سوره مهر

سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه

لطفا اشکالات تاریخی این کتاب را رفع کنید + عکس



سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه/ آخرین اثر حسام به چند زبان‌ ترجمه شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، دکتر محمدصادق کوشکی، ‌نویسنده، پژوهشگر و عضو هیأت علمی‌دانشگاه در گفتگو با مشرق، کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است را مورد بررسی قرار داد و گفت:‌ این کتاب، اثر ارزنده‌ای است که آقای حمی‌د حسام با مشارکت آقای مسعود امی‌رخانی انجام داده اند و خاطرات خانم بابایی است. موضوع کتاب به قدری جذاب، جالب و شاید نادر است که به راحتی نمی‌توان از کنار آن گذشت. خاطرات خانم بابایی خاطرات تنها خانم ژاپنی است که به شرافت اسلام درآمده‌اند و با شناخت، مسلمان شده‌اند و این افتخار را پیدا کرده‌اند که مادر یک رزمنده بسیجی و مادر یک شهید باشند و البته فرزندان دیگر و همسرشان هم تا سر حد توان در خدمت اسلام و انقلاب اسلامی‌بوده‌اند.

وی افزود: این موضوع، ‌آنقدر ارزنده است که ارزش دارد یک کتاب اختصاصی داشته باشد. متاسفانه جای این کتاب خالی بود و سال های سال منتظر بودیم که خاطرات خانم بابایی منتشر بشود. اولین حسن کتاب موضوع جالب و بی‌نظیرش است. خدا را شاکریم که این کمبودف‌جبران شده است.

دکتر کوشکی ادامه داد:‌ دومین نکته درباره کتاب که جای تقدیر دارد طراحی جلد است. چون قهرمان این کتاب یک خانم ژاپنی است، طراحی جلد کتاب به شدت با متن کتاب همنوایی دارد. این طراحی بسیار هنرمندانه و هوشمندانه است. تلفیقی از نوشتار فارسی شبیه خط ژاپنی در پس زمینه‌ای از شکوفه‌های گیلاس که جزو نمادهای ژاپن است و دایره سرح رنگ که پرچم ژاپن را به ذهن متبادر می‌کند. در حقیقت جلد کتاب به نوعی روایت خانم بایی است. خانمی‌ ژاپنی که با یک مرد مسلمان ایرانی ازدواج می‌کند و به تدریج اسلام را می‌شناسد و به یک انسان مومن انقلابی و به یک مادر شهید تبدیل می‌شود.

این استاد دانشگاه درباره متن کتاب گفت:‌ متن کتاب، ‌متن روانی است. متن ساده‌ای که خواندنش را برای همه اقشار با هر سطحی از سواد ممکن می‌کند. هر چند که توقع می‌رفت چون خواننده کنجکاو است در جزئیات وارد می‌شد که احتمالا در مصاحبه‌هایی که با راوی یا منسوبانشان انجام شده،‌ امکان کنجکاوی‌های بیشتر وجود نداشته است.

کوشکی تصریح کرد: این که به هر حال ارتباط خانم بابایی با خانواده‌شان قطع شده و این که نگاه فرزندان ایشان به اقوام ژاپنی‌شان چگونه بوده و… موارد زیادی است که می‌شد در این کتاب بیاید تا ضمن افزایش جذابیت کتاب، کنجکاوی خواننده را هم ارضا می‌کرد که ارزشمند بود. از منظر آموزشی شایسته است دوستانی که مصاحیه می‌کنند،‌ خودشان را جای خواننده بگذارند و مواردی که احتمال می‌دهند دانستنش مفید و جذاب است را در مصاحبه‌ها بیاورند و صرفا در مسیری که راوی تعیین می‌کند پیش نروند. شاید برخی قسمت‌ها برای راوی بدیهی باشد و به دلایلی آن قسمت‌ها را نگوید که باید کنجکاوی مصاحبه‌گر به کمک بیاید.

این عضو هیأت علمی دانشگاه ادامه داد: این کتاب متاسفانه چند مشکل تاریخی دارد که این نکات زیبنده کار نیست و از آقای حمید حسام با توجه به دقتی که در کارهای قبلی‌شان داشته‌اند انتظار می‌رود چون می‌خواهند این کتاب را ترجمه کنند، نسبت به اصلاح آن اقدام کنند. این نکات درباره تاریخ انقلاب می‌تواند موجب کژتابی و دادن اطلاعات غلط به خوانندگان بشود و امید داریم در چاپ های بعدی و در ترجمه، برطرف شود.

کوشکی در بیان مثال‌هایی از این اشکالات کتاب گفت: مثلا در صفحه ۱۴۱ درباره دوران ژنرال ازهاری و حکومت نظامی‌ که در پاییز سال ۵۷ است، آمده که:‌ همان روزها از ساعت ۹ شب، شهر خاموش می‌شد… و مفصل این داستان را ذکر می‌کند و همینطور داستان حکومت نظامی ‌را می‌خوانیم تا صفحه بعد که می‌گوید:‌ قرار شد ما از شهر چند روز بیرون برویم… که به صبح ۱۷ شهریور می‌رسد و بعد ماجرای ۱۷ شهریور را می‌گوید. اینجا عملا خط داستان این است که ازهاری آمده و تاریخ ذکر نمی‌شود و در ذهن خواننده‌ای که متخصص تاریخ انقلاب نباشد این تصویر جا می‌گیرد که ازهاری قبل از ۱۷ شهریور بر سر کار بوده. ممکن است خاطرات در ذهن گوینده پس و پیش بیاید که اشکالی ندارد ولی کسی که تنطیم می‌کند وظیفه دارد آن‌ها را مرتب کند. در ایجا باید ابتدا خاطرات ۱۷ شهریور بیاید و بعدش به دوران ازهاری برسد.

وی ادامه داد: همانطور که می‌دانیم ۱۷ شهریور اولین روز حکومت نظامی ‌بود در حالی که نخست‌وزیری ازهاری بعد از آن ‌بود و فاجعه ۱۷ شهریور در زمان شریف‌امامی ‌رخ داد. ازهاری برای پاییز سال ۵۷ است. در واقع توالی تاریخی در این صفحات رعایت نشده است.

نویسنده کتاب تبار ترور افزود: نکته بعد این که در صفحه ۱۴۰ اشاره می‌شود که سازمان مجاهدین خلق آرمشان را در راهپیمایی‌ها می‌آوردند و سوء‌استفاده می‌کردند… در روند تاریخی، این مطلب وقتی ذکر شده که چندین ماه به پیروزی انقلاب مانده است در حالی که سازمان مجاهدین خلق عملا از پاییز سال ۵۷ به بعد این سوء‌استفاده را شروع کردند و داستانی که خانم بابایی می‌گویند متعلق به دو سه ماه آخر انقلاب است؛ اما در متن،‌ در جایی واقع شده که از نظر نظم تاریخی در حدود شهریور ماه است که درست نیست. ابتدا این موضوعات گفته می‌شود و در صفحه بعد به ۱۷ شهریور می‌رسیم و خواننده حس می‌کند که مجاهدین از مرداد ۵۷ در راهپیمایی‌ها بوده‌اند در حالی که راهپیمایی‌های سراسری از دو سه روز قبل از ۱۷ شهریور راه افتاد و عملا تظاهراتی نبود که مجاهدین بخواهند پلاکاردهایشان را بیاورند.

این پژوهشگر تاریخ انقلاب تصریح کرد:‌ همچنین در صفحه ۱۴۰ کتاب،‌سازمان مجاهدین با استنداد به منبعی به نام دانشنامه دانش‌گستر معرفی شده که اطلاعات ناقصی دارد. درباره مجاهدین خلق کتاب‌های دقیقی منتشر شده است که شایسته بود نویسندگان به آن‌ها مراجعه می‌کردند. ده ها منبع وجود دارد که اطلاعات تخصصی می‌دهد که کاش به آن منابع دست اول ارجاع می‌دادند. دانشنامه دانش‌گستر منبع دست دوم یا سوم حساب می‌شود که اطلاعات ناقصی درباره جاهدین خلق دارد.

کوشکی ادامه داد: در صفحه ۱۵۳ در ادامه همین اشکالات تاریخی نویسنده در انتهای متن می‌گوید سال ۵۸ سالی پر از بحران بود و ماجرای کردستان را می‌گوید و تصریح می‌کند: شهر پاوه و سنندج را به محاصره درآورده بودند. آن‌ها مدتی بعد با سازماندهی در جنگل‌های شمال به آمل حمله کردند… بعدش هم به ترکمن صحرا اشاره کرده است. گوینده خاطرات توالی تاریخی را در نظر نگرفته اما دقت نویسنده کتاب لازم بوده. آنچه که در کردستان رخ داد، همه‌شان گروه های مسلح چپ نبودند. حزب دموکرات کردستان، مسلح و چپ نبودند. گروه خواک و رزگاری چپ نبودند و فقط کومله‌ها چپ بودند. از همه مهمتر این که ماجرای آمل برای بهمن سال ۶۰ است که توسط اتحادیه کمونیست‌ها اتفاق افتاد در حالی که ایشان در حال تعریف ماجرای سال ۵۸ مثل سنندج و ترکمن‌صحرا است اما ناگهان وسط این ماجراها، ماجرای آمل را ذکر می‌کند. آنچه در سنندج و ترکمن‌صحرا رخ داد تجزیه‌طلبی و در سال ۵۸ بود اما ماجرای آمل توسط گروه موسوم به جنگل رخ داد و برای دو سال بعد است.

این نویسنده همچنین درباره صفحه ۱۵۴ کتاب و کودتای پایگاه هوایی شهید نوژه گفت: در کتاب می‌خوانیم: مدتی بعد خلبانان وابسته به حکومت پهلوی کودتایی را در پایگاه هوایی شهید نوژه شروع کردند… که از لحاظ تاریخی درست نیست چون فقط خلبان نبودند و از یگان‌های مختلف بودند که البته خلبانان از نقاط مختلف بودند که بخشی از آن‌ها پایگاه شهید نوژه بود و طبق آنچه در کتاب آمده این به ذهن می‌رسد که کودتا فقط برای خلبانان پایگاه شهید نوژه بوده که این درست نیست.

دکتر کوشکی درباره آخرین اشکالی که در این کتاب مشاهده کرده، تصریح کرد: در صفحه ۱۹۰ دارد درباره سال ۶۵ صحبت می‌کند که در این سال در جبهه‌ها جنگ به اوج رسید و… یک سطر بعد از سال ۶۵ می‌گوید: دشمن حتی به مردم عراق هم رحم نکرد و شهر کردنشین حلبچه به طور وسیع بمباران شیمیایی شد. گفتنی است بمباران شیمیایی حلبچه یک سال بعد از سال ۶۵ و در اواخر اسفند سال ۶۶ بوده است.

وی در پایان ابرز امیدواری کرد دست‌اندرکاران تولید این کتاب تلاش کنند تا در چاپ‌های آینده این اشکالات را برطرف شود و همانطور که خوانندگان با یک کتاب خواندنی روبرو هستند، با بخش دقیقی از تاریخ کشورمان و تاریخ انقلاب اسلامی‌ به طور صحیح آشنا شوند.



منبع خبر

لطفا اشکالات تاریخی این کتاب را رفع کنید + عکس بیشتر بخوانید »

برخورد نیروی قدس با این داستان چگونه خواهد بود؟ + عکس

جسارت‌های دوست‌داشتنیِ «اثریا»



داستان اثریا - انتشارات سوره مهر - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حسن مجیدیان،‌ نویسنده و فعال فرهنگی در مطلبی نوشت:

جنگ سوریه که آرام آرام شعله ور شد و نمایه‌ها و نشانه‌هایی از ویرانگری و یاغی‌ گری گروه‌های مسلح تکفیری، علنی و پدیدار شد، ذهن‌های کنجکاو بسیاری به این سمت رفت که حقیقت این جنگ چیست؟ مسلحین و تکفیری‌ها چه کسانی هستند؛ داعش و النصره چیستند و ماهیت و انگیزه‌شان چیست؟ بچه ها و رزمندگان ما آنجا چه میکنند؟ چطور می‌جنگند؟ اصلا سوریه چه مختصاتی دارد؟ حلب و حماء و حمص و کفریا و لاذقیه و رقه و ریف دمشق و داریا و درعا و جاده خناصر و اثریا و… چه جور جاهایی هستند و… 

آن اوایل دسترسی پاسخ به این سوالات خیلی راحت نبود. با وجود حضور مستشاری رزمندگان ایرانی و حتی شهادت این عزیزان، هنوز آن چنان که باید اخبار دقیق و مستند از تحولات این جنگ تمام عیار، در دسترس نبود. شهادت هادی باغبانی مستند ساز جوان ایرانی اولین بهانه برای حضور رسانه‌ای هنرمندان متعهد جبهه انقلاب در پهنه نبرد سوریه شد. بعد از این بود که آرام آرام و با احتیاط بسیار، سروکله مستندسازان با انگیزه ما در سوریه پیدا شد. مستندها که ساخته و پرداخته شدند آرام آرام کتاب ها هم آفتابی   شدند. بیشتر کتاب ها برای شهدای مدافع حرم بود با همان قالب های روایی همیشگی که البته عمومشان بسیار خواندنی و جذاب هستند.

اما جای قالبی مثل رمان که دست نویسنده بازتر و امکان مانور روایی بیشتر است، خالی بود. حالا  «اثریا» ی نیما اکبرخانی از سوره مهر سر در آورده است تا ما را با رزمنده ای در دل معرکه همراه کند. رزمنده ی راوی کتاب، از قضا دهان گرمی هم دارد و خوب خواننده را با خودش به گوشه گوشه جنگ می برد. یک جاهایی هم بی اعصاب است و تفاوت شوخی و جدی اش نامعلوم! 

اثریا منطقه ای است در جنوب شرقی استان حلبِ سوریه که جاده استراتژیک آن به سمت رقه، نقش راهبردی در جنگ با مسلحین و معارضین داشت. نام کتاب هم برگرفته از همین مکان مهم و یادآور درگیری های جاده اثریا_خناصر است. 

اکبرخانی در ۱۱ فصل که خیلی هم طولانی و حوصله سر بر نیست، ما را مهمان معرکه ای می کند که درش ترس و آشوب و تردید و نفرت و شوق و افتخار موج می زند. در فصل های انتهایی با ترسیم خوبی که نویسنده از اتمسفر حاکم بر درگیری ها ارایه داده، انگار خودت داری شانه به شانه رزمندگان میجنگی و درگیر جو واقعی جنگ هستی و انگار خودت پست موشکی و انگار چاقوی آن داعشی زیر گلویت بازی بازی میکند و… 

بچه رزمنده های این کتاب، واقعی ترند از کتاب های دیگر. من  فصل دمشق که گروه ها و دسته هایی که در موضوع سوریه درگیر بوده اند، معرفی و رونمایی میشوند را نشانه ی هوش و ذکاوت و واقع بینی نویسنده ی جوان اثریا میدانم که کلیشه های رایج را به چالش کشیده و حرفش را راست و درست زده. جسارتش دوست داشتنی است و ای بسا به مذاق عده ای از محتاط ها و مصلحت سنج ها و سیاست بازها خوش نیاید و حال اینکه به نظرم خواننده ی امروزی خوشش می آید. 

بازنشسته‌های بیکار، جوانان جویای نام، خل و چل ها و رزمنده های مُقاتلِ جنگنده همان چهار گروهی هستند که در فصل نهم از آنها ذکر خیری شده است! 

اثریا را بخوانید. خیلی وقتتان را نمیگیرد. اما حسابی درگیرتان میکند. زبان نوشتار هم محاوره ای و خودمانی است و کار خواندنِ کتاب را راحت کرده. اما ای کاش طرح جلدی قوی تر برای این کتاب کار میشد که گویاتر بود. خیلی ها نمیدانند اصلا اثریا یعنی چه؟ لذا طرح جلد باید به کمک فهم ذهنی خواننده بیاید. ان شا الله آقای نیما اکبرخانی در آثار بعدی اش بیشتر بدرخشد و از مدار جسارت و آزادگی خارج نشود… 



منبع خبر

جسارت‌های دوست‌داشتنیِ «اثریا» بیشتر بخوانید »

سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه

سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه



سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه/ آخرین اثر حسام به چند زبان‌ ترجمه شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق؛ کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» به زبان‌های عربی، ترکی، روسی، پشتو و اردو ترجمه شده و قرار است در کشورهای مقصد توزیع شود.

این اثر را که به قلم حمید حسام و به کوشش مسعود امیرخانی نوشته شده، توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس قرار گرفته است. کتاب تاکنون با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه بوده و به چاپ پنجم هم رسیده است.

«مهاجر سرزمین آفتاب» داستان زندگی کونیکو یامامورا است که بعدها نام سبا بابایی را برای خود انتخاب کرد. بابایی یگانه مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس است که در این کتاب، خاطرات خود را از دوران کودکی تا پس از شهادت «محمد»، فرزندش، روایت می‌کند.

حسام پیش از این درباره آخرین اثرش گفته بود: «مهاجر سرزمین آفتاب» از نظر سوژه یک کار «متفاوت» است. این کار سوژه منحصر به فردی دارد و نسخه ثانویه‌ای ندارد؛ زیرا در جغرافیای کشورمان هیچ مادر شهیدی که اهل ژاپن باشد، نداریم. آنچه بر این بانوی 82 ساله گذشته، اتفاقات عجیب و غریبی است که اگر این‌ها را کنار هم بگذاریم، می‌بینیم که سوژه‌ای منحصر به فرد و استثنایی است و آرزوی هر نویسنده‌ای است که راجع به آن بنویسد و قلم بزند.

خانم سبا بابایی که نام ژاپنی‌شان کونیکو یامامورا است، راوی این کتاب هستند. او در مقدمه کتاب اذعان کرده‌ است که در دو دهه گذشته افراد زیادی اظهار تمایل کرده‌اند تا کتابش را بنویسند. اما به هر دلیلی این اتفاق نیفتاد و این توفیق برای من رقم خورد تا در سفری که به هیروشیما داشتم، از نزدیک با او و حوادث و اتفاقاتی که در زندگی‌اش رخ داده است، آشنا شدم. بعد از این آشنایی، به شدت مشتاق شدم تا خاطرات  خانم بابایی را بنویسم. به نظرم رسید برای مخاطب ایرانی شنیدن مفاهیم اعتقادی، اسلامی و هجرت از یک سرزمین به سرزمین دیگر به شدت جذاب خواهد بود. پینشهاد نگارش «مهاجر سرزمین آفتاب» دو سال پیش داده شد. بعد از پذیرفتن خانم بابایی، من به همراه آقای مسعود امیرخانی تیمی را به منظور تحقیق، جمع‌آوری اطلاعات، مصاحبه، تدوین و نگارش تشکیل دادیم.



منبع خبر

سفر «مهاجر سرزمین آفتاب» به روسیه بیشتر بخوانید »

«خاطرات ایران» از حضور زنان در جبهه

«خاطرات ایران» از حضور زنان در جبهه



«خاطرات ایران» از حضور زنان در جبهه - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «خاطرات ایران»، نوشته شیوا سجادی، به کوشش انتشارات سوره مهر به چاپ هفتم رسید. این اثر که خاطرات ایران ترابی، از اعضای کادر پزشکی در دوران دفاع مقدس است، روایتگر گوشه‌ای از مجاهدت‌ها و ایثار زنان در هشت سال جنگ تحمیلی است.

کتاب «خاطرات ایران» از دوران کودکی راوی در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ آغاز می‌شود. اما آنچه زندگی راوی را تغییر داده و مسیر زندگی او را به سمت دیگری می‌کشاند، پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی است. ترابی که با پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان، موفق به ادامه تحصیل می‌شود، در دوران جنگ به عنوان یکی از مؤثرترین اعضای کادر پزشکی و در قالب تکنسین بیهوشی در مناطق جنگی حضور دارد.

به گفته شیوا سجادی، تدوینگر کتاب، آغاز مصاحبه و تحقیق پیرامون روایت‎های ایران ترابی به سال‎های ۸۳ و ۸۴ برمی‎گردد و حاصل آن؛ حدود پنجاه ساعت مصاحبه ضبط ‌شده است. با این حال، تا آخرین مراحل و پیش از سپردن کار به دست ناشر، که انتخاب و گویا کردن عکس‎ها بود، فرصت پرسش و واکاوی محفوظات ذهنی راوی از دست داده نشد تا اطلاعات تازه‎افزوده و مستند ایران ترابی فضای روشن‎تری را پیش ‎روی مخاطب بگشاید.

«خاطرات ایران» که در ۲۲ فصل تدوین شده، از سوی انتشارات سوره مهر در قالب کتاب الکترونیک و صوتی نیز عرضه شده است. در بخش‌هایی از این اثر می‌خوانیم:

آن زمان برای اولین‌بار بود که عراق از بمب آتش‌زا استفاده می‌کرد. جنازه دو نفر را که با این بمب به شهادت رسیده بودند به سردخانه بیمارستان شوش آوردند. من دوربین داشتم و از بعضی از مجروحین و شهدا که به نظرم خیلی خاص بودند، عکس می‌گرفتم. آقای شاهین و همکارش، تکنیسین‌های بیهوشی پیش من آمدند. گفتند خانم ترابی دو تا جنازه آوردند که بمب آتش‌زا خوردند. این قدر که از شجاعتت می‌گویند، اگر جرأت کردی برو از این جنازه‌ها عکس بگیر.

… در ماشین را باز کردم و بالا رفتم، تمام صندلی‌ها را برداشته و مجروحین کف اتوبوس نشسته بودند. هنوز لباس منطقه را به تن داشتند. روی هر کدام یک پتو انداخته بودند که سرما نخورند. تمام تنشان تاول زده بود و صورت‌هایشان باد کرده بود طوری که چشم‌شان جایی را نمی‌دید. هیچ‌کدام از آنها بالای ۳۰ سال سن نداشتند. دست اولین نفر را که گرفتم تا پیاده‌اش کنم با صدای خفه و گرفته‌ای که به زحمت شنیده می‌شد، گفت: دست مرا نگیرید.

گفتم: باشد. من گوشه‌ این پتو را می‌گیرم. شما هم گوشه پتوهای همدیگر را بگیرید و آهسته پشت سر هم بیایید. …



منبع خبر

«خاطرات ایران» از حضور زنان در جبهه بیشتر بخوانید »

غم‌انگیزترین حج تاریخ در «خیابان ۲۰۴»

غم‌انگیزترین حج تاریخ در «خیابان ۲۰۴»



نگاهی به حادثه منا از دید شاهدان در کتاب «خیابان ۲۰۴» - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «خیابان ۲۰۴» عنوان تازه‌ترین اثر زهرا کاردانی است که اخیراً از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده و در هفته‌های نخستین خود با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه بوده است.

کاردانی که از جمله طلبه‌هایی است که پا به عرصه نویسندگی گذاشته، در این اثر کوشیده تا راوی صادقی باشد از حادثه دلخراش منا در سال ۱۳۹۴ در جریان انجام مناسک حج رخ داد.

«خیابان ۲۰۴» به سبک کارهای مستندنگاری، به سراغ اولین شاهدان ماجرا رفته تا آنچه را که در آن روز رخ داده بدون واسطه روایت کند. کتاب در واقع مجموعه‌ای است از روایت شاهدان عینی از فاجعه‌ای که هنوز بعد از گذشت قریب پنج سال، چرایی وقوعش برای بسیاری روشن نیست.

«خیابان ۲۰۴» جزو معدود آثاری است که درباره فاجعه منا از زبان شاهدان عینی آن نوشته شده است. نویسنده برای تکمیل کار خود تنها به خانواده شهدا بسنده نکرده و برای اولین‌بار پای صحبت تیم تفحص شهدا در عربستان نیز نشسته است؛ روایتی دسته اول از اولین شاهدان ماجرا که به گفته نویسنده در آن روزها با صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای مواجه شده‌اند و حتی بعضی از آنها، تا مدت‌ها برای کاهش فشارهای عصبی از قرص‌ استفاده کرده‌اند.

کاردانی پیش از این با آثاری مانند «زن آقا» به عنوان یک نویسنده‌ای که به دنیای نویسندگی حرفه‌ای نگاه می‌کند، به مخاطب معرفی شد. او در آن اثر با استفاده از تجربیات خود داستانی متفاوت از دنیای طلبگی به نمایش گذاشت. اما کار جدید او فضایی کاملاً متفاوت با اثر قبلی‌اش دارد. نویسنده در «خیابان ۲۰۴» تلاش کرده تا بدون شرح و تفصیل معمول در خاطره‌نگاری‌ها و ورود به دایره گسترده توصیف و … یک روایت ساده اما تکان‌دهنده از این ماجرا ارائه دهد. به نظر می‌رسد سادگی این روایت‌ها بر تأثیرگذاری آن نیز بیشتر می‌افزاید و مخاطب اطمینان می‌یابد که نویسنده بدون متکی شدن به کلمات و بی‌آنکه بخواهد از واژه‌ها سودجویی کند، او را به دل ماجرایی غم‌انگیز می‌برد که با وجود گذشت پنج سال، هنوز برای بسیاری داغش تازه است.

کاردانی در این اثر انصاف را رعایت کرده و مراقب بوده تا احساسات ملی‌اش بر نوع نگارش و قلمش چیره نشود. با وجود آنکه فاجعه منا یک مسئله ملی بود، بسیاری از خانواده‌ها- حتی آنها که تنها در این ماجرا شاهد بودند- تحت تأثیر قرار داد، اما «خیابان ۲۰۴» یک روایت صادق است از آنچه در حج ۹۴ رخ داد.

خواندن این کتاب که در چهار فصل تلاش دارد ماجرای این حج غم‌انگیز را روایت کند، در این روزها که موسم حج است و برای بسیاری یادآور روزهای احرام در کنار کعبه دل، خالی از لطف نیست.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: محمدرضا بهبودی فر دقیق‌ترین آدمی‌ است که توی زندگی‌ام دیده‌ام. توی صوت‌هایی که از مجید مرزانی گرفته بودم، یک جا می‌گوید: «من ساعت هفت و هشت دقیقه رمی‌آم را انجام دادم.» حساب ساعت و دقیقه و باقی کارهایش در همین اندازه باریک و ظریف است. شغل او این‌طور ایجاب می‌کند یا شخصیت خودش از ابتدا این‌گونه بوده نمی‌دانم.

مصاحبه با او از این جهت که عضوی از گروه تفحص شهدا بوده اهمیت دارد. اما مهمتر از آن، او کسی‌ است که شهید غضنفر رکن‌آبادی را از بین مجروحان حادثه منا پیدا کرده. آخرین نفری که او را دیده.

از پله‌های زیرگذر که آمدم پایین، پلیس خیابان ۲۰۴ را با یک دیوار انسانی بسته بود. یک گروه پنجاه نفره از خدمه‌های بنگالی که لباس زرد به تن داشتند؛ برانکارد توی دستشان بود. پلیس آن‌ها را راه داد داخل اما مرا راه نداد. کنار خیابان یک تابلوی تبلیغاتی بزرگ بود که رویش نقشه منا را کشیده بود. از پشت پایه‌اش راه بود. یک فاصله سی چهل سانتی متری که زائرها از آنجا خارج می‌شدند. از آن پشت رد شدم و رفتم توی ‌۲۰۴. تا آتش نشانی وسط خیابان رفتم. پلیس یک دیوار هم آنجا کشیده بود و کسی را راه نمی‌داد. از پشت سر پلیس‌ها خدمه‌های بنگالی برانکاردهاشان را بیرون می‌آوردند. زائرها حالشان زار و نزار بود. کارت شناسایی‌شان را نگاه کردم. از هر دو نفر، یک نفر ایرانی بود. از استان یزد و آذربایجان غربی. تنها کاری که بنگالی‌ها می‌کردند همین بود که زخمی‌ها را بردارند، بگذراند روی برانکارد و بیارند عقب و رها کنند کنار ایستگاه آتش نشانی. اما کسی نبود آنجا برای مصدومین کاری بکند. حتی آب هم نبود که بشود بهشان داد.

قبل از هرچیز زنگ زدم به مافوقم و خبر دادم شایعه حقیقت دارد. بعد دوربین گوشی‌ام را روشن کردم و از چهره و کارت شناسایی‌شان عکس گرفتم. قبلاً توی سازمان دوره مستندسازی دیده بودم. می‌دانستم این اجساد به زودی گم خواهند شد. تنها همین کار از دستم برمی‌آمد و اینکه هرکس حالت تهوع داشت، سرش را به طرفین برمی‌گرداندم تا خفه نشود. داشتم از چهره و کارت‌های شناسایی شهدا عکس می‌گرفتم که… .



منبع خبر

غم‌انگیزترین حج تاریخ در «خیابان ۲۰۴» بیشتر بخوانید »