لشکر علی بن ابی طالب

درس شهید زین الدین برای این روزها+ فیلم

درس شهید زین‌الدین برای روزهای فتنه‌خیز+ فیلم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاج حسین کاجی رزمنده دوران دفاع مقدس و راوی روز‌های حماسه و ایثار در جمع زائران گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاطراتی از شهید مهدی زین فرمانده لشکر علی بن ابی طالب (ع) الدین اشاره کرد و گفت: ۱۶_ ۱۷ سالمان بود که شهید زین الدین نصیحت کرد و گفت اگر می‌خواهید در تخریب کار کنید، آرزویتان این است که به عمق دشمن بروید و کار‌های بزرگی انجام بدهید تا افتخارآفرین باشید نصیحت می‌کنم باید مسلح باشید. اگر می‌خواهید کاری برای امام زمان (عج) انجام دهید باید مسلح باشید. نمی‌شود بخواهید کار بزرگ کنید و نماز شب نخوانید. باید نماز شب بخوانید و مثبت خدا شوید.

وی ادامه داد: زین الدین خیلی برای انقلاب دوید. خانمش می‌گفت ما سه سال ازدواج کردیم و فقط ۸۲ بار همدیگر را دیدیم. یکبار زنگ زد و گفت امشب از جزایر خبر آمدم جلسه، بعد از جلسه می‌آیم خانه، وقتی می‌آمد معمولا فقط یک شام یا نهار باهم می‌خوردیم. غذا آماده کردم، ساعت شد ۱۰، ۱۱، ۱۲ و یک، اما نیامد. نزدیک صبح زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم طبقه پایین در را باز کردم دیدم مهدی پشت در نشسته، در حال باز کردن بند پوتین خوابش برده. شروع کردم بند پوتین را باز کردن، تا دست رفت سمت پوتین از خواب بیدار شد. اجازه نداد بند را باز کنم. سفره را باز کردم، تا رفتم غذا را آماده کنم دیدم سر سفره گردنش کج شده و خوابش برده. همسر زین الدین می‌گفت ۱۰ دقیقه محو تماشای او شدم، بوی غذا به مشامش خورد چشمش را باز کرد، گفت خانم ۲۰ شبانه روز است که نخوابیدم و فقط دویدم.

این روایتگر دوران دفاع مقدس بیان کرد: زین الدین را در خیبر دیدم که از بیخوابی چشم‌هایش سرخ شده بود. دیدم زین الدین را وقتی نقشه جلویش می‌گذاشت و می‌خواست صحبت کند با اینکه هیچ وقت سخنران خوابش نمیبرد، ولی انقدر بی خوابی کشیده بود دست روی نقشه خوابش برد و ۱۰ دقیقه یک ربع بعد چشمش باز می‌شد این‌ها اینجوربرای خدا دویدند.

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

درس شهید زین‌الدین برای روزهای فتنه‌خیز+ فیلم بیشتر بخوانید »

سرباز اسلام فحش نمی‌دهد/ خوشحالی سرباز عراقی از اسارتش به دست نیروهای ایرانی

خوشحالی سرباز عراقی از اسارتش به دست نیروهای ایرانی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «اسماعیل نادری» فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر علی بن ابی طالب (ع) در کتاب «خاطرات نادری» به خاطره اسارت یک عراقی اشاره کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

اصغر فتاحی فرمانده گردان با یک عده از نیرو‌ها زودتر از ما به جزیره رسیده بودند و دائم با بی‌سیم از ما می‌خواستند که هر تعداد از نیرو‌های گروهان که به جزیره رسیدند را به آن‌ها برسانیم. خوشبختانه گروهان ما تقریباً همگی با هم رسیدیم. بعد از طی مسافتی با گروهی از اسرای عراقی مواجه شدیم که نیرو‌های خودی در حال انتقال آن‌ها به عقب بودند.

یکی از بچه‌ها که از دیدن شهدا به شدت عصبی شده بود و اسرای عراقی را در شهادت آن‌ها مقصر می‌دانست، ایستاد و خطاب به اسرا گفت: پدرسوخته‌های بی‌شرف. او داشت همین‌طور رگباری و با صدای بلند ناسزا می‌گفت که با کمال تعجب یکی از اسرا به فارسی جواب داد: «پدرسوخته خودتی، بقیه فحش‌هایت را هم می‌ترسم به خودت برگردانم.» این اتفاق خیلی برایمان عجیب و در عین حال خنده آور بود.

آن اسیر را از بین بقیه اسرا بیرون آوردیم و پرسیدیم کجا فارسی یاد گرفتی؟ گفت: «ایران. من متولد کرج هستم، پدر و مادرم هم بچه مشهد هستند، اما مقیم کاظمین هستیم. حالا هم خیلی خوشحالم که به اسارت درآمدم، چون همه اقوام و فامیل‌های درجه یکم مثل خواهرها، عمو‌ها و عمه‌هایم و بچه‌هایشان در مشهد و قم و کرج ساکنند.» او در ادامه خطاب به بسیجی فحاش گفت: «تو هم همین‌طور چشم‌هایت را نبند و دهانت را به فحش باز کن. درست نیست. ما شنیدیم شما سرباز اسلام و امام مهدی (عج) هستید!» بسیجی چاره‌ای غیر از عذرخواهی نداشت و خیلی بزرگوارانه از آن اسیر عراقی معذرت‌خواهی کرد.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خوشحالی سرباز عراقی از اسارتش به دست نیروهای ایرانی بیشتر بخوانید »

سه شهیدی که «حاج‌قاسم‌»های عصر خود بودند


ماجرای جانبازی رزمنده ۱۳ ساله در شب سرد کانی مانگاگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: زمستان سال ۶۱ در اواسط مقطع سوم راهنمایی تصمیم گرفت با نگاه به راه دوستان شهیدش به لشکر علی بن ابیطالب (ع) بپیوندد. الگوهایی چون شهید «حسن اروجی»، شهید «مجتبی ناطقی»، شهید «اکبر چمنی»، شهید «حسین رنجبر»، شهید «محمدحسن محمدی»، شهیدان «حسن و حسین غفوری»، شهید «حسین دریایی»، شهید «حسین دماوند» و افرادی که در عرصه فوتبال در تیم ذوب آهن و پرسپولیس شهر شاهرود با او بودند.

شهید حسن اروجی عضو تیم فوتبال بزرگسالان کشور و بزرگ و الگوی بچه‌های شهر خود محسوب می‌‎شد، زمانی که در عملیات رمضان به عنوان آرپیجی‌زن و شکارچی تانک در شرق بصره به شهادت رسید، این «رضا جلالی» بود که بی تابی در وجودش لانه کرد و باعث شد با اضافه کردن دو سال به سن شناسنامه‌اش و نوشتن نامه‌ای برای برادرش که آن را در کفشش قرار داد، با اصرار و اجبار به جبهه برود. او که اکنون جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس است بعد از جنگ تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مسوول ایثارگران شهرداری تهران است.

خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس ساعتی را با «رضا جلالی» به گفت‌وگو نشست تا خاطرات او را از دوران دفاع مقدس و برنامه‌های ایثارگران شهرداری جویا شود. در ادامه بخش اول این مصاحبه را می‌خوانید.

دفاع‌پرس: چطور شد که به جبهه رفتید؟

زمستان سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در پدافندی پاسگاه «زید» که متعلق به لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود شرکت کردم. چون سنم کم بود ابتدا به عنوان امدادگر دوره ۴۵ روزه دیدم و در جبهه وارد آموزش‌های نظامی شدم تا به عنوان تک تیرانداز و تیربارچی و آرپیجی‌زن خدمت کنم. بعد از ۲۸ ماه فعالیت به عنوان نیروی بسیجی با تاکید شهید «زین‌الدین» فرم سپاه به من داده شد و در نیروی زمینی سپاه عضو شدم.

دفاع‌پرس: چطور جانباز شدید؟

بعد از سه بار حضور در جبهه، زمانی که ۱۳ سال سن داشتم، آبان سال ۶۲ در والفجر ۴ در ارتفاعات کانی‌مانگا چشمم را در جوار ۱۱۶ شهید از دست دادم.

در مرحله سوم عملیات بودیم، تعداد نیرو‌ها کم شده بود. از این رو ته‌مانده‌های یگان‌ها حضور پیدا کردند، فرماندهان پیش‌بینی کردند در سه ارتفاعی که نزدیکی آنها بودیم تنها حدود ۱۴ نفر از نیرو‌های دشمن حضور دارند، غروب روزی که شبش باید وارد عملیات می‌شدیم همزمان با ورود ما از یال‌های شمالی ارتفاعات کانی‌مانگا یک لشکر تیپ کماندویی و ورزیده دشمن از آن سوی تپه آمدند. من ششمین نفر ستون گردان بودم، صدایی نخراشیده در ساعت یک بامداد و در گرگ و میش هوا و بارش شدید برف، در آن سیاهچال سردسیر کانی‌مانگا ستون را از هم پاشاند، همزمان با شنیدن صدای «قف» افسر عراقی صد‌ها گلوله به سمت بچه‌های ما سرازیر شد و خیلی از رزمنده‌ها افتادند.

دایی من شهید «فریدون عباسی» در عملیات مرصاد شهید شد و من را به دوستش «حسن عباسی» سپرد، این حسن معمایی است، در عملیاتی که چشمم را از دست دادم، گلوله آرپیجی که تانک را منفجر می‌کند به کمر او خورد. آخرین تصویری که چشم مجروحم دید شلیک آرپیجی از ارتفاعات کانی‌مانگا و اصابت آن به کمر حسن عباسی بود. دیدم که چگونه حسن مثل تخته چوبی دو نیم شد و آتش گرفت، در زمستان سرد زیر ۳۵ درجه منطقه. آنقدر سوخت و سوخت که جزغاله شد و باد خاکستر‌های جسدش را برد.

شب عملیات که می‌خواستیم از «دره شیلر» حرکت کنیم عطر بزرگی را آورد و به همه ۳۶۰ نفر ستون گردان عطر زد. به همه گفت پیشانی من را ببوسید امشب شهید می‌شوم. نامه‌هایش را من می‌نوشتم و می‌خواندم، کسی که در هر وعده غذا همه ظرف‌ها را خودش می‌شست. سواد زیادی نداشت، اما بسیار مخلص و اهل دل بود. هر شب پاورچین پاورچین پوتین بچه‌ها را می‌آورد و در ۳۰ متری سنگر‌ها پوتین بچه‌ها را واکس می‌زد. هر شب کار واکس زدن پوتین یک دسته را انجام می‌داد. کار تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی نیز با او بود، ۱۸ سرویس بهداشتی را با اختیار خودش تمیز می‌کرد. می‌گفت هدیه من به بچه‌هایی که نماز شب می‌خوانند آفتابه‌هایی بود که او پر می‌کرد.

وقتی گلوله دوم به جمع ۹ نفره ما خورد، هفت نفر شهید شدند، من و «حسین غنیمت‌پور» زنده ماندیم که بعد‌ها حسین نیز به شهادت رسید. من از تپه‌ای پرت شدم و ترکشی به اندازه یک انگشت از ابرو وارد شد و از نزدیک بینی‌ام بیرون آمد. یک شب سخت و عجیب را گذراندم، روی زمین افتاده بودم که سه نفر وارد شدند، شهید «حمید شهری»، شهید «کاظم میرحسنی» و «سید هاشم حسینی» که به واقع اگر بودند حاج قاسم‌های زمانه می‌شدند. بالای سرم آمدند، چراغ قوه‌ای دست حمید بود که روی صورت زخمی‌ها می‌انداخت و آن‌ها را شناسایی می‌کرد، من مدام از هوش می‌رفتم و به هوش می‌آمدم و یکباره دیدم در تاریکی شب هنوز اذان صبح را نگفته‌اند که من را در پتو‌های خیس عراقی گذاشته‌اند. سید کاظم میرحسنی من را که دید شناخت، گفت این که رضای خودمان است. گاهی دعا می‌کنم کاش من را تشخیص نمی‌دادند و آن شب همانجا به شهادت می‌رسیدم، اما قسمت این بود که زنده بمانم. باید به هر زحمتی بود برمی‌گشتیم، با همان حال زیر بغلم را گرفتند و راه افتادیم، به جای اینکه به محل استقرار گردان روح الله قزوین برسیم اشتباهی به سمتی دیگر رفتیم، فقط جای خوب آنجا بود که وسط راه قاطری آوردند و مرا سوارش کردند. یک لحظه شنیدم که صدای نیرو‌های عراقی می‌آید، آتشی بین دو طرف رد و بدل شد، هلیکوپتری آمد و ما را به بیمارستان سنندج برد، چشمانم کامل بیرون زده بود، دردی بدتر از آن چند دقیقه‎ای که هلیکوپتر سوار شدم نکشیدم، به خاطر کم و زیاد شدن ارتفاع هلیکوپتر درد شدیدی به چشمانم وارد شد.

بعد‌ها فهمیدم در آن عملیات چهار نفر از بچه‌ها اسیر و ۱۱۶ تن شهید و مجروح شدند، ما بین عراقی‌های مجروح بودیم، خون زیادی از من رفته بود، وقتی به بیمارستان سنندج آمدم فهمیدم پنج لیتر از من خون رفته بود، سفید سفید شده بودم، و وقتی شهید زین‌الدین را بالای سرم دیدم ماجرای آن شب و نجات یافتنم از مهلکه‌ای سخت را تعریف کرد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

سه شهیدی که «حاج‌قاسم‌»های عصر خود بودند بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «مهدی زین‌الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابیطالب (ع) قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقاء یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین‌الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین‌الدین در ۲۷ آبان سال ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساله لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «شهید مهدی زین الدین» فرمانده دلاور لشکر علی بن ابی طالب قم تنها ۲۳ سال داشت که به فرماندهی تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) منصوب می‌شود. پس از مدتی تیپ ۱۷ به لشکر ارتقا یافت و آقامهدی فرمانده این لشکر شد. عملیات‌های «والفجر» که سپری شدند، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست.

زین الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و مهدی دلاور، سرافراز و سربلند از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن مایوس و ناتوان از فرمانده جوان ۲۳ ساله‌ای که باعث شکستش شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام می‌برد. تا آنجا که به گفته فرماندهان عالی رتبه جنگ، آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست.

اغلب کسانی که سردار مهدی زین‌الدین را شناختند و از نزدیک با او همکاری داشتند، او را فرمانده دل‌ها خوانده‌اند. شهید مهدی زین الدین در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زمانی که به همراه برادرش به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند مورد حمله ضد انقلاب قرار گرفته و به شهادت رسیدند.

در ادامه و در سالروز شهادت این فرمانده بزرگ اینفوگرافی‌ای از زندگی وی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌‎های دفاع مقدس تهیه و منتشر شده است.

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

فرمانده ۲۳ ساده لشکر علی بن ابی طالب در یک نگاه+ اینفوگرافی بیشتر بخوانید »