شهیدان

سال ها رزق را میان هر دعا خواستی از مادر سادات بین روضه ها فتنه شعله ور شد و دور و برت آ…


سال ها رزق را میان هر دعا
خواستی از مادر سادات بین روضه ها

فتنه شعله ور شد و دور و برت آتش گرفت
سوختی! پرپر زدی، بال و پرت آتش گرفت
ذکر (س) گرفتی معبرت گرفت
اینچنین شد که شبانه پیکرت آتش گرفت

شد اجابت حاجتت، گفتی: سلام ارباب من
بر زمین، با پیکری غرق به خون، دور از وطن

اشکمان جاریست از داغ تو؛ بی رنگ و ریا
بعد تو ماندیم در آشوب این دنیا رها
رفتی و ما را سپردی دست انواع بلا
بسته شد بعد از تو ای

خون دل خوردیم! تا آن لحظه های آخرین
ناممان امسال شد: جامانده های

میشود داغ تو جانسوزتر
میشویم از نام تو با چشم تر
تو فقط از حال هجران دیده ها داری خبر
غبطه بر حال میخوریم و هر سحر-

-میرساندی کاش با تعظیم و عرض احترام
محضر اربابمان از جانب ما یک سلام

سیدالعطشان بگو! داغ لبالب را بیین
در کنار آب دریا خشکی لب را ببین
گریه کن سردار! جسم نامرتب را بیین
نیزه باران شد تن ارباب! زینب(س) را ببین

خوب فهمیدی غمش را در حرم با حالِ زار
مانده اشکت در غروبِ زینبیه یادگار !

روح شهدای مقاومت کامنت کنید
.
.

?شاعر:

______________________



منبع

we.are_shia@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

سال ها رزق را میان هر دعا خواستی از مادر سادات بین روضه ها فتنه شعله ور شد و دور و برت آ… بیشتر بخوانید »

• بعد از شهادتش رفتم خانه شان. خانمش به من گفت «حاج آقا تا زنده بود، نمی‌تونستیم درست ُو ح…



بعد از شهادتش رفتم خانه شان.
خانمش به من گفت «حاج آقا تا زنده بود، نمی‌تونستیم
درست ُو حسابی ببینیمش. وقت نداشت، اما حالا
برایِ ما وقت داره. هر کار داشته باشم، می‌رم به عکسش
نگاه می‌کنم و درد ُدل می‌کنم.
شب می‌آد به خوابم و مشکلم حل می‌شه…»

اشک هایش سرازیر شد. گفت «آقای دکتر، بعد از این
چهل پنجاه روزی که این‌جا جلویِ خونه‌ مون
عزاداری کردند، چند نفر اومدند در خونه مون گفتند
این آقا خرج زندگیمون رو می‌داد.
ما نمی‌دونستیم فرمانده ارتش بوده، نمی‌شناختیمش.»

از من می‌پرسند صیاد چطور آدمی بود، نمی‌دانم
چه جوابشان را بدهم. می‌خواهم بگویم
صیاد مثلِ یک گُل بین آدم های دوروبرش بود…؛

نمی‌دانم چه‌طور بگویم. کلمات آن‌طور که می‌خواهم
منظورم را نمی‌رسانند.
فقط می‌توانم در یک جمله بگویم؛ صیاد بود..””
..
|خاطره ای از دکتر حسیـن توانـا|

« شـادےِ ارواحِ طیبـه ، صلواتــــ »
..
.



منبع

miss_mahsa_sadat@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

• بعد از شهادتش رفتم خانه شان. خانمش به من گفت «حاج آقا تا زنده بود، نمی‌تونستیم درست ُو ح… بیشتر بخوانید »

شهدا شرمنده ایم …


شهدا شرمنده ایم????

 



منبع

alighorbanloo4582@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

شهدا شرمنده ایم … بیشتر بخوانید »

هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد و ممکن نشد آن را انجام بدهی،نیتت را رسیدگی کن.ش…


?هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد و ممکن نشد آن را انجام بدهی،نیتت را رسیدگی کن.شاید صدمه خورده است و صرفا برای خدا نیست…
و الا اگر با صاحب خانه کار داشته باشی، بر عهده ی اوست که موانع را از جلوت راهت برطرف کند?

?کتاب مصباح الهدی

ابراهیم، هیچکس از کارهایش مطلع نمیشد مگر اینکه کسانی که همراهش بودند. خیلی از دوستانش بخاطر بازگو نکردن کارهایش، اصرار به گفتن میکردند ولی او میگفت: کاری که برای خداست، گفتن ندارد.
.
.
.
.
.
.



منبع

shahidebrahimhadi313@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد و ممکن نشد آن را انجام بدهی،نیتت را رسیدگی کن.ش… بیشتر بخوانید »

“ما تورا دوست داریم” ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح م…


“ما تورا دوست داریم”❤️

ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان مي‌دهد. چشمانم را به سختي باز كردم،چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود.

من رو صدا زد و گفت: “پاشو الان موقع اذانه” من هم بلند شدم، با خودم گفتم: “اين بابا انگار نمي‌دونه خستگي يعني چي؟” البته مي‌دونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز مي‌شه. 

ابراهيم بچه‌هاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س).

اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه‌ها را جاري كرد ، من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب ‌كردم، ولي چيزي نگفتم.

  بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتيم؛ بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: “مي‌خواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟

“گفتم: “خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه…” پريد تو حرفم و گفت: “چيزي كه بهت مي‌گم تا زنده‌ام جايي نقل نكن”. بعد ادامه داد:”ديشب خواب به  چشمم نمي‌اومد ولی نيمه‌هاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(س) تشريف آوردند و گفتند:”نگو نمي‌خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان” ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نمي‌داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد. 

کتاب سلام بر ابراهیم ۱?  
.
.
.
.
.
‌.
.
.



منبع

shahidebrahimhadi313@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

“ما تورا دوست داریم” ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح م… بیشتر بخوانید »