وصیت نامه شهید

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید


گروه ساجد دفاع‌پرس: وصیت‌نامه‌های شهدا، هرکدام توصیه‌هایی برای ما دارند که این توصیه‌ها چراغ راهی برای ادامه دادن مسیر حرکت انقلاب اسلامی به سمت قله‌های سعادت هستند؛ وصیت‌نامه‌هایی که هرکدام الگویی برای زندگی کردن به سبک شهدایی و عاقبت به‌خیری همچون مردان خدایی هستند.

وصیت‌نامه شهید «محمدرضا نورمحمدی» نیز همچون دیگر شهدا توصیه‌ها و درس‌عبرت‌هایی را برای ما به‌همراه داشته و نشان‌دهنده اوج ایثارگری این شهید والامقام هست؛ این شهید والامقام در وصیت‌نامه خود، خطاب به پدر و مادرش نوشته هست: اگرچه به‌یاد ندارم نمازی یا روزه‌ای از من فوت شده باشد؛ لکن از شما می‌خواهم که یک‌سال نماز و یک‌ماه روزه برای من بدهید؛ و همچنین از شما می‌خواهم زمینی که برای «جای خانه» قرار بود به من بدهید، بفروشید و برای جبهه بدهید.

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»

با درود و سلام بر رهبر بزرگ و بسیار عزیز انقلاب اسلامی و با درود و سلام بر روح پرفتوح شهدای صدر اسلام تا شهدای انقلاب اسلامی و با سلام بر تو‌ای پدر و مادر و همچنین خواهران و برادران! و، اما بعد، از شما می‌خواهم که این بنده حقیر را ببخشید و اگر عملی یا حرفی از من سر زده که شما را ناراحت کرده، خاضعانه می‌خواهم که مرا ببخشید. به‌خصوص از شما‌ای پدر عزیز که اگرچه سواد خواندن و نوشتن نداشتید؛ اما برای من معلم بزرگی بودید.

آری‌ای پدر عزیز! مرا ببخش، ببخش مرا اگر بر غم‌هایت غمی می‌افزودم. اگر به‌جای این‌که غبار اندوه و خستگی کار روزانه را از چهره‌ات بر‌دارم، بر آن افزودم. مرا ببخش‌ای پدر عزیز، از شما التماس دعا دارم و از شما می‌خواهم که برای من طلب آمرزش کنید؛ چراکه‌ای پدر، با کوله‌باری از گناه می‌روم و می‌ترسم با شهیدان بروم؛ ولی با آنها نباشم. از خدا بخواه که مرا هم جزو شهدا قرار بدهد؛ و همچنین شما‌ای مادر عزیزم، ببخش مرا اگر نبودم فرزند خوبی برای شما. ببخش مرا اگر شدی دلتنگ از ما. ببخش مرا‌ای مادرم اگر من نبردم فرمان ز تو، ببخش مادرم با تمام وجودت‌ای مادر عزیز گرامی و همچنین از شما‌ای مادم التماس دعا و همچنین از شما می‌خواهم برای من از خدا طلب آمرزش کنید.‌ای مادرم بر سر نماز دعا کن این فرزند نافرمان و عاصی و همچنین از شما خواهران و برادران طلب بخشش دارم و همچنین التماس دعا و طلب آمرزش.

اما بعد؛ اگرچه به‌یاد ندارم نمازی یا روزه‌ای از من فوت شده باشد؛ لکن از شما می‌خواهم که یک‌سال نماز و یک‌ماه روزه برای من بدهید؛ و همچنین از شما می‌خواهم زمینی که برای «جای خانه» قرار بود به من بدهید، بفروشید و برای جبهه بدهید؛ چراکه ممکن هست خدای‌ناکرده بیت‌المال را ضایع کرده باشم.

والسلام علیکم و رحمةالله وبرکاته

و همچنین اینجانب وصیت‌نامه عمومی ندارم و برای خصوصی خودتان نوشته‌ام و فقط از کسانی را که می‌بینید، از قول من بگویید که امام را تنها نگذارید، اگر حتی یک نفر از بین ما بماند، و از دوستان هم بخواهید اگر غیبت، تهمت و ناراحتی از من سر زده، می‌بخشید.

محمدرضا نورمحمدی

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

وصیت‌نامه شهید نورمحمدی/ زمینی که قرار بود به من بدهید را به جبهه‌ها هدیه کنید بیشتر بخوانید »

استوری موشن/ وصیتنامه سردار شهید «علیرضا خدامی»

استوری موشن/ وصیتنامه سردار شهید «علیرضا خدامی»

کد ویدیو

 

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

استوری موشن/ وصیتنامه سردار شهید «علیرضا خدامی» بیشتر بخوانید »

انسان صبور در حوادث شکیبایی می‌کند


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس  از لرستان، شهید «حمیدرضا رحمانپور» اول دی ۱۳۴۸، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در بیست و هشتم خرداد ۱۳۶۷، در بانه توسط نیرو‌های عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار این شهید در زادگاهش واقع هست.

وصیت‌نامه شهید: «حمید رضا رحمانپور»

سلام به بارگاه مقدس حسین ابن علی (ع) و سلام به خاک‌های داغ کربلا که آغشته به خون ۷۲ از یاران اوست و سلام به حسینی که چندین سال جوانان و مردم این مرز و بوم به خاطر آزادسازی بارگاه او و دفاع از مملکت، دست از هر کاری کشیده‌اند و منتظر کمک خداوند در این امر الهی می‌باشند.

سلام خدمت خانواده گرامی من که چند سال زحمات و گرفتاری‌های فراوانی را در پای من کشیده‌اند تا اینکه مرا تا اینجا رسانده‌اند. ولی افسوس که من به حقیقت نتوانستم جبران این زحمات را بکنم ولی چه کنم نادان بودم ان‌شاءالله که مرا حلال می‌کنید و از جانب من از تمام فامیل حلالیت طلب کنید.

آری بالاخره بنا بر ضرورت و احتیاج دوباره به جبهه آمدیم و منتظر قسمت هستیم. باید بدانیم که فعلاً این عمل خیر یک وظیفه شرعی و الهی هست و اگر در انجام این فریضه الهی کوتاهی نمائیم وظیفه خود را انجام ندادیم و باید متحمل عذاب سختی در آخرت شویم. زیرا که خداوند پس از فنا و از بین بردن موجودات در روز رستاخیز دوباره آنها را باز می‌گرداند و زنده می‌کند. اما این بار زندگی در عالم دنیا و جهان ماده نیست بلکه زندگی در آخرت و عالم جاودان هست.

آنجاست که روسفیدان و آنان که آزمایش دنیا را به‌خوبی پاسخ دادند و از امتحان سرافراز بیرون آمدند جلوه می‌کنند و در برابر خلایق قدرت نمایی می‌نمایند. خداوند بهترین و شیرین‌ترین و جاودانه‌ترین پاداش را به آنها ارزانی می‌بخشد و آنجاست که بدکاران و فاسقان و منافقان با رویی سیاه رسوا می‌شوند.

در آخر به خانواده‌ام و دیگر خانواده‌ها توصیه می‌کنم که صبور باشند و انسان صبور کسی هست که هر حادثه‌ای که به او رسد شکیبایی خود را حفظ کند و می‌گوید: «انا لله و انا علیه راجعون» ان‌شاءالله که صبورید.

با خصم نبرد تن به تن باید کرد، چون گل کفن سرخ به تن باید کرد

از خون شهیدان تبری باید ساخت شیطان بزرگ ریشه‌کن باید کرد

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

انسان صبور در حوادث شکیبایی می‌کند بیشتر بخوانید »

مبارزه با نفس، بهایش بهشت است

مبارزه با نفس، بهایش بهشت است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از سمنان، شهید«حمید قدس» فرزند قاسمعلی هفتم دی ۱۳۴۴ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود.دانشجوی سال اول در رشته تربیت‌معلم بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران بر اثر اصابت ترکش به پهلو و پا شهید شد. مزار او در امامزاده یحیی(ع) زادگاهش قرار دارد. برادرش مجید نیز به شهادت رسیده هست.

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید «قدس»:

وقتی مسلمانی در برابر هجوم کفار قرار گرفت و دینش یعنی مکتب انسان‌ساز اسلام در معرض خطر نابودی قرار گرفت، بر هر مومنی واجب هست از اسلام دفاع کند و دفاع از اسلام یعنی جهاد در راه خدا. مسئله جهاد در راه حق بسیار حائز اهمیت هست تا جایی که در احادیث وارد شده: جهاد مایه سربلندی و عزت اسلام هست. در جامعه‌ای که اسلام حاکم هست، اگر ملت مسلمان در برابر هجوم دشمنان اسلام (نظامی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) سکوت کنند و به مبارزه و قلع‌وقمع آنان نپردازند، به‌درستی که از این عزت الهی که نتیجه جهاد و ثمره آن هست، محروم مانده و ذلیل می‌گردند.

این دنیا انسان را فریفته خود کرده هست و زیور و زینت آن همچون غل و زنجیر او را اسیر خود کرده و روحش در عذاب هست. انسان مومن به مقامی می‌رسد که روح بزرگش تحمل این زندگی که وابستگی شدید به تعلقات دنیوی دارد را ندارد، روحش پرواز می‌کند و خود را از تعلقات دنیا رهایی می‌بخشد و به لقای دوست می‌پیوندد. آری، شهید به آن درجه اعلایی می‌رسد که تمام وابستگی‌ها را از بین می‌برد و آن‌چنان عاشق می‌گردد که حاضر می‌شود هستی خود را در طبق اخلاص به معبود و معشوق خود تقدیم کند.

ای امت حزب‌الله! مبادا امام عزیز، این حسین زمان را فراموش کنید و با حضور خود در صحنه، قلب امام امت، این اسطوره تاریخ را شاد کنید. همیشه حامی اصل ولایت فقیه باشید؛ چرا که ثبات اسلام و قرآن وابسته به ولایت فقیه هست. مبادا در برابر این امر سکوت کنید. مانند مردم بی‌وفای کوفه نباشید که امام حسین (ع) را تنها گذاشتند. بدانید که اگر امروز اسلام شکست بخورد، بسیار مشکل هست که تا سال‌های طولانی، اسلام در جهان قیام داشته باشد.

سخن دیگر من به امت شهید پرور این هست که جهاد اکبر، یعنی مبارزه با نفس را فراموش نکنید، همیشه نفس خود را مهار کنید؛ چرا که اگر طغیان کند، انسان به پست‌ترین مقام سقوط می‌کند. مبارزه با نفس، بهایش بهشت هست. همیشه و در همه حال خدا را ناظر بر اعمال خود بدانید و از یاد خدا غافل مباشید که «اَلا بِذِکرِ اللهَ تَطمَئِنَّ القُلوب.»

والدین قهرمانم! اگر خداوند لیاقت شهادت را نصیبم کرد، کوچکترین ناراحتی که موجب شادی دشمن شود، نشان ندهید.‌ می‌دانم که پس از مفقودالاثر شدن برادر عزیزم مجید، بسیار صبر کردید، بدانید که خدا با صابران هست. چون امروز اسلام در خطر بود و امر امام، امر امام زمان هست، به سوی جبهه‌ها آمدم. هیچ‌گاه کسانی که تفکرات پوچی را در جامعه رواج می‌دهند، نپذیرفته و بدانید که با آگاهی کامل و شناخت به سوی دانشگاه عشق یعنی جبهه‌‌های نور علیه ظلمت حرکت کردم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مبارزه با نفس، بهایش بهشت است بیشتر بخوانید »

لباس‌ یادگاری

لباس‌ یادگاری


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان خوزستان، دلنوشته‌ای از «علی عطاران» خادم حوزه دفاع مقدس در موزه دفاع مقدس دزفول؛

  در اتاق محل کارم مشغول به کار بودم که مادر معظم شهیدی به همراه پسرش وارد اتاق شدند. 

بدون هیچ درنگی قیام کردم و به احترام ورود آن اسوه صبر و ایثار، الف قامتم را دال کردم تا یادم بماند امنیت امروزم را مدیون از خود گذشتگی چه کسانی هستم.   

با خضوعی برآمده از دل، سلام و ارادتی به محضر ام الشهید کردم و خوش آمد گفتم. خواهش کردم بر سرم منت بگذارد و دقایقی در محضرشان باشم. اجابت فرمود و نشست. پس از یک چاق سلامتی کوتاه از گوشه چادرش دو بسته پلاستیکی نسبتاً بزرگ را بیرون آوردند.

صورت چین و چروک خورده آن مادر رنج دیده را علاوه بر داغ فرزند برومندش غبار دیگری نیز پوشانده بود. نگرانی و اضطرابی همراه با غصه و اندوهی زمان خورده.

اگرچه نگاهم به بسته‌ها و گوشم به صحبت‌های مادر بود ولی نیم نگاهی پرسش ­آمیز هم به پسرش داشتم. قبل از اینکه بخواهم از محتوای بسته‌ها سؤال کنم، مادر شهید بسته‌ها را روی گل میز مقابلش گذاشت و گفت: «این بسته لباس‌ها و وسایل پسر شهید همسایه‌­مان و این یکی هم لباس‌ها و وسایل پسر شهید خودم هستند.

چند علامت سؤال ریز و درشت در ذهنم ایجاد شده بود و مرا می‌آزرد ولی باید نه با زبان که با چشم و نگاه‌های خواهشمندانه منتظر توضیح بیشتری می‌ماندم.   

مادر شهید هنوز کمی بابت بالا آمدن از پله‌های منتهی به اتاق کار من نفس نفس می‌زد اما هر طوری بود ادامه داد:چند روز پیش برای کاری از خانه بیرون زدم؛ همین که درب خانه را بستم نگاهم را به سمت مسیر رفتنم چرخاندم. دیدم تپه‌ای از نخاله‌های ساختمانی را که جلوی درب خانه همسایه ریخته شده هست را دیدم. یک بسته پلاستیکی هم روی آن تپه نخاله‌ها بود که برایم آشنا می‌آمد. 

سپس ادامه داد: یادش بخیر. تا همین چندی پیش این خانه، بیت شهید بود. چه سال‌هایی که منِ مادر شهید با همسایه‌مان که او هم مادر شهید بود می‌نشستیم و با هم درد دل می‌کردیم؛ چه رازهایی که به هم می‌گفتیم و چه خاطراتی که از فرزندانمان مرور می‌کردیم. روزگار کار خودش را می‌کرد و منتظر ما نماند. آن مادر به دیدار پسر شهیدش رفت و پدر هم به دنبال اورفت.

آن مادر عزیز آهی کشید و گفت: خانه ماند برای ورثه؛ فرزندان هم خانه را فروختند و هر کدام سهم الارث خود را گرفتند. صاحب جدید خانه هم مشغول نظافت و بیرون انداختن زباله‌ها و لوازم اضافی آن خانه بود.    

بعد دوباره برگشت به قضیه نخاله ­ها و گفت: وقتی به آن بسته بیشتر دقت کردم ناخودآگاه و بی‌اختیار رفتم جلو، چادرم را محکم با دندانم گرفتم، اطرافم را نگاه کردم که کسی مرا نبیند. بعد هم به سرعت بسته پلاستیکی را از روی زباله‌ها برداشتم و گذاشتم زیر چادرم و دوباره برگشتم به سمت خانه. کلید را انداختم و در را باز کردم. روی لبه ایوان کوچک خانه نشستم. چادرم را روی شانه‌ام انداختم و کلید را دوباره به گوشه چارقدم گره زدم که گم نشود. بسته را که باز کردم از دیدن محتوای بسته اشک در چشمانم حلقه زد. حدسم درست بود؛ وسایل پسر شهید همسایه بود. حالا و در روزگار بی مادری آن لباس‌ها و وسایل شهید جز نخاله‌های ساختمانی شده بود و باید دور انداخته می‌شد.

مگر می‌شد از ذهنم پاک بشود چه روزها و شب‌ها که آن مادر لباس‌های پسر شهیدش را ورانداز می‌کرد، چند بار بعد از شهادت پسرش لباس‌های او را شست و اتو کرد و تا کرد و دوباره در آن پلاستیک گذاشت.

این همان واقعیت زندگی و دنیا بود. مقاومت فایده‌ای نداشت و باید می‌پذیرفتم. اصلاً به کلی کارم را فراموش کردم. بسته را گره زدم و رفتم سراغ وسایل فرزند شهید خودم و آن را آوردم در ایوان و کنار وسایل پسر شهید همسایه‌مان گذاشتم.

مادر با دست به پسرش اشاره کرد و گفت: ایشان را صدا زدم و گفتم بیا که باید جایی برویم. پسرم سریع حاضر شد. به او گفتم: مادر بیا این دو پلاستیک را هم بگذار توی ماشین. سؤال هم از من نپرس تا به موقعش همه‌چیز را می‌فهمی.  

الآن هم که پیش شماییم. بعد هم با انگشت اشاره وسایل را نشان داد: این بسته وسایل پسر شهید همسایه هست. این‌یکی هم وسایل پسر شهید خودم؛ تحویل شما باشد.

بعد هم بغضش را قورت داد و گفت: زندگی هست دیگر. چرا کاری را که الآن تا زنده هستم و می‌توانم خودم انجام دهم را از بچه‌هایم بخواهم یا در وصیت‌نامه‌ام بنویسم؟ اصلاً از کجا معلوم آن‌ها به وصیت من عمل کنند؟ و من هاج و واج و متحیر، حرف‌های مادر که تمام شد به پسرش اشاره کرد و گفت: مادر جان، کار من تمام شد. بلند شو برویم. و من هنوز گیج و منگ؛ دهانم خشک شده بود. فقط چای تعارف کردم.  

نه مادر کار دارم. باید به خانه برگردم. ولی تو را به خدای همین شهدا قسم می‌دهم حواست به این وسایل باشد. هر وقت هم صلاح دانستید آن‌ها را جایی بگذارید که مردم هم ببینند.

تمام این خاطره را گفتم که بگویم: اگرچه خیلی دیر شده، ولی گر از دستمان برمی‌آید کاری کنیم دیرتر نشود.

انتهای پیام/

 

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لباس‌ یادگاری بیشتر بخوانید »