عشق

نامه شهید حاج‌قاسم سلیمانی به فرزندشان

نامه شهید حاج‌قاسم سلیمانی به فرزندشان| چرا می‌جنگم؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از فارس، نامه‌ شهید سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی به فرزندشان، برای نخستین بار منتشر شد. آن شهید والامقام در این نامه تکان‌دهنده به مسائلی اشاره کرده‌اند که در ادامه می‌خوانید.

متن نامه بدین شرح است:

                                   «بسم الله الرحمن الرحیم 

آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضی‌ام. در این سفر برای تو می‌نویسم تا در دلتنگی‌های بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که سـفر را آغاز می‌کنم احساس می‌کنم دیگر نمی‌بینم‌تان. بارها در طول مسیر، چهره‌های پر از محبت‌تان را یکی‌یکی جلو چشمانم مجسم کرده‌ام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریخته‌ام. دلتنگ‌تان شده‌ام، به خدا ســپردم‌تان. اگرچه کمتر فرصت ابراز محبت یافته‌ام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم! هرگز دیده‌ای کسی جلو آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوست‌تان دارم؟ کمتر اتفاق می‌افتد اما چشمانش برایش باارزش‌ترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان، پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید. دخترم هر چه در این عالم فکر می‌کنم و کرده‌ام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی‌توانم؛ و این به دلیل علاقه‌ من به نظامی‌گری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم؛ من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسؤولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هر کس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است یکی علم می‌آموزد و دیگری علم می‌آموزاند. یکی تجارت می‌کند کسی دیگر زراعت می‌کند و میلیون‌ها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می‌بایست انتخاب کنم؟ با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولاً طول این راه چقدر است؟ انتهای آنها کجاست؟ فرصت من چقدر است؟ و اساساً مقصد من چیست؟
دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می‌مانند و می‌روند. بعضی‌ها چند سال برخی‌ها ده سال اما کمتر کسی به یک ‌صد سال می‌رسد اما همه می‌روند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق‌شده و چند خانه و چند ماشین. اما آن‌ها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهمید و ارزشمندید به‌طوری که اگر به شما درد برسد همه وجودم را درد فرا می‌گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعله‌های آتش می‌بینم. اگر شما روزی ترکم کنید، بندبند وجودم فرو می‌ریزد اما دیدم چگونه می‌توانم حلّال این خوف و نگرانی‌هایم باشم؟ دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهمّ مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هســتید با ثروت و قدرت، قابل حفظ‌کردن نیست وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مردن خود جلوگیری کنند و یا ثروت و قدرتشان مانع مرض‌های صعب‌العلاج‌شان شود و از دربسترافتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده‌ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنم؛ هرگز نمی‌خواستم نظامی شــوم، هرگز از مدرج‌شدن خوشم نمی‌آمد. من کلمه‌ زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی‌خاست بر هر منصبی ترجیح می‌دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گنده‌گویی است و بار خورجین را سنگین می‌کند.
عزیزم! از خدا خواستم همه‌ شریان‌های وجودم را و همه‌ مویرگ‌هایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم. تو می‌دانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفته‌ام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم‌کشتن. خود را سرباز درِ خانه هر مسلمانی می‌بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابل‌تر از آنم، نه نه… بلکه برای آن طفل وحشت‌زده بی‌پناهی که هیچ ملجئی برایش نیست، برای آن زن بچه‌به‌سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است، می‌جنگم.
عزیزم! من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم! شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می‌کنید. چه کنم برای آن دختر بی‌پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز… که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است؟
پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می‌توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا مانده‌ام.
دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من، آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اسـت، زینب است و آن نوجوان و جوانِ درمسلخ‌خوابانده که در حال سربریده‌شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بی‌خیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم این‌گونه زندگی بکنم.
                                                                                 والسلام علیکم و رحمةالله»

انتهای پیام/ ت





منبع خبر

نامه شهید حاج‌قاسم سلیمانی به فرزندشان| چرا می‌جنگم؟ بیشتر بخوانید »

شهدا عاشق‌ترین انسان‌ها به خانواده و جامعه اسلامی بودند


شهدا عاشق‌ترین انسان‌ها به خانواده و جامعه اسلامی بودندبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حجت‌الاسلام‌والمسلمین یوسفعلی شکری نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران شامگاه پنجشنبه در یادواره شهدای زواره اصفهان اظهار داشت: در قرآن کریم دوبار درباره شهید به صراحت آمده است نگویید شهید مرده و نگویید کسی که در راه خدا کشته شده مرده است بلکه شهیدان زنده‌اند و نزد خداوند روزی می‌خورند.

نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران خاطرنشان کرد: بالاترین خیر آن است که انسان جان و ثمره جان خود را در راه خدا بدهد و اگر چنین شد باید او را در کنار خدا ببینید و هر کسی نزد حضرت حق که حی قیوم است باشد حیات ابدی دارد.

وی با اشاره به وجوه مختلف مقام شهادت تصریح کرد: اگر انسانی سخت‌ترین راه را برای حرکت تکاملی خود بپذیرد و در این راه سخت، جان خود را عزت جامعه قرار دهد و کشته شود به سوی پروردگار می‌رود و به قله شهادت دست می‌یابد. ترویج فرهنگ شهادت ضرورت حیات طیبه یک جامعه است و مهم‌تر از آن این نکته است که شما به ترس امتحان می‌شوید، دشمن جوری وانمود می‌کند که شما را بترساند و باید به این موضوع توجه شود.

نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران افزود: در میدان مبارزه، شیطان به شما چنگ و دندان نشان می‌دهد و قصد دارد شما را بترساند مثلاً اینکه با تحریم‌ها شما را به زانو دربیاورد تا مال و جانتان مشکل پیدا کند، ولی در راه خداوند و در این امتحان ترس معنایی ندارد.

حجت الاسلام والمسلمین شکری با بیان برخی شبهات در مورد شهدا ادامه داد: برخی خیال می‌کنند شهدا از روی بی‌توجهی به خانواده به میدان رزم رفتند که در واقع چنین نبوده و شهدا عاشق‌ترین انسان‌ها به خانواده و جامعه اسلامی بودند و در پاسداری از ارزش‌های آن‌ها لباس رزم پوشیدند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین شکری خاطرنشان کرد: والدین، همسران و فرزندان شهدا نیز عاشق عزیزان خود بودند و در مقابل تمام عالم مادی نیز حاضر نبودند این شهدا را فدا کنند شاید صد‌ها بار از فرزندان شهدا شنیده‌اید کاش پدر ما یک بار دیگر بیاید و به آن‌ها بابا بگوییم پس باید تأکید کنیم شهدا در اوج عشق و محبت به خانواده و جامعه، محبت خدا را ترجیح دادند.

نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران بیان کرد: برخی تصور نکنند اینکه مادران شهدا فرزندان خود را از زیر قرآن به جبهه‌ها اعزام کردند به آن‌ها دلبستگی نداشتند بلکه خیر آن است که انسان ارزشمندترین میوه زندگی خود را که جانش است در راه خدا بدهد و اگر این‌ها در راه خدا مصیبت دیدند قرآن این وعده را می‌دهد که خداوند خودش بر والدین و فرزندان شهدا درود می‌فرستد و در کنارشان است. خانواده‌های معظم شهدا و ایثارگران برای جامعه راه گشایند همان‌طور که خود راه یافته این حرکت تکامل هستند.

وی افزود: امروز باید به مادران و همسران شهدا؛ جانبازی که ۳۰ سال است روی تخت خوابیده و همسرش از او پرستاری می‌کند و آزادگان و خانواده‌های آن‌ها که سال‌ها رنج اسارت را تحمل کردند ببالیم و باید به همسری که برای حفاظت از خانواده کنار جانباز اعصاب و روان قرار گرفته و کانون خانواده را گرم کرده افتخار کنیم.

نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران پیش از برگزاری مراسم بزرگداشت شهدای زواره با همراهان خود در گلزاری شهدای زواره حضور یافت و به شهدای این شهرستان ادای احترام کرد.

انتهای پیام/341



منبع خبر

شهدا عاشق‌ترین انسان‌ها به خانواده و جامعه اسلامی بودند بیشتر بخوانید »

. به روایت همسر شهید . . . . . پ.ن :کتاب « یادت باشد » زندگی این شهید به تصویر کشیده . ….


.
? به روایت همسر شهید .
.
.
.
.
پ.ن :کتاب « یادت باشد » زندگی این شهید به تصویر کشیده
.
.
.
ّ
.
.

 



منبع

javane_hoseini@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. به روایت همسر شهید . . . . . پ.ن :کتاب « یادت باشد » زندگی این شهید به تصویر کشیده . …. بیشتر بخوانید »

شاگرد دکتر قریب در آسایشگاه کهریزک چه می کند؟

شاگرد دکتر قریب در آسایشگاه کهریزک چه می کند؟


گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ عطیه اکبری: اهالی آسایشگاه کهریزک با یک هزار و 700 مددجو غریب بودند، قبل از اینکه سر و کله  کرونا پیدا شود، اما حالا یک سال است که غریب تر هم شده اند. قرنطینه، درهای آسایشگاه را به روی همان اندک ملاقات کننده هم بسته است و این تنهایی در روزهای جمعه بیش از هر روز دیگری به دلشان چنگ می زند.

جمعه ها در اتاق ها و سالن های آسایشگاه کهریزک سکوت حرف اول را می زند. مددجویان به چشمان هم اتاقی هایشان خیره نمی شوند. می دانند که در پس نگاه هر چشم منتظری غم بزرگی بیتوته کرده است. یکی غم انتظار دیدن فرزند کلافه اش کرده است، آن یکی دلش خانه پسرش است و هر شب در ذهنش چهره نوه ها را مجسم می کند، در تخیلش کنار آنها می نشیند و با هم حرف می زنند. جوانان معلولی که نزدیک ترین هایشان تاب نگهداری از پاهای بی حرکت را نداشتند و آنها  را به آسایشگاه کهریزک سپرده اند هم جمعه ها دلشان آشوب می شود.

اما در میان انبوه این غم های کوچک و بزرگ،در همین روزهایی کرونا زده، هستند امیدآورانی که لبخند را مهمان صورت اهالی غریب آسایشگاه کهریزک کنند. با نگاهشان امید می آورند، صدای سلام مادرجان و سلام پدرجانشان در راهروی سرای سالمندان آسایشگاه می پیچید و به دل آنهایی که باید می نشیند و حالشان را کمی خوب می کند. دکتر«منوچهر قارونی»؛ متخصص قلب و عروق یکی از همان امیدآوران آسایشگاه کهریزک است.

*رییس بیمارستان یا جهادگر 71 ساله سلامت

در دایره پزشکان و متخصصان قلب برای خودش برو و بیایی دارد. موسفید کرده رشته پزشکی است با 40 سال سابقه طبابت،ریاست یکی از مهم ترین بیمارستان های تهران، عضویت در هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی، ریاست کمیسیون پزشکی دانشگاه تهران همه اینها را که کنار عدد 71 و پایان دهه هفتم عمرش بگذاری، عنوان پزشک داوطلب یا پزشک جهادی برایت جالب تر می شود. میان دکتر قارونی و تک تک سالمندان آسایشگاه کهریزک ماجراهایی است. حرف یک سال و 10 سال نیست، با یک حساب سرانگشتی 36 سال است که جمعه هایش را وقف مددجویان غریب آسایشگاه کهریزک و طبابتشان کرده است. به گفته مسئولان آسایشگاه کهریزک، هیچ قرار و مدار مالی بین دکتر قارونی و مسئولان آسایشگاه نیست.صفر تا صد این حضور، کار دل است.

*اعتراف می کنم؛من یک پزشک خودخواهم

صبح یکی از جمعه های عاشقی سراغش می رویم و گفت و گویمان را با این جمله شروع می کنیم که آقای دکتر؛ 71 سالگی و طبابت داوطلبانه؟ کمی عجیب است! لبخند بر لب پاسخ می دهد:« شاید خودخواهی باشد اما راستش من قبل از هر نیتی اول برای دل خودم به کهریزک می آیم، برای آرامش و حال خوب خودم و بعد برای دل مددجویان آسایشگاه.

می دانی من 35 سال است که احساس پوچی نمی کنم.خستگی یک هفته را به دوش می کشم و جمعه که می شود دلم از شهر و هیاهویش کنده می شود. هر جایی که باشم خودم را به مددجویان آسایشگاه می رسانم. البته اشتباه نگویم. اینجا برای من دانشگاه کهریزک است. انگار هر هفته زندگی، برای من در اتاق اتاق آسایشگاه کلاس درس برگزار می کند و تک تک مددجوها با همان نگاه های غریبشان و قصه های زندگی شان استاد من می شوند.» کرونا که آمد بسیاری از پزشکان از ترس ابتلا به این ویروس درهای مطب را به روی بیماران بستند و خانه نشین شدند تا آب از آسیاب کرونا بیفتد، اما پزشکانی هم هستند که درست در روزهای قرنطینه پزشکی آسایشگاه، وعده 35 ساله شان را فراموش نکردند.

*دکتر قریب گفت روزی که تکبر کنی تمام شده‌ای  

مددکاران آسایشگاه می گویند دکتر قارونی طوری پای درد دل جوانان معلول آسایشگاه می نشیند و بی ادعا و بی تکبر با آنها هم پیاله و هم صحبت می شود که گاهی ما هم یادمان می رود که ایشان یکی از بزرگان نظام پزشکی کشور است. گفت و گویمان که با دکتر قارونی پیش می رود وقتی از ضرورت تواضع و دوری از منیت ها می گوید پای دکتر قریب هم به خاطرات باز می شود و دستمان می آید که ایشان یکی از شاگردان دکتر قریب است. دکتر قارونی می گوید؛ 

«من درس استادم را پس می دهم. دوره ای افتخار شاگردی دکتر قریب را داشتم و انترن ایشان در بیمارستان فیروزآبادی بودم و از این مرد بزرگ درس های بسیاری گرفتم.

یادم می آید یک روز خانمی به بیمارستان آمد و گفت من فخرالسادات حشمت الدوله نوه مرحوم فلان السلطنه هستم. دکتر قریب نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و گفت با این همه القاب روی دو صندلی بنشین. می توانی؟ زن از پاسخ دادن طفره رفت و دکتر نگاهی به من انداخت و گفت دوران انترنی شما یک روز تمام می شود و بالاخره دکتر می شوید و به جایی می رسید. یادتان باشد اگر تکبر کردید تمام شده اید. این حرف از آن سال تا امروز آویزه گوشم شده است. برای همین همیشه سعی کرده ام از منیت فاصله بگیرم و ارمغان هم نشینی با اهالی آسایشگاه کهریزک برای من فاصله گرفتن از همین منیت هاست.»

*جمعه‌های عاشقی از کجا آب می‌خورد؟/ ماجرای دکتر حکیم‌زاده و کارگری‌اش برای ساخت آسایشگاه کهریزک

مددجوها و مددکاران آسایشگاه به دکتر قارونی لقب «طبیب عشق» را داده اند. پا پی دل دکتر می شویم تا خاطراتش را برایمان روی دایره بریزد.برمی گردیم به 35 سال قبل، می پرسیم اصلا چه شد سر از آسایشگاه کهریزک در آوردید؟ ماجرای دکتر قارونی و جمعه های عاشقی در آسایشگاه از کجا رقم خورد؟ طبیب عشق پاسخش با مرور خاطرات موسس آسایشگاه کهریزک گره می خورد؛

«یک روز ناخودآگاه چشمم به روزنامه ای افتاد که در آن سرگذشت دکتر حکیم زاده؛بنیانگذار آسایشگاه کهریزک نوشته شده بود؛ آن خاطرات آنقدر به دلم نشست که گزارش را چندبار مرور کردم. ماجرای راه اندازی آسایشگاه کهریزک را خواندم. روزی که دکتر حکیم زاده در بیمارستان فیروزآبادی چشمش به چند پیرمرد فرتوت می خورد که در گوشه ای از حیاط بیمارستان بساطشان را پهن کرده اند و حال و روزخوبی ندارند. پرس و جو می کند. می گویند بی خانمانیم و جایی برای زندگی نداریم.کمک شان می کند.احوالات پیرمردها، پیرزنان و معلولان ناتوانی که در بیمارستان فیروز آبادی بستری می شدند و هیچ کس و کاری نداشتند، او را به فکر فرو می برد. زمین های مادر دکتر امینی،نخست وزیر آن زمان که همین مکان فعلی آسایشگاه است را از او می خرد تا جایی برای اسکان دادن سالمندان و معلولان بی پناه بسازد.

با اینکه دکتر حکیم زاده پزشک بود اما خودش پا به پای کارگران کار کرد تا به آرزویش که ساخت آسایشگاه بود رسید. آن روز دلم لرزید. جمعه همان هفته به آسایشگاه کهریزک رفتم. در راهروهایش قدم زدم.در احوالات اهالی اش خیره شدم، سر صحبت را با هر کدام باز کردم دیدم چقدر اینها غریبند.

تصمیم گرفتم قدمی برایشان بردارم. من متخصص قلب بودم و از سال 63 کارم را در آسایشگاه شروع کردم. از آن سال تا امروز هفته ای یک بار به آسایشگاه کهریزک می آیم.»

مرگ غریبانه خیلی از سالمندان آسایشگاه کهریزک را به چشم دیده، 36 سال زمان کمی نیست، یک عمر است. با جوان های معلول آسایشگاه هم نشین بوده و با آنها مو سپید کرده است. همین حالا هم خودش را پسر 90 ساله های آسایشگاه و پدر  جوانان کهریزک می داند.

دکتر«منوچهر قارونی»

 

*وقتی می گوید قلبم سنگینی می‌کند، یعنی چند وقت است مادرش را ندیده

جمعه ها، اول وقت همه منتظرش هستند. می دانند دکتر قارونی صدای قلبشان را می شناسد. می داند دلیل ساز ناکوک قلب پیرمرد بخش بنفشه چیست. غصه های دلش سنگینی کرده روی قلبش، تخت به تخت، اتاق به اتاق، بخش به بخش، قلب رنجور سالمندان و معلولان آسایشگاه را معاینه می کند. می داند وقتی معلول قطع نخاعی که 30 سال عمرش را روی تخت آسایشگاه گذرانده و نگاهش به سقف گره خورده به دکتر می گوید قلبم سنگین شده یعنی دو هفته است مادرش را ندیده، یعنی می ترسد از این بیشتر فراموش شدن.

*گلچین خاطرات/از مددجویی که پسرش رییس بیمارستانی در کاناداست تا ماجرای جعل امضای پیرزن توسط بچه هایش

می پرسیم آقای دکتر اگر بخواهید از این همه سال هم نشینی با سالمندان و معلولان آسایشگاه چند خاطره گلچین شده بگویید، آن خاطره ها کدامند؟

دکتر قارونی می گوید:«وقتی به آسایشگاه آمدم فکر می کردم همه مددجوها معلولان و سالمندانی هستند که از روی فقر و نداری در این مرکز زندگی می کنند، اما همه این تصورات من همان اول کار نقش بر آب شد.

 پیرمردی در آسایشگاه زندگی می کند که ثروتمند است اما همه مال و اموالش را وقف آسایشگاه کهریزک کرده و خودش هم ساکن اینجا شده است. پسر یکی از دیگر سالمندان رییس بیمارستانی در کانادا است و آن وقت پدرش را در آسایشگاه رها کرده است.

من اینجا هم مردی دیدم هم نامردی. مادری که بچه هایش سرش کلاه گذاشتند، با جعل امضاء خانه و همه دار و ندارش را بالا کشیدند، این مادر جایی برای ماندن نداشته و به آسایشگاه آمده، سال ها از این ماجرا می گذرد و این مددجو که حالا دیگر سالمند شده چشم انتظار بچه هایش است، می گوید من بچه هایم را می بخشم فقط می خواهم یک بار دیگر ببینمشان.

اینجا آدم هایی هستند که زمانی ثروتمند بودند و برای خودشان بر و بیایی داشتنداما حالا از آن همه جلال و جبروت یک ویلچر برایشان مانده و تختی که میزبان شب و روزشان شده است. اینجا جوانان معلولی زندگی می کنند که در اوج ناتوانی می ارزند به صد جوان توانمند. برای همین است که می گویم اینجا آسایشگاه کهریزک نیست، دانشگاه کهریزک است، پر از درس زندگی.»

*شاگردان جوان من وارثان جمعه های عاشقی اند

خیرخواهی های دکتر قارونی به 35 سال ویزیت رایگان و هم نشینی با مددجویان آسایشگاه کهریزک ختم نمی شود. مسئولان آسایشگاه می گویند:«دکتر پای بسیاری از دانشجویان پزشکی و پزشکان حادق را به آسایشگاه کهریزک باز کرده است. تا به حال گروه های بسیاری به عنوان پزشک داوطلب به آسایشگاه آمده اند. خیلی هاشان  با جوانان معلول ساکن سرا خو گرفته اند و با آنها رفیق شده اند. بعضی ها هم جای خالی پدر و مادرهایشان را با پدر و مادرهای غریب آسایشگاه پر می کنند. خوشحالم اگر یک روز آنقدر ناتوان شوم که دیگر نتوانم به آسایشگاه بیایم، پزشکان جوان و خیری هستند که با حضور و طبابت داوطلبانه مددجویان، برای من جمعه های عاشقی  را مرور کنند.»

انتهای پیام/





منبع خبر

شاگرد دکتر قریب در آسایشگاه کهریزک چه می کند؟ بیشتر بخوانید »

. . معمولا زوجین پس از ماه ها عشق و عاشقی، یک مراسم ازدواج پر زرق و برق و یک ماه عسل …


.
.

معمولا زوجین پس از ماه ها عشق و عاشقی، یک مراسم ازدواج پر زرق و برق و یک ماه عسل رویایی با ذهنی رویا زده وارد زندگی مشترک می شوند.

خیلی ها اظهار می کنند که بعد از ماه عسل، سقف رویاها بر سرشان خراب شده!!

وقتی زوجین از خانواده هایی مختلف با آداب و رسوم و فرهنگی متفاوت کنار هم قرار می گیرند وارد دنیای ناشناخته ای می شوند. آنها معمولا با علائق هم، خط قرمزها و همچنین مسئولیت های زندگی مشترک آشنا نیستند.

گاهی حتی جنگ قدرت راه میافتد و هر کدام به دنبال تغییر دیگری و برگشتن به فضایی آشنا و مشابه خانواده اصلی خود هستند که اگر با وجود این تنش ها (به دلیل بچه دار شدن زودهنگام) نقش والدینی هم اضافه شود احتمال درمانده شدن زوجین و کشیده شدن به سمت جدایی بسیار زیاد خواهد بود.

لازم است با آگاهی و شناخت کافی از یکدیگر و مسئولیت های زندگی مشترک، و داشتن دیدگاهی واقع بینانه و منطقی در مورد ازدواج و در نظر گرفتن تمام شرایط و تناسبات، از آوار شدن کاخ آرزوها جلوگیری نمود.
.
.
.

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎**✿┅┅┄‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌┅┅✿?❀?❀?✿┅┅┄
➯ @asheghi.ir
┄┅┅✿?❀?❀?✿┅┅┄
.
.
.



منبع

asheghi.ir@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. . معمولا زوجین پس از ماه ها عشق و عاشقی، یک مراسم ازدواج پر زرق و برق و یک ماه عسل … بیشتر بخوانید »