شهید محمدخانی

شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/

شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/ دغدغه شهدای مدافع حرم این بود که حرف حاج قاسم زمین نماند


شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ شهید محمدحسین محمد خانی ملقب به «عمار حلب» از شهدای مدافع حرم دهه شصتی است که در شرح شجاعتش همین بس که حاج قاسم سلیمانی راجع به او گفته بود: «رشادت‌ها و شجاعت‌های شهیدعمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.» در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد را با مادر این شهید می خوانیم. 

 

لطفا کمی خودتان را معرفی کرده و بفرمایید روحیات شهید محمدخانی در کودکی چگونه بود؟

من مرضیه سالاری هستم مادر شهید محمدحسین محمد خانی که در سال 61 ازدواج کردم و حاصل این ازدواج 3 فرزند؛ دو پسر و یک دختر بود. شهید محمد حسین محمدخانی فرزند دوم من بود. کودکی محمدحسین مانند همه هم سن و سالانش در فضای بازی های کودکانه و شیطنتهای معمول پسربچه ها می گذشت اما شما این موضوع را هم اضافه کنید که محمد حسین بسیار نترس بود و در عالم کودکی کارهای عجیب و غریب و شجاعانه ای هم انجام می داد.

 

بفرمایید ایشان در زمینه درس و دانشگاه چه مسیری را طی کردند؟

محمدحسین در دانشگاه یزد و در رشته عمران دوره کارشناسی را گذراند و برای کارشناسی ارشد نیز مدیریت فرهنگی را انتخاب کرد.

 

با توجه به اینکه خودتان از معلمان با سابقه آموزش و پرورش هستید بفرمایید چقدر محیط خانواده و به اصطلاح رعایت حلال و حرام می تواند بر تربیت کودکان موثر باشد؟

ببینید من می خواهم ابتدا به این نکته اشاره کنم که رعایت درست موازین دینی و اخلاقی تاثیر انکار ناپذیری بر آینده کودکان ما خواهد داشت. برای مثال من در زمان بارداری بر لقمه ای که از دست کسی میگرفتم مراقبت می کردم که آن مال پاکیزه باشد. به ویژه پدر محمدحسین نیز بر پرداخت خمس و زکات بسیار مقید بود چراکه نمی توان منکر این قضیه و تاثیر آن بر زندگی فرد شد.  همانطور که اشاره کردم در زمان بارداری بسیار مراقبت بر نماز، دائم الوضو بودن، خواندن زیارت عاشورا و قرائت قرآن داشتم. همیشه برای فرزندانم دعا می کردم و بسیار خوشحالم که محمد حسین عاشق امام حسین (ع)، روضه و هیئت بود. البته ناگفته نماند که از کودکی به همراه من یا پدرش مسجد یا هیئت می رفت و این موضوع نیز بسیار در مسیر فرزندم موثر بود.

شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/

 

از علاقه عجیب محمد حسین به حاج قاسم و صدقه ای که ایشان برای شهید محمدخانی هر روز کنار می گذاشت برایمان بگویید.

محمدحسین عاشق حاج قاسم بود و همیشه به ما می گفت ایشان از اولیای الهی است و حسن ختام همه کارهایش سیره و سخنان ایشان بود البته ولایت پذیری محمدحسین و پیروی بی چون و چرا از رهبر انقلاب خصوصیت ویژه دیگری از محمدحسین بود که خود را سرباز محض ولایت می دانست. یادم می آید زمانی که ما برای دیدن محمدحسین به دمشق رفته بودیم حاج قاسم برای دلداری به دیدن ما آمد و راجع به محمدحسین گفت: «من عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه کنار می‌گذاشتم  و می‌گفتم عمار جان مواظب خودت باش؛ منِ مالک به عمار نیاز دارم. شما سرمایه‌های من هستید.»

 

شما برای رفتن محمد حسین به سوریه مخالفتی نداشتید؟

ببینید همسر من سالهای سال در این فضا بود و محمدحسین نیز از کودکی دائما حرفش این بود که من هم می خواهم مانند پدرم پاسدار شوم و اینکه او به سوریه برود اصلا چیز عجیبی نبود؛ اما باید این نکته را اشاره کنم که ما اصلا با رفتن محمدحسین به جبهه مخالفتی نداشتیم و این موضوع به معنای این نیست که شهادت او برایمان آسان است و نبودنش برای یک مادر راحت است اما میخواهم بگویم این موضوع از اعتقاد ما نشات می گیرد که باید در برابر ظلم ایستاد ولو به قیمت اینکه انسان جانش را از دست بدهد؛ همیشه محمد حسین وقتی وارد منزل می شد شوخی میکرد و می گفت: «سلام بر مادر شهید محمدخانی!». ببینید اعتقاد به شهادت در قلب و جان ما نشسته است. به ویژه اینکه محمدحسین اعتقاد زیادی به شهدا داشت و برای خانواده آنها ارزش زیادی قائل بود. سه شهید بیشترین تاثیر را در زندگی او داشت؛ یکی شهید همت، دیگری شهید محمد عابدی و سومین شهید هم شهید دین‌شعاری از شهدای روحانیت بود. «مالک اشتر»، «همت مقاومت» و «عمار حلب» از القابی بود که به او داده بودند.

 

شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/

از روز شهادت محمد حسین برایمان بگویید.

آخرین باری که محمدحسین به سوریه رفت 98 روز طول کشید و خوب چون از فرماندهان بود خیلی امکان این را نداشت که تماس بگیرد. یک روز که از محل کار به منزل برگشتم کفشهای همسرم را که پشت در دیدم خیلی متعجب شدم چون هیچ وقت این موقع روز به منزل نمی آمد؛ آنجا بود که یکباره به قلب من الهام شد که او شهید شده است. وارد منزل که شدم همسرم خبر شهادت محمدحسین را به من داد و الان خدا را شکر می کنم که فرزندم عاقبت به خیر شد.

 

در آخر اگر سخنی دارید، بفرمایید.

محمد حسین من سرباز ولایت بود و عاقبت هم در همین راه شهید شد و حالا با توجه به اتفاقاتی که اخیرا در سوریه افتاده است می خواهم بگویم که اگر محمد حسین در قید حیات بود؛ مطمئنا دغدغه اش غزه، لبنان و حلب بود و برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت و دغدغه او و امثال او این بود که حرف حاج قاسم زمین نماند و سوریه از چنگال داعش نجات پیدا کند؛ گاهی می گویم کاش معجزه ای می شد و شما برمیگشتید و بار دیگر اندیشه حاج قاسم را اجرا می کردید.

گفتنی است؛ این شهید از فعالان بسیج دانشجویی بود که در علمیات‌های تفحص پیکر شهدای دفاع مقدس، شرکت می‌کرد و دوره‌های چند ماهه سپاه را در اصفهان گذراند و مدتی هم در دانشکده امام علی(ع) آموزش داد تا اینکه موضوع سوریه و اعزام برای دفاع از حرم و جبهه مقاومت پیش آمد وطبق ماموریت تعریف شده، ابتدا به عراق اعزام شد و پس از چند ماه، راهی سوریه شد. که سرانجام در 16 آبان ماه 1394دراثر اصابت ترکش در حلب به شهادت رسید.

شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/

«نشر شاهد» نیز کتابی درباره زندگی این شهید بزرگوار به نام «مهرآبادی» منتشر کرده است که این کتاب در84 صفحه، با شمارگان یکهزار نسخه، در قطع رقعی و به بهای 80هزار تومان روانه بازر نشر کرده است. علاقه‌مندان می‌توانند برای تهیه این کتاب با شماره 83232648-021 تماس بگیرند.

 

انتهای گزارش/ 



منبع خبر

شهید محمدحسین محمدخانی برای آزادسازی حلب سر از پا نمی شناخت/ دغدغه شهدای مدافع حرم این بود که حرف حاج قاسم زمین نماند بیشتر بخوانید »

کار شهدا نیروسازی است

کار شهدا نیروسازی است


«محمدرضا دهقانی اشکذری» مسئول بسیج اساتید استان یزد و رئیس دانشگاه آزاد اسلامی واحد یزد در گفتوگو با خبرنگار دفاع‌پرس در یزد با اشاره به برگزاری کنگره آسمانی عروج و شهدای گمنام این دانشگاه اظهار داشت: معتقدم کنگره آسمانی «عروج» و شهدای گمنام، بهاری بود بر کالبد دانشگاه آزاد یزد و رویشی بود که حتی برای خودشان نام و اسم نخواستند. در این فصل پاییزی، ۲۰ سال قبل، یک طراوت و انرژی مضاعفی در تقویت نیرو‌های معنوی و انقلابی این دانشگاه بود الحمدلله در این سال‌ها ثمره پرورش مدیران انقلابی و متدین محصول این دانشگاه همچون شهید «محمدخانی» و «شیخالاسلام» را که دانشجوی این دانشگاه بودند از خود تاریخی ماندگار را بجا گذاشتند.

 
وی در خصوص ابعاد فرهنگی یادواره افزود: کنگره آسمانی عروج و تدفین هشت شهید، عطر و بوی دانشگاه را عوض کرد و در همه سال‌های گذشته با همه فراز و نشیب‌هایی که داشتیم این حال و هوای مجموعه شهادت و ازخودگذشتگی و ایثار را همراه با اخلاص و برکت تاثیر نامحسوسی داشته است.  
 
دهقانی اشکذری ادامه داد: در جنگ‌های ترکیبی این سال‌ها مهمترین ابزاری که می‌توانستیم با آن با مبانی و ارزش‌های انقلاب آشنا کنیم این برنامه بوده است. بدون شک وزن این کنگره در حوزه فرهنگی با هیچ برنامه دیگر فرهنگی قابل مقایسه نیست.
 
ریس بسیج اساتید استان یزد: وقتی دچار درد‌های جسمانی می‌شویم به دارالشفا‌های جسمانی مراجعه می‌کنیم و مقبره‌ شهدا دارالشفایی  برای آلام درد‌های روحانی و قلبی ما هستند.
 
وی با اشاره به شخصیت شهید «محمدحسین محمدخانی» افزود: این شهید بهترین مصداق جمله فرمانده اش سردار شهید سلیمانی است که تا شهید نباشی شهید نمی‌شوی. محمدحسین را کسانی که با او از نزدیک هم نفس بودند می‌شناسند، بخاطر همین برای خیلی‌ها این شخصیت قابل درک نبود. دهقانی اشکذری ادامه داد: محمدخانی در مسیر شهدا توانست به مقام شهادت برسد لقب عمار حلب را بگیرد.
رئیس بسیج اساتید استان یزد با بیان اینکه کار شهدا نیروسازی است افزود: شهدا را باید با اخلاصشان شناخت و قطعا موفق‌ترین و بهترین برنامه‌ها آنجایی بوده است که از روی اخلاص انجام شده باشد، قطعا کیفیت برنامه‌ها بهتر از کمیت آنهاست و هرچند در این روز‌های مهم نظام جمهوری اسلامی نیاز به وحدت و انسجام دارد.
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

کار شهدا نیروسازی است بیشتر بخوانید »

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس


گروه جهاد و مقاومت مشرق گمنامیِ سردار شهید، حاج مرادعلی عباسی‌فر، انگیزه اصلی ما در شکل‌گیری این گفتگو بود. سرداری که از یاران قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود و داغ شهادت او تا آخر عمر با سید شهدای مقاومت همراه ماند.

حاج مراد، شیرمردی کرمانشاهی بود از ۱۵ سالگی به میدان نبرد رفت و حتی بازنشستگی هم نتوانست او را خانه‌نشین کند. در ۵۳ سالگی آنقدر در خط مقدم نبرد با تکفیری‌ها ماند و جنگید تا در ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ به شهادت رسید و پیکرش به دست تکفیری‌ها افتاد.

حالا از او یادی به جا مانده و مزاری خالی که در انتظار پیکر پاک اوست…

همسر بزرگوار شهید عباسی‌فر و پسر عزیزشان آقاعلیرضا در خانه باصفایشان و در یکی از آخرین روزهای خردادماه، میزبان ما شدند و حدود دو ساعت به سئوالات ما پاسخ دادند. آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل این همکلامی است…

**: برخی از شهدای مدافع حرم، جوان‌تر هستند و سابقه جهادی کمتری داشته‌اند اما نامشان خیلی فراگیر است. چرا ما اینقدر شهید عباسی‌فر را کم می‌شناسیم؟

همسر شهید: به نظرم خودشان هم دوست داشتند گمنام باشند. هر کاری که انجام می دادند به خاطر رضای خدا بود؛ نه به خاطر اسم و رسم. اتفاقا بروبچه‌های بسیج محله‌مان هم قبل از عید به منزل ما آمدند و تعجب کردند که ساکن این محله‌ایم و نمی‌دانستند نزدیک به ۱۸ سال است در این محله زندگی می‌کنیم.

حاج مرادعلی عباسی‌فر در دوران دفاع مقدس

**: محله شما هم شهیدان مدافع حرم زیادی دارد، از شهید رسول خلیلی و شهید فرزانه گرفته تا شهید محمدخانی و عمار بهمنی و سردار تقوی‌فر…

همسر شهید: حاج آقا همیشه برای نماز به مسجد پیامبر اعظم در شهرک شهید محلاتی می رفتند…

**: شهید عباسی‌فر، متولد اول اسفند ۱۳۴۵ بودند. چه سالی ازدواج کردید؟

همسر شهید: سال ۱۳۶۵.

**: یعنی حاج آقا ۲۰ ساله بودند… شما چند سالتان بود؟

همسر شهید: من متولد ۱۳۴۳ هستم. پدر حاج آقا هم دیر برایشان شناسنامه گرفتند و تاریخ حقیقی تولدشان همان سال ۱۳۴۳ است. گویا آن سال‌ها می‌خواستند پسرشان سربازی نرود اما بعدها می گفتند سرنوشت طوری رقم خورد که همه عمرشان در سربازی باشند!

**: شما هم اهل کنگاور هستید؟

همسر شهید: بله؛ ما با هم فامیل سببی بودیم. دختر دایی من، زن‌دایی ایشان بود. شناخت ما برای ازدواج از طریق خانواده صورت گرفت.

**: سال ۶۵ کوران جنگ بود و با توجه به این که در منطقه کردستان فعال بودند، شما چطور راضی شدید به این ازدواج؟

همسر شهید: تنها هدف و انگیزه‌ام این بود که به هر حال یک رزمنده به خواستگاری‌ام آمده و من می توانم در جنگ،‌ نقشی داشته باشم. از خواستگاری تا ازدواجمان فقط یک هفته طول کشید. به مرخصی آمده بودند و گفتند که نمی‌توانم بیشتر بمانم. بعدش هم بلافاصله رفتند. آن زمان در کردستان عراق فعالیت می کردند.

**: یعنی اساسا فعالیت‌هایشان در کردستان بودند یا جنوب هم می رفتند؟

همسر شهید: تا جایی که من می دانم همه فعالیت‌هایشان در غرب خصوصا منطقه کردستان عراق بود.

**: چقدر احتمال می‌دادید در جریان جنگ به شهادت برسند؟

همسر شهید: همان روز خواستگاری گفتند راهی که من رفته‌ام ختم به شهادت می شود؛ شما موافق هستید یا نه؟ یعنی از اول این موضوع را مطرح کردند. خیلی وقت‌ها ما منتظر شهادت ایشان بودیم. کردستان عراق هم خیلی ناامن بود و ما خودمان را برای این اتفاق، آماده کرده بودیم.

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر همراه با همرزمان در مأموریت کردستان عراق (نفر دوم از راست)

**: ایشان با میل خودشان ازدواج کردند یا اصرار خانواده بود؟ چون در آن حال و هوای جنگ، این که مسئولیت یک نفر دیگر هم روی دوش آدم بیاید، سخت است…

همسر شهید: با میل خودشان بود. وقتی آقامراد را معرفی کردند و آمدند برای صحبت، معلوم بود که با میل خودشان بوده.

**: پیش آمد که شما هم همراه ایشان در دوران جنگ به کردستان بروید؟

همسر شهید: نه؛ پیش نیامد.

**: زندگی‌تان را در همان کنگاور شروع کردید؟

همسر شهید: بله، اول، زندگی‌مان همانجا شکل گرفت و بعدش به شهرک شهید مفتح کرمانشاه رفتیم. بعد از جنگ، حاج مراد همچنان در قرارگاه رمضان مشغول بودند. بعد از آن، سال ۱۳۷۵ به تهران آمدیم و در شهرک شهید بروجردی ساکن شدیم. هجده سال هم هست که به شهرک شهید محلاتی آمده‌ایم.

**: حاج آقا سال اوایل ۹۲ بازنشسته شدند. ایشان سابقه جانبازی هم داشتند؟

همسر شهید: بله؛ اما درصد جانبازی‌شان بالا نبود. ۳۱ سال خدمت کردند و بازنشسته شدند. وقتی بازنشسته شدند، بلافاصله به عراق رفتند. تقریبا یک سال در عراق بودند و بعدش هم از سال ۹۴ به سوریه رفتند و سال ۹۶ هم شهید شدند.

**: شما به ماموریت‌های ایشان عادت کرده بودید؟

همسر شهید: بله؛‌ ایشان تا آخر در نیروی قدس مشغول بودند و همواره به مأموریت می‌رفتند. من دیگر کاملا به این وضعیت عادت کرده بودم. در جریان کنفرانس سران کشورهای اسلامی هم خیلی فعالیت داشتند.

**: انتظار نداشتید که بعد از بازنشستگی دیگر به ماموریت نروند و بیشتر به بچه‌ها و نوه‌ها برسند؟

همسر شهید: ما باید اهمیت کارها را در نظر بگیریم. بار آخری که می خواست به سوریه برود، همه فامیل بسیج شده بودند تا جلویش را بگیرند. همه می گفتند تو وظیفه ات را انجام داده ای. خواهرم هم آمد و گفت اگر دینی بوده تو ادا کرده ای. کمی هم بمان و به زن و بچه‌ات برس. حاج مراد هم گفت اگر بدانی چه بلایی سر بچه‌های شیعه می آورند، این حرف را نمی زنی.

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
سردار حاج مرادعلی عباسی‌فر در نبرد سوریه

حتی حاج قاسم سلیمانی هم به حاج مراد گفته بود: بارک الله که نماندی در خانه و آمدی تا به ما کمک کنی. یکی از دوستان حاج مراد هم می گفت: آنقدر شجاع بود که دیگر مثل او ندیده‌ام و نخواهم دید.

حاج قاسم یک یادداشت هم برای کتاب «شبی که مهتاب گم شد» نوشته بودند و در آن به شهادت حاج مراد اشاره کرده بودند. ایشان نوشته بودند:

بسمه‌تعالی

عزیز برادرم؛ علی عزیز؛

همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره‌ تو دیدم.

یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم و به درد «چه کنم» دچار شده‌ام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم‌هایم پاشاندی. تنهای تنهایم.

عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده‌ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند.

برادر جامانده‌ات  – قاسم سلیمانی

حاج قاسم برای مراسم ختم حاج مراد هم به مسجد محله‌مان آمدند.

**: بعد از این که جنگ تمام شد و کمی اوضاع آرام شد، به بوسنی رفتند. شما از رفتن ایشان خبر داشتید؟

همسر شهید: بله، با اطلاع قبلی می رفتند. هر جایی می خواستند بروند به من می گفتند چون نه تنها مانعی نبودم، تشویقشان هم می‌کردم چون می‌دیدم که اسلام در خطر است. واقعا هر جایی هم که نیاز بود، جزو پیشتازان بودند. چند مرحله به بوسنی رفتند. دوستانشان می گفتند بارها تا مرز شهادت رفته اما عمرش به دنیا بود.

بعد از آن هم به آلبانی رفتند. یکی از مهمانان کنفرانس اسلامی بعد از شهادت حاج مراد آمده بود و اصرار کرد که به منزل ما بیاید. از اول تا آخر گریه می کرد و می گفت شما نمی دانید که حاج مراد چه شخصیتی داشت و چقدر شجاع بود…

در آنجا تنها بود و می دانید که مردم آن منطقه بویی از محبت نبرده اند اما آنقدر مردم آنجا دوستش داشتند که بعد از شنیدن خبر شهادتش، همه‌شان گریه می کردند. آنقدر محبت کرده بود که یک طور دیگری دوستش داشتند. یادم هست بارها از تلفن منزل (به رغم هزینه‌اش) زنگ می زد و احوال همسایه‌ها و دوستانشان در آنجا صحبت می کردند و حالشان را می پرسیدند.

**: پس این همراهی شما بوده که باعث می شده ایشان مدام در ماموریت و فعالیت باشند. چرا که همراهی همسران خیلی مهم است… آقاعلیرضا چه سالی به دنیا آمدند؟

همسر شهید: سال ۱۳۸۴.

**: پس متولد شهرک شهید محلاتی هستند… در خانواده سردار عباسی‌فر، فرد دیگری هم بودند که اهل جنگ و جهاد باشند؟

همسر شهید: خانواده‌شان خانواده‌ای سنتی و مذهبی هستند اما دیدگاه‌هایشان با حاج مراد تفاوت‌هایی داشت. حاج مراد هم دوستی به نام سمیعی داشت که باعث تحولش شد. وقتی حاج مراد در مغازه‌ای کار می کرد، آقای سمیعی همسایه مغازه‌شان بود که البته بعدها شهید شد. حاج مراد حتی عروس‌مان را به سر مزار ایشان برده بود و می گفت ایشان بود که من را راهنمایی کرد و اگر ایشان نبود، زندگی من اینگونه نمی شد.

شهید عبدالحسین سمیعی با آقامراد صحبت می کند و ۱۵ ساله بود که به رغم مخالفت خانواده‌اش به جبهه می رود. برادرهای حاج مراد هم مشغول کار آزاد هستند.

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر در حال آموزش به نیروهای مقاومت بوستی و هرزگوین

**: پدر و مادر بزرگوار حاج آقا در قید حیات هستند؟

همسر شهید: شکر خدا حضور دارند و در شهر کنگاور زندگی می کنند.

**: فضای خانوادگی شما چطور بود؟ این که پذیرفتند دخترشان را به پاسداری بدهند که مدام در جبهه بوده…

همسر شهید: پدر و مادر من مذهبی و انقلابی هستند. زمان انقلاب هم متاسفانه خیلی از اقوام ما به خاطر اقدامات و عقاید پدر و مادرم، ما را طرد کردند و در مقابل ما جبهه گرفتند! برایشان سئوال بود که چرا این همه از انقلاب و امام حمایت می کنیم. برای همین متاسفانه کم کم ارتباطاتمان با فامیل، کمرنگ شد. پدر و مادرم الان هم در کنگاور زندگی می کنند.

**: شما چقدر به آنجا رفت و آمد می کنید؟

همسر شهید: خیلی کم. مثلا در عید نوروز یا تابستان اگر بشود، سری به آنجا می زنیم…

**: شهری خوش آب و هوا و دیدنی است…

همسر شهید: اما متاسفانه به آن نرسیده‌اند؛ خصوصا معبد آناهیتا که اصلا از آن برای توسعه گردشگری استفاده مناسبی نکرده‌اند.

**: پسر بزرگتان حسین آقا چند سالشان است؟

همسر شهید: بیست و هفت سالشان است. ازدواج کرده اند و دو فرزند پسر هم دارند.

**: یعنی تا اینجا راه حاج‌آقا را ادامه داده‌اند…

همسر شهید: من به پسر و عروسم گفته‌ام که به امر رهبرمان، باید باز هم فرزندانی بیاورند. مخصوصا دختر که یک رحمت الهی است و نصیب هر کسی نمی شود. زمان ما اصرار داشتند که فرزنددار نشویم اما الان و بعدها، سختی‌اش بر دوش جوان ها می افتد. جامعه پیر می شود و عده کمی از جوان‌ها باید بار جامعه را به دوش بکشند. شکر خدا الان جوان ها را که می بینم، حس می کنم توجه بیشتری به این موضوع مهم دارند. اگر چه هزینه‌ها هم بالا رفته…

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
حاج مراد در مأموریت خارج از کشور

**: البته به نظرم همانطور که امکانات بیشتر شده، توکل هم کمتر شده. پدران و مادران جوان از همین الان به فکر هزینه تحصیل فرزندشان در دانشگاه هستند که عجیب است… ان شا الله آقا علیرضا هم به زودی ازدواج می‌کنند و با تدابیر دولت آقای رئیسی، شرایط زندگی و ازدواج هم سهل‌تر می‌شود…گویا حاج‌آقا دوره‌های چتربازی و صخره‌نوردی، جنگ تن به تن و چیزهایی شبیه به این را هم دیده بودند. این برای دوران جنگ بود یا بعد از آن؟

همسر شهید: این دوره‌ها برای بعد از جنگ بود…

**: یعنی ایشان بعد از دوران جنگ، اینگونه نبودند که مشغول کارهای اداری بشوند و همواره آمادگی جسمی خودشان را حفظ می کردند…

همسر شهید: اصلا اینطور نبود که یک جا بنشینند. تبلتش را هم متاسفانه داعشی‌ها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشه‌های سوریه را دانلود می کرد. نمازش را می خواند و یک ساعتی استراحت می کرد. اگر بیرون می رفت هم به من می گفت که برایش دانلود کنم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

شهید مدافع حرم سردار حاج مرادعلی عباسی فر - کراپ‌شده

تبلتش را هم متاسفانه داعشی‌ها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشه‌های سوریه را دانلود می کرد.



منبع خبر

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس بیشتر بخوانید »