هشت سال جنگ تحمیلی

تصاویر/ پاسدار شهید «عباس تابنده»

تصاویر/ پاسدار شهید «عباس تابنده»


تصاویر پاسدار شهید «عباس تابنده»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ پاسدار شهید «عباس تابنده» بیشتر بخوانید »

تصاویر/ بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)» (۶)

تصاویر/ بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)» (۶)


تصاویر بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)» (۶) بیشتر بخوانید »

تصاویر/ بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)» (۵)

تصاویر/ بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)» (۵)


تصاویر بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ بسیجی شهید «مجید زردانیار (رهنما مهر)» (۵) بیشتر بخوانید »

چشم‌انتظاری برای رسیدن به پیکر «محمود»/ مادری که دلش به بند پوتین فرزند شهیدش خوش بود

چشم‌انتظاری برای رسیدن به پیکر «محمود»/ مادری که دلش به بند پوتین فرزند شهیدش خوش بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، جبهه‌های حق علیه باطل برای رزمندگان شوری وصف‌ناشدنی داشت؛ شوری همراه با ایثار و حماسه و قدم به قدم آن برای آن‌ها، محل شهادت و ریخته شدن خون دوستان‌شان بود که گاهاً نمی‌توانستند پیکر مطهر آن‌ها را به عقب بازگردانند؛ بنابراین دل رزمندگان در محل شهادت همرزمان‌شان جا می‌ماند و منتظر لحظه‌ای بودند تا آن منطقه آزاد شود تا بتوانند پیکر مطهر دوستان شهید خود را به عقب بازگردانند و به آغوش خانواده‌شان برسانند.

این سرگذشت، در نامه‌ای که از بسیجی شهید «بهروز مرادی» در کتاب «یادداشت‌های خرمشهر» چاپ شده، بیان شده است؛ زمانی که این شهید والامقام در خرمشهر می‌جنگیده و پس از اشغال این شهر، ناچار به ترک خرمشهر شده و پس از آزادسازی شهر، به‌همراه برادر کوچک‌ترش به میان کوچه‌پس‌کوچه‌های خرمشهر رفته و به استخوان‌های یکی از دوستانش به‌نام محمود می‌رسد.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، متن نامه بسیجی شهید «بهروز مرادی» است:

«بسم الله الرحمن الرحيم

در یکی از روزهای مهرماه سال ۵۹ که با دشمن توی کوچه‌های پشت مدرسه… خرمشهر درگیر بودیم، سه نفر از دوستانم به خانه‌ای که مقر عراقی‌ها بود، حمله کردند و جنازه یک نفرشان داخل کوچه جا ماند. سه نفر «حمیدرضا دشتی» «محمدرضا باقری» و «توتونساب» بودند؛ و امروز که بعد از پیروزی قدم به شهرمان گذاشته‌ایم، این چهارمین نفری است که استخوان‌هایش پیدا می‌شود. وقتی استخوان‌های دوستم را پیدا کردم، برای لحظه‌ای گریستم و در برابر خدا زانو زدم؛ و زمین را به شکرانه امانت‌داری‌اش بوسیدم.

برادر کوچکم همراهم بود. او را آورده بودم تا از نزدیک با واقعیت‌های جنگ آشنا شود. مدتی را در راهروهای زیرزمینی و سنگرهای دشمن قدم زدیم و برای او حماسه‌های جوانان شهر را می‌گفتم که چگونه فرزندان اسلام در غربت، رقص مرگ می‌کردند؛ و او هاج و واج مانده بود. بعدازظهر که شد، به او گفتم: «داخل یکی از این کوچه‌ها یک آشنا هست؛ بیا برویم. شاید اثری از او باشد». قدم به قدم پوکه های «ژ ۳» روی زمین ریخته بود. سر این کوچه پوکه‌های شلیک‌شده از طرف ما بود و سر کوچه آن طرف‌تر پوکه‌های کلاشینکف عراقی‌‌ها.

۲۱ ماه پیش این‌جا در و دیوار و خانه‌ها شاهد یک جنگ خونین سخت بود و امروز ما آمده بودیم -که اگر خدا کمک کند- جنازه یکی از قربانیان این جنگ را بیابیم. آهسته کوچه‌ها را پشت سر گذاشتیم؛ به خانه‌ای نزدیک شدیم که هنوز فریاد وحشتناک عراقی‌ها را از آن‌جا به‌خاطر داشتم جلو خانه استخوان‌های «محمود» را پیدا کردم و آن‌طرف‌تر ساعت مچی او را داخل جیب شلوارش چند تیر «ژ ۳» بود و بلوز سبز و پیراهن سفید او بعد از ۲ سال هنوز سر جایش بود؛ و یک لنگه کفش او را زیر یک درخت فرسوده خرما پیدا کردم که در کنار او شش گلوله آر.پی.جی که از پشت‌بام خانه روبه‌رو شلیک شده بود، در دل زمین بود.

در آن لحظه زانوهایم سست شد و اشک چشمانم را گرفت. زمین را بوسیدم؛ زیرا عهد کرده بودم که اگر به خرمشهر، زنده رسیدم، بروم آن‌جاها که دوستانم شهید شده‌اند، خاک مقدس‌شان را زیارت کنم. برادرم به من نگاه می‌کرد، در حالی که چشمانش از حدقه در آمده بود…

به یاد پدر و خانواده محمود افتادم که هنوز که هنوز است، در انتظار بازگشت فرزندشان لحظه شماری می‌کنند. تا امروز خبر شهادت «محمود» را به مادرش نداده بودم؛ اما دیگر خوشحال هستم که لااقل استخوان‌های او را پیدا کرده‌ام و این می‌تواند باعث آرامش موقت قلب یک مادر باشد. به یاد مادر «سعید» افتادم؛ آن‌روز که ما جنازه سعیدمان را در جبهه آبادان جا گذاشتیم، مادر سعید به «صمد» گفته بود: «کاش بند پوتین سعید را برایم می‌آوردی تا من لااقل یک یادگار از پسرم داشته باشم». می‌بینی که ما در چه دنیایی زندگی می‌کنیم و با این وضع برای من سخت است که از جبهه دست بکشم. جبهه برای من همه‌چیز است. در جبهه دوستانم را یکی‌یکی از دست داده‌ام و حالا که دارم این نامه را برای تو می‌نویسم، صدای انفجارهای پیاپی خمپاره خصم، سکوت شب را می‌شکند و شاید هم…. بعد از آن خدا می‌داند چه بشود؟

قبل از فتح خرمشهر نوشتن چند خط نامه همراه بود با اعتراض دوستم «علی نعمت‌زاده» که می‌گفت: «گلوپ را خاموش کن»؛ اما الان که دارم این نامه را می‌نویسم، شاید جنازه علی در قبرستان آبادان پوسیده باشد و کسی نیست که به من بگوید خسته‌ام چراغ را خاموش کن؛ می‌خواهم بخوابم، من نمی‌دانم بعد از این چه خواهد شد؟ به مادرم گفته‌ام، در جبهه، بچه‌ها خواب امام حسین (ع) را می‌بینند و در بیداری، در نخلستان‌های جزیره «مینو»، مهدی (عج) را و شما در تهران در خواب، کوپن را می‌بینید و در بیداری صف مرغ کوپنی را. مادرم قانع شد که پسرش حق دارد در جبهه باشد.

می‌بینی که دنیای جبهه چه دنیای عجیبی است؟ یک دنیا حماسه است و این حماسه‌ها گاه در دل خاک مدفون می‌شوند. و گاه اثری از آن‌ها که یک تکه استخوان باشد، بعد از ۲ سال پیدا می‌شود».

خاطرنشان می‌شود؛ بسیجی شهید «بهروز مرادی» اول دی سال ۱۳۳۵ در خرمشهر چشم به جهان گشود. وی با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سال ۱۳۶۴ نیز در رشته صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل شد؛ اما قبل از پایان تحصیلاتش، در ۴ خرداد سال ۱۳۶۷ در منطقه «شلمچه» به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چشم‌انتظاری برای رسیدن به پیکر «محمود»/ مادری که دلش به بند پوتین فرزند شهیدش خوش بود بیشتر بخوانید »

شهید حاج‌ابوالقاسمی: پست و مقام مسئولان، حاصل خون هزاران شهید است

شهید حاج‌ابوالقاسمی: پست و مقام مسئولان، حاصل خون هزاران شهید است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، شهدا ستارگانی درخشانی هستند که راه را به همه نشان می‌دهند؛ بنابراین توصیه‌های شهدا که در قالب وصیت‌نامه، دست‌نوشته و… برای ما به یادگار مانده، گنج عظیمی است که بایستی هم امروز از آن‌ها بهره برد و هم این‌که این گنج عظیم را به نسل‌های بعدی منتقل کرد تا آن‌ها نیز راه حقیقی اسلام ناب محمدی را گم نکنند.

بسیجی شهید «غلامرضا حاج‌ابوالقاسمی دولابی» همانند بسیاری دیگر از شهیدان، وصیت‌نامه‌ای از خود به یادگار کذاشته که حاوی نکات ارزنده‌ای است؛ نکاتی که از آن می‌توان به حقیقت تفکر شهدا پی برد و با سرلوحه قرار دادن این تفکر در زندگی خود، فرهنگ شهدایی را سرلوحه کارهای خود قرار داده و آن را نیز در میان دیگر اقشار جامعه گوشزد کرد.

وصیت‌نامه بسیجی شهید «غلامرضا حاج‌ابوالقاسمی دولابی»

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ ۚ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». سوره توبه آیه ۱۱۱

خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرد، آن‌ها در راه خدا جهاد می‌کنند که دشمنان دین را به قتل رسانند و یا خود کشته شوند. این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در «سه دفتر آسمانی» تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا با وفاتر به عهد کیست؟‌ای اهل ایمان، به خود در این معامله بشارت دهید که این معاهده با خدا به حقیقت، سعادت و پیروزی بزرگی است.

اینجانب «غلامرضا حاج ابوالقاسمی» هستم و شهادت می‌دهم: «أشهد أن لا اله الا الله» و «أشهد أن محمدرسول‌الله (ص)» و «أشهد أن علی، ولی الله» که هیچ الهی جز «الله» نیست و «محمد (ص)» فرستاده خداست و «علی (ع)» ولیّ اوست.

برادرانم! وصیتی که می‌نویسم، در موقعی است که امکان دارد در چند روز آینده حمله را آغاز کنیم و این برای من آغاز یک زندگی و تولدی دوباره است؛ و از دیگر برادرانم می‌خواهم که حتی‌المقدور یک دوره کوتاه هم که شده، به جبهه بیایند که این بسیار در زندگی و روحیه انسان تغییر ایجاد می‌کند؛ و می‌خواستم چند تذکر بدهم، هرچند در خود نمی‌بینم که برای شما بخواهم پیامی بدهم و ان‌شاءالله خدا همه ما را به راه راست هدایت کند.

۱- تقوای خدا پیشه کنید که امام علی (ع) می‌فرماید: «اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم»؛ یعنی شما را و صیت می‌کنم به تقوای خدا و نظم در کارهای‌تان و این باید الگویی برای ما باشد تا در راه اهداف‌مان پایدار بمانیم و دیگر این‌که به نماز‌های جمعه اهمیت قائل شوید و بزرگ شمارید که حج مستضعفین است و دعا‌های کمیل را در شب‌های جمعه به پا دارید که در روحیه انسان تاثیر زیادی دارد و همیشه نماز‌های یومیه را سر موقع بخوانید و روزه‌های ماه رمضان را علاوه بر این‌که خودتان می‌گیرید، دیگران را نیز تشویق به این امر بنمایید و تا آن‌جا که می‌توانید، روز‌های دوشنبه و پنج‌شنبه را روزه بگیرید.

۲-‌ ای پدرم! آری تو این‌چنین فرزندی را در راه خدا دادی. یادم نمی‌رود آن لحظه را که می‌خواستیم از هم جدا شویم، تو همچون کوه استوار بودی و به من گفتی برو در پناه خدا و آن دعا مستجاب شد و من پیامی برای شما دارم و آن این است که همیشه استوار باش و در پی کسب و کاری که داری یاد خدا را فراموش مکن.

۳- و اما شما‌ای مادرم! که در تمام طول زندگیم همچون آینه‌ای برایم بودی و هرموقع خطایی می‌کردم، مرا راهنمایی می‌نمودی. امروز هم که خود مرا به جبهه فرستادی، امیدوارم که اصلاً نگران نباشی و همیشه به یاد خدا باشید و در سوگ من نمی‌گویم که گریه نکن؛ بلکه طوری باشد که دشمن را شاد نکند؛

و تو‌ای خواهرم! همیشه به فرائض دینی خود توجه داشته باش و حجابی زینب‌گونه و زبانی رقیه‌وار داشته باش و رسالت خون شهدا را هیچ‌گاه از یاد مبر؛ و شما‌ای خواهرانم! در دامان خود فرزندانی حسین‌گونه پرورش دهید و به جامعه تحویل بدهید و راه حضرت فاطمه (س) و روش زندگی او را سرلوحه کارهای‌تان قرار دهید.

و شما‌ای دوستانم! هرچند که در طول دوستی‌مان نتوانستم برای شما دوستی پاک و نمونه باشم؛ ولی این توصیه را دارم که وقت‌های خود را بیهوده هدر ندهید و مطالعه زیاد داشته باشید و به نماز جماعت اهمیت بیشتری قائل شوید و از همه شما طلب بخشش می‌کنم؛ و اگر در جبهه نیستید، در شهر، در بسیج مساجد نگهبان و پاسدار اسلام باشید که آمریکا از این ارتش بیست میلیونی می‌هراسد.

۴- همیشه به فکر خدا باشید که دل‌ها را آرامش می‌دهد و از خدا بخواهید که هرچه زودتر فرج آقا امام زمان (عج) را به تعجیل بیندازد و همیشه دعای محرومین را که از قلب امت ما بیرون آمده است و آن [دعا]«خدایا خدایا تا انقالب مهدی (عج) خمینی را نگه‌دار. از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا»؛ را همیشه با خلوص نیت بخوانید و کاری نکنید که قلب امام‌مان را خدای ناکرده عارضی شود و یک توصیه به مسئولین دارم و آن این‌که همیشه یادتان باشد که خدا ناظر به کارهای‌تان است و این پست و مقامی که به شما سپرده شده است، حاصل خون هزاران شهید است که باید به نحوه صحیح و اسلامی کارهای‌تان را انجام دهید و خداوند موفق‌تان بدارد؛ و دیگر آن‌که تا آخرین قطره خون خود، از امام و روحانیت مبارز در خط امام، پشتیبانی کرده و همیشه هم‌یار آنان باشید تا بتوانید انقلاب‌مان را و رسالت خون شهدا را به صحنه گیتی گسترش داده و اسلام را به نحوه صحیح خود که «لا اکراه فی الدین» است؛ یعنی در دین هیچ زور و اجباری وجود ندارد را در همه جهان به گوش مردم ابلاغ نمایید.

۵- و اما کلامی با آن برادران و خواهرانی که مومن به انقلاب نیستند و همیشه می‌خواهند به هر بهانه‌ای سنگ جلوی انقلاب بیندازند، دارم و آن این است که:‌ای برادران مگر نمی‌دانید که همه رفتنی هستند؛ آیا از وقت موت خود خبر دارید؟ آیا از چگونه مردن خود خبر دارید؟ و‌ای انسانی که یک پشه به این کوچکی، با نیش زدنش به تو، می‌تواند تو را از پای دربیاورد؛ پس قبول کن که در مقابل این موجودات، کوچکی و بسیار حقیر؛ ولی با این حال باز هم با تکبر و غرور به خود می‌نگری. آری برادرم! قدری به خودت فکر کن که یک ساعت تفکر از هزار سال عبادت بالاتر است و کمی به بعد از مرگ خودت فکر کن که می‌خواهی با کوله‌باری پر از گناه، ریا، دروغ، تهمت، کم‌فروشی و… و هزاران رذائل پست دیگر وارد آخرت شوی؛ ولی با این حال باز هم برای خودت توجیه می‌کنی؛ فعلاً که زنده هستیم، باید خوش باشیم؛ ولی نه بالاخره تو هم می‌میری و شب اول قبر برای تو هم هست و آن فشار قبر و سوال و جواب عالم برزخ. پس وای بر ما که دنیا را بهشتی جاودان و ویلایی تا ابد ماندنی می‌دانیم که اگر چنین تفکر کنیم، بس زیان‌کاریم و امید است که خدا نور ایمان را در دل‌های همه ما زنده‌تر کند و بیشتر به فکر آخرت باشیم و همیشه این دعا را بخوانیم که: «اللهم طهر قلبی من‌النفاق و عملی من الریا و لسانی من الکذب و عینی من الخیانه» یعنی: «بار خدایا! پاک کن قلبم را از نفاق و عمل مرا از ریا و زبانم را از دروغ دور کن و دیده‌گانم را از چیز‌هایی که زشت است دور کن»؛ و دیگر آن‌که برای تزکیه نفس خود بیشتر به بهشت‌زهرا بروید.

۶- اگر جنازه‌ام به دست شما رسید، در تشییع جنازه‌ام اشخاصی که مومن به انقلاب و متعهد به جمهوری اسلامی و همیار روحانیت مبارز هستند، شرکت کنند و مرا در بهشت زهرا دفن کنید.

۷- و یک پیام برای دوستان بسیجی دارم و آن این است که از شهر به خوبی حفاظت کنید و از نیرو‌هایی که طالب ورود به بسیج هستند به نحوی صحیح استقبال کنید و فرصت ندهید که ضدانقلاب‌های داخلی در شما رخنه کنند یا به شما آسیبی وارد آورند و خداوند موفق‌تان بدارد

۸- من یک آرزو دارم و آن این است که حتی یک لحظه هم که شده روی مبارک آقا امام زمان (عج) را ببینم و اگر لیاقت ندارم، لااقل موقع موت سرم در دامان امام زمان (عج) باشد و اگر باز هم لیاقت ندارم، در آن دنیا مرا شفاعت کند و امید آن دارم که حتماً این کار را می‌کند.

در پایان از همه طلب بخشش می‌نمایم. به امید پیروزی اسلام بر کفار و منافقین.

والسلام
رضا حاج‌ابوالقاسمی

خاطرنشان می‌شود؛ شهید «غلامرضا حاجی ابوالقاسمی دولابی» ۴ مهر سال ۱۳۴۳ در تهران متولد شد. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد. این شهید والامقام با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۴ مهر سال ۱۳۶۳ در سن ۲۰ سالگی، در میمک به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید حاج‌ابوالقاسمی: پست و مقام مسئولان، حاصل خون هزاران شهید است بیشتر بخوانید »