شهید

۲۰ روز با هم بودیم؛ یک عمر دنبالش گشتم + عکس

یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آن‌ها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزاده‌ها رفتم،

به گزارش مشرق، در یکی از روزهایی که شهدای گمنام را در خیابان‌های تهران تشییع می‌کردند، بانویی را دیدم که از دو پهنای صورتش اشک جاری بود؛ از گریه‌اش پیدا بود که دل شکسته‌ای دارد. چند قدمی با او همراهی کردم. با سلام و جوابی صمیمی باب صحبت باز شد. وقتی از او پرسیدم همیشه در مراسم تشییع شهدای گمنام شرکت می‌کنید؟ نگاهی به تابوت شهدا کرد و گفت من سال‌هاست برای تشییع شهدای گمنام می‌آیم. مکثی کرد و زیر لب گفت شاید مهدی من هم در یکی از همین تابوت‌ها باشد و من بی‌خبر باشم. پای صحبت‌های این همسر شهید نشستم. خاطرات جالبی از مراسم ازدواج و صاحب فرزند شدنشان داشت؛ بانویی که بعد از شنیدن خبر شهادت همسرش، دخترش رضوانه به دنیا آمد. سال‌ها گذشت، اما او هرگز از بازگشت همسرش ناامید نشد. سال‌ها انتظار آمدن آقا مهدی را کشید و حتی زمانی که شنید اسرا به کشور بازگشته‌اند، قاب عکس همسرش را در دست گرفت و به خانه اسرا رفت تا بلکه خبری از پدر رضوانه بگیرد. گفت‌وگوی ما با معصومه ترابی، همسر شهید جاویدالاثر مهدی نوروزی را پیش‌رو دارید.

ازدواج با یک پاسدار آن هم در دهه ۶۰ و اوج جنگ کار سختی بود؟
اتفاقاً زمانی که آقا مهدی به خواستگاری‌ام آمد، به من گفت: «من پاسدار هستم و معلوم نیست شش ماه با شما زندگی کنم یا شاید هم یک روز کنار هم نباشیم. به همین خاطر باید خودمان را برای هر اتفاقی آماده کنیم.» خرداد سال ۶۴ بود. آن زمان دختری ۱۶ ساله بودم و مدرسه می‌رفتم. بعد از خواستگاری خانواده آقامهدی، پدرم گفت: «من موافقم. تو نظر خودت را بگو.» من هم با توجه به شناختی که از ایشان داشتم، راضی بودم. مادر شهید نوروزی، دخترعموی پدر من بود؛ یعنی من و آقامهدی عموزاده بودیم به دلیل همین نسبت خانوادگی، در مهمانی‌ها آقا مهدی را می‌دیدم. ایشان در جمع فامیل و دوستان بسیار محبوب بود و همیشه ذکر خیر او را می‌گفتند. ظاهراً آقا مهدی یکی دو بار من را در جمع خانواده دیده و رفتارهایم مورد توجه‌اش قرار گرفته بود. بعد هم برای ازدواج با من با مادرش صحبت کرده بود و مادرشان گفته بودند: «معصومه مدرسه می‌رود گزینه دیگری را انتخاب کن»، اما آقا مهدی در پاسخ گفته بود: «یا به خواستگاری او می‌روید یا اینکه من دیگر ازدواج نمی‌کنم.»

با اینکه شهید گفته بود شاید حتی یک روز هم کنار هم زندگی نکنیم، چطور شد به خواستگاری‌اش پاسخ مثبت دادید؟
آن زمان انگار خداوند همه ما را آماده این اتفاق‌ها کرده بود. ما به این فکر می‌کردیم که بخشی از خاک ما دست دشمن افتاده است و باید دفاع کنیم. قبل از ازدواجمان آقامهدی در دانشگاه تهران رشته پزشکی پذیرفته شده بود که یک ترم درس خواند و با توجه به شرایط جنگ، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به جبهه رفت. وقتی می‌دیدم ایشان از شرایط خوب تحصیلی اش برای دفاع از کشور گذشت، من هم باید خودم را کنار ایشان می‌دیدم و از خواسته‌هایم می‌گذشتم.

ازدواج‌های دهه ۶۰ سادگی خاصی داشت. از مراسم ازدواجتان برایمان بگویید.
من و آقامهدی یک سال عقد بودیم و سال ۶۵ ازدواج کردیم. تجملات جامعه امروز آن زمان نبود. اصلاً مهریه اهمیت چندانی نداشت؛ مهریه من ۲۰۰ هزار تومان بود که آن را هم خانواده داماد با رضایت خانواده ما تعیین کردند.
مراسمی با عنوان نامزدی، بله برون و عقدکنان نبود. یک سالن عروسی مختصر با یک نوع غذا گرفتیم. همسرم حتی مخالف تزئین ماشین عروس بود و می‌گفت: «وقتی به ماشین گل بزنیم موجب جلب توجه در خیابان می‌شود و من دوست ندارم مردم عروسم را در داخل ماشین گل زده ببینند.» در واقع از نظر او این کار نوعی به نمایش گذاشتن عروس بود.

چند روز در کنار آقا مهدی زندگی کردید؟
در دوران یکساله عقدمان آقا مهدی دائم در جبهه بود و سه بار به مرخصی آمد که دو روز در کنارمان بود. دو هفته بعد از ازدواج به جبهه رفت. یک‌بار به مرخصی آمد و سه روز ماند و دوباره به جبهه رفت و دیگر حتی پیکرش بازنگشت. روی هم رفته شاید ۲۰ روز کنار شهید بودم، اما بعد از شهادت سال‌ها دنبالش گشتم.

از روحیات شهید نوروزی برایمان بگویید.
بسیار صبور بود. طوری که پدر و مادرشان هم می‌گفتند او از همه فرزندان صبورتر و مظلوم‌تر است. ما در منزل پدر و مادر شهید زندگی می‌کردیم. در آن خانه پدربزرگ و مادربزرگ، سه خواهر و یک برادر مجرد و خانواده برادر بزرگ‌تر آقامهدی زندگی می‌کردند. به هر حال جمعیت خانواده زیاد بود و اتفاقات مختلفی پیش می‌آمد. هر وقت مسئله‌ای پیش می‌آمد، آقا مهدی می‌گفت: «اشکال ندارد لبخند بزن و عبور کن.» در مجموع خیلی گذشت می‌کرد.
آن موقع حقوق ماهانه همسرم در سپاه یکهزار و ۷۵۰ تومان بود. گاهی وقت‌ها بر من سخت می‌گذشت، اما شهید می‌گفت: «شاکر باش! همین که یک لقمه نان حلال در سفره‌مان است باید شکرگزار باشیم.» آقا مهدی آنقدر به من دلگرمی می‌داد که پیش خودم می‌گفتم همین هزار و ۷۵۰ تومان حقوق بسیار خوبی است.

خبر پدر شدن را خودتان به آقامهدی دادید؟
بله، وقتی شنید بسیار خوشحال شد. هرچند قبل از به دنیا آمدن فرزندمان، آقا مهدی به شهادت رسید. بعد از تولد رضوانه خیلی حسرت خوردم که کاش همسرم زنده بود و دخترمان را می‌دید.
ایشان در نامه‌ها می‌نوشت به خاطر سلامتی‌ات و فرزندمان به تغذیه‌ات برس و مراقب خودت باش. او در وصیتنامه‌اش اسم فرزندمان را انتخاب کرده و نوشته بود: «اگر فرزندمان دختر بود اسم او را بگذارید رضوانه و اگر پسر بود اسم او را مصطفی بگذارید.»

آقامهدی از آرزوی شهادتشان برای شما حرفی می‌زدند؟
شهید نوروزی مداح بود و در تمام مناسبت‌ها که مداحی می‌کرد، برای خانم فاطمه زهرا (س) روضه می‌خواند. یادم است یک‌بار که از هیئت خارج شدیم، دوستانش از او پرسیدند: «این چه رازی است که همیشه در مداحی‌هایت روضه حضرت زهرا (س) را می‌خوانی!» آقا مهدی هم گفت: «نمی‌دانم لیاقت شهادت را دارم یا نه، اما آرزو دارم اگر روزی مرگ سراغم آمد، مانند بانوی دوعالم بی‌نشان باشم.»

خبر شهادت را چگونه به شما دادند؟
آقامهدی ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلا ۵ به شهادت رسید. همرزمان ایشان برای ما اینگونه روایت کردند: «آقامهدی همراه رزمنده‌ها در سنگر بود که تعدادی مجروح به سنگر آوردند. بعثی‌ها جلوی سنگر خمپاره زدند و نوروزی به زمین افتاد. در این پاتک، منطقه دست دشمن افتاد و نتوانستیم پیکر آقامهدی را به عقب بازگردانیم.»
از آقامهدی فقط برای ما یک ساک دستی آوردند که در آن وصیتنامه و تعدادی از وسایل شخصی‌اش وجود داشت. او در وصیتنامه‌اش تأکید کرده بود: «پیرو ولایت باشید.» به من هم سفارش کرده بود: «دلم می‌خواهد فرزندمان را خیلی خوب تربیت کنید.»

چند سال دنبال همسرتان گشتید؟
بعد از شنیدن خبر شهادت آقامهدی این مسئله را پذیرفتیم، اما بعد مسائلی پیش آمد که سعی می‌کردیم خبری از شهید بگیریم. چون آن زمان می‌گفتند بسیاری از رزمنده‌ها بعد از مجروحیت بیهوش می‌شدند و بعد آن‌ها را به بیمارستان‌های دیگر استان‌ها منتقل می‌کردند؛ بنابراین، این احتمال را می‌دادیم که شاید آقا مهدی هم بیهوش شده باشد یا می‌گفتند که شاید اسیر دشمن باشد.

یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آن‌ها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزاده‌ها رفتم، اما آن‌ها آقامهدی را در اسارتگاه‌هایشان ندیده بودند.

هیچ خبری از آقامهدی نبود و در همین رابطه برای شناسایی ما را به معراج شهدا می‌بردند. خیلی به معراج شهدا رفتم طوری که شمارش آن از دستم خارج شده است. اگر پیکر شهیدی قابل شناسایی نبود، ما به معراج شهدا می‌رفتیم تا شاید نشانی از آقامهدی پیدا کنیم. وقتی به معراج شهدا می‌رفتم حدود ۱۰، ۱۵ پیکر شهید را به من نشان می‌دادند؛ من پیکر شهدایی را می‌دیدم که سر نداشتند و بدنشان قطعه قطعه شده بود. وقتی به خانه بر می‌گشتم تا سه، چهار روز اوضاع روحی بدی داشتم.

چند سال گذشته بود و دیگر متوجه شده بودم او شهید شده است و باید دنبال جنازه می‌گشتیم. از همان ابتدا که پیکر شهدا را به تهران می‌آوردند، پیگیر بودیم تا نشانی از شهید پیدا کنیم. خیلی پرس‌وجو کردیم، اما بی‌نشانی خواست شهید نوروزی بود که می‌گفت: «دوست دارم مثل خانم فاطمه زهرا (س) نشانی از من نباشد.»

الان هم تشییع شهدای گمنام می‌روم و پیش خود می‌گویم شاید یکی از همین شهدای گمنام آقامهدی من باشد. اوایل که می‌رفتم خیلی حالم منقلب می‌شد، اما یکی دو سال است صبورتر شدم.

روزی که دخترتان به دنیا آمد، چه مدت از شهادت پدرش می‌گذشت؟
هنگام شهادت آقا مهدی هشت ماهه باردار بودم و خواهران ایشان خیلی به من دلداری می‌دادند که به خاطر بچه، بی‌قراری نکنم. بعد از شهادت آقامهدی به احترام خانواده‌اش حدود هفت سال در منزل پدرشوهرم زندگی کردم.
در جریان عملیات کربلای ۷ بود که تعداد زیادی مجروح به بیمارستان‌های تهران آوردند. من یک شب درد عجیبی داشتم. موضوع را به خواهرشوهرم گفتم. بعد هم پدر و مادر آقامهدی مرا به بیمارستان نجمیه بردند. تعداد مجروحان به قدری زیاد بود که پشت سر هم هلیکوپترها در حیاط بیمارستان می‌نشستند و مجروحان را تخلیه می‌کردند. آسانسور بیمارستان هم فقط به حمل مجروحان اختصاص داشت. من وقتی از پله‌ها طبقه بالا می‌رفتم، حتی در پله‌ها هم مجروحان نشسته بودند.

در یک اتاق بخش زایمان هفت خانم باردار حضور داشتیم که همسران هر هفت نفرمان شهید شده بودند. آن روز به قدری تعداد مجروحان زیاد بود که بعد از زایمان ما را مرخص کردند تا فضای بیشتری برای رسیدگی به زخمی‌ها در بیمارستان باشد.

ما معتقدیم با توسل به شهدا می‌توان گره‌های زیادی را باز کرد؛ این مسئله برای شما هم پیش آمده است؟
بله، بارها پیش آمده است از شهید کمک خواسته‌ام و ایشان هم کمکم کرده‌است. من یک دختر دارم که یادگار شهید است به همراه دو فرزند پسر که ثمره ازدواج مجددم هستند. همیشه به شهید گفته‌ام این فرزندان سرمایه‌های زندگی من هستند همیشه کمکشان کن تا راه خطایی نروند. اکنون هم موفقیت فرزندانم را از شهید دارم.
به یاد دارم رضوانه شب کنکور خیلی اضطراب داشت. از شهید خواستم روز کنکور کنار دخترمان باشد. روزی که رضوانه را برای آزمون به دانشگاه شهید بهشتی می‌بردم، احساس می‌کردم شهید کنار رضوانه است. بعد از آزمون رضوانه گفت: «مادر من خیلی با آرامش به سؤالات جواب دادم و عالی آزمون دادم.» او در رشته ریاضی رتبه ۸۰ را کسب کرد.

منبع: روزنامه جوان

۲۰ روز با هم بودیم؛ یک عمر دنبالش گشتم + عکس بیشتر بخوانید »

دستگیری آیت الله در شب عروسی دخترش

عصر بود که ما به منزل شهید مفتح رسیدیم که ناگهان مأموران رژیم ریختند و هر سه طبقه ساختمان را اشغال کردند و گفتند تا آقای مفتح را دستگیر نکنیم، نمی‌رویم!

به گزارش مشرق، راوی خاطراتی که پیش روی شماست، داماد شهید آیت‌ا… دکتر محمد مفتح، خواهرزاده شهید آیت‌ا… دکتر بهشتی و از فعالان انقلاب اسلامی در شهر اصفهان است. با مهندس محمد پیشگاهی‌فرد به مناسبت سالروز شهادت پدر همسرش سخن گفته‌ایم، اما دامنه گفت وگو منحصر به آن بزرگ نیست و برخی سرفصل‌های تاریخ نهضت اسلامی از جمله مبارزات در شهر اصفهان را نیز در بر گرفته. محمد پیشگاهی با توجه به نسبت خویشاوندی با آیت‌ا… شهید بهشتی از سال ۱۳۴۲ و بعد از دریافت مدرک دیپلم به همراه عده‌ای از دوستان و با راهنمایی آنها وارد فعالیت‌های مبارزاتی شد و به‌خصوص در زمینه تایپ و تکثیر اعلامیه‌های امام و دیگر اعلامیه‌های انقلابی فعالیت می‌کرد که در نهایت به دستگیری او توسط ساواک در سال ۱۳۴۳ منجر شد.

وقتی ساواک شما را دستگیر کرد چه اتفاقی برایتان رخ داد؟
چند ماهی در زندان بودیم، تا به دادگاه نظامی اصفهان و سپس دادگاه تجدید نظر شیراز معرفی شدیم. ابتدا مجازات سنگینی برایمان در نظر گرفتند، ولی رژیم که می‌خواست عادی‌سازی و وانمود کند در کشور اتفاق خاصی نیفتاده است و رژیم، مخالفی ندارد، ما را آزاد کرد! از آن به بعد مبارزات را به صورت مخفی ادامه دادیم. پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، شهید بهشتی فعالیت بسیار فشرده و مخفیانه‌ای را شروع کردند و در سطح کشور نیروهای انقلابی را شناسایی و با آنها ارتباط برقرار نمودند.

این یارگیری‌ها بیشتر در کجا و چگونه انجام می‌شدند؟
اغلب این یارگیری‌ها، در جلسات مذهبی انجام می‌شدند. حتی عده‌ای از دوستان به خاطر مخفی‌کاری‌، به انجمن‌های ضد مسیحیت و ضد بهائیت هم می‌رفتند.
فرمودید که شهید مفتح با جوانان به‌خصوص آنهایی که به مسجد قبا می‌رفتند رابطه خوبی داشتند. ایشان در مسجد قبا چه فعالیت‌هایی انجام می‌دادند؟
مسجد قبا، مخصوصاً بعد از تعطیل شدن مسجد جاوید، مسجد هدایت و حسینیه ارشاد، مهم‌ترین پایگاه انقلاب بود. شهید مفتح در رونق گرفتن مسجد قبا و به‌خصوص تعطیل نشدن آن نقش اصلی را داشتند. یادم هست در موقع سخنرانی‌ها مخصوصاً در ماه‌های رمضان و محرم و مناسبت‌های مذهبی، تمام خیابان‌های اطراف مسجد هم پر از جمعیت می‌شد.

شما چه فعالیت‌هایی داشتید؟
من هم در کنار این بزرگان، هر کاری که از دستم برمی‌آمد، انجام می‌دادم. از جمله در سال ۱۳۵۲ به توصیه شهید بهشتی و شهید مفتح تحت پوشش شرکتی به نام ایران فوکو و با همکاری عده‌ای از دانشجویان، سعی می‌کردیم برای تبعیدی‌ها وسایل مورد نیازشان را تهیه کنیم و به آنها برسانیم. از جمله این افراد، آقای پسندیده، آقای خلخالی، آقای خسروشاهی و… در استان‌ها و شهرهای دورافتاده بودند که کمک‌ها را به آنها می‌رساندیم. از دیگر فعالیت‌هایی که تحت پوشش شرکت ایران فوکو انجام می‌دادیم، برگزاری نمایشگاه کتاب در شهرهای مختلف بود که در آگاهی‌بخشی به نسل جوان تأثیر فوق‌العاده‌ای داشت. شهید بهشتی مخصوصا روی کردستان تأکید بیشتری داشتند و می‌گفتند به آنها بیشتر برسید!

از تشکیل جامعه روحانیت مبارز و نقش شهید مفتح در آن چه خاطره‌ای دارید؟
بزرگانی چون شهید مطهری، شهید باهنر، شهید مفتح، مرحوم ‌هاشمی رفسنجانی، مرحوم مهدوی کنی و مرحوم موسوی اردبیلی با همفکری و همراهی یکدیگر، جامعه روحانیت مبارز را بنا نهادند که در سازماندهی تظاهرات و حرکت‌های مردمی، گردآوری اطلاعات و ایجاد ارتباط با بخش‌هایی از بدنه رژیم و به‌خصوص ارتش، نقش به‌سزایی را ایفا کرد.

با ارتش؟
بله، یک روز به منزل شهید مفتح رفتم و در آنجا سرگرد اقارب‌پرست را دیدم. ایشان را از اصفهان می‌شناختم و وقتی رفت، قضیه را از شهید مفتح پرسیدم. ایشان گفتند آقای اقارب‌پرست رابط بین جامعه روحانیت و ارتش است و اطلاعات و اخبار آنجا را به ما می‌رساند. جامعه روحانیت از هر فرصتی برای آگاهی‌بخشی به جوانان استفاده و تلاش می‌کرد جلوی انحرافات را بگیرد و مردم را با معارف حقیقی اسلام آشنا کند. از جمله فرصت‌هایی که جامعه روحانیت مبارز از آن نهایت استفاده را کرد، شهادت حاج‌آقا مصطفی خمینی بود. پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق و ضربات سنگین رژیم بر بدنه انقلابی جامعه، یأس فلج‌کننده‌ای بر جوانان مبارز مستولی شد. رژیم هم از این یأس نهایت استفاده را کرد و به اختلافات بین دو جریان روحانیت در سال ۱۳۵۶ دامن می‌زد. شهادت حاج‌آقا مصطفی در این فضا، همچون شعله‌ای بود که به خرمن افسرده جامعه خورد و چنان آتشی را برافروخت که رژیم را در خود سوزاند و خاکستر کرد! ناگهان جامعه در اثر این شهادت به حرکت در آمد و از آن مقطع به بعد، دیگر جریان تظاهرات، تحصن‌ها و اعتصابات متوقف نشد. جامعه روحانیت مبارز در انسجام و تشکل این حرکت‌ها، نقش تعیین‌کننده‌ای داشت و با هوشیاری از این رویداد بهره‌برداری و در سراسر کشور مراسم‌های چهلم حاج‌آقا مصطفی را برگزار کرد.

فضای اصفهان، خاص و متفاوت است. از قدیم جریان مذهبی اصفهان دو گونه بوده، یکی جریان هوشیار مذهبی ـ سیاسی و یک جریان صرفا مذهبی و بی‌توجه به فعالیتهای سیاسی که هر کدام نمادهایی داشتند. نظر شما در این مورد چیست؟
در حوزه جریان‌های دینی معتقد به مبارزه ممکن بود بعضی از حرکتها، حرکتهای خاصِ فردی بوده باشد. شهید بهشتی این حرکت‌ها را جمع و بین آنها ارتباط برقرار و خودشان کار را هدایت می‌کردند و پیش می‌بردند. این امر مسبوق به سابقه بود. در جریان نهضت ملی و حمایت عمومی از دکتر مصدق و آیت‌ا… کاشانی، شهید بهشتی طلبه جوانی بودند و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در خیابان چهارباغ اصفهان، جمعیتی جمع شد و ایشان سخنرانی مفصلی کردند. شخصیت‌های دیگری نیز بودند که حامی مبارزه محسوب می‌شدند؛ مثل مرحوم آیت‌ا… خادمی که از یاران امام و تقریبا هم‌دوره ایشان و مجتهد بزرگ اصفهان بودند. ایشان هم در آن سالها، بخشی از فعالیت‌ها، از جمله مبارزات بازاری‌ها و متدینان اصفهان را شکل می‌دادند. در خرداد سال ۱۳۴۲، اصفهان واقعا متحول شده و فضای گسترده‌ای در زمینه حمایت از انقلاب شکل گرفته بود. منتها موضوع مهم این است که شهید بهشتی فعالیت‌های فردی افراد و جریان‌های گوناگون را که دیگر نمی‌توانست به آن شکل ادامه پیدا کند، جمع و برای آنها برنامه‌ریزی می‌کردند. طبیعتا این وضعیت در شهرستان‌های دیگر هم بود.

ماجرای مخالفت طیفی از روحانیون با شهید مطهری و شهید مفتح در آن مقطع چه بود؟
طیفی از روحانیون به‌خصوص وعاظ تهران، از موضعگیری‌های شهید مطهری در مورد حجاب و از طرفداری شهید مفتح از دکتر شریعتی دلخور بودند و می‌گفتند: اگر اینها زیر اعلامیه سراسری برای ختم حاج‌آقا مصطفی را امضا کنند، آنها امضا نخواهند کرد! شهید بهشتی قاطعانه در برابر این قضیه ایستادند و در نتیجه دو مجلس جداگانه ختم، یکی توسط وعاظ تهران در مسجد عزیزا… و یکی توسط جامعه روحانیت مبارز در مسجد ارک برگزار شد. حقیقتا مجلس تاریخی و باشکوهی شد. ابتدا قرار بود آقای معادیخواه در آن مجلس صحبت کند، ولی من به شهید مفتح گفتم: عده‌ای از جوانان، به‌خصوص کسانی که با ایشان در زندان بودند، نسبت به عملکرد ایشان انتقاد دارند. از آنجا که قرار است متن این سخنرانی چاپ و در سراسر کشور توزیع شود، به نظر من ایشان گزینه مناسبی نیست. ایشان گفتند من که خودم ممنوع‌المنبر هستم، کسی را نداریم که بتواند این کار را انجام بدهد. من آقای حسن روحانی را پیشنهاد کردم و گفتم خودم ده شب در اصفهان پای منبر ایشان بودم. شهید مفتح با شهید بهشتی تماس گرفتند و قضیه را برای ایشان تعریف کردند. شهید بهشتی گفتند آقای روحانی شاگرد آقای مطهری و طلبه بااستعدادی است. بعد هم با آقای مطهری مشورت کردند و ایشان گفتند: آقای روحانی گزینه بسیار مناسبی است. سرانجام آقای روحانی آمدند و سخنرانی تاریخی و بسیار عجیبی شد. در آنجا آقای روحانی برای اولین بار برای آیت‌ا… خمینی، لفظ امام را به کار بردند که به‌سرعت فراگیر شد.
آیا هنگام برگزاری مراسم تاریخی نماز عید فطر سال ۱۳۵۷ در تهران بودید؟ از آن روز چه خاطره‌ای دارید؟
من آن روز در تهران نبودم، ولی شرح مفصل آن روز را از شهید بهشتی و شهید مفتح شنیدم. شهید مفتح در آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۵۷، مردم را برای اقامه نماز عید فطر در تپه‌های قیطریه دعوت می‌کنند. ساواک بلافاصله اعلامیه‌ای را پخش می‌کند که در غیبت امام زمان(عج) اقامه نماز جماعت عید فطر جایز نیست، اما شهید مفتح با هوشیاری این توطئه را خنثی و اعلام می‌کنند ما مقلد امام خمینی (ره) هستیم و فتوای ایشان را می‌دانیم و این حرف ابداً صحیح نیست و نماز جماعت با شکوه هر چه تمام‌تر برگزار خواهد شد. همین‌طور هم می‌شود. در آن مراسم شهید باهنر سخنرانی مفصلی درباره اوضاع کشور و عزم روحانیت برای تغییر اوضاع ایراد می‌کنند و در پایان سخنرانی هم اعلام می‌کنند: برای بزرگداشت شهدای تهران و ایران، روز پنجشنبه عزای عمومی و تعطیل است! پس از برگزاری باشکوه نماز عید فطر، راهپیمایی عظیمی در میان تدابیر امنیتی رژیم انجام می‌شود. در این مراسم شهید مفتح در دوراهی قلهک، توسط مأموران رژیم مجروح و روانه بیمارستان می‌شوند. اداره بقیه راهپیمایی را شهید بهشتی به عهده می‌گیرند و در میدان آزادی سخنرانی پرشوری را ایراد و نماز ظهر را
اقامه می‌کنند.

قضیه دستگیری شهید مفتح چه بود؟
ایشان در اثر جراحات وارده، در روز راهپیمایی در بیمارستان بستری بودند. در روز ۱۶ شهریور قرار بود مراسم عروسی دختر دوم ایشان برگزار شود و ما از اصفهان برای شرکت در مراسم آمدیم. اعضای خانواده صلاح نمی‌دانستند شهید مفتح از بیمارستان بیایند، ولی ایشان گفته بودند باید در مراسم عروسی دخترشان شرکت کنند! عصر بود که ما به منزل شهید مفتح رسیدیم که ناگهان مأموران رژیم ریختند و هر سه طبقه ساختمان را اشغال کردند و گفتند تا آقای مفتح را دستگیر نکنیم، نمی‌رویم! من و برادر شهید مفتح، خودمان را به سر خیابان رساندیم که نگذاریم ایشان وارد خانه بشوند، اما دیدیم مأموران ماشین ایشان را محاصره کرده‌اند. من و عده دیگری سعی کردیم مانع شویم و نگذاریم ایشان را ببرند. اما سخت تحت ضرب و شتم مأموران قرار گرفتیم و ایشان را بردند! شهید مفتح فرمودند: همین امشب مراسم را برگزاری کنید و نگذارید عروسی به هم بخورد. ما هم طبق دستور ایشان همین کار را کردیم. شهید مفتح دو ماه بعد و در دولت شریف امامی که دولت خود را دولت آشتی ملی نامیده بود، آزاد شدند.

یکی از فرازهای مهم دوران انقلاب راه‌پیمایی‌های مهم روزهای تاسوعا و عاشورای سال ۵۷ بود. درباره چند و چون برگزاری این راه‌پیمایی‌ها، حرف و حدیث‌های زیادی وجود دارد. شما از آن ایام چه خاطره‌ای به یاد دارید و تحلیل شما چیست؟
یک هفته قبل از تاسوعای سال ۱۳۵۷، اعضای جامعه روحانیت مبارز از جمله شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، آیت‌ا… مهدوی کنی، آیت‌ا… خامنه‌ای، آیت‌ا…‌هاشمی رفسنجانی و در طبقه دوم منزل شهید مفتح تشکیل جلسه دادند و در پایان جلسه قرار شد همراه شهید مفتح، پسرشان آقا مهدی و برادرشان حسین آقا به منزل مرحوم آیت ا… طالقانی برویم و از ایشان بخواهیم پایین اعلامیه راه‌پیمایی تاسوعا را که همه اعضای جامعه روحانیت آن را امضا کرده بودند، امضا کنند. آیت‌ا… طالقانی به شهید مفتح بسیار اکرام و احترام کردند، ولی با وجود اصرار ایشان، حاضر نشدند پای اعلامیه را امضا کنند و لذا آن اعلامیه با امضای اعضای جامعه روحانیت چاپ و منتشر شد. البته اطرافیان آقای طالقانی اعلامیه جداگانه‌ای را از ایشان چاپ و منتشر کردند.

از شهادت آیت ا… مفتح چگونه باخبر شدید؟
در آن ایام، مدیر صدا و سیمای اصفهان بودم و آن روز اتفاقاً به خاطر مشغله کاری زیاد، نرسیده بودم به اخبار گوش بدهم. ساعت حدود نه و نیم صبح بود که منشی آمد و از من پرسید: آیا اخبار را شنیده‌ام. من گفتم: نه و او رفت. چند دقیقه بعد مدیران و معاونین آمدند و سعی کردند آرام آرام به من بفهمانند که به جان دکتر مفتح سوء قصد شده است و در حال حاضر در بیمارستان هستند. هنوز خبر شهادت ایشان از طریق صدا و سیما پخش نشده بود. به خانه رفتم و سعی کردم خبر را آرام آرام به همسرم بدهم. با هواپیما به تهران آمدیم و وقتی سیل جمعیت سیاه‌پوش را جلوی منزل شهید مفتح دیدیم، متوجه شدیم چه اتفاقی افتاده است.

فعالیت سیاسی ممنوع!
محمد پیشگامی‌فرد اشاره می‌کند که عده‌ای از جوانان انقلابی به انجمن ضد بهائیت و حجتیه پیوستند. او درباره این جریان و علت مخالفت انجمن با فعالیت‌های سیاسی توضیح می‌دهد: انجمن به خاطر مرکزیت مرحوم آقای حلبی مخالف یا ضد امام نبود، اما به اعضا اجازه کوچک‌ترین فعالیت سیاسی را نمی‌داد و حتی از اعضا تعهد کتبی می‌گرفت که وارد سیاست نشوند! ساواک هم این قضیه را مستمسک قرار داده بود و افرادی را که اهل مبارزه بودند، تشویق می‌کرد برای مبارزه با بهائیت به این انجمن بپیوندند. حتی در سال ۱۳۴۴ که مرا دستگیر و دادگاهی کردند، به من گفتند: تو که این‌قدر با استعداد هستی، چرا نمی‌روی در انجمن حجتیه فعالیت کنی؟ اینها هم که دارند برای اسلام و امام زمان(عج) فعالیت می‌کنند. همین فضا باعث شد که بچه‌ها دچار دلزدگی شوند و در انجمن حجتیه نمانند.

وصلت با خانواده دکتر مفتح

محمد پیشگاهی فرد، همسر دختر آیت‌ا… مفتح است. داستان این وصلت به همان سال‌های مبارزه برمی‌گردد و روحیه انقلابی پیشگاهی‌فرد که خواهرزاده آیت‌ا… بهشتی است در این زمینه بی‌تاثیر نبود. او درباره چگونگی این وصلت می‌گوید:
من شهید آیت‌ا… مفتح را از سال‌های قبل از طریق کتاب‌هایشان می‌شناختم. سال ۴۸ پدرم فوت شدند و شهید بهشتی که در آن موقع در آلمان بودند، برایم نامه تسلیتی فرستادند و گفتند: نگران چیزی نباش، من هر کاری که از دستم بربیاید برای تو انجام می‌دهم. ایشان وقتی از آلمان برگشتند در منزلی اقامت کردند که به منزل شهید مفتح بسیار نزدیک بود و در نتیجه مراوده بین این دو خانواده برقرار شد. سال ۵۰ قضیه ازدواجم مطرح شد و شهید بهشتی که می‌دانستند شهید مفتح دخترِ دم بختی دارند، از ایشان پرسیدند: آیا اجازه دارند مرا معرفی کنند؟ شهید مفتح خیلی صریح و بی‌رو در بایستی پرسیدند: اگر دختر خودشان دم بخت بودند مرا به عنوان داماد انتخاب می‌کردند؟ و شهید بهشتی پاسخ دادند: بی‌تردید این کار را می‌کردند. شهید مفتح که چنین پاسخ قاطعی را از شهید بهشتی دریافت کردند، گفتند: پس جای سؤال و تردیدی نیست. خانواده شهید مفتح در قم بودند. شهید بهشتی مرا خواستند و گفتند: مادرم را برای خواستگاری به قم بفرستم و اگر طرفین موافقت خود را اعلام کردند، باقی کارها را به ایشان بسپارند. واقعا هم همین کار را کردند و مثل یک پدر واقعی هر کاری را که لازم بود انجام دادند.

مهریه دختر شهید مفتح
داماد آیت‌ا… مفتح این طور روایت می‌کند: شهید مفتح تعیین مهریه و سایر موضوعات را به خود شهید بهشتی واگذار کردند. ایشان هم مهریه را یک جلد قرآن، ۱۵ هزار تومان
و یک و نیم دانگ از منزل ما در اصفهان قرار دادند و من، شهید مفتح و شهید بهشتی پای ورقه را امضا کردیم. خطبه عقد را هم آیت‌ا… آملی، از بستگان دکتر بهشتی از طرف ما و آیت‌ا… زنجانی از طرف خانواده خانم خواندند. شهید بهشتی حتی برای خرید وسایل منزل هم با من همراهی کردند.

شروط پدر عروس
داماد روایت می‌کند که آیت‌ا… مفتح برای ازدواج با دخترش هیچ شرط خاصی تعیین نکرده بود و فقط از کار و تحصیل داماد پرسیده بود و از او خواسته بود که از دخترش خوب مراقبت کند. داماد دکتر مفتح اما بعید می‌داند در حدی که ایشان توقع داشته از عهده این کار برآمده باشد.

آیت‌ا… مفتح از نگاه دامادش
فروتنی، مهربانی و محبت شهید مفتح، اولین چیزی بود که هر فردی متوجه و جذب آن می‌شد. چهره گشاده و لبخند پرمحبت‌شان، بسیار دلگرم‌کننده بود. برای همه از کوچک و بزرگ احترام قائل می‌شدند و ذره‌ای تکبر در ذات ایشان نبود. به همین دلیل هم جوان‌ها خیلی زود جذب ایشان می‌شدند. مرحوم آقای پرورش همیشه می‌گفتند: من در تهران با افراد زیادی آشنا هستم و وقتی از اصفهان می‌آیم، خیلی جاها هست که می‌توانم بروم، ولی تنها جایی که می‌دانم با روی گشاده مرا می‌پذیرند و بدون رودربایستی و معذب بودن می‌توانم بروم و بمانم، خانه آقای مفتح است! انسان از هر طبقه و صنفی که بود، خیلی زود با ایشان مأنوس می‌شد و در کنارشان می‌نشست و ساعت‌ها درددل می‌کرد. ایشان مخصوصا جوان‌ها را خیلی دوست داشتند و می‌فرمودند: «وقتی به مسجد قبا می‌روم و شور و شوق جوان‌های انقلابی را برای درک معارف دینی و مسائل انقلابی می‌بینم، دلم گرم و خیالم راحت می‌شود که این کشور با داشتن چنین جوانانی آسیب نخواهد دید».

شهید مطهری در نگاه شهید مفتح

داماد شهید مفتح درباره نگاه و احساس او به شهید مطهری می‌گوید: فوق‌العاده به شهید مطهری اعتقاد داشتند و حرف ایشان برای شهید مفتح حجت بود. خبر شهادت ایشان ضربه بسیار سنگینی برای شهید مفتح بود و دائما می‌گفتند: نفر بعدی من هستم! موقعی که شهید مطهری از پاریس و دیدار امام برگشتند، شهید مفتح با ایشان تماس گرفتند و خواستند به ملاقات‌شان بروند. شهید مطهری گفتند: بیایید با هم به عیادت آیت‌ا… موسوی زنجانی برویم، ایشان بیمارند. شهید مفتح از من خواستند همراهی‌شان کنم. در بین راه صحبت از اطرافیان امام شد و شهید مطهری فرمودند: نگرانم، چون اینها کمترین اعتقادی به فقه ندارند، اما امام فرمودند: نگران نباشید، همه چیز ان‌شاءا… درست می‌شود، چون شما هستید. از این گفته امام کاملا مشخص است که با وجود یارانی چون شهید مطهری، چقدر آینده را روشن و مسائل را قابل حل می‌دانستند.

اعتقاد شهید بهشتی به فعالیت تشکیلاتی
پیشگامی‌فرد در ادامه به این نکته اشاره می‌کند که چرا برخی معتقدند افرادی چون شهیدان آیت‌ا… مطهری و آیت‌ا… بهشتی به دلیل این‌که به زندان نرفتند یا زندان‌های طولانی مدتی را تحمل نکردند، انقلابی و اهل مبارزه محسوب نمی‌شوند.
او در این باره می‌گوید: شهید بهشتی ویژگی خاصی داشت که قائل به ایجاد تشکیلات مخفی و حساب شده بود. ایشان می‌خواست افراد متدین و انقلابی را در سراسر کشور رصد کند. اعتقاد به کار تشکیلاتی، جزو ذات ایشان بود و بعد از انقلاب هم جلوه‌های این ویژگی را، در اداره مجلس خبرگان و تأسیس و اداره حزب جمهوری اسلامی مشاهده کردیم. ایشان از همان ابتدا و از سال‌های ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ این ویژگی را داشت و هر وقت به اصفهان می‌آمد، در منزل پدربزرگ ما با نیروهای مبارز اصفهان جلساتی را برگزار می‌کرد. از جمله افرادی که در این جلسات شرکت می‌کردند، مهندس محمد غرضی بود که در آن زمان دانشجوی دانشگاه تهران و از جمله کسانی بود که با شهید بهشتی تماس زیادی داشت و بخشی از فعالیت‌های دانشگاهی شهید بهشتی توسط ایشان انجام می‌شدند.

*روزنامه جام جم

دستگیری آیت الله در شب عروسی دخترش بیشتر بخوانید »

وصیت شهید: من را هم شریک کنید!

در مجالس نورانی و معنوی، به خصوص مجالس ذکر و روضه اهل‌بیت(ع) شرکت کنید و برایم دعا کنید و حقیر را هم در عزاداری و گریه‌هایتان شریک کنید.

به گزارش مشرق، ۳ سال و ۵ ماه و ۲۵ روز از نیمه شب حمله گردان لشکر فاطمیون به جبهه النصره در روستای معراته کشور سوریه می‌گذرد، همان شبی که اسدالله ابراهیمی به همراه مهدی عسگری و دیگر رزمندگان برای مقابله با تکفیری‌ها در منطقه باقی ماندند تا دوستانشان به عقب برگردند، همان شبی که باعث شد حسین ۸ ساله و زینب ۱۱ ماهه ادامه زندگی را با خاطراتی که مادرشان از پدر تعریف می‌کند طی کنند، همان شبی که همسر شهید ابراهیمی خود را برای صبر و استقامتی بیشتر از قبل آماده کرد تا برای ۲ فرزندش هم پدر و هم مادر باشد. ۲۷ خردادماه سال ۱۳۹۵ همان شبی است که شهید مدافع حریم‌ اهل‌بیت(ع) اسدالله ابراهیمی در شهر حلب سوریه آسمانی شد و با اقتداء به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) جاویدالاثر اما کلام‌های ارزشمند، یاد و خاطره‌هایش برای همیشه در تاریخ باقی ماند تا جویندگان آسمان با این ستارگان راه حق را از باطل تشخیص داده و در مسیر حق قدم بردارند.

متن زیر وصیت شهید مدافع حریم اهل‌بیت(ع) اسدالله ابراهیمی است که در آن آزمون سخت پیش‌رو را به خوانندگان وصیت یادآوری و خدای را بابت نعمت نور ولایت الهی شکرگزاری می‌کند.

به نام محبوب یگانه مهربان

بارالها، ای محبوب من و ای معشوق من! عاجز و ناتوانم از شکر همه نعمت‌هایی که با رحمت واسعه خود عطایم کردی که بزرگ‌ترین آنها معرفت خودت و پس از آن معرفت و محبت محمد(ص) و آل محمد(ص) و همچون نور ولایت ائمه اطهار(ع) و پس از آن، شناخت و محبت ولایت فقیه و تسلیم و مطیع بودن در برابر آنها می‌باشد.

خداوندا! تو را شکر گذارم که در هر شرایط حساس و دشوار و خطراتی که برای نظام اسلامی پیش آمد، با لطف و عنایت خودت در حد توان و بضاعت، سعی در یاری این نظام الهی و رهبری عزیز آن نموده و تلاش نمودم همه وجود خود و همه داشته‌هایم را صرف حفظ نظام اسلامی و رهبری آن کنم.

بارالها! تو را سپاس می‌گویم که نور ولایت که یگانه معیار شناخت حق را از باطل می‌باشد را به قلب این بنده عاصی‌ات هدیه نمودی تا روزگاری که جاهلیت مدرن در اشکال مختلف ظهور و بروز نموده است راه حق از باطل را بشناسم و در این راه گام بردارم و شکر می‌گویم تو را که محبت و ولایت رهبر عزیزمان امام‌خامنه‌ای(حفظه‌الله) را به دل و روح و جان من هدیه کردی تا در شعاع این محبت و ولایت الهی، راه حقیقی تو را شناخته و از گمراهی در امان باشم.

ای همه کسانی که این پیام به آنها می‌رسد، بدانید که مردم هر عصر و زمانی با ولایت ولی امر برحق زمان خود آزموده خواهند شد و هرکس به میزان اطاعت پذیری از رهبرالهی خود در این آزمون سخت، پذیرفته خواهد شد. پس قدر این نعمت را که همان ولایت فقیه و به‌خصوص رهبر عزیز، بصیر و مظلوم‌مان امام خامنه‌ای عزیز را بدانید و در اطاعت از ایشان کم نگذارید که بدون شک اطاعت و پیروی از ایشان همان پیروی و اطاعت از پیامبر اعظم(ص) و ائمه معصومین(ع) می‌باشد.

پدر و مادرم گرامی‌ام، همسر عزیزم، فرزندان دلبندم و برادران و خواهران گرامی‌ام! می‌دانم که در طول زندگی، از این حقیر خطاها و ناملایماتی دیده‌اید که ممکن است دل‌تان را رنجانده باشد. عذر و پوزش می‌طلبم، ببخشید و حلالم کنید تا خداوند مهربان نیز از این بنده سراپا گناه خود بگذرد و دعا کنید که خداوند عزیز و بخشنده، بر این بنده ناتوان و گناهکار خود سخت نگیرد و با رحمت واسعه خود و یا لطف و عفو و بخشش خود با این بنده عاصی حساب نماید.

ای همه عزیزان! در راه اسلام ناب قدم بردارید و با قرآن انس داشته باشید و دین خود را از علمای ربانی بگیرید. در طول زندگی، در تهذیب نفس و خودسازی و کسب معارف اعتقادی و اخلاقی بکوشید که فرصت‌ها زودگذر بوده و خیلی زود وقت رفتن فرا می‌رسد. پس زاد و توشه آخرت بگیرید که راه بسیار سخت و دشوار در پیش است. در پایان، از همه کسانی که حقیر را می‌شناسند و حقی برگردنم دارند طلب بخشش و حلالیت می‌کنم و می‌خواهم که از اعماق دلتان ببخشید و حلالم کنید تا با واسطه گذشت شما خداوند رئوف و مهربان نیز از معاصی و خطاهای این بنده گنهکار خود بگذرد و لطف و رحمت و مغفرت خود را شامل حالم نماید.

در مجالس نورانی و معنوی، به خصوص مجالس ذکر و روضه اهل‌بیت(ع) شرکت کنید و برایم دعا کنید و حقیر را هم در عزاداری و گریه‌هایتان شریک کنید.

منبع: تسنیم

وصیت شهید: من را هم شریک کنید! بیشتر بخوانید »

«یک آسمان پرستو» پرواز کردند + عکس

زندگی‌نامه مستند شهید مرتضی مفاخری از فرماندهان دفاع مقدس، با قلم فاطمه مصلح‌زاده و بر اساس تحقیق زهرا زمانی در این کتاب روایت شده است.

به گزارش مشرق، «یک آسمان پرستو» از سری کتاب‌های نشر ۲۷ بعثت به‌تازگی منتشر شده است. زندگی‌نامه مستند شهید مرتضی مفاخری از فرماندهان دفاع مقدس، با قلم فاطمه مصلح‌زاده و بر اساس تحقیق زهرا زمانی در این کتاب روایت شده است. از ویژگی‌های این اثر روایت اول شخص است که از زبان شهید مفاخری نوشته شده و لطف خواندنش دوچندان شده است. لحظه شهادت از زبان خودِ شهید، یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های کتاب است که خواننده در هرلحظه‌اش با شهید همراه می‌شود اما در آخر از معراج جا می‌ماند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
یک‌دفعه احساس می‌کنم هوا ابری شد. سربلند می‌کنم. آسمان پر از پرستو شده است. می‌روم پیش حاج حسن و می‌گویم: حاجی، پا شو. آسمونو نگاه کن!
حاج حسن پرنده‌ها را نگاه می‌کند و می‌گوید: بچه‌ها! ابابیل! بلند شید. یالا راه بیفتید. آن‌قدر پرستو توی آسمان است که روی زمین سایه انداخته. عراقی‌ها دیگر نمی‌توانند از آن فاصله ما را ببینند. همه مطمئن شده‌ایم که این لطف خداست. وجعلنا می‌خوانیم و راه می‌افتیم توی دشت. جلو راه می‌افتم و بچه‌ها را با فاصله می‌فرستم توی دشت… پرستوها همین‌طور بالای سرمان پرواز می‌کنند…

«یک آسمان پرستو» پرواز کردند + عکس بیشتر بخوانید »

پدر شهیدان عرب سرخی دار فانی را وداع گفت

حسین عرب سرخی پدر شهیدان محسن، مجتبی و محمدرضا عرب‌سرخی دار فانی را وداع گفت و به دیدار فرزندان شهیدش رفت.

به گزارش مشرق، حسین عرب سرخی پدر شهیدان محسن، مجتبی و محمدرضا عرب‌سرخی دار فانی را وداع گفت و به دیدار فرزندان شهیدش رفت.

گفتنی است مراسم تشییع پیکر آن مرحوم صبح روز یکشنبه مورخ ۹۸/۹/۲۴ ساعت ۹ از مقابل مسجد فائق واقع در میدان شهدا خیابان هفدهم شهریور خیابان شهید فیاض بخش برگزار خواهد شد.

ضمنا مراسم سوم در روز سه شنبه ۹۸/۹/۲۶ و مراسم هفتم در روز جمعه ۹۸/۹/۲۹ در مسجد علی ابن موسی الرضا واقع در میدان شهدا خیابان عظیم زادگان از ساعت ۱۴/۳۰ الی ۱۶ منعقد می گردد.

منبع: فارس

پدر شهیدان عرب سرخی دار فانی را وداع گفت بیشتر بخوانید »