مدافع حرم

شلیک استثنایی شهید همدانی در جبهه غرب کشور

شلیک استثنایی شهید همدانی در جبهه غرب کشور


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج «حسین همدانی» زاده بیست و چهارم آذر ۱۳۲۹ در شهر آبادان، در سه سالگی پدرش را از دست داد و سپس همراه خانواده به شهر و دیار آبا و اجدادی اش؛ همدان مهاجرت کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جمع سبزپوشان سپاه پیوست و در زمره اولین نفراتی بود که برای کمک به مردم مظلوم کردستان، به آن دیار شتافت و در سرکوبی شورش‌های مسلحانه ضد انقلابیون نقش آفرینی کرد. با آغاز جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران، لحظه‌ای درنگ نکرد و راهی مناطق عملیاتی غرب کشور شد. وی در طول هشت سال جنگ، در مسئولیت‌های مختلفی از جمله فرماندهی محور در تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)، فرماندهی تیپ ۳۲ انصار الحسین (ع)، فرماندهی لشکر ۱۶ قدس، جانشین فرماندهی قرارگاه نجف اشرف و … را بر عهده داشت.

پس از پایان جنگ نیز در مسئولیت هایی نظیر: جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه، جانشین نیروی مقاومت بسیج، فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، فرماندهی سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ، به خدمت ادامه د اد. در ابتدای سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم سوریه در نبرد با تروریست‌های تکفیری به آن دیار رفت و پس از قریب به چهار سال پیکار دشوار، سرانجام در ساعت ۱۶ روز شانزدهم مهر ۱۳۹۴ در محور حلب به شهادت رسید.»

شلیک استثنایی همدانی به پشتوانه توکل بر پروردگار

در ادامه روایتی از کتاب «آن شش ماه» نوشته «محسن صیفی‌کار» را به نقل از این شهید می‌خوانید: «در ابتدای جنگ و در آن شرایط سخت، یعنی تقابل نابرابر به سبب بضاعت ناچیز مادی نیرو‌های مدافع ایرانی در برابر ماشین جنگی سراپا زره و مدرن دشمن، عرصه بروز شگفتی‌ها شد که به معجزه می‌مانست.

روایت حسین همدانی از وضیعت خط دفاعی قراویز در این رویارویی شگفت چنین هست:

دامنه اقدامات واحد‌های دشمن در خط پدافندی ما شدیدتر شده بود. شدیداً با آتش منحنی؛ خصوصاً خمپاره خط ما را می‌زدند. حتی پرواز‌های شناسایی و تهاجمی میگ‌های عراقی مدام بر روی منطقه برقرار بود. در اکثر ساعات روز بالگردهای تهاجمی توپدار دشمن اعم از نوع‌ام. آی.۸ روسی و غزال فرانسوی روی آسمان دیده می‌شدند و خطوط ما را می‌کوبیدند. دیگر سروصدای بچه‌های ما درآمده بود. مدام برای آقای بروجردی پیغام می‌فرستادند که آقا، آخر این چه وضعی هست؟ لااقل توپی، خمپاره‌ای چیزی به ما بدهید؛ چون برای مقابله با دشمن دستمان خالی هست.

از طرف دیگر، تعدادی از بچه‌ها که به مقر آقای بروجردی در سرپل ذهاب رفته بودند، در بازگشت خبر آوردند داخل انبار سلاحی که ایشان از کرمانشاه آورده، دوقبضه خمپاره‌انداز نو هست؛ منتها، چون هیچ‌کس نحوه کارکردن با آنها را بلد نیست مشتری ندارد و همین‌طوری عاطل و باطل توی آن انباری افتاده‌اند. اسم خمپاره‌انداز را که گفتند گوش‌هایم تیز شد؛ ولی به روی خودم نیاوردم. دیدم هرجا می‌روم و تو هر سنگری دو دقیقه می‌نشینم مدام بچه‌ها گریزی می‌زنند به روز‌های اول انقلاب که در پادگان آموزشی ابوذر همدان، مربی کار با خمپاره‌انداز بودم.

یک روز آمدند به بنده گفتند: آقای فلانی بیا و این دو قبضه خمپاره‌انداز را تحویل بگیر ببر توی خط و آنها را فعال کن. رفتم به اسلحه‌خانه مقر آقای بروجردی تا ببینم قبضه‌ها در چه وضعیتی هستند. دیدم هر دوقبضه از نوع ۱۲۰ میلی‌متری اسرائیلی هست؛ مرده ریگ (میراث) روابط نظامی رژیم شاه با صهیونیست‌های اشغالگر فلسطین. از طرف دیگر، من در دوره سربازی با خمپاره‌انداز ۸۱ میلی‌متری آمریکایی کارکرده بودم و اصلاً در نحوه کار قبضه‌های ۱۲۰ میلی‌متری سررشته نداشتم.

هرچه آنجا به آن آقایان گفتم: باباجان، من کار با این قبضه را بلد نیستم اصلاً به خرجشان نرفت که نرفت! این مطلب برایشان مهم بود که یک نفر در منطقه هست که قبلاً مربی کار با خمپاره‌انداز بوده. حالا این واقعیت که خمپاره‌انداز ۸۱ میلی‌متری آمریکایی چه تفاوت‌هایی با قبضه ۱۲۰ میلی‌متری اسرائیلی دارد دیگر برایشان اهمیتی نداشت. الکی ما را گنده کرده بودند. هر چه از بنده انکار بود، از آقایان اصرار که باید خودت آنها را فعال کنی. از سر ناچاری پذیرفتم. درحالی‌که بر چند مطلب واقف بودم؛ می‌دانستم که بلد نیستم زاویه‌یاب قبضه ۱۲۰ میلی‌متری را ببندم؛ ضمن اینکه می‌دانستم اگر آن را به‌صورت غلط ببندم بعد از پرتاب، گلوله می‌رود هوا و درست در همان زاویه برمی‌گردد یا روی سرمان یا در نزدیکی‌مان می‌ترکد.

در ثانی، وضعیت روحی بنده را هم باید در نظر گرفت. درست هست که طی دوران سربازی آموزش کار با قبضه خمپاره‌انداز را دیده بودم؛ ولی جنگ را ندیده بودم این بار دیگر در میدان تیر پادگان همدان با خمپاره تفنن نمی‌کردیم، قرار بود وسط میدان یک جنگ تمام‌عیار خمپاره درکنیم!

توکل به خدا، توسل به اولیاء

اینجا مجبورم اعتراف کنم که در طول زندگی‌ام به‌عنوان یک رزمنده اولین بار در همان ماجرا بود که آمدم و ضعف تخصص و روحیه خودم را با توکل به خدا و توسل به اولیای الهی جبران کردم. دنبال این بودم که یک‌جوری قضایا را برگزار کنم تا خودشان کوتاه بیایند و من ناشی، مجبور به کار با آن قبضه‌ها نشوم.

در عرف کلاسیک رسم هست که برای قبضه خمپاره‌انداز می‌آیند و چاله مناسبی حفر می‌کنند و قنداق قبضه را داخل آن مستقر می‌کنند. دیدم خوب هست که از همین بهانه استفاده بهینه را به عمل بیاورم لذا گفتم بروند در چند منطقه که خاک چغر و سفتی داشت با بیل و کلنگ زمین را بکنند. فکر می‌کردم فشار کار سرچشمه ذوقشان را کور می‌کند. تا می‌گفتم بروید و زمین را بکنید اینها جنگی می‌گفتند به روی چشم! ذوق‌زده می‌رفتند و در آن زمین سخت، چند حفره عمیق می‌کندند و آماده می‌کردند.

دست‌هایشان تاول‌زده و تاول‌ها ترکیده بودند ولی عین خیالشان نبود. وقتی دیدم راه در رو برایم نگذاشته‌اند به آنها گفتم عزیزان، ظاهر و باطن مطلب این هست که من نحوه کارکردن با قبضه ۱۲۰ را بلد نیستم به‌علاوه، چون طرز کار زاویه‌یاب را نمی‌دانم کافی هست گلوله را بر اساس زاویه‌بندی غلط پرتاب کنم آن‌وقت برمی‌گردد روی سرمان همۀ ما را نفله می‌کند.

بازمی‌گفتند: اشکالی ندارد. شما گلوله را شلیک کن و اصلاً نگران عواقبش نباش. دیگر برایم چاره‌ای نمانده، گفتم خب پس شما همگی قدری بروید عقب.

ازآنجاکه طرز کار زاویه‌یاب قبضه ۱۲۰ را بلد نبودم، دستگیره را بدون محاسبه و به‌طور مکانیکی چرخاندم، گلوله خمپاره را برداشتم، ضامن آن را کشیدم، زیر لب سه بار سوره «قل هو الله» خواندم و آن را به گلوله دمیدم. حتی گلوله را بوسیدم و گفتم: خدایا، به امید تو! تپه اول قراویز که دست بچه‌های خودمان بود ولی از تپه دوم تا پنجم آن دست دشمن بود و حتی با چشم غیرمسلح هم می‌شد روی خط‌الرأس آنها تردد نفرات بعثی را دید.

دل خودم را خوش کرده بودم که اگر گلوله روی سرمان برنگردد شاید به لطف خدا برود طرف آنها، بعد هم آن گلوله را با هزار حول و ولا انداختم داخل قبضه ۱۲۰ میلی‌متری و… بنگ! خدا را گواه می‌گیرم اولین گلوله خمپاره ۱۲۰ میلی‌متری را که بدون محاسبه شلیک کردیم، رفت وسط بعثی‌های مستقر بر روی تپه دوم قراویز و همه آنها را تکه‌تکه کرد.

بچه‌ها بال درآورده بودند از خوشحالی، حالا مگر حرف حساب به خرجشان می‌رفت؟ هرچه می‌گفتم آقاجان من برای پرتاب این گلوله از تخصص ننه‌ام استفاده کردم باورشان نمی‌شد. بعدازاین ماجرا آمدند و چهار قبضه خمپاره‌انداز دیگر هم برایمان آوردند و استعداد واحد ادوات بچه سپاهی‌های همدانی در جبهه قراویز رسید به شش قبضه خمپاره‌انداز. به‌علاوه مدت‌ها برای بچه‌ها آموزش تخصصی کار با پلاتین برد، زاویه‌یاب، محاسبه و دیدبانی خمپاره‌انداز را به اجرا گذاشتند.

با همه این تمهیدات، شلیک‌های ما، ابداً به‌پای آن دقتی که در جریان پرتاب آن گلوله «ما رمیتی» مشاهده کردیم، نرسید که نرسید! دیگر هیچ‌وقت نشد که بتوانیم گلوله‌مان را با چنان دقتی بفرستیم بر روی هدف. داستان آن شلیک «مارمیتی» هنوز هم در بین بچه رزمنده‌های قدیمی سپاه همدان، زبان زد هست.

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شلیک استثنایی شهید همدانی در جبهه غرب کشور

شلیک استثنایی شهید همدانی در جبهه غرب کشور بیشتر بخوانید »

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «ابراهیم اسمی» در پانزدهمین روز خرداد ماه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و دو در شهر کرج در یک خانواده مذهبی و متوسط از نظر اقتصادی به دنیا آمد. والدین او اصالتاً اهل استان آذربایجان شرقی شهر میانه هستند. ابراهیم اسمی دبستان را در مدرسه اهل دهکده، دوران راهنمایی را در مدرسه کاشانی پور و دوران دبیرستان را در هنرستان فنی حرفه‌ای امام خمینی (ره) در رشته نقشه کشی ساختمان گذراند. او پس از اخذ دیپلم در رشته معماری دانشگاه فنی کرج قبول و مشغول تحصیل شد. کمتر از پانزده سال داشت که خادم حسینیه فدائیان حضرت مهدی (عج) شد.

رشد فرهنگی و اجتماعی‌اش از همان خادمی در هیئت آغاز شد. او همزمان در پایگاه بسیج شهید باهنر به عضویت عادی بسیج درآمد و پس از مدتی یکی از عناصر اصلی پایگاه شد و مسئولیت سرحلقه گروه صالحین، تأیید صلاحیت وعقیدتی سیاسی را به عهده گرفت. با تلاش و جدّیت در این مسئولیت‌ها، علیرغم سن کمش در دوران نوجوانی مسئولیت عقیدتی حوزه ۵ شهید مطهری را به او واگذار کردند. ابراهیم در گردان امام حسین (ع) نیز فعالیت داشت و چندین بار به عنوان بسیجی نمونه انتخاب شد.

ابراهیم در ورزش به رشته‌های کشتی، فوتبال و بدنسازی علاقه داشت که دراین بین کشتی را سال‌ها برای بالا نگه داشتن آمادگی جسمانی خود ادامه داد. مدتی هم جودو و دفاع شخصی کار کرد. ابراهیم پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، به عنوان پاسدار وظیفه درگردان فاتحین ذوالفقارِ سپاه امام حسن مجتبی (ع) با مسئولیت نیروی انسانی مشغول خدمت سربازی شد. باتوجه به آموزش‌های نظامی که قبلا گذرانده بود خیلی سریع مورد توجه قرار گرفت و در لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) نیز ایفای وظیفه کرد.

او پس از خدمت سربازی باتوجه به نشان دادن توانمندی‌های منحصر‌به‌فرد و داشتن خصوصیات اخلاقی بارز و نیز علاقه شخصی عمیق به رهبر معظم انقلاب وارد سپاه ولی امر شد. پس از مدتی به دانشگاه افسری امام حسین (ع) رفت و ازآنجا فارغ التحصیل شد و داوطلبانه به نیروی قدس سپاس مامور شد. مدت‌ها تمام تلاشش را برای ورود به جبهه مقاومت کرد که در نهایت توانست به عنوان یکی از رزمندگان مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) عازم سوریه شود. شهید اسمی در منطقه بوکمال سوریه مجروح و جانباز مدافع حرم شد و ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۹ بر اثر جراحات جنگی در ۲۷ سالگی به شهادت رسید و تربت پاکش در گلزار شهدای بی‌بی سکینه (س) زیارتگاه مومنین شد.

نذرامام رضا (ع)

مادر ابراهیم در سخنانی آورده هست: وقتی ابراهیم به دنیا آمد، پایش از ناحیه لگن آسیب دیده بود، خیلی اذیت می‌شد. ما بعد از چهل روز متوجه شدیم. آن زمان خیلی دکتر بردیم و گفتند که زمان تولد پایش از قسمت لگن آسیب دیده و ممکن هست در آینده برایش مشکل ایجاد کند و نتواند به درستی راه برود و یا بنشیند، دکتر گفت: راه درمانی جز بستن کمربند فلزی ندارد. من این کمربند را یک روز بستم به پایش و زمانی که از مطب دکتر به خانه آمدیم، آنقدر ابراهیم بی‌قراری و گریه کرد و جیغ زد که من طاقت نیاوردم و گریه کردم. کمربند فلزی را که خیلی سنگین بود باز کردم. همان موقع دلم شکست و به امام رضا (ع) متوسل شدم و از آقا شفای بچه‌ام را خواستم.

گفتم یا امام رضا (ع) از اعماق وجودم می‌خواهم که خودت شفای بچه من را بدهی. گفتم من نمی‌توانم تحمل کنم که ابراهیم بعد‌ها بخواهد بیرون برود و بازی کند ولی توان نداشته باشد! نمی‌توانم کمربند را هم ببندم. خودت به او کمک کن. من به شما ایمان دارم و شفای بچه‌ام را از شما می‌خوام. بعد ازچند ماه تقریبا در ده ماهگی دیدم ابراهیم کم‌کم چهار دست و پا راه می‌رود و می‌نشیند و حتی زمان راه افتادنش زودتر از بچه‌های دیگه‌ام بود! در این مدت من با امام رضا (ع) راز و نیاز کردم و شفای بچه‌ام را از آقا خواستم که آقا خودش شفای بچه‌ام را داد. مشکل ابراهیم کاملا برطرف شد و راه رفت. من هم که نذر کرده بودم بچه‌ام را ببرم به پابوسی آقا، همان موقع تدارک سفر به مشهد را دیدم و با حاج آقا راهی مشهد شدیم.

دفاع ازحق مظلوم

از همان دوران کودکی دفاع از مظلوم در او نهادینه شده بود. اگر می‌دید به کودکی ظلم می‌شود، یا عده‌ای مسخره‌اش می‌کنند یا کتکش می‌زنند، تحمل نمی‌کرد و قبل از اینکه ناظم مدرسه یا بزرگ‌تر دیگری برسد خودش وارد عمل می‌شد و از آن مظلوم دفاع می‌کرد و اگر حقی از او ضایع شده بود، حق مظلوم را می‌گرفت؛ به شدت هم برخورد می‌کرد! علی‌رغم اینکه در دبستان و کودکی بچه‌ها می‌روند دور و اطراف آدم‌های قوی جمع می‌شوند، اما ابراهیم بیشتر سمت قشر ضعیف چه از نظر مالی یا از نظر جسمی می‎‌رفت، تا به واسطه اینکه ابراهیم پیش اینها هست کسی جرأت نکند به اینها نزدیک بشود.

یادم هست یک روز مستند شهید احمد متوسلیان را که می‌دیدیم، در فیلم احمد متوسلیان در مدرسه حمله می‌کند و چند نفر را می‌زند. ابراهیم همان لحظه به من نگاه کرد و یک خنده‌ی معنا داری به من کرد. دقیقا آن صحنه‌ها یادآور خاطرات ابراهیم بود. البته ابراهیم بعدا به یک پختگی رسید که این روحیه‌اش را کنترل نمی‌کرد.

دائم الذکر یواشکی!

مجید اسمی، برادر شهید نیز در بیان خاطراتی از برادرش گفته هست: گاهی زیر چشمی زیر نظر می‌گرفتمش. دائم الذکر بود، حتی هنگام تماشای تلویزیون؛ اما مراقب بود که جلب توجه نکند. می‌گفتم ابراهیم، یک مقدار به خودت استراحت بده. چطور از ذکر گفتن خسته نمی‌شی؟ این جمله را که گفتم، جا خورد. خودش را جمع کرد، گویی که متوجه چیزی شده باشد. دیگر تسبیح را به دست نگرفت. بعد از چند وقت، احمد، برادر بزرگترم برایش ذکر شماری خرید تا لااقل به جای تسبیحش از ذکر شمار استفاده کند. مدت کوتاهی از ذکر شمار استفاده کرد، ولی آن را هم کنار گذاشت.

دوازده ساله که بود، عبادت‌ها و ذکر گفتن‌هایش علنی و آشکار بود، ولی هر چقدر سنش بالاتر رفت مانند غواصی که هر لحظه در عمق آب پایین‌تر می‌رود و مخفی‌تر می‌شود، عبادت‌ها و اعمال دینی اش مخفی‌تر می‌شد.

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد

شفایی که راه «ابراهیم» را به آسمان باز کرد بیشتر بخوانید »

مبادا از خط ولایت‌فقیه خارج شوید

مبادا از خط ولایت‌فقیه خارج شوید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر، «شهید محمد احمدی جوان» متولد ۱۳۶۹ در روستای باشی از توابع بخش دلوار تنگستان و عضو تیپ پیاده سپاه امام صادق(ع) بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه رفت.

پس از مجروح شدن در سوریه، در یکی از بیمارستان‌های تهران تحت مداوا بود، اما پس از چند روز با وجود همه جراحات تا مادر به دیدن او‌ نرفته بود و رضایت مادر را جلب نکرده بود به شهادت نرسید.

این جوان تنگستانی اهل روستای باشی تنگستان جمعه شب به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.

وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد احمدی‌جوان 

باسمه رب شهدا و صدیقین

خدایا تو را سپاس که مرا در دین حقت و مذهب زیبای تشیع قرار دادی، تو را سپاس که مرا در پیروی از پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و اهل‌بیت و عصمت و طهارتش یاری نمودی.

خدایا من امروز به سوی تو قدم بر می‌دارم برای دفاع از مذهبی که به آن از صمیم قلب اعتقاد دارم.

خوشحال و شکر گذارم که به من نعمت جهاد در راه خودت نمودی تا با یاد و نام تو در این راه قدم بردارم و بتوانم در راه دفاع از حرم شریف خطبه‌خوان کربلا و سه ساله مولایم حسین(ع) با قلبی راسخ قدم بردارم.

ای پدر و مادر عزیزم که شما را در این دنیا خاکی نزدیک‌ترین فرد به خود می‌دانم، شرمسارم از رفتاری که شایسته برخورد با شما نبود و من در حق شما روا داشته‌ام، به خدا سوگند می‌خورم که اگر زمانی با صدای بلند با شما سخن گفتم و موجبات ناراحتی شما را فراهم نمودم در قلب خود احساس پشیمانی بسیار می‌کردم، شاید به زبان نیاوردم ولی در قلب این‌چنین بود، مرا حلال کنید و دعا کنید تا در دنیای جاوید نزد پروردگارم روسیاه نباشم.

برادران و خواهران عزیزم شما را به تقوای الهی و ایستادن در خط ولایت‌فقیه سفارش می‌کنم و علاوه بر شما به مردم عزیز کشورم سفارش می‌نمایم که فریب جوسازی‌های دشمنان این خاک و اسلام ناب محمدی(ص) را نخورید و در خط ولایت باشید و از امام عزیزم، امام خامنه‌ای مدظله‌العالی حمایت کامل و جامع نمایید.

مبادا از خط ولایت‌فقیه خارج شوید که من شهادت می‌دهم که شما از خط اهل‌بیت خارج شده‌اید.

خوشحالم که در لباسی شهید می‌شوم که از اعماق وجودم به این لباس اعتقاد دارم و می‌دانم که چه لباس ارزشمندی به تن دارم، به همکارانم سفارش می‌نمایم تا حرمت لباس خویش را نگه داشته و قدردان نعمت خدمت در سپاه پاسداران باشند.

اینک با قدم‌هایی محکم به سوی جهاد در راه خدا ره سپار می‌شوم و از همه‌ی کسانی که بر گردن من حقی دارند در خواست می‌کنم به حق مادرم زهرا(س) حلالم کنند. یا علی ((الهم عجل لولیک الفرج))

محمد احمدی جوان

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مبادا از خط ولایت‌فقیه خارج شوید

مبادا از خط ولایت‌فقیه خارج شوید بیشتر بخوانید »

جشن پرفروش خاطرات شهیدی که هوای همه را داشت

جشن پرفروش خاطرات شهیدی که هوای همه را داشت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، جشن ۴۷ هزارتایی شدن کتاب «هواتو دارم»، خاطرات شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی از زبان همسر، امروز (چهارشنبه) در غرفه مجمع ناشران انقلاب اسلامی با حضور محمدرسول ملاحسنی، نویسنده کتاب و برادر شهید برگزار شد.

در ابتدا، محمدرسول ملاحسنی نویسنده کتاب «هواتو دارم» در این برنامه گفت: هیچ شناختی از این شهید نداشتم و درباره مزار خاکی معروف این شهید در بهشت زهرای تهران چیز‌هایی شنیده بودم. با یک تماس به این مزار و همسر شهید وصل شدیم و خاطرات را شنیدیم و راغب شدیم تا کاری برای این شهید انجام دهیم. 

وی درباره نحوه آشنایی‌اش با همسر شهید گفت: تعدادی از همسران شهدای مدافع حرم برای زیارت و خادمی ایام شهادت حضرت رقیه به سوریه رفته بودند. خانم زارع، همسر این شهید، کنار ضریح خانم سیاهکالی، راوی کتاب «یادت باشد» را دیده بودند و آنجا گفتگویی شد و ایشان پیشنهاد کردند کتاب شهید مرتضی عبداللهی را به ایشان بدهید بنویسند و کنار ضریح شماره من را به خانم زارع داده بودند.

نویسنده کتاب «یادت باشد» ادامه داد: مصاحبه‌ها همزمان با کرونا شد و دو سال تحقیق و تدوین کتاب زمان برد و سال ۱۴۰۱ در نمایشاه کتاب با حضور پدر شهید رونمایی شد. 

ملاحسنی درباره پدر شهید مرتضی عبداللهی که خود نیز بعد‌ها به شهادت رسید، اظهار کرد: زمانی که برای مصاحبه به منزل شهید رفتم، سردار عبداللهی، پدر شهید را دیدم که جزو جامانده‌های دوران دفاع مقدس بود و خاطرات زیادی از دفاع مقدس و راه‌اندازی نیروی دریایی سپاه داشت. در همه خاطرات ایشان حسرت جاماندگی را دیدم و حس می‌کردم ایشان آرزوی شهادت را دارد. 

باید دامنه رسیدن به قله شهادت را روایت کرد

وی ادامه داد: نمی‌توانم ادعا کنم این کتاب کامل شهید را معرفی کرده هست؛ چون کتاب محدودیت‌های زیادی دارد. تلاش ما این بود که سبک زندگی او را به عنوان یک شهید مدافع حرم نشان دهیم. این کتاب‌ها جواب این سوال‌اند که این شهدا چه کردند که به این مقام رسیدند. 

این نویسنده ادبیات پایداری افزود: از من می‌پرسند چرا عاشقانه می‌نویسی و نگاهت در کتاب‌ها بیشتر به پشت جبهه هست تا حماسه جهاد. رهبر انقلاب فرموده‌اند شهادت مثل یک قله هست. آن قله زیبایی‌های خاص خود را دارد همچون لحظه شهادت و نوع رزم و همه اینها زیباست و باید این قله را به تصویر کشید. ایشان همچنین می‌گویند شهید برای رسیدن به آن قله مسیری را رفته و آن مسیر را نباید فراموش کرد و آن دامنه را باید برای مردم روایت کرد. مرتضی تمام شیرینی‌های این دنیا را چشید و اهل تفریح و خوش‌گذرانی بود؛ ولی فهمید هیچ چیز قشنگ‌تر از شهادت نیست.

شهدا برای شهادتشان برنامه‌ریزی کرده بودند

برادر شهید مرتضی عبداللهی گفت: نبود پدرم واقعاً سخت هست. ایشان مرد بسیار بزرگی بود. با این حال خیلی خوشحالیم که عاقبت تلاش بی‌وقفه و شبانه‌روزی‌اش به گفته فرماندهان نیروی دریایی سپاه به شهادت ختم شد.

مهدی عبداللهی درباره برادرش بیان کرد: برادرم دست‌پرورده ویژه پدرم بود و از کودکی خاطرات مبارزه با رژیم طاغوت در خانه ما گفته می‌شد و حسرت این مبارزه به دل ما بود. مخصوصاً برادرم که همیشه حسرت خاصی در این خصوص داشت. پدر ما جزو اول کسانی بود که برای دفاع از حرم رفت و هر وقت نظام به حضور مردم نیاز داشت، پدرمان خودش را می‌رساند. 

این نویسنده شهید مرتضی عبداللهی نیز گفت: همه فکر و ذکر برادرمان این بود که یک جوری باید از ثانیه‌های زندگی‌اش برای انقلاب استفاده کند. کسی که دنبال شهادت هست، همه‌جوره عمر و زندگی و خانواده‌اش را فدای اسلام و انقلاب می‌کند و تلاش‌های بی‌وقفه‌اش تا خود شهادت ادامه دارد. این عزیزان برای شهادت همه‌جوره برنامه‌ریزی کرده بودند و در ارتباطات اجتماعی و کاری و بین کسانی که باید به آنها ارادت می‌داشتند مثل پدر و مادر و استاد و رهبر انقلاب، این برنامه‌ریزی دیده می‌شد. 

وی افزود: مرتضی شیفته پدرم بود و به او غبطه می‌خوردم و این شیفتگی در رسیدن به این مقام خیلی تاثیر داشت. بارزترین ویژگی برادرم این بود که هوای همه را داشت. همچنین محبت قلبی و عملی ویژه به امیرالمومنین (ع) داشت و در تمام زندگی‌اش این محبت دیده می‌شد. او هوای همه شیعیان امیرالمومنین (ع) را داشت.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

جشن پرفروش خاطرات شهیدی که هوای همه را داشت

جشن پرفروش خاطرات شهیدی که هوای همه را داشت بیشتر بخوانید »

برگزاری یادواره شهید «بلباسی» در موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران

برگزاری یادواره شهید «بلباسی» در موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از مازندران، به مناسبت «اردیبهشت مقاومت و گرامی‌داشت یاد و خاطرۀ شهدای خان‌طومان با محوریت شهید مدافع حرم «محمد بلباسی» چهارشنبه‌۱۷ اردیبهشت ساعت ۱۶ در جوار یادمان هشت شهید گمنام موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران برگزار می‌شود.

دفاع مقدس و مقاومت مازندران” src=”https://defapress.ir/files/fa/news/1404/2/16/2926334_430.jpg” alt=”برگزاری یادواره شهید «بلباسی» در موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران” width=”600″ height=”400″>

این مراسم نورانی با سخنرانی حجت‌الاسلام «داوود هاشم‌پور»، شعرخوانی «مجتبی فلاح» و مدیحه سرایی «عباس طهماسب‌پور» همراه هست.

دفاع مقدس و مقاومت مازندران” src=”https://defapress.ir/files/fa/news/1404/2/16/2926332_931.jpg” alt=”برگزاری یادواره شهید «بلباسی» در موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران” width=”400″ height=”600″>

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

برگزاری یادواره شهید «بلباسی» در موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران

برگزاری یادواره شهید «بلباسی» در موزه دفاع مقدس و مقاومت مازندران بیشتر بخوانید »