ملایر

برای بیان مظلومیت شهدای مفقودالاثر کتاب «من رضا هستم» را نوشتم

برای بیان مظلومیت شهدای مفقودالاثر کتاب «من رضا هستم» را نوشتم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، کتاب «من رضا هستم» به بخش‌های مختلف زندگی درخشان ورزشکار و نخبه تحصیلی و دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی و فرمانده دسته غواصی شهید «داریوش (رضا) ساکی» پرداخته است، این کتاب به قلم دکتر «مهدی مصیبی» توسط انتشارات «حماسه ماندگار» اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس همدان در ۳۳۷ صفحه به چاپ رسیده است

به همین منظور گفت‌وگویی با دکتر «مهدی مصیبی» نویسنده کتاب که عضو هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی اراک و از رزمندگان دوران دفاع مقدس است، صورت گرفت که در ادامه می‌خوانید؛

دفاع‌پرس: چه عواملی سبب شد تا چنین کتابی بنویسید؟

با توجه به اینکه از دوره دبیرستان و در ادامه در دوران دانشجویی در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشتم، علاقه به بازخوانی خاطرات شهدای دفاع مقدس داشتم، از طرفی، چون خودم پزشک هستم و این شهید والامقام هم دانشجوی پزشکی بودند و آشنایی‌ای که با شهید از دوران دبیرستان داشتم و از همه مهم‌تر مفقودالاثرشدن شهید در عملیات کربلای ۴ و بازگشت پیکرش به وطن پس از ۱۱ سال این کتاب را نوشتم.

شهدای مفقودالاثر مظلومیت مضاعفی دارند و تا مدت‌ها وضعیتشان مشخص نیست و بعد هم دیگر جامعه توجه ویژه‌ای به آنان نمی‌کند، همه این‌ها باعث شد تا به معرفی این شهید و شاخصه‌های خیلی برجسته‌ای که داشت بپردازم.

دفاع‌پرس: در کتاب به چه ابعادی از زندگی شهید اشاره کرده‌اید؟

این کتاب از قبل از تولد شهید با معرفی خانواده‌اش در آبادان شروع می‌شود، در اول مهر ۱۳۴۶ در آبادان به دنیا می‌آید و وقتی که یک سالش است به ملایر برمی‌گردند، در دوران تحصیل در ملایر و قبل از انقلاب با حضور در کلاس‌های قرآن و ارتباط با افراد مذهبی بینش بسیار خوبی پیدا می‌کند. در دوران انقلاب در تمام تظاهرات و فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کند و کتابخانه تاسیس و به کار‌های فرهنگی ادامه می‌دهد.

وی زندگی وسیعی‌ای در ابعاد مختلف داشته است و در کتاب به فصل‌های مختلف زندگی شهید پرداخته شده است.

برای بیان مظلومیت شهدای مفقودالاثر کتاب «من رضا هستم» را نوشتم

این شهید والامقام در زمینه‌های ورزشی همچون بسکتبال فعال بود و در این مسیر هم مقاماتی را کسب کرده بود، ضمن اینکه در دوران دانشجویی هم در دانشگاه شهید بهشتی عضو تیم بسکتبال دانشگاه بود و در آنجا تحت آموزش مربیان بزرگ بسکتبال ایران قرار می‌گیرد و در آن دوره خیلی خوب درخشید و آرزویش این بود که بسکتبال ایران را ارتقا دهد و این را بار‌ها بیان کرده بود که من قصد دارم بسکتبال ایران را به اوج برسانم.

شهید در زمینه تحصیلی و درسی نیز نخبه بوده و با رتبه ۲۶۲ در رشته پزشکی دانشگاه بهشتی پذیرفته می‌شود و با شهدای بزرگواری همچون «احمدرضا احدی» و «حیدر کاظمی» هم خوابگاهی و هم‌اتاقی بوده است و طی دو سال خاطرات بسیار زیادی با آنان داشته است.

دفاع‌پرس: در خصوص قسمتی از کتابتان که شهید وارد جبهه می‌شود توضیح دهید:

فصل سوم زندگی شهید هنگام حضورش در جبهه است که در تاریخ ۱۰ فروردین ۱۳۶۵، ۴۵ روز آموزش نظامی می‌بیند و یک دوره جزیره مجنون می‌رود که مصادف می‌شود با یکی از عملیات‌های وسیع ارتش بعثی که با تعدادی قلیلی از همرزمانش مقاومت جانانه‌ای می‌کنند و جزیره مجنون را از سقوط نجات می‌دهند.

برای بیان مظلومیت شهدای مفقودالاثر کتاب «من رضا هستم» را نوشتم

ادامه حضورش در جبهه در عملیات کربلای یک، به‌عنوان امدادگر است و دوره امدادگری می‌بیند، همزمان در همان تابستان بعد از سه بار حضور در جبهه و آموزش به دانشگاه می‌رود و در مسابقات بسکتبال دانشگاهی شرکت می‌کند، مجدداً در شهریور در عملیات انصار به عنوان غواص در گروهان غواصی جعفریان تحت آموزش آقایان جامه بزرگ و مطهری قرار می‌گیرد و بعد از عملیات وقتی می‌بیند که نیاز است در گردان غواصی باشند مجدد برمی‌گردد و شروع می‌کند به آموزش غواصی و بعد از مدتی به عنوان فرمانده دسته غواصی منصوب می‌شود، که شهید «شمسی‌پور» به عنوان یکی از معاونین وی فعالیت می‌کردند و نهایتاً در شب عملیات کربلای ۴، پشت سیم‌خاردار دشمن به شهادت می‌رسد.

برای بیان مظلومیت شهدای مفقودالاثر کتاب «من رضا هستم» را نوشتم

دفاع‌پرس: دلیل انتخاب نام کتاب را می‌فرمایید؟

شهید بعد از اینکه وارد دوره خودسازی و حضور جبهه قرار می‌گیرد و با فرهنگ شهادت آشنا می‌شود، می‌گوید که می‌خواهم اسمم را عوض کنم و بار‌ها شیرینی می‌دهد و از دوستانش می‌خواهد که «رضا» صدایش کنند در کل شهید بنا به دلایلی از دیدگاه خودش اسمش را دوست نداشته و این موضوع باعث شد اسم این کتاب را «من رضا هستم» انتخاب کنم.

دفاع‌پرس: در کتاب «من رضا هستم» به غیر از زندگینامه شهید به موارد دیگر نیز پرداخته‌اید؟
در این کتاب علاوه بر اینکه داستان شهید ساکی شرح داده شده است، منبعی هم  در مورد مقاطع مختلف جنگ تحمیلی است و مخصوصاً گردان‌هایی که شهید در آن حضور داشته همچون گردان ۱۵۱ ملایر، گردان غواصی معرفی و بخشی از عملیات انصار  در آن بازگویی شده است.

همچنین تمام شهدایی که در داخل کتاب اسمشان آورده شده است در پاورقی کتاب به‌طور کامل معرفی شده‌اند.

دفاع‌پرس: مراحل نگارش کتاب چند سال طول کشید؟

مراحل نگارش و تألیف کتاب خیلی فراز و نشیب داشت و تا روزی که کتاب به دستمان برسد، ۵ سال طول کشید و الان که نگاه می‌کنم از توان خودم خارج می‌بینم و معتقدم یک خواسته فراتر از توان و اراده من بوده که این کار انجام شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برای بیان مظلومیت شهدای مفقودالاثر کتاب «من رضا هستم» را نوشتم بیشتر بخوانید »

شهید مقدسی‌پور: خون ما در مکتب حسین (ع) چه بهایی دارد؟

مگر خون ما در مکتب حسین (ع) چه بهایی دارد؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، «علی مقدسی‌پور» ششم شهریور سال ۱۳۴۲ در روستای «تپه مولا» از توابع شهرستان «ملایر» در خانواده‌ای مسلمان و متدین به دنیا آمد. وی دوران کودکی خود را در کنار خانواده به تحصیل و کار اشتغال داشت؛ و پس از آن برای ادامه تحصیل به خانه برادرش در شهر تهران رفت. او ضمن درس خواندن، بعد از مدرسه کار‌هایی مثل فروشندگی و کارگری ساختمان را تجربه کرد و علاوه بر کار و درس، در فعالیت‌های اجتماعی و راهپیمایی‌ها نیز شرکت می‌کرد.

«علی مقدسی‌پور» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی به فعالیت و خدمت مشغول شد و نزدیک به یک سال در کمیته انقلاب اسلامی تهران فعالیت کرد تا این‌که پس از تشکیل سپاه، به زادگاهش بازگشت و به عضویت این نهاد انقلابی درآمد.

وی سال ۱۳۶۲ به سپاه اراک منتقل و از طریق آن چندین‌بار به جبهه اعزام شد، سپس سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و هنگام شهادت یک پسر داشت.

«علی مقدسی‌پور» سرانجام هنگامی که به‌عنوان پیک ستاد لشکر ۱۷ علی بن ابی‌طالب (ع) در شلمچه خدمت می‌کرد، در بیست و هفتم دی‌ سال ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۵» بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.

وصیت‌نامه شهید «علی مقدسی‌پور»

«بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

با سلام و درود به سلاله پاک پیامبر (ص) و نایب بر حق حضرت ولی‌عصر (عج) بنیان‌گذار جمهوری اسلامی غمخوار ظلم کشیده‌ها و نقطه امیدی برای بی‌پناهان جهان؛ حضرت امام خمینی.

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده)، در مکتبی که حسین (ع) رهبر آن است و آن‌چنان حماسه می‌آفریند، ما دیگر چه بهایی به خون خود می‌توانیم بدهیم. مگر خون ما از خون علی‌اکبر (ع) رنگین‌تر است؟ مگر جوانی ما از حضرت قاسم (ع) مهم‌تر است؟ در مکتبی که علی‌اکبر‌ها و قاسم‌ها برای دین خدا باید فدا شوند، برای ما دیگر جایی نیست.

حالا چند جمله خصوصی، پدر جان در سپاه اسمم را برای زمین نوشته‌اند، اگر توانستی زمین را بساز و پناهگاهی برای پسرم درست کن تا فکر نکند که پدر ندارد. از کسی طلبکار نیستم و فکر نکنم به کسی هم بدهکار باشم؛ البته اگر کسی اظهار داشت که طلب کار است، به او بدهید. در ضمن اگر همسرم رفت، سد راه او نباشید و از وسایل زندگی که دارم، هرچه خواست ببرد، بگذارید ببرد… در پایان از پدرم تقاضا دارم که از تحصیل برادرانم کوتاهی نکنی، بگذار تا فرزندانت افرادی با سواد بشوند. آن‌ها را کمک کن تا به جایی برسند که خدمتگزار اسلام و امت اسلامی باشند.

دیگر چیزی به نظرم نمی‌رسد.
این وصیت‌نامه را با آزادی کامل و صحت و عقل نوشته‌ام. ۱۳۶۵/۶/۱۳»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مگر خون ما در مکتب حسین (ع) چه بهایی دارد؟ بیشتر بخوانید »

مروری بر زندگینامه سردار شهید حاج «حسن تاجوک»

مروری بر زندگینامه سردار شهید حاج «حسن تاجوک»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، «حسن تاجوک» سال ۱۳۴۰ در شهر ملایر به دنیا آمد. کودکی‌اش در محیطی آکنده از معنویت سپری شد. در سال ۱۳۴۶ جهت تحصیل قدم در دبستان نهاد و این مرحله را از آغاز تا پایان باهوش و ذکاوتی که داشت به‌خوبی پشت سر گذاشت.

وی از همان ابتدا علاقه‌ای وافری نسبت به سالار شهیدان حضرت حسین (ع) در دل داشت و در جلسات عزاداری مولایش با شور و شوق شرکت می‌کرد. در سال ۱۳۵۴ وارد دبیرستان شد و این هنگامی بود که ذهن فعال او و اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه را به‌خوبی درک می‌کرد. در جریانات انقلاب فعالانه شرکت داشت به نحوی که چندین مورد به دست عوامل ساواک شاه ملعون مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

هنگامی که انقلاب اسلامی به پیروزی می‌رسد، برای نبرد با مزدوران ضدانقلاب در کردستان جانانه حضور یافت و تا اوایل شروع جنگ تحمیلی در آنجا مشغول مبارزه بود. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه نبرد حق بر علیه باطل شتافت.

در فروردین‌ ۱۳۶۰ ازدواج کرد، اما سریعاً به جبهه برگشت و ماه‌ها در آنجا ماند. در سال ۱۳۶۱ به‌اتفاق تعدادی از فرماندهان جهت شناسایی منطقه جدید به سومار رفت که با برخورد به کمین دشمن و درگیری به‌شدت مجروح شد و عراقی‌ها به خیال آنکه او شهید شده رهایش کردند که بعد از یکی دو روز توسط نیرو‌های خودی به عقب منتقل شد.

وی فرماندهی شجاع و خط شکن بود و در بسیاری ازعملیات‌های جنگ تحمیلی حضور فعال داشت و مسئولیت‌های مختلفی را به عهده گرفت که مهمترین آنها فرماندهی تیپ کربلا بود.

«حسن تاجوک» در یکم تیر ۱۳۶۷ در منطقه ماووت به شهادت رسید.

گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید تاجوک

«و لا تَحسبنَّ الذینَ قُتلوا فی سبیل ا… امواتا بل احیاء عند ربهم یُرزقون»

یا نفس من‌ بعد الحسین (ع) مونی فبعده لا کنت ان تکونی «حضرت عباس»‌: ای نفس زندگی بعد از حسین (ع) ننگت باد مرگت باد.

با شهادت بر یگانگی خداوند متعال و نبوت حضرت محمد (ص) و امامت ۱۲ امام و ولایت‌فقیه وصیت‌نامه خود را آغاز می‌کنم.

با درود به رهبر کبیر انقلاب و خانواده‌های شهدا و با درود به شهدای انقلاب اسلامی از هابیل تا کربلای خوزستان، هم‌اکنون که قلم در دست گرفته‌ام و می‌خواهم کلماتی را به عنوان وصیت بر روی کاغذ بنویسم، دستم می‌لرزد، چون می‌دانم که من لیاقت شهادت را ندارم و نمی‌دانم چرا. من از قافله عقب مانده‌ام و علت هم این است که من هنوز ساخته نشده‌ام، ولی خدایا تو خود می‌دانی که چقدر من با خودم صحبت می‌کنم و خود را دلداری می‌دهم و می‌گویم

خداوند کریم و رحیم است و حتماً شهادت را نصیب من می‌کند، خدایا دوستان همه رفتند رفقا همه رفتند دیگر از دوستانم باقی نمانده، عابدینی‌ها، سلطانی‌ها، اسلامجو، ترکاشوندها، حاتمی، فراهانی، کلیه عزیزان رفتند و من خجالت می‌کشم از منطقه سالم برگردم، خدایا تو خود می‌دانی که من این راه را آگاهانه انتخاب کرده‌ام و کورکورانه نیست و می‌دانم که به چه راهی که همان لقای تو است می‌روم.

خدایا تو خودت کمک کن، الهی من با تمام وجود ادراکت می‌کنم و این سخن زیبایت را خوب درک می‌کنم که «یُحبُّوه و یُحبُّونَه»، خدایا تو خود می‌دانی که این بنده

حقیر به تو عشق می‌ورزد و همیشه به یاد تو بوده و هستم، زیرا امید من و تکیه‌گاه من توئی‌ای مولا و غیر از تو کس دیگر ندارم خدایا‌ ای کاش من هفتاد بار زنده می‌شدم و دوباره در سنگر تکه‌تکه می‌شدم، مگر نه اینکه همیشه در زیارت وارث می‌خوانیم که:

«یا لَیتَنا کُنـّا مَعکم فأفوزَ فوزاً عظیماً» :حالا آماده‌ام خدا می‌خواهم به فوز عظیم برسم، کمکم کن‌ای مولا

عزیزان همه شما را خیلی دوست دارم، ولی این را بدانید که خدا و اسلام را خیلی بیشتر از شما دوست دارم و باید به ندای حسین زمان لبیک گفت.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مروری بر زندگینامه سردار شهید حاج «حسن تاجوک» بیشتر بخوانید »

«بگو ببارد باران»

«بگو ببارد باران»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، کتاب «بگو ببارد باران»، مستند روایی از زندگینامه شهید «احمدرضا احدی»، نوشته «مرضیه نظرلو» در ۱۲۰ صفحه توسط انتشارات «نارگل» به چاپ رسیده است.

شهید «احمدرضا احدی» نفر اول کنکور رشته تجربی در سال ۱۳۶۴ بود، که در سن بیست‌سالگی و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.

طرح جلد کتاب برگرفته از طرح کارت عضویت کتابخانه دانشگاه شهید بهشتی، این شهید است.

در بخشی از این کتاب آمده است:

توی مدرسه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت، طاقتت تمام شد و بالاخره یک روز بدون این‌که به مادرت بگویی، ساکَت را برداشتی و با ماشین‌های معمولی، راهی اهواز شدی. در اهواز به مقرّ شهید رجایی رفتی و از بین تمام اتاق‌ها به اتاقی رفتی که بچه‌ها قبل از عملیات رمضان آنجا ساکن بودند. روی دیوارهای اتاق پر از یادگاری بود ولی در آن میان، خطّ سبزی توجهت را جلب کرد. بیشتر دقت کردی؛ نوشته بود «یادگاری برادران اعزامی از ملایر: موسوی گنبدی، اصلانی، نظری، قهری…» دلت به کوشک پر کشید. هر نشانی از جنوب، رمضان، شب قدر و گمنامی، تو را به یاد محمد می‌انداخت. هاله‌ای از اشک در چشمانت نقش بست و یاد ایام در خاطرت مرور شد.

یک شب آنجا ماندی و برای اعزام به خط تقلّا کردی، اما فایده‌ای نداشت و مجبور شدی برگردی. در مسیر برگشت، کاملاً اتفاقی پسردایی‌ات رضا را دیدی و با هم برگشتید. خیلی کم حرف می‌زدی. رضا علتش را پرسید، گفتی: «دوست داشتی در جبهه بمانی، اما قبولت نکرده‌اند.»

ساعت سه صبح به ملایر رسیدید. دیروقت بود. در داروخانۀ شبانه‌روزی امام ماندید تا آفتاب بزند. صبح که با رضا به خانه‌تان رفتید، وقتی پدرت در را باز کرد، یکّه خوردی. گفت که به خاطر ناراحتی قلبی زودتر بازنشسته شده و از اهواز برگشته است.

عراق دو سمت جاده انديمشك –اهواز را می‌زد. ماشين با سرعت و مارپیچ طول جاده‌ای را كه هرچند لحظه یک‌بار با صداي انفجار شكل هندسی‌اش به هم می‌ریخت طي می‌کرد. زن و بچه و پیرو جوان بارشان را بسته و وحشت‌زده حتي سوار تريلي‌هاي بي‌اتاق شده بودند تا از آتش خمپاره و بمباران هوايي در امان بمانند. جاده شلوغ و به هم ريخته بود. عموقاسم شلوغی‌ها را که رد کرد، ماشين را نگه داشت. از پيكان 59 پياده شديد و رو به اهواز ايستاديد.  دست‌هایت را چتر پیشانی‌ات كردي ، باورت نمی‌آمد كه آنقدر ساده مجبور به ترك خانه و کاشانه‌ات شده باشي. همین‌طور خيره به شهر نگاه می‌کردی. دود آسمان اهواز را تيره كرده و ماشین‌های گران‌قیمت بدون بنزين کنار جاده مثل آهن‌پاره‌ای بی‌ارزش رهاشده بودند.

تمام شهر را از نظر گذراندي. می‌خواستی لحظات باورنكردني آخرين دیدار را در ذهنت تثبيت كني. عمو گفت: «سوار ماشین شيد مي‌خايم بريم»

همه نشستيد و به سمت خرم‌آباد حركت كرديد. نزديكي‌هاي پل‌دختر زمين پوشيده از برف بود. چشمانتان برق زد تا آن روز برف نديده بوديد. عمو ماشین را كنار جاده نگه داشت با سرعت پايين پريديد و روی برف‌ها رفتيد. ردّ کفش‌هایتان روي زميني كه پا نخورده بود باقي می‌ماند. دست‌هایت را در برف كردي. سرد  بود و سفيد اما هنوز حرارت غم اهواز در دلت بود دانه‌های برف خيلي زود آب می‌شدند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«بگو ببارد باران» بیشتر بخوانید »

شهید حسین‌آبادی: چشم امید محرومان به اسلام است

شهید حسین‌آبادی: چشم امید محرومان به اسلام است


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، شهید «حسین ابراهیمی حسین‌آبادی» فرزند «علی عباس» سوم فروردین ۱۳۳۹ در ملایر دیده به جهان گشود و سرانجام در تاریخ شانزدهم فروردین ۱۳۶۱ به فیض شهادت نائل آمد. 
 
 وصیت‌نامه شهید حسین ابراهیمی  
 
«لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»
 
نیست اکراهی در دین، به درستی که پیدا شد راه راست از گمراهی.
 
دین اسلام مرامی است که در هر زمان و مطابق با هر مکان از بهترین نوع افکار آزادی خواهی و ترقی‌خواهی می‌باشد. هدف من، اسلام عزیز و راهم راهِ حسین (ع) می‌باشد.
 
حضرت امام حسین (ع) فرمودند: «ان الحیاه عقیده الجهاد»، یعنی زندگی جز عقیده و جهاد چیز دیگری نیست، مردم ما مسلمانند و باید به این جمله عمل کنند و واقعاً نشان دادند که مسلمانان چه در انقلاب اولشان یعنی انقراض نظام شاهنشاهی و انقلاب بعدی یعنی جنگ با صدام، مبارزه با سرمایه‌داران و از همه مهمتر مبارزه با نفس و در پیشگاه خداوند متعال رو سفید از آب در آمدند. جمله بعدی امام حسین (ع) که در ظهر عاشورا بر زبان آورد این بود که آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ ما در زمان طاغوت می‌گفتیم کاش ما در زمان امام حسین (ع) بودیم و امامان را یاری می‌نمودیم، ولی از این جمله بی خبر بودیم که «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا»، تمام روز‌های تاریخ روز حسین (ع) است و تمام زمین‌ها کربلا. امام فرمودند: آیا کسی هست که کند یاری حسین؟ به تمام طول تاریخ می‌گوید و همه را بر نعمت جهاد برخوردار می‌کند، پس شکر خدا که بندگان را از داشتن این نعمت برخوردار می‌کند.
 
بی هدف زندگی نکنید!‌ای مسلمانان! به ارزش‌ها و ضوابط اسلامی رفتار کنید، خود محور نباشید، از اصل خود غافل نباشید، فکرهایتان را به کار بیندازید، بی هدف زندگی نکنید، دنیا برای امتحان است و از امتحان روسفید در آیید. تقوا پیشه باشید، دنیا منحرفتان نکند که هر آن احتمال رسیدن مرگ فرا می‌رسد و روز جزا و اساس کیفر و پاداش ما اعمالمان در دنیا بوده است.
 
چشم امید محرومان به اسلام است
 
اسلام در داخل کشورمان را بنگریم، ما خود نمی‌دانیم که اسلام در کشور‌های دیگر چه وضعی دارد و مردمان محروم چه امید‌هایی به این انقلاب دارند. عامل ناراحتی من در اینجا همین منافقین و مخالفین می‌باشد، وگرنه اسلام چنان شیرین است که خیلی زود در اذهان مردم می‌رود. به خانواده‌ام می‌گویم که از شهادت من خوشحال باشند و از خدا می‌خواهم که این شهید را از خانواده‌ام قبول کند.
 
جهانی باد انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام مهدی (عج‌الله)
 
حسین ابراهیمی حسین‌آبادی ۱۳۶۰/۶/۸»
 
منبع: نوید شاهد
 
انتهای پیام/ ۹۱۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید حسین‌آبادی: چشم امید محرومان به اسلام است بیشتر بخوانید »