیت من بسیار کوشا بوده‌اند، تشــکر و قدردانی نموده و از حضورشان بخشش می‌طلبم و امیدوارم به‌خاطر مریض بودن دو طفل معصوم (سمیّة السّادات و سید علی ) که در اثر گرفتاری کاری و حضور در مناطق عملیّاتی و عدم رسیدگی کامل به رحمت الهی پیوستند، خداوند متعال از گناهان و اشتباهات من بگذرد و مورد رحمت و عفو خود قرار دهد در خاتمه از عموم خواهران و برادران محترم و دوستان و آشنایان بزرگوار و همین‌طور از همسر عزیزم و دختر عزیزتر از جان دلم و پســر عزیزم عزیز دلم و داماد عزیزم و عروس گلم و نوه‌های عزیزم و برادران خودم و خواهر مهربانم و تمامی فامیل و بستگانم خداحافظی نموده و همه را به خدای بزرگ می‌سپارم.

و السلام علیکم و رحمه ا…برکاته

سید محمد علی آل هاشم ۲۹/۶/۱۳۹۷

همزمان با عاشورای ۱۴۴۰

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

انتشار متن وصیت‌نامه آیت‌الله آل‌هاشم برای نخستین‌بار: می‌دانم شهید می‌شوم بیشتر بخوانید »

شهید امیرعبداللهیان، ساقدوش دامادی چه کسی شد؟

شهید امیرعبداللهیان، ساقدوش دامادی چه کسی شد؟



همکاران سابق شهید حسین امیرعبداللهیان برایمان از مرد بااصالتی گفتند که روح بلندش را به چرب و شیرین‌های جایگاه سیاسی‌اش نفروخت.

به گزارش مجاهدت از مشرق، «پست و مقام، او را نگرفت بلکه این او بود که پست و مقام را اسیر خودش کرده بود. ما که در آموزش‌وپرورش منطقه ۱۸ با حسین امیرعبداللهیان همکار بودیم، شهادت می‌دهیم او بعد از انتخابش به‌عنوان وزیر خارجه هم، همان انسان اصیل، محجوب و ساده‌زیست ۴ دهه قبل بود.» می‌گویند اصالت انسان‌ها را می‌شود با چند عامل محک زد؛ ثروت، قدرت و شهرت. تاریخ پر است از آدم‌هایی که در مقابل امتیازات و حواشی این سه عامل تعیین‌کننده، کم آورده و تبدیل شده‌اند به فردی که حتی برای خودشان هم، غریبه است. فردی که یادش رفته که بوده و از کجا آمده. اما آنهایی در تاریخ ماندگار می‌شوند و می‌توانند قلب و ذهن آدم‌ها را تسخیر کنند که نه‌تنها قافیه را به ثروت و قدرت و شهرت نمی‌بازند بلکه با روح بزرگشان، تمام این خواستنی‌های دنیا را به سخره می‌گیرند.

و چه خوش‌اقبالند آنهایی که در بالا و پایین‌های روزگار، فرصت آشنایی با چنین انسان‌های کمیابی را پیدا می‌کنند. موسپیدان آموزش‌وپرورش منطقه ۱۸ تهران، از همین جمله‌اند؛ آنهایی که در ۴۰ سال گذشته، شاهد رشد و ترقی یکی از همکاران‌شان در عالم سیاست ایران بوده‌اند، بدون اینکه ذره‌ای غرور و ازخودبیگانگی در او دیده باشند. همکاران سابق شهید «حسین امیرعبداللهیان»، برایمان از مرد بااصالتی گفتند که روح بلندش را به چرب و شیرین‌های جایگاه سیاسی‌اش نفروخت. * («کاظم بهرامی زاده»، همکار سابق شهید امیرعبداللهیان در آموزش و پرورش منطقه ۱۸)

مدیری که رفیق شد

«یک جوان محجوبِ در عین حال، پیگیر. این دورترین تصویری است که از شهید امیرعبداللهیان در ذهنم مانده. هر دوی ما قبل از ۲۰ سالگی، وارد آموزش‌وپرورش شدیم. حسین که یک سال از من کوچک‌تر بود، به‌عنوان مسؤول امور تربیتی و پرورشی در یکی از مدارس منطقه ۱۸ فعالیت می‌کرد و من، کارمند واحد روابط عمومی و تبلیغات اداره آموزش‌وپرورش منطقه بودم. اولین برخوردهای ما وقتی شکل گرفت، که حسین هم مثل سایر مسؤولان امور تربیتی، در مناسبت‌های مختلف برای دریافت اقلام فرهنگی و تبلیغاتی برای مدرسه‌شان، به اداره می‌آمد. از آن جوانان فعال با روحیه انقلابی بود. خوب یادم است که هیچ‌وقت دست خالی از پیش ما نمی‌رفت، چون آنقدر اصرار و پیگیری می‌کرد که ما هرطور بود، آن اقلام فرهنگی موردنظرش را آماده می‌کردیم و تحویلش می‌دادیم.»

یادآوری خاطرات ۴ دهه قبل، لبخند می‌نشاند روی صورت «کاظم بهرامی‌زاده» و در همان حال می‌گوید: «اما دوستی ما، با انتقال حسین به اداره آموزش‌وپرورش منطقه ۱۸ شروع شد؛ از همان موقع که به‌عنوان معاون آموزشی منطقه انتخاب شد. آن موقع‌ها این مسؤولیت، مسئولیت مهم و خطیری بود و آن را به هر کسی واگذار نمی‌کردند. با اعلام اسم حسین امیرعبداللهیان، همه تعجب کردیم که چطور یک جوان برای معاونت آموزش انتخاب شده! اما خیلی زود توانایی‌های او به همه اثبات شد و با محجوبیت و حسن خلقش، جای خودش را در دل نیروهای اداره باز کرد. اتاق ما درست روبه‌روی اتاق شهید امیرعبداللهیان بود و خیلی طول نکشید که با هم رفیق شدیم. حسین، مدیر بود، اما با توجه به روحیات شخصی که داشت، خودش را یک نیروی برتر از ما نمی‌دانست. از آن مدیرهای کار راه‌انداز بود و هر وقت لازم می‌شد، سریع اورکت معروفش را در می‌آورد و در کار آماده‌سازی محصولات فرهنگی و تبلیغاتی به ما کمک می‌کرد. همین رفتارهایش باعث شد کم‌کم با هم انس گرفتیم و صمیمی شدیم.»

از شادآباد تا کلیسای کریم‌خان با موتور یاماها

«مجذوب شخصیت و رفتار حسین شده بودم، بس که محجوب و خوش اخلاق بود. آن سال‌ها، اردوهای مختلفی را به‌اتفاق شرکت کردیم. حسابی خوش‌سفر بود و خیلی زود با افراد مختلف، گرم می‌گرفت. اهل کارهای خیر و فعالیت‌های عام‌المنفعه هم بود. خبر داشتم که برای رفع مشکلات هم‌محله‌ای‌هایش در زمینه بهداشت و درمان، با همکاری دوستان مسجدی و بسیجی‌اش، یک درمانگاه در محله شادآباد (۱۷ شهریور) ساخته بودند.

هرچه گذشت، من و حسین بیشتر با هم مأنوس شدیم. ازآنجاکه هر دو ساکن منطقه ۱۸ و مجرد بودیم و فراغت بیشتری داشتیم، اغلب بعد از پایان ساعت کاری، وقتمان را با هم می‌گذراندیم. آن روزها، من یک موتور وای بی یاماهای قراضه داشتم که شده بود عصای دستمان. هرکجا می‌خواستیم برویم، با آن موتور می رفتیم؛ از راهپیمایی و تجمعات حمایت از انقلاب تا گشت و گذار. اما یکی از عجیب‌ترین مقصدهای ما در آن ایام، کلیسا بود!»

همکار قدیمی شهید امیرعبداللهیان، نگاه پر از سؤالم را که می‌بیند، معطل نمی‌کند و یکراست می‌رود سراغ ماجرای کلیسا رفتنهایشان و می‌گوید: «حسین، روحیه کاوشگری خاصی داشت. مدام دوست داشت چیزهای جدید یاد بگیرد و به اطلاعات و داشته‌های فکری‌اش اضافه کند. روی همین حساب هم بود که یکبار گفت: یکشنبه بیا برویم کلیسای کریم‌خان. با تعجب گفتم: واسه چی برویم آنجا؟! خیلی با هم شوخی داشتیم. با خنده گفتم: حسین! چه قصدی داری؟ نبری ما را مسیحی کنی! گفت: بابا، دوست دارم ببینم محیط کلیسا چطوری است. خلاصه چند تا یکشنبه، بعد از تعطیلی اداره، با هم رفتیم کلیسا. می‌رفتیم آن جلو می‌نشستیم و حسین با دقت به آداب و مراسم آنها نگاه می‌کرد. جوری شده بود که دیگر اهالی کلیسا، ما را شناخته بودند. آن موقع که موبایل و این چیزها نبود. من همیشه یک دوربین لوبیتل همراهم داشتم و هر جا می‌رسیدیم، عکس می‌انداختم. از کلیسا رفتن‌مان هم عکس انداختم. این بار حسین با من شوخی کرد و گفت: کاظم جان! اینجا عکس نگیر. این بعداً برای ما پرونده می‌شود ها…» * (شهید امیرعبداللهیان (نفر دوم از سمت راست) در مراسم عقد کاظم بهرامی زاده (نفر اول از سمت راست) در سال ۱۳۶۴)

ساقدوش مراسم عقدت می‌شوم، اما کت و شلوار نمی‌پوشم!

«گذشت تا اینکه روز عقدکنان من رسید. قرار بود ۲۲ بهمن سال ۶۴ مراسم عقدم برگزار شود، اما هنوز کسی را پیدا نکرده بودم که ساقدوشم شود. حسین که از ماجرا خبردار شده بود، یک روز گفت: کاظم! مگر من نیستم که دنبال کس دیگری می‌گردی؟ اگر دوست داشته باشی، حاضرم ساقدوشت باشم. با خوشحالی گفتم: پس یک کت و شلوار تدارک ببین برای مراسم… حرفم را قطع کرد و گفت: نه! من همین‌جوری می‌آیم… حسین بود و اورکت کره‌ای معروفش که همه‌جا با همان می‌رفت. گفتم: من از تو بدتر هستم. می‌دانی که از کت پوشیدن، فراری‌ام. با این حال، دوستان مجبورم کردند برای مراسم عقد، رفتم کت و شلوار خریدم. حالا تو می‌خواهی با اورکت بیایی؟! حداقل از یکی از بچه‌ها کت بگیر و بپوش که عکس عقد ما را خراب نکنی.

حسین، اما یک‌کلام بود. آخرش هم، همان شد که او می‌خواست. لطف کرد ساقدوش من شد، اما با همان اورکتش… مراسم خیلی ساده‌ای بود، اما برای من، واقعاً یک روز خاص شد. عکس‌های آن مراسم هم، حالا یک یادگاری ارزشمند است برایم…»

روزی که آقای وزیر، بدون محافظ به دیدار دوستان قدیمی آمد

«حدود یک دهه در کنار شهید امیرعبداللهیان کار کردیم و روزهای خوشی داشتیم. سال ۶۹ من بنا به دلیلی به خارج از کشور رفتم و یک سال بعد که برگشتم، دیگر حسین در اداره نبود. آن سال‌ها، حسین مشغول تحصیل در حوزه سیاسی و رشته روابط دیپلماتیک بود. سراغش را که از دوستان گرفتم، گفتند از آموزش‌وپرورش استعفا داده و حالا در وزارت امور خارجه مشغول کار است. دیگر از آن موقع، دیدارهای ما کمتر شد. البته شهید امیرعبداللهیان هیچ‌وقت ارتباطش را با دوستان قدیمی و هم‌محله‌ای‌هایش قطع نکرد. گرچه به‌مرور به مسؤولیت‌های بزرگتر و حساس‌تری رسید و در جایگاه‌هایی مثل سفیر و بعد، وزیر امور خارجه قرار گرفت، اما همچنان ارتباط و انس و الفتش با جنوب شهر و به‌ویژه محله خودش در منطقه ۱۸ را به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم حفظ کرد و هرگز گذشته خودش را فراموش نکرد.» * (همکاران آموزش و پرورش منطقه ۱۸ در دهه ۶۰/ شهید امیرعبداللهیان (نفر چهارم از سمت چپ))

خاطره‌ای در ذهن کاظم بهرامی‌زاده جرقه زده که لبخند شیرینی چاشنی کلماتش می‌شود و در ادامه می‌گوید: «در این سال‌ها که شهید امیرعبداللهیان در کسوت دیپلمات و وزیر خارجه فعالیت می‌کرد، هیچ‌کدام از ما دوستان قدیمی به طمع سوءاستفاده از جایگاهش، به او نزدیک نشدیم. اما رفاقتمان پابرجا ماند و گهگاه به مناسبت‌هایی دور هم جمع می‌شدیم. آخرین دیدارمان، همین ۳ ماه پیش در مراسم ختم آقای اصلانی، یکی از همکاران قدیمی آموزش‌وپرورش بود که حسین، ارادت خاصی به او داشت.

با اینکه تازه از سفر خارجی به ایران برگشته بود، مستقیماً به محل مراسم آمد. تنها وارد مسجد شد. به محافظانش گفته بود در ماشین بمانند و بیرون نیایند. در پایان مراسم، فرصتی فراهم شد گپ و گفت کوتاهی داشته باشیم. جویای احوال دوستان غایب شد و گفت: می‌خواستم با یک تیر، دو نشان بزنم. به اصلانی که می‌دانید چقدر ارادت داشتم. علاوه‌براین، می‌خواستم دوستان قدیمی را ببینم… بعد، مکثی کرد و گفت: دلم تنگ شده. من دوست دارم مرتب با هم دیدار داشته باشیم ولی مسؤولیت و این سفرها اجازه نمی‌دهد. اما یک روز را تعیین کنید که دورهمی داشته باشیم. یکی یکی داریم می‌رویم… قرار بود همین روزها دور هم جمع شویم، اما خودش رفت…» * (دکتر «علی اصغر خانی»، همکار سابق شهید امیرعبداللهیان در آموزش و پرورش منطقه ۱۸)

من و حسین، مثل آب و روغن بودیم!

برای دکتر «علی‌اصغر خانی»، استاد پیشکسوت دانشگاه اما، رفاقت با شهید امیرعبداللهیان از مسیر متفاوتی شکل گرفت؛ از دل یک اصطکاک و جدل طولانی. از شروع آشنایی که می‌پرسم، آقای دکتر چشم‌هایش را تنگ می‌کند و برمی‌گردد به ۴۰ سال قبل و می‌گوید: «سال ۶۲ مدتی بعد از پایان خدمت سربازی، وارد آموزش‌وپرورش منطقه ۱۸ شدم و فعالیتم را در واحد تبلیغات در کنار دوستانی مثل آقای بهرامی‌زاده شروع کردم. روز اول، همانطور که به بخش‌های مختلف اداره سر می‌زدم و با همکاران آشنا می‌شدم، یکدفعه با یک جوان قد بلند مواجه شدم که ظاهرش نظرم را جلب کرد… گردن کشیده‌ای داشت و پیراهن بلندی پوشیده بود که تا روی زانویش را گرفته بود. آستین لباسش آنقدر بلند بود که اصلا دستانش پیدا نبود! همانطور که براندازش می‌کردم، دوستان معرفی کردند که: ایشان، آقای امیرعبداللهیان، معاون آموزشی منطقه هستند. سلام و علیک کردیم و این، شروع ارتباطات کاری ما بود؛ ارتباطی که چندان هم مثبت و دوستانه پیش نرفت!»

انگار نه انگار ۴ دهه از آن روزها گذشته. آنقدر همه اتفاقات در ذهن دکتر خانی‌تر و تازه مانده که با یادآوری‌اش، مثل روزهای جوانی به هیجان می‌آید: «خیلی طول نکشید که مشخص شد خط من و شهید امیرعبداللهیان با همدیگر نمی‌خوانَد. آن روزها، واحد امور تربیتی، یک واحد تازه تأسیس بود که شهیدان رجایی و باهنر، تازه آن را راه انداخته بودند. خب، ما هم در واحد تبلیغات، نیروی تربیتی بودیم. من و حسین با اینکه زیرمجموعه یک نهاد به نام امور تربیتی کار می‌کردیم، اما مثل آب و روغن بودیم و به هم نمی‌چسبیدیم! ما می‌خواستیم یک کاری کنیم که آنها سمت ما بیایند و آنها هم می‌خواستند کاری کنند که ما سمت آنها برویم.

ماجرا این بود که من، دانشجوی رشته گرافیک بودم و کارمان در واحد تبلیغات هم، از جنس هنر بود، اما آقای امیرعبداللهیان و دوستانش در آن دوره، نگاه مثبتی به هنر نداشتند. چرا؟ چون هنر را هنوز به چشم همان هنر قبل از انقلاب نگاه می‌کردند. همین اختلاف نگاه، باعث ایجاد یک اصطکاک طولانی بین ما شد. تمام دغدغه ما این بود که آن ذهنیت سابق به هنر را پاک کنیم و به این دوستان بقبولانیم که هنر هم می‌تواند در کنار دین در امور فرهنگی و تربیتی وجود داشته باشد. اینطور بود که مرتب با هم کل‌کل داشتیم تا اینکه کار به جایی رسید که به مقابله به مثل با هم بلند شدیم.»

پوسترهایی که بهانه رفاقت امیرعبداللهیان با اهالی هنر شد

یکی از خاطراتی که همیشه در ذهن من است؛ چه زمانی که دارم پوستر طراحی و چاپ می‌کنم و چه وقتی که در دانشگاه دارم گرافیک تدریس می‌کنم، ماجرای طراحی پوستر در منطقه ۱۸ در دهه ۶۰ و جدل‌هایی است که با شهید امیرعبداللیان داشتیم. آن روزها، یکی از مهم‌ترین کارهای ما، چاپ پوستر برای مدارس منطقه بود. منطقه ۱۸ آن موقع یکی از بزرگترین مناطق تهران بود که از سه‌راه آذری شروع می‌شد و تا سه راه آدران بعد از اسلامشهر ادامه داشت. ۲۰۰ و خرده‌ای مدرسه در این محدوده قرار داشت که از امکانات تبلیغاتی محروم بودند و چشم امیدشان به همین پوسترهایی بود که ما به آنها می‌دادیم.

خلاصه شروع کردیم به طراحی و چاپ پوستر. آن موقع، پوسترها را با چاپ سیلک که یک چاپ دستی است، آماده می‌کردیم. چاپ سیلک با رنگ روغن انجام می‌شد و به همین دلیل، خشک شدن پوسترها خیلی زمان‌بر بود. آن موقع، امکاناتی نداشتیم که بند ببندیم و پوسترها را آویزان کنیم؛ بنابراین مجبور بودیم آنها را کف زمین پهن کنیم. ماجرای ما و حسین امیرعبداللهیان، از اینجا وارد فاز جدیدی شد. بچه‌ها که گفتند: پوسترها را از کجا روی زمین بچینیم؟ گفتم: بروید از درِ اتاق آقای امیرعبداللهیان شروع کنید. حالا ما در این راهرو بودیم و اتاق دکتر امیرعبداللهیان در راهرو مخالف ما بود! اینطور بود که بچه‌ها ۱۰۰ متر راه را در ساختمان اداره دور می‌زدند تا برسند درِ اتاق این بنده خدا و پوسترها را آنجا بچینند!

می‌دانید، می‌خواستم جلوی راه او را با پوستر ببندیم تا به هنر و کارکردش فکر کند. اما قد حسین، خیلی بلند بود. بدون اینکه چیزی بگوید، پاهای کشیده‌اش را می‌گذاشت آن طرف پوسترهای ما و رد می‌شد و می‌رفت دنبال کارش. دیدم اینطور فایده ندارد. راهروها را که پر کردیم، به بچه‌ها گفتم: داخل اتاق حسین را هم پوستر بچینید تا نتواند از اتاقش بیرون بیاید. جوری شده بود که تا جلوی میزش را هم پوستر چیده بودیم! اما او آنقدر محجوب و مظلوم بود و سعه صدر داشت که لام تا کام حرفی نمی‌زد.

گذشت تا اینکه پوسترها در مدارس پخش شد. وقتی شهید امیرعبداللهیان رفت و دید پوسترها بازخورد خوبی دارد، کم‌کم نظرش تغییر کرد. خیلی سخت بود، اما عاقبت بعد از ۳ سال به یک زبان مشترک رسیدیم. بالاخره حسین و دوستانش پذیرفتند هنر می‌تواند هنر متعهد باشد و به کار تربیتی و پرورشی کمک کند. از آن به بعد، دیگر با ما راه آمد و حسابی رفیق شدیم.» *

من، اورکت آمریکایی نمی‌پوشم

«حسین از پایین و با کمبودها شروع کرد و کم‌کم رشد کرد. عکس‌هایش را ببینید؛ یک دست پیراهن و شلوار و یک اورکت داشت که همیشه آنها را می‌پوشید…» خاطره‌ای در ذهن آقای دکتر جرقه زده که لحظه‌ای سکوت می‌کند. بعد، نفسش را با آه سردی بیرون می‌دهد و در ادامه می‌گوید: «در یک مقطع، ما یک نقبی زدیم و از انبار متروکه آن زمان، برای همه بچه‌های اداره با یک قیمت مناسب، اورکت آمریکایی گرفتیم. خودم رفتم و ۶۸ دست اورکت تحویل گرفتم. حسین تا دید، گفت: به خواهران هم بدهید. گفتم: خواهرها که اورکت تن نمی‌کنند! گفت: ببین، چون به نیت همه گرفتید، باید به خواهرها هم بدهید. اما جالب است بدانید حسین خودش از آن اورکت‌ها نپوشید و همچنان همان اورکت کره‌ای را پوشید که در تمام عکس‌های قدیمی‌اش دیده می‌شود. می‌دانید چرا؟ چون آن اورکت‌ها، آمریکایی و مصادره‌ای بود. یعنی تا این حد مراقبت داشت. ببینید، توفیق شهادت پیدا کردن، مال یک شب نیست. اینها نتیجه یک عمر ممارست و تمرین خودسازی است.»

مردی که هرگز گذشته‌اش را فراموش نکرد

«من معتقدم، اگر مدیری می‌خواهد موفق باشد، باید از صفر شروع کند. یعنی پایین‌دست خودش را بشناسد تا بالا بیاید. اگر یک دفعه سفارشی بیاید، به هیچ عنوان نمی‌تواند کار کند؛ و حسین از پایین شروع کرد و سختی‌ها را چشید، بعد بالا رفت. بعد از رسیدن به مسؤولیت‌های مهم هم، هیچ‌وقت گذشته خود و اصلش را فراموش نکرد.»

مصداق اگر بخواهید، چنته دکتر خانی پر است از شاهد مثال‌هایی از زندگی شهید امیرعبدالهیان که گواهی می‌دهد او هرگز فراموش نکرد که بوده و از کجا آمده: «ماه رمضان امسال، با جمع زیادی از رفقای قدیمی آموزش‌وپرورش منطقه ۱۸ برای مراسم افطار دور هم جمع شده بودیم. وسط مهمانی، آقای «موسوی مخزن»، رییس اسبق آموزش‌وپرورش منطقه ۱۸ که نمایندگی مجلس و استادی دانشگاه را در کارنامه دارد و کتاب شیعه‌شناسی ایشان هم، برنده کتاب سال شده، رو به جمع دوستان گفت: به حسین هم زنگ زدم و برای افطاری دعوتش کردم. گفت: حیف که در سفر تاجیکستان هستم وگرنه دوست داشتم امشب در کنارتان باشم. به دوستان خیلی سلام برسانید…

این، برای ما یک دنیا ارزش داشت که وزیر امور خارجه، دوستان قدیمی‌اش را فراموش نکرده. باور کنید تا ۲ ساعت بعد از افطار هم، منتظر نشسته بودیم و چشم‌مان به در بود، چون گفته بود اگر به موقع به ایران برسم، حتما می‌آیم. خب این، اصالت این آدم را نشان می‌دهد؛ که با رسیدن به مقام و شهرت، خودش را گم نکرد. درواقع پست و مقام، او را نگرفت بلکه ایشان، پست را گرفت. اینها خیلی مهم است.»

خدا کند دستمان را بگیرد…

از سانحه بالگرد رییس‌جمهور و تیم همراه که می‌پرسم، حال و هوای رفقای قدیمی آقای وزیر تغییر می‌کند. لبخند می‌رود و جایش را به یک بغض سنگین می‌دهد. لحظاتی که به سکوت می‌گذرد، دکتر خانی برمی‌گردد به آن ۱۶ ساعت پرالتهاب و می‌گوید: «آن روز یکشنبه، ساعت ۳ بعدازظهر از سر کار به منزل برگشتم. تلویزیون را که روشن کردم، مثل اغلب اوقات روی شبکه خبر بود. همین‌که چشمم به زیرنویس افتاد که از فرود سخت بالگرد رییس‌جمهور خبر می‌داد، بی‌اختیار نشستم و وقتی اعلام شد چه کسانی در هلی‌کوپتر بوده‌اند، دیگر حال خودم را نفهمیدم… با اینکه کلی کار داشتم، اصلاً دستم به کار نمی‌رفت. همانطور، خیره به تلویزیون، اخبار را دنبال می‌کردم.

ساعت سه و نیم بامداد بود که بعد از نماز صبح، با سردرد خوابیدم. ساعت شش و نیم که بیدار شدم، قبل از هر کار، سراغ تلویزیون رفتم. وقتی مجری خبر گفت: دوربین‌های حرارتی هیچ چیزی را نشان نمی‌دهد، دیگر طاقت نیاوردم و از خانه بیرون زدم. باید برای کار چاپ بنر به پاساژ مهستان می‌رفتم. وارد پاساژ که شدم، چشمم به عکس حسین روی دستگاه افتاد که کنارش نوار مشکی خورده بود. پاهایم سست شد… صاحب مغازه که به شانه‌ام زد، به خودم آمدم. گفت: آقا! کاری داشتید؟ یک ربع می‌شود اینجا نشسته‌اید! گفتم: یک کار چاپی دارم. گفت: پس چرا چیزی نمی‌گویید؟ گفتم: این بنرها را دیدم. واقعیت دارد؟ گفت: بله دیگه. خبر شهادت رییس‌جمهور و همراهانش، قطعی شده. داریم بنرهای تسلیت را می‌زنیم…»

بغض و اشک که راه کلمات آقای دکتر را سد می‌کند، کاظم بهرامی‌زاده به کمک رفیقش می‌آید و می‌گوید: «انگار هرچه بیشتر می‌گذرد، عمق فقدان دکتر امیرعبداللهیان را بهتر درک می‌کنیم. درست است در این سال‌ها در کنار هم نبودیم، ولی همین‌که می‌دانستیم هست، برایمان قوت قلب بود. همین‌که می‌دیدیم یک نیروی مخلص و کارآمد، مسؤولیت سیاست خارجی کشور را بر عهده دارد، برایمان آرامش‌بخش بود. ولی از آن روز که او را از دست داده‌ایم، احساس خلأ می‌کنیم.»

دوستان قدیمی که سال‌ها عادت کرده بودند جای خالی رفیق بلندهمتشان در جمع‌های دوستانه را با شنیدن خبر توفیقات او در مجامع بین‌المللی پر کنند، باور نمی‌کردند روزی برسد که دیگر امیدی به دیدار او نداشته باشند. حالا دلشان خوش است به وعده دیداری که دیر یا زود محقق خواهد شد. جملات پایانی دکتر علی‌اصغر خانی، شاید بهترین تعبیر برای حال و هوای این روزهای رفقای شهید حسین امیرعبداللهیان باشد: «این روزها برای ما خیلی سخت می‌گذرد. من حتما هفته‌ای یک بار به زیارت حرم شاه عبدالعظیم (ع) می‌روم، اما در این چند روز که پیکر شهید امیرعبداللهیان را در حرم دفن کرده‌اند، پایم نمی‌کشد به آن سمت بروم… ان‌شاءالله ما را در آن دنیا شفاعت کند و دستمان را بگیرد و در پیشگاه الهی شهادت بدهد یک روزی ما با او رفیق بودیم…»

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید امیرعبداللهیان، ساقدوش دامادی چه کسی شد؟ بیشتر بخوانید »

فیلم/ یک دقیقه سکوت برای شهدای خدمت در نشست بریکس

فیلم/ یک دقیقه سکوت برای شهدای خدمت در نشست بریکس



در نشست شورای وزرای خارجه بریکس اعضای حاضر در جلسه به احترام شهید سید ابراهیم رئیسی و شهید حسین امیرعبداللهیان یک دقیقه سکوت کردند.


دریافت
5 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ یک دقیقه سکوت برای شهدای خدمت در نشست بریکس بیشتر بخوانید »

دیدار مخبر با خانواده کادر پروازی شهدای خدمت

دیدار مخبر با خانواده کادر پروازی شهدای خدمت



سرپرست ریاست جمهوری با حضور در منزل اعضای کادر پروازی رئیس جمهور و همراهان شهیدش، به شکل جداگانه با خانواده‌های آنان دیدار و گفتگو کرد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، محمد مخبر شامگاه پنجشنبه ابتدا در منزل شهید امیر سرتیپ دوم سید طاهر مصطفوی، فرمانده و خلبان پرواز رئیس جمهور حضور یافت و با تمجید از سوابق طولانی خدمت وی به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از بهترین خلبانان بالگرد هوانیروز، تصریح کرد: گر چه فراق شهید مصطفوی برای همه ما و به ویژه خانواده گرامی‌اش سخت است، اما شهادت سرنوشتی بود که ایشان با توجه به خدمات خالصانه و صادقانه خود شایسته آن بود.

سرپرست ریاست جمهوری همچنین با حضور در منزل شهید امیر سرتیپ دوم محسن دریانوش کمک خلبان پرواز رئیس جمهور، با تسلیت و تهنیت شهادت وی به خانواده گرامی ایشان اظهار داشت: همانگونه که شهید رئیسی در راه خدمت به مردم شریف ایران اسلامی جان بر کف نهاده بود، این شهیدان نیز برای اعتلای ایران اسلامی مجاهدت می‌کردند و در نهایت نیز به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

مخبر همچنین در منزل شهید سرهنگ دوم بهروز قدیمی، مهندس فنی پرواز نیز حضور یافت و ضمن دیدار با خانواده وی گفت: این شهدای عزیز جان خود را برای خدمت به مردم ایران فدا کردند و ملت بزرگ ایران نیز با حضور باشکوه خود در مراسم بدرقه و تشییع آنان، به نیکی از خدمات آنان قدردانی کردند.

در این دیدارهای جداگانه، خانواده شهدای خدمت نیز در فضایی صمیمی به بیان فضائل اخلاقی، دغدغه‌ها و خدمات شهدای خلبان پرداختند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دیدار مخبر با خانواده کادر پروازی شهدای خدمت بیشتر بخوانید »

فیلم/ لحظاتی از گفت‌وگوهای شهید رئیسی با رهبر انقلاب

فیلم/ لحظاتی از گفت‌وگوهای شهید رئیسی با رهبر انقلاب



بیانات امروز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره کتمان برجستگی‌های این شهید و آزردن وی


دریافت
16 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/ لحظاتی از گفت‌وگوهای شهید رئیسی با رهبر انقلاب بیشتر بخوانید »