شهید چمران

صوت/ شهید چمران: شب قدر هر انسان، شبی است که او بین حق و باطل آزمایش می‌شود


گروه ساجد دفاع‌پرس: شب قدر، شبی هست که از هزار شب برتری دارد و سرنوشت انسان در آن معین می‌شود؛ اما به تعبیر شهید مصطفی چمران، شب قدر برای هر انسانی قراتر شب‌های قدر ماه مبارک رمضان هست؛ نه این‌که شب‌های ۱۹، ۲۱ و ۲۳ ماه مبارک رمضان، تقدیر انسان‌ها نوشته نشود؛ بلکه به تعبیر گسترده‌تر این شهید والامقام، علاوه‌بر آن، شب قدر هر انسان، آن‌جایی هست که او مورد آزمایش الهی قرار می‌گیرد که بین راه حق و باطل، کدام راه را تصمیم‌گیری کند؛ یعنی در واقع آن شب، شب سرنوشت اوست؛ برای مثال، آن‌جایی که «حر ریاحی» تصمیم گرفت تا از مسیر باطل ابن زیاد، به مسیر حق حسین بن علی (علیه‌السلام) هجرت کند؛ آن‌جا شب قدر او بود؛ چون تقدیر او در آن‌جا نوشته شد.

شهید چمران در این‌باره گفته هست: «…بنابراین می‌بینیم که همه را خدای بزرگ آزمایش می‌کند که از این آزمایش چگونه پیروز می‌شود؟ وقتی بود که این سوره کوتاه و پرمعنی از قرآن را برای دوستانم در مریوان تفسیر می‌کردم؛ 

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ‏ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ؛ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ؛ لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ؛ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ؛ سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»

این سوره برای نزول قرآن و به‌خاطر ماه مبارک رمضان نازل شده هست و می‌خواهد بگوید که هرکسی برای خود شب قدری دارد که برای نبی اکرم نیز شب قدر او، شبی بود که قرآن کریم بر او نازل شد؛ اما هر کسی برای خود شب قدری دارد، معلوم نیست که شب ما هم در نوزدهم رمضان یا بیست و یکم رمضان یا بیست و چهارم و بیست و هفتم رمضان باشد؛ هرکسی شب قدری دارد و شب قدر او ممکن هست هر شب دیگری باشد؛ اما شبی هست که در آن شب، سرنوشت این انسان نوشته می‌شود؛ آن‌جایی هست که انسان راه بین حق و باطل را برای خود تصمیم می‌گیرد؛ آن‌جا که «حر ریاحی» در مقابل لشکر حسین (علیه‌السلام) قرار می‌گیرد و بر خود می‌لرزد و تصمیم می‌گیرد که از قشون یزید و ابن زیاد جدا شود و به صف شهدا بپیوندد، آن‌جا شب قدر اوست؛ آن‌جاست که او تصمیم می‌گیرد و سرنوشت خود را از یک جهت، به جهت دیگر معین می‌کند.

به پاسداران می‌گفتم که شما هم، امشب، شب قدر شماست؛ شبی هست که سرنوشت شما در این شب معین می‌شود، که آیا مردید؟ آیا اهل شهادتید؟ یا کسانی هستید که می‌ترسید و می‌لرزید و می‌گریزید! بنابراین هرکس شب قدری دارد و شب قدر او، شبی هست که سرنوشت او در آن شب نوشته می‌شود، شخصیت او نوشته می‌شود و این شب، از هزاران شب دیگر محترم‌تر و مقدس‌تر و مهم‌تر هست؛ و فرشتگان بر کسانی که در این شب پیروز می‌شوند، درود می‌فرستند و ما هم در «پاوه» چنین شب قدری داشتیم؛ شبی که مورد آزمایش قرار گرفته بودیم و در مقابل خدای بزرگ هیچ‌کس دیگری وجود نداشت، مورد آزمایش که چگونه می‌توانیم در مقابل این مصیبت‌ها و شکست‌ها، سرنوشت خود را معین کنیم و تصمیم بگیرم و خدای را شکر می‌کنم که به ما فرصت داد که در تمام جبهه‌ها پیروز شویم، هم پاسدارانی که در پاره می‌جنگیدند، شب قدر خود را با پیروزی گذراندند و هم ملت ما پیروز شد و شب قدر خود را با پیروزی طی کرد.

من از خدای بزرگ می‌طلبم که به ما فرصت دهد، که در شب‌های قدری که در سرنوشت ما پیش می‌آید، ما را به راه راست هدایت کند؛ از خدای بزرگ می‌خواهم که در تجربه‌های تلخ تاریخ که ملت ما در برابر آن قرار می‌گیرد، راه خیر را، راه صلاح و پیروزی را در جلوی پای ملت ما قرار دهد؛ و از خدای بزرگ می‌طلبم که به همه ما فرصت دهد که تا آخرین قطره خون خود، در راه پاسداری از این انقلاب مقدس بکوشیم».

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

صوت/ شهید چمران: شب قدر هر انسان، شبی است که او بین حق و باطل آزمایش می‌شود بیشتر بخوانید »

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»


سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

به گزارش نوید شاهد، نهم بهمن ۱۳۶۵، خاک گرم و خونرنگ شلمچه، مقتل و معراجگاه شهیدی دیگر از دلیرمردان دشت عشق و بلاجویان دشت کربلایی در «کربلای ۵» شد: سردار شهید «محمد جعفرجو» فرمانده رشید و شجاع گردان تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و گردان گیلانغرب که اسوه‌ی خلوص و تقوی و تواضع بود و در عین فرماندهی، الگوی اخلاق و معنویت و عرفان، شهیدی که وصیتنامه او اوج بلوغ معنوی و معرفت او به مقام شهادت و نمودار اوج وارستگی و خلوص او در بندگی خدا و در سلوک عارفانه و سیر الی‌الله است.

 

معلمش، به مادر گفت: «محمد در کلاس، حواسش ‌پرت است»!

 

محمد جعفر جو در ۲۱ اسفند سال ۱۳۴۰ چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در مدرسه صبا ( علم و دین ) و دوران راهنمایی را در مدرسه داریوش ( شهید قرنی) در منطقه »کارخانه قند» ورامین سپری کرد و پا به دوران دبیرستان گذاشت و در دبیرستان شهید شیرازی تا سوم دبیرستان در رشته حسابداری ادامه تحصیل داد.

قبل از پیروزی انقلاب، همراه با دوستانش در پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره) و شرکت در جلسات فعالیت می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب و با تشکیل بسیج نیز فعالیت خود را در این نهاد مقدس آغاز کرد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد تا عیار و معیار شناساندن مرد از نامرد باشد. جنگی که قرار بود سرنوشت محمد را رقم بزند.

به نقل از خواهر شهید: «محمد در سر کلاس همیشه به یاد جبهه بود تا اینکه معلم مادرم را خواسته و از علت حواس‌پرتی محمد می پرسد و ما درآنجا متوجه شدیم که محمد دلش هوای جبهه را کرده است.»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

مادر! فکر من در جبهه است. اینجا نیست!

 

معلمش می‌گفت: «فکر و ذهنش خوب است، امّا حواسش جایی دیگری است.» و درست فهمیده بود. محمد، جسمش در خانه و کلاس و شهر اما دلش جای دیگر بود. به مادرش می‌گفت: «فکر من آبادان است، جبهه است.»

این طور بود که سوم دبیرستان درس را رها کرد و با اصرار از مادرش خواست تا اجازه‌اش را از پدرش بگیرد. مادر «محمد»، پدرش را راضی کرد که با امام جمعه شهر مشورت کند، تا تصمیم نهایی را بگیرند.

پس از موافقت امام جمعه، محمد از پایگاه بسیج ورامین، واقع در خیابان دادگاه سابق، راهی جبهه شد و در عملیات‌های مختلف شرکت کرد.

 

در کنار «شهید دکتر چمران» در «ستاد جنگهای نامنظم»

 

به این ترتیب، محمد که کلاس درس را نیمه تمام گذاشته و در رشته حسابداری سال آخر دبیرستان تحصیل می‌کرد، به جبهه رفت تا دوره جنگهای نامنظم را به سرپرستی شهید عزیز دکتر چمران آموزش ببیند. پس از این، در درگیریهای خرمشهر حضور داشت و جزو مدافعان این شهر خونین غیرت و استقامت بود.

 

از «فتح خرمشهر» تا «خیبر»، از «فتح فاو» تا «کربلای ۵»

 

بعد از فتح خرمشهر و عملیاتهای «فتح المبین» و «بیت المقدس»، در عملیات «رمضان» شرکت کرد و در همان سال به عضویت سپاه درآمد. او بیشتر وقتش را وقف بسیج کرده بود. او در ادامه، در عملیاتهای بزرگی از جمله «والفجر مقدماتی» مسئول دسته از گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، سال ۶۱ در عملیات «والفجر یک»،  مسئول دسته از گردان مقداد لشگر ۲۷ حضرت رسول، سال ۶۲  در عملیات «خیبر»، مسئول گروهان گردان قائم لشگر ۱۰ سید الشهدا، سال ۶۳ در عملیات «بدر»، مسئول گردان آرپی جی تیپ ذوالفقار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله، سال ۶۴ در عملیات «والفجر ۸» معاون گروهان از گردان حمزه لشگر ۲۷ حضرت رسول، و در عملیاتی در سال ۶۴ که در همین عملیات مجروح گشت و پس از بهبودی نسبی در عملیات «کربلای ۱» معاون گروهان از گردان حمزه از لشگر ۲۷ حضرت رسول و در عملیات «کربلای ۵» معاون گروهان از گردان حمزه از لشکر ۲۷ حضرت رسول بود که در همان عملیات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

با لباس خاکی سپاه، دنبال عروس خانم رفت!

 

در شهریور سال ۱۳۶۱ محمد با بانویی مومنه و متدین ازدواج کرد که یک دختر و یک پسر بنام سعید، حاصل این پیوند پاک بود. روایت خواهر شهید از ازدواج او را بشنویم: «موقع عروسی، خوب به یاد دارم که برادرم با جشن و خرید برای عقد و مهمانی مجلل و مفصل، موافق نبود. چون فرزند اول خانواده بود، پدرم خیلی دوست داشت مراسم را باشکوه برگزار کند ولی محمد به پدرم سفارش می‌کرد که خانواده‌هایی هستند که به این پول احتیاج دارند. عروسی را با جمعیتی مختصر و خرجی کم برپا کردیم. در شب عروسی، دعای توسل و نماز جماعت بر پا شد . برقها بیشتر خاموش بودند تا روشن. محمد با لباس سپاه و خاک‌آلود به دنبال عروس خانم رفت. چرا که می‌گفت: «باید همسرم بداند که من همیشه در کنار خاکهای جبهه بوده‌ام و هستم.» سه روز بعد از عروسی، محمد تصمیم گرفت به جبهه برود و به مدت شش ماه به جبهه رفت چون خیالش راحت بود که همسرش در کنار خانواده در امنیت و آرامش است.»

محمد، بیشتر اوقات در جبهه بود و حتی زمان تولد پسرش هم نتوانست در کنار همسرش باشد و در حالی که ۱۴ روز از تولدش می‌گذشت، به مرخصی آمد و سه چهار روز ماند و رفت.

 

از روی تخت بیمارستان، پدر را راضی کرد به جبهه برود!

 

و ادامه روایت: «محمد در عملیات فاو از ناحیه چشم مجروح شد و به مدت یک ماه در بیمارستان سپاهان اصفهان بستری بود. کسی از حالش خبر نداشت تا اینکه ما بوسیله یکی از دوستانش متوجه شدیم.

چه روز سختی بود، دیدن برادر بعد از چند ماه آن هم در بیمارستان . خلاصه محمد بعضی از ما را شناخت. شاید  از روی مهر و محبت شناخت چونکه ضربه سختی خورده بود و چشمان او پانسمان بودند.  محمد فکر نمی‌کرد که چشم او دیگر بینایی ندارد و امیدوار بود که وقتی پانسمان را باز می کند کاملا خوب شده باشد، اما زمانی که موقع باز کردن پانسمان فرا رسید در آیینه دید که چشمانش دیگر بسته نخواهد شد و دید خوبی هم ندارد، چونکه پلک محمد پاره شده بود و با پیوند پلک کوتاه شده و دیگر روی هم نمی رسیدند .

بعد از مجروحیت در عملیات فاو، محمد رو به پدرم کرد و گفت: بابا حالا من اینجا هستم، شما برو بسیج و از طرف بسیج محله، خودت را معرفی کن و به جبهه برو، خوب است که شما هم آب و هوایی عوض کنی. آنقدر برای پدرم صحبت کرد تا پدرم را راضی کرد برای اولین باربه جبهه برود. پدرم در منطقه مریوان سردشت به مدت شش ماه دوره دید.»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

از پشت تلفن گفت: تا شش روز دیگر می‌آیم. و آمد! اما….

 

«هنگامیکه برادرم خیالش راحت شده بود که پدرم واقعاً در جبهه ماندنی است تصمیم گرفت همسرش را به منطقه اندیمشک ببرد . سعید در آن زمان چند ماهه بود. در آنجا با یکی از بچه‌های ورامین در یک منزل مسکونی زندگی می‌کردند. مدتها گذشت و محمد در جبهه بود. ازمنطقه تلفن زدند؛ برادرم محمد بود. نمی‌دانم چرا آنقدر آن روزها اضطراب داشتم . نفهمیدم چگونه خودم را به تلفن رساندم . همگی صحبت کرده بودند. نوبت من رسید. متوجه شدم صدای محمد تغییر کرده است. هر‌چه خواستم حالش را بپرسم گفت: چیزی نیست. بیشتر نگران شدم. ظاهراً از بیمارستان زنگ زده بود. صدای درون تلفن شلوغ بود. گفت تا شش روز دیگر می آیم و سریع گوشی تلفن را قطع کرد. چند روز بعد و به قول خودش، شش روز دیگر آمد اما بر روی دست آمد!…»

 

که شهیدان که‌اند اینهمه خونین کفنان؟!…

 

سرانجام، محمد، پس از ۶ سال حضور مداوم در جبهه و شرکت و مسئولیت در تمامی عملیاتها، به آرزوی خود رسید و در ۹ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه «شلمچه» در جریان عملیات «کربلای ۵» به دیدار حق واصل گشت. خواهر شهید نقل کرده است: «پیکر پاک و مظلومانه برادرم در اثر اصابت ترکش بر قلبش در عملیات کربلای ۵ مجروح شد. برادرم را به بیمارستان صحرایی بردند. به خاطر خون زیادی که از بدنش رفته بود در هنگام عمل جراحی، دیگر چشم به این جهان باز نکرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.»

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب»

راه را سیدالشهدا (ع) برای ما روشن کرده است…

 

و مرور بخشهایی از وصیتنامه شهید، نشانگر روح بلند و متعالی اوست در قله درک معنای شهادت در راه خدا و اوج بندگی و سلوک معنوی او که کرامت شهادت در راه محبوب، جز بدین طهارت و طیران روحانی و ربانی، حاصل نگردد:

«خداوندا! سوگند به تو و حقانیت تو، راهی که من پیشه کردم، جز رسیدن به تو نیست و شهادت می‌دهم که تو خدای من و تنها تو هستی عادل‌ترین عادلین.

خدایا! سوگند می‌خورم که تو هستی خدای یگانه و من به یگانه بودن تو پی‌ برده‌ام.

خدایا! تو را سوگند می‌دهم که نایب بر حق مهدی موعود، قائم منتظر (عج)، حضرت امام خمینی عزیزمان را، نور چشم مستضعفین و تپش قلب فرزندان یتیم شهدا و توان زانوان رزمندگان را تا انقلاب و ظهور صاحب اصلی ما، حضرت مهدی (عج) سلامت بدار.

از عمر بی‌قابل و هیچ ما بردار و بر عمر گهر‌بار ایشان بیافزا و همچنین یاران واقعی اسلام را محافظت بفرما.

خدایا! ملت شریف زاده ما را همچنان مقاوم و مستحکم بدار، تا همان‌طور که تاکنون اسلام را یاری نموده‌اند، یاری کنند تا دین خدا نصرت یابد و به جهان مظلومین صادر گردد.

خدایا! من نتوانستم آن‌چنان که باید تو را بشناسم، ولی با این حال از تو می‌خواهم مرا در صف آنان قرار دهی که در روز قیامت در کنار آل محمّد (ص) هستند، و من را با این گناهان که اگر بگویم یا بنویسم، در هر دادگاهی، هر چند آن دادگاه، عادل هم نباشد محکوم می‌شوم و باید مجازات شوم، ولی خدایا یک جمله باید بگویم و می‌نویسم و می‌خوانم که خودت فرموده‌ای: «بنده‌ام! بیا من قبولت می‌کنم»، خدایا از من گناه‌کار، آمدن، از تو هم قبول کردن از روی لطف و کرمت.

خدایا من به این امید آمدم که گفتی بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را، خدایا خواندم تو را! استجابتم بفرما.

مردم شریف زاده، امروز روز یاری اسلام است. روز یاری حسین (ع) است.

تو را به خدا دست از تفرقه بردارید و به دنبال دنیای مادی نروید. رهرو امام باشید و از امام جلوتر نروید. به خانواده شهدا سرکشی کنید و از آن‌ها پشتیبانی کنید.

من افتخار می کنم که در جامعه ای زندگی کردم که از وقتی بد و خوب را شناختم رهبر و امام آن جامعه فرزندی از سلاله دخت نبی اکرم صل الله علیه وآله فاطمه زهرا سلام الله علیها است و وجود ایشان باعث شد تا از اعماق خلافکاری و زندگی حیوانی به زندگی شرافتمندانه و راستی رسیدم. از آن جهت که زبان گروهی کج فهم و منافق را ببندم این مطالب را می‌نویسم.
من نه به زور و نه به تهدید، این راه را انتخاب کردم بلکه سالها پیش سالار شهیدان حسین بن علی (ع) راه ما را با بیان حدیث: ( ان الحیوه عقیده و جهاد، زندگی عقیده است وجهاد) روشن کرده است و امام، زندگی را به ما آموخت و من راه خود را با شناخت قبلی انتخاب کرده ام. امروز هرکسی غیرت دارد هر کسی ادعای مردانگی دارد، باید به ندای امام لبیک گوید. امروز حسین زمانه (امام خمینی) حجت را بر همه ما تمام و همگی را دعوت به دفاع از اسلام کرده و بر همه است که با تمامی وجود فرمان او را که فرمود اسلام در خطر است را حس کنیم و بر دفاع از اسلام همت کنیم نه در شعار بلکه در عمل این وظیفه را عامل باشیم…»

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

سردار شهید «محمد جعفرجو»؛ یار «چمران»، فرمانده شجاع گردان «گیلانغرب» بیشتر بخوانید »

حماسه های ماندگار رزمندگان جنگ های نامنظم بوشهر در تاریخ دفاع مقدس تکرار ناشدنی است

حماسه های ماندگار رزمندگان جنگ های نامنظم بوشهر در تاریخ دفاع مقدس تکرار ناشدنی است


سرهنگ پاسدار «علیرضا غریبی» مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان بوشهر در گفت وگو با خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر با گرامیداشت یاد و خاطره همه شهدا به ویژه شهدای جنگ های نامنظم استان بوشهر در دوران دفاع مقدس اظهار داشت: نام ویاد رزمندگان استان بوشهر در دوران دفاع مقدس به خصوص جنگ‌های نامنظم در کنار شهید «چمران» مانا وماندگار هست.

دفاع مقدس تکرار ناشدنی هست” src=”https://defapress.ir/files/fa/news/۱۴۰۳/۱۱/۶/۲۷۸۸۷۹۶_۳۱۰.jfif” alt=”حماسه های ماندگار رزمندگان جنگ های نامنظم بوشهر در تاریخ دفاع مقدس تکرار ناشدنی هست” width=”۶۰۰″ height=”۴۰۰″ align=”middle”>

مدیرکل حفظ آثار دفاع مقدس با بیان اینکه حماسه های ماندگار رزمندگان جنگ های نامنظم بوشهر در تاریخ دفاع مقدس تکرار ناشدنی هست افزود: استان بوشهر در جنگ‌های نامنظم حضوری پررنگ داشته‌ و شهیدان زیادی در این عرصه تقدیم انقلاب اسلامی کرده که یکی از آنها شهید «علیرضا ماهینی»، فرمانده بخشی از ستاد جنگ‌های نامنظم دکتر «مصطفی چمران» و فرمانده محور در عملیات طریق‌القدس بود.

وی در ادامه بیان اینکه رزمندگان جنگ‌های نامنظم نقش تعیین کننده‌ای درسرنوشت دفاع مقدس داشتند ابراز داشت: تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم و مجاهدت‌های بیش از یک ساله آن یکی از اقدامات تأثیرگذار و غیرقابل انکار دفاع مقدس هست. 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حماسه های ماندگار رزمندگان جنگ های نامنظم بوشهر در تاریخ دفاع مقدس تکرار ناشدنی است بیشتر بخوانید »

رونمایی از دیوار نگاره  شهید فخری زاده و وزرای دفاع شهید

رونمایی از دیوارنگاره شهید فخری‌زاده و وزرای دفاع شهید


به گزارش مجاهدت از گروه جامعه دفاع‌پرس، به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت «محسن فخری‌زاده» دانشمند هسته‌ای و دفاعی کشورمان، از دیوارنگاره این شهید والامقام و شهیدان «فکوری»، «نامجوی» و «چمران» سه وزیر دفاع شهید در ایستگاه متروی نوبنیاد رونمایی شد.

این دیوارنگاره توسط معاونت امور فرهنگی اجتماعی شرکت بهره‌برداری متروی تهران و مشارکت وزارت دفاع طراحی و اجرا شده هست.

در مراسم رونمایی از این دیوارنگاره، خانواده‌ معظم شهدا، سردار «طلایی‌نیک» معاون وزارت دفاع، حجت‌الاسلام والمسلمين «شیرازی» جانشین سازمان عقدتی سیاسی وزارت دفاع، حجت‌الاسلام و المسلمین «حسينی سيدانی» معاون فرهنگی وزارت دفاع، «رضا محمدنژاد بیدخت» مدیرعامل شرکت بهره‌برداری مترو تهران، «مصطفی موسی پسندی» معاون امور اجتماعی و فرهنگی مترو و جمعی از مردم شریف تهران، حضور داشتند.

انتهای پیام/۳۸۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

رونمایی از دیوارنگاره شهید فخری‌زاده و وزرای دفاع شهید بیشتر بخوانید »

شهید شاخص بسیج فوزیه شیردل؛ کسی که جانش را فدای راه امام خمینی (ره) کرد

توصیف شهید چمران از لحظه شهادت خواهرم او را جاودانه کرد


شهید شاخص بسیج فوزیه شیردل؛ کسی که جانش را فدای راه امام خمینی (ره) کرد

به گزارش نوید شاهد؛ نقش آفرینی زنان در دفاع از مام وطن در سالیان سال انکارناپذیر است. شهید فوزیه شیردل همان پرستار فیلم «چ» حاتمی‌کیا نیز یکی از همین زنان است.

شهید شاخص بسیج که در شهر پاوه‌ و در لباس سفید پرستاری به شهادت رسید و شهید چمران در توصیف شهادت این شهید می‌گوید: «دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، ۱۶ ساعت مانده بود و خون از بدنش می‌رفت… این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه‌‌زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.»

در ادامه مصاحبه خبرنگار نوید شاهد را با مریم شیردل خواهر شهید شاخص بسیج، فوزیه شیردل می خوانیم.

 

 لطفا کمی خودتان را معرفی کنید و بفرمایید شهید فوزیه شیردل فرزند چندم خانواده بود؟

 من مریم شیردل خواهر شهید فوزیه شیردل هستم. خواهرم در اردیبهشت‌ماه سال ۳۸ در کرماشاه به دنیا آمد. ما ۶ خواهر و برادر بودیم و فوزیه فرزند سوم خانواده بود.

 

چگونه فوزیه وارد شغل پرستاری شد؟

او بسیار دختر منظم و درسخوانی بود و همیشه در مدرسه مدیر و معلم ها برای او احترام ویژه ای قائل بودند. کمی که بزرگتر شد به پرستاری علاقه پیدا کرد. فوزیه سوم راهنمایی بود که بیمارستان ۲۰۰ تختخوابی کرمانشاه اعلام کرد که به بهیار نیاز دارد و فوزیه اینگونه وارد شغل پرستاری شد.

 

با توجه به اینکه شما در کرمانشاه زندگی می کردید چگونه به پاوه رفت؟

فوزیه مدت ۳ سال در بیمارستان کرمانشاه مشغول بود و بالاخره بعد از گذراندن دوره ای آموزشی به صورت داوطلبانه در بیمارستان مناطق محروم مشغول شد که به پاوه رفت و دو سالی در آنجا ماند.

 

شهید شاخص بسیج فوزیه شیردل؛ کسی که جانش را فدای راه امام خمینی (ره) کرد

اگر بخواهید شخصیت فوزیه را در چند جمله خلاصه کنید او چگونه بود؟

در یک کلام او بسیار مهربان و شجاع بود. شما تصور کنید در چهل سال پیش یک دختر ۲۰ ساله چگونه بار زندگی را به دوش می کشید؟ او یک وام گرفته بود و برایمان خانه ای تهیه کرده بود. در کنار پدرم خرج خانه را می داد و برای پدرم هم دختر بود و هم پسر؛ البته ناگفته نماند که ارتباط ویژه ای با  پدرم داشت. پدر حافظ قرآن بود و همیشه یکی از عکسهای امام خمینی (ره) را لای قرآن نگاه می داشت. من فکر میکنم علاقه فوزیه به حضرت امام و خط و ربط سیاسی اش همگی متاثر از پدرم بود. فوزیه مانند گل پاکی بود که خدا او را به ما داد و خیلی هم زود از ما گرفت.

 

شما از شجاعت شهید فوزیه شیردل برایمان گفتید، در این رابطه خاطره ای دارید که بیان کنید؟

زمانی که فوزیه در پاوه پرستار بود، عکس حضرت امام را در اتاقشان نصب کرده بود که رئیس بیمارستان در بازدید از اتاق به عکس روی دیوار اشاره می کند و از فوزیه می خواهد این عکس را به سرعت بردارد اما فوزیه در جواب میگوید نه‌تنها این عکس را برنمیدارم بلکه تمام جوانی ام را فدای امام خمینی (ره) میکنم. رئیس بیمارستان نیز در جواب این کار او حقوقش را به مدت یکماه قطع می کند. خیلی مهم است که یک دختر کم سن و سال و در چنین  شرایطی اینگونه عمل کند. قبلا هم اشاره کردم که فوزیه حکم برادر و نان آور خانه را داشت و در ماه یکبار با دست پر به دیدن ما می آمد اما آن ماه زمانی که به خانه برگشت با دست خالی بود و ماجرا را برای پدرم تعریف کرد و پدر بیشتر او را تشویق کرد.

 

فوزیه چگونه به شهادت رسید؟

فوزیه درست زمانی که دوره دو ساله اش تمام شده بود و قرار بود فردا به کرمانشاه برگردد توسط حزب کوموله زخمی می شود. در آن زمان فوزیه تمام وسایلش را برای برگشت آماده کرده بود اما به محض اینکه می شنود که درگیری رخ داده و دکتر چمران با عده ای از رزمندگان با نیروهای ضدانقلاب درگیر شده اند، خودش را ملزم می داند که بماند و به زخمی ها کمک کند.

در واقع بیمارستان پاوه محاصره شده و فوزیه با زبان روزه زخمی می شود. هیچ امکانی برای رسیدگی به او وجود نداشت تا اینکه حضرت امام (ره) دستور آزاد سازی پاوه را که صادر میکند بالگردی به آنجا اعزام می شود تا نیروهای زخمی و زنان و کودکان را به مکانی امن ببرد اما بالگرد در میانه راه مورد اصابت منافقان از خدا بی خبر قرار گرفته و متلاشی می شود.

و شهید چمران در حالی که صحنه شهادت خواهرم را دیده بود می گوید: «دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، ۱۶ ساعت مانده بود و خون از بدنش می‌رفت… این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه‌‌زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.»

فوزیه مانند مادرمان حضرت زهرا (س) از ناحیه پهلو مجروح شد و در زمان حرکت هلی کوپتر با زبان روزه شهید شد؛ در واقع دوبار خواهرم شهید شد.

 

چگونه خبر شهادت را به شما دادند؟

یادم می آید مردادماه بود و در ایام امتحانات به سر می بردیم. من در حال درس خواندن بودم که درب منزل ما به صدا درآمد و خبر زخمی شدن فوزیه را به پدرم دادند. پدرم دم در یک آن قدش خمیده شد و در واقع شنیدن این خبر او را شکست و این در حالی است که به ما فقط گفته بودند فوزیه زخمی شده و شهید نشده است.

 

در پایان صحبتی دارید؟

من فقط می خواهم به یک نکته اشاره کنم و آن این است که شهدا بدون هیچ چشمداشتی باارزش ترین دارایی خود را کف دستشان گذاشته و با دشمن داخلی و خارجی مبارزه کردند؛ وظیفه ما ادامه راه آنان در دفاع از خاکمان است و اینکه نگذاریم خون شهدا پایمال شود.

انتهای گزارش/



منبع خبر

توصیف شهید چمران از لحظه شهادت خواهرم او را جاودانه کرد بیشتر بخوانید »