سلام_بر_ابراهیم

شهید ابراهیم هادی در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آ…


شهید ابراهیم هادی در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.

او در 22 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی در کانال کمیل به فیض شهادت رسید و پس از گذشت 35 سال هنوز پیکرش جاویدالاثر باقی مانده است.

قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) یادبودی است که خیلی‌ها با دیدن عکس صاحب آن و عنوان «شهید گمنام» که روی سنگ مزار نوشته شده، می‌روند و زائر شهید مفقودالاثر «ابراهیم هادی» می‌شوند؛ شهیدی که برای بچه‌های جنوب شرق تهران و کسانی که اهل دل هستند، خیلی عزیز است البته این شهید برای جوان‌هایی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را خواندند، حال و هوای دیگری دارد.

 



منبع

ya_mahdi.313.adrekni@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

شهید ابراهیم هادی در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آ… بیشتر بخوانید »

امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست …


♥️امیرالمؤمنین عليه السلام:

⭕️هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد.

?غررالحكم حدیث8246

دقیقا مثل شهید ابراهیم هادی. چندتا خاطره کوتاه در این‌باره ازش میخونیم?

?ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.

?مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..

?حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.

?ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..

✅ سلام بر ابراهیم۲
‌.
.
.
.
.
.
.
.



منبع

shahidebrahimhadi313@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست … بیشتر بخوانید »

تو را میبینم دلم قرص میشود قرص میشود که را دارم.. تویی که سرشار از عشقی که بوی میدهد.. …


تو را میبینم دلم قرص میشود
قرص میشود که را دارم..
تویی که سرشار از
عشقی که بوی میدهد..
شهادتی‌که ازجنس است
که خریدارش،

سلام بر پهلوان بی مزار
سلام بر ابراهیم هادی



منبع

ebrahimhadion@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

تو را میبینم دلم قرص میشود قرص میشود که را دارم.. تویی که سرشار از عشقی که بوی میدهد.. … بیشتر بخوانید »

“ما تورا دوست داریم” ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح م…


“ما تورا دوست داریم”❤️

ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان مي‌دهد. چشمانم را به سختي باز كردم،چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود.

من رو صدا زد و گفت: “پاشو الان موقع اذانه” من هم بلند شدم، با خودم گفتم: “اين بابا انگار نمي‌دونه خستگي يعني چي؟” البته مي‌دونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز مي‌شه. 

ابراهيم بچه‌هاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س).

اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه‌ها را جاري كرد ، من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب ‌كردم، ولي چيزي نگفتم.

  بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتيم؛ بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: “مي‌خواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟

“گفتم: “خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه…” پريد تو حرفم و گفت: “چيزي كه بهت مي‌گم تا زنده‌ام جايي نقل نكن”. بعد ادامه داد:”ديشب خواب به  چشمم نمي‌اومد ولی نيمه‌هاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(س) تشريف آوردند و گفتند:”نگو نمي‌خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان” ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نمي‌داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد. 

کتاب سلام بر ابراهیم ۱?  
.
.
.
.
.
‌.
.
.



منبع

shahidebrahimhadi313@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

“ما تورا دوست داریم” ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح م… بیشتر بخوانید »

. هیچ وقت ندیدم که ابراهیم به دنبال لذت شخصی خودش باشد،لذت برای او تعریف دیگری داشت اگر دل…


.
هیچ وقت ندیدم که ابراهیم به دنبال لذت شخصی خودش باشد،لذت برای او تعریف دیگری داشت اگر دل کسی را شاد می کرد خودش بیشتر لذت میبرد.مثل آن حدیث زیبای امام علی(ع) که فرمود:انسانهای لئیم و پست از طعام لذت می برند و انسانهای کریم از اطعام دادن به دیگران.
.
اگر پولی دستش میرسید سعی میکرد به دیگران کمک کند،خودش به کمترین ها قانع بود اما تا میتوانست به دیگران کمک میکرد.در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت،او از پهلوان های قدیم بود و هربار به مغازه او میرفتیم برای ما از زورخانه های قدیم تعریف میکرد.ابراهیم هر بار به بهانه ای به مغازه او میرفت و از او خرید میکرد.ما را هم با خودش میبرد تا لااقل درآمدی نصیب این پیرمرد شود.
.
مدتی گذشت و مغازه عمو عزت بسته شد، نمیدانستیم کجاست؟زنده است یا مرده؟راستش برای من زیاد مهم نبود.یک روز با موتور داشتیم عبور میکردیم.ابراهیم داد زد امیر وایسا! باتعجب گفتم چی شده؟!ابراهیم پرید پایین و رفت سمت پیاده رو.بعد با خوشحالی به سمت من برگشت و گفت:امیر بیا عمو عزت اینجاست.رفتم پایین و دیدم که عمو عزت در کنار خیابان یک ترازو گذاشته تا مردم برای وزن کشیدن مبلغی به او بدهند!ابراهیم جلو رفت و گفت:کجایی پهلوون؟مغازه ات چرا بسته است؟
.
عموعزت آهی کشید و گفت:ای روزگار!مغازه را از چنگ ما در آوردند.آدم دیگه به کی اعتماد کنه!پسر خود آدم که بیاد مغازه پدر رو بگیره و بفروشه و… آدم چیکار باید بکنه؛بعد ادامه داد من یک مدت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه میرم منزل دخترم.ابراهیم خیلی ناراحت شد و گفت:عمو بیا بریم برسونمت.الان هوا تاریک میشه.
.
با موتور عمو عزت را به منزل دخترش رساندیم.وضع مالی دختر عمو عزت بدتر از خودش بود.آنها در یک منزل ۳۰ متری زندگی میکردند،ابراهیم به من اشاره کرد چقدر پول همراه داری؟من هم که تازه حقوق گرفته بودم ۱۷۰۰ تومان به ابراهیم دادم این مبلغ در دوران انقلاب بسیار زیاد بود.او هم دسته اسکناس را گذاشت در جیب عمو عزت و از اینکه در این مدت از او غافل بوده کلی معذرت خواهی کرد. ابراهیم مدتی بعد قرضم را برگرداند.
.
.



منبع

ebrahim.hadi_delha@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. هیچ وقت ندیدم که ابراهیم به دنبال لذت شخصی خودش باشد،لذت برای او تعریف دیگری داشت اگر دل… بیشتر بخوانید »