وصیت نامه شهید

لباس‌ یادگاری

لباس‌ یادگاری


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان خوزستان، دلنوشته‌ای از «علی عطاران» خادم حوزه دفاع مقدس در موزه دفاع مقدس دزفول؛

  در اتاق محل کارم مشغول به کار بودم که مادر معظم شهیدی به همراه پسرش وارد اتاق شدند. 

بدون هیچ درنگی قیام کردم و به احترام ورود آن اسوه صبر و ایثار، الف قامتم را دال کردم تا یادم بماند امنیت امروزم را مدیون از خود گذشتگی چه کسانی هستم.   

با خضوعی برآمده از دل، سلام و ارادتی به محضر ام الشهید کردم و خوش آمد گفتم. خواهش کردم بر سرم منت بگذارد و دقایقی در محضرشان باشم. اجابت فرمود و نشست. پس از یک چاق سلامتی کوتاه از گوشه چادرش دو بسته پلاستیکی نسبتاً بزرگ را بیرون آوردند.

صورت چین و چروک خورده آن مادر رنج دیده را علاوه بر داغ فرزند برومندش غبار دیگری نیز پوشانده بود. نگرانی و اضطرابی همراه با غصه و اندوهی زمان خورده.

اگرچه نگاهم به بسته‌ها و گوشم به صحبت‌های مادر بود ولی نیم نگاهی پرسش ­آمیز هم به پسرش داشتم. قبل از اینکه بخواهم از محتوای بسته‌ها سؤال کنم، مادر شهید بسته‌ها را روی گل میز مقابلش گذاشت و گفت: «این بسته لباس‌ها و وسایل پسر شهید همسایه‌­مان و این یکی هم لباس‌ها و وسایل پسر شهید خودم هستند.

چند علامت سؤال ریز و درشت در ذهنم ایجاد شده بود و مرا می‌آزرد ولی باید نه با زبان که با چشم و نگاه‌های خواهشمندانه منتظر توضیح بیشتری می‌ماندم.   

مادر شهید هنوز کمی بابت بالا آمدن از پله‌های منتهی به اتاق کار من نفس نفس می‌زد اما هر طوری بود ادامه داد:چند روز پیش برای کاری از خانه بیرون زدم؛ همین که درب خانه را بستم نگاهم را به سمت مسیر رفتنم چرخاندم. دیدم تپه‌ای از نخاله‌های ساختمانی را که جلوی درب خانه همسایه ریخته شده هست را دیدم. یک بسته پلاستیکی هم روی آن تپه نخاله‌ها بود که برایم آشنا می‌آمد. 

سپس ادامه داد: یادش بخیر. تا همین چندی پیش این خانه، بیت شهید بود. چه سال‌هایی که منِ مادر شهید با همسایه‌مان که او هم مادر شهید بود می‌نشستیم و با هم درد دل می‌کردیم؛ چه رازهایی که به هم می‌گفتیم و چه خاطراتی که از فرزندانمان مرور می‌کردیم. روزگار کار خودش را می‌کرد و منتظر ما نماند. آن مادر به دیدار پسر شهیدش رفت و پدر هم به دنبال اورفت.

آن مادر عزیز آهی کشید و گفت: خانه ماند برای ورثه؛ فرزندان هم خانه را فروختند و هر کدام سهم الارث خود را گرفتند. صاحب جدید خانه هم مشغول نظافت و بیرون انداختن زباله‌ها و لوازم اضافی آن خانه بود.    

بعد دوباره برگشت به قضیه نخاله ­ها و گفت: وقتی به آن بسته بیشتر دقت کردم ناخودآگاه و بی‌اختیار رفتم جلو، چادرم را محکم با دندانم گرفتم، اطرافم را نگاه کردم که کسی مرا نبیند. بعد هم به سرعت بسته پلاستیکی را از روی زباله‌ها برداشتم و گذاشتم زیر چادرم و دوباره برگشتم به سمت خانه. کلید را انداختم و در را باز کردم. روی لبه ایوان کوچک خانه نشستم. چادرم را روی شانه‌ام انداختم و کلید را دوباره به گوشه چارقدم گره زدم که گم نشود. بسته را که باز کردم از دیدن محتوای بسته اشک در چشمانم حلقه زد. حدسم درست بود؛ وسایل پسر شهید همسایه بود. حالا و در روزگار بی مادری آن لباس‌ها و وسایل شهید جز نخاله‌های ساختمانی شده بود و باید دور انداخته می‌شد.

مگر می‌شد از ذهنم پاک بشود چه روزها و شب‌ها که آن مادر لباس‌های پسر شهیدش را ورانداز می‌کرد، چند بار بعد از شهادت پسرش لباس‌های او را شست و اتو کرد و تا کرد و دوباره در آن پلاستیک گذاشت.

این همان واقعیت زندگی و دنیا بود. مقاومت فایده‌ای نداشت و باید می‌پذیرفتم. اصلاً به کلی کارم را فراموش کردم. بسته را گره زدم و رفتم سراغ وسایل فرزند شهید خودم و آن را آوردم در ایوان و کنار وسایل پسر شهید همسایه‌مان گذاشتم.

مادر با دست به پسرش اشاره کرد و گفت: ایشان را صدا زدم و گفتم بیا که باید جایی برویم. پسرم سریع حاضر شد. به او گفتم: مادر بیا این دو پلاستیک را هم بگذار توی ماشین. سؤال هم از من نپرس تا به موقعش همه‌چیز را می‌فهمی.  

الآن هم که پیش شماییم. بعد هم با انگشت اشاره وسایل را نشان داد: این بسته وسایل پسر شهید همسایه هست. این‌یکی هم وسایل پسر شهید خودم؛ تحویل شما باشد.

بعد هم بغضش را قورت داد و گفت: زندگی هست دیگر. چرا کاری را که الآن تا زنده هستم و می‌توانم خودم انجام دهم را از بچه‌هایم بخواهم یا در وصیت‌نامه‌ام بنویسم؟ اصلاً از کجا معلوم آن‌ها به وصیت من عمل کنند؟ و من هاج و واج و متحیر، حرف‌های مادر که تمام شد به پسرش اشاره کرد و گفت: مادر جان، کار من تمام شد. بلند شو برویم. و من هنوز گیج و منگ؛ دهانم خشک شده بود. فقط چای تعارف کردم.  

نه مادر کار دارم. باید به خانه برگردم. ولی تو را به خدای همین شهدا قسم می‌دهم حواست به این وسایل باشد. هر وقت هم صلاح دانستید آن‌ها را جایی بگذارید که مردم هم ببینند.

تمام این خاطره را گفتم که بگویم: اگرچه خیلی دیر شده، ولی گر از دستمان برمی‌آید کاری کنیم دیرتر نشود.

انتهای پیام/

 

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لباس‌ یادگاری بیشتر بخوانید »

در بندگی خداوند و جهاد اکبر کوشا باشیم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از لرستان، شهید «محمدقره‌سواری» اول فروردین ۱۳۴۱ در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هجدهم تیرماه ۱۳۶۶، با سمت امدادگر در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به بدن شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع هست.

وصیت‌نامه شهید قره سواری:

به‌نام خداوند خالق السماوات و الارضین

به‌نام آن خدایی که انسان را از نیستی به هستی آورد، از نبودن به بودن، از بودن به شدن، از شدن به دانستن و از بین آنها افرادی را که در طریق و راهش قدم برداشتند هدایت و چراغ‌هایی را برای صحیح آمدنشان به‌سوی خودش برافروخته و آنها را که مزین به قلب سلیم شده بودند در جوار ذات لایزالش قرار داده و، چون قطره‌ای در مقابل اقیانوس بیکران الهی‌اش محو و ناپیدایشان ساخت که گویی خود را رها و فانی در او شدند.

از او می‌خواهیم در این حال که این وصیت‌نامه را می‌نویسم مرا از مهاجرین و مجاهدین در راهش قرار دهد و پس از آن پدر و مادرم را از من راضی و خشنود گرداند. سخن این هست که نمی‌خواهم پند و اندرز برای برادران و خواهران دینی‌ام بگویم.

آنان خود بیدارند و به دنبال کتاب‌هایی که در این زمینه از ائمه و رهبران دینی باقی‌مانده رفته و می‌روند. تنها حرفم این هست: ایها‌الناس به نظرم وظیفه‌ام در قبال شما به عنوان کلام آخر با شناختی که از هستی در قلبم به‌وجود آمده، یعنی بدان رسیده‌ام این هست که زندگی یعنی حرکت و حرکت در راه او اولا” بیراه هست. تحقیقاً با خالص شدن و عالم شدن می‌توان در مسیر او حرکت کرد و از این حرکت همچون غذای لذیذی در جلوی فرد گرسنه‌ای بگذارند و آن شخص بخورد لذت برده و آن شوق و نشاط را چشیده و نشاط شهادت را لمس نمود.

بیائید مصداق این خبر شوید و واقعا شوید (تفکرالساعه افضل‌من عباده سبعیتن سنه) تا رستگار شوید. فلاح و نمونه مومنینی شوید که در قرآن در سوره‌های مختلف از جمله والعصر و فتح از آن یاد می‌شود و به موجب آیه شریفه (کل النفس ذائقه الموت) که هر انسانی به‌ناچار می‌بایست روزی دار فانی را وداع گفته و به سرای‌باقی رهسپار شود و هیچ راه گریز و فراری نیست، چه بهترکه قبل از رفتن ره توشه بردارد و خود را آماده و مهیا سازد.‌ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست/ به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

دوستان! حال که قرار بر این شده که از عالم فنا رخت بربندیم و به عالم بقا برویم چه بهتر که در بندگی خدا و جهاد اکبر و خدمت به خلق کوشا باشیم. آن طور که باید و پس از هجرت از مادیات مصداق (و هاجرو و جاهدو فی سبیل الله) گردیم که به اموال و انفس و در میدان جهاد اصغر در جبهه نبرد با استکبار جهانی یاری‌گر امام و پیشوایان گردیم و به حقیقت که بسیاری از برادرانمان این‌چنین هستند و شما مجاهدان و رزمندگان فی سبیل الله و ما و همه به حق که باید قدر این نعمت عظمی یعنی وجود مبارک حضرت امام خمینی را بدانیم که ایشان با رهبری‌های پیامبرگونه‌اش و صبر و استقامت نمودنش پوزه جهانخواران را به زمین مالید و کمر آنها را خرد کرد و تو‌ای امام، دلگرم و شکرگزار باش که خداوند عالم این طور امت و این‌گونه مجاهداتی را در این جبهه نبرد با استعمار شرق و غرب در اختیار گذاشته و شما خانواده محترم شهدا، مفقودین، جانبازان و معلولان انقلاب صبر و استقامت کنید. در راه رضای خدا به فرموده امام بزرگوار فتح و پیروزی نزدیک هست.

ولی تو‌ای مادر فرزند خوبی برایت نبوده‌ام مرا ببخش و شما برادران و خواهرم وصیتم به شما این هست که به موجب آیه شریفه (الیوم اکملت لکم دینکم…) پس از اینکه عالم به علوم دینی گشتید وظیفه‌تان هست که عامل باشید. ان‌شاءالله، چون وجود انسان دارای ابعاد روحانی هست باید از این علوم تغذیه گردد و در مسیر الی‌الله قرار گیرد تا به کمال مطلق نائل آید.

و، اما وصیتم به شما‌ای پدر! از شما می‌خواهم و تقاضای عاجزانه دارم که اولا” مرا عفو بفرمائید. ثانیا” در ماه مبارک رمضان در شب‌های قدر تا حد توان به مسلمین و مستمندان کمک کنید. مقداری از تربت کربلای اباعبدالله را در کف دست راستم بگذارید تا خود را بدان بزرگوار نزدیک‌تر حس کنم. در پایان آرزوی طول عمر برای امام و پیروزی برای رزمندگان اسلام را از ذات حق تعالی خواستارم.

انتهای خبر/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

در بندگی خداوند و جهاد اکبر کوشا باشیم بیشتر بخوانید »

آرزویی جز پیروزی اسلام ندارم

آرزویی جز پیروزی اسلام ندارم


به گزارش مجاهدت از‌ خبرنگار دفاع‌پرس از کرمانشاه، شهید «ایمان شاه حسینی» دهم فروردین ۱۳۴۹ در شهرســتان هرســین دیده به جهان گشود. پدرش حســینعلی و مادرش لیلی خانم نام داشت. تا سوم متوسطه در رشــته تجربی درس خواند. به عنوان بسیجی به جبهه رفت. ۲۴ دی ۱۳۶۵ در شــلمچه بر اثر اصابت گلوله به شــهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای سراب جدید زادگاهش به خاک سپردند.

در بخشی از وصیت‌نامه  این شهید والامقام آمده است: 
 
با سلام بر امام زمان (عج) و نایب برحقش امام خمینى کبیر. پدر و مادر و برادرانم این را بدانید که من و دیگران با اراده و شجاعت این راه را طى نمودیم و امیدواریم که خداوند این کار ما را بپذیرد کارى که باعث مى‌شود ناموس و غیرت و دین ما به دست دشمنان نیفتد و راهى که باعث مى‌شود اسلام را از سقوط به صعود برساند.
 
 خانواده گرامى! شما را به خدا سوگند مى‌دهم که در شهادت من صبور باشید و کمتر گریه کنید و به برادران و خواهرانم بگویید که مبادا نماز را ترک کنند و یا جبهه را فراموش کنید بیش از این مزاحم اوقاتتان نخواهم شد و درپایان سلامتى شما و تمام اقوام و آشنایان و پیروزى رزمندگان اسلام را از خداى بزرگ خواهانم.
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آرزویی جز پیروزی اسلام ندارم بیشتر بخوانید »

شهید نبی‌الله کریمی: از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید

شهید نبی‌الله کریمی: از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «نبی‌الله کریمی» سواد خواندن و نوشتن نداشت؛ اما وقتی دید که ضدانقلاب در حال آسیب زدن به کشور هستند، به نیروهای انقلابی پیوست. او علاوه بر دفاع از انقلاب اسلامی و ایستادگی در مقابل دشمنان، در جبهه شمالغرب کشور، از همرزمانش خواندن و نوشتن را یاد گرفت و این‌طور شد که توانست چند خطی برای خود وصیت‌نامه بنویسد.

یکی از رزمندگان همراه شهید کریمی در خصوص روزهای قبل از شهادت او گفته است: با نبی‌الله سه ماه در مهاباد مستقر بودیم که به‌دلیل اوضاع نابسامانی که آن‌جا داشت، ما در مقری در میدان گوزن‌ها ماندگار شدیم. در مکانی که مأموریت‌مان بود، اوقات فراغت زیادی داشتیم. یک شب نبی‌الله گفت: «چون امام خمینی (ره) تکلیف کرده‌اند که درس بخوانیم، من می‌خواهم همراه با جنگ و حضورم در جبهه از فرصت‌ها استفاده کرده و درس هم بخوانم». این را که گفت، من هم استقبال کرده و شروع کردم به آموزش او.

نبی‌الله دفتری تهیه کرده بود و من هم هر شب سرمشقی داده و درسش را پیگیری می‌کردم. دو سه روزی به شهادتش مانده بود که گفت می‌خواهم وصیت‌نامه‌ای بنویسم؛ بنابراین دفترچه وصیت‌نامه‌ای که تهیه کرده بود را به من داد و گفت: «هرچه که می‌گویم بنویس».

دفترچه را گرفتم و سؤال‌های دفترچه را می‌خواندم و پاسخ‌های او را می‌نوشتم. به صفحه ۱۱ وصیت‌نامه که رسیدیم، بالای صفحه نوشته شده بود مطالبات من به این شرح است. به این‌جا که رسیدیم، نبی‌الله دفترچه را از من گرفت و گفت: «این قسمت را خودم می‌خواهم بنویسم»؛ هنوز املای بعضی از کلمات را به درستی نمی‌دانست؛ بنابراین از من می‌پرسید و من برایش روی کاغذ دیگری نوشته و او از روی نوشته من می‌نوشت. نبی‌الله این‌گونه نوشت: «طلبکاری‌هایم را بخشیدم. از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید». من خنده‌ام گرفته بود. گفتم: «آخه یک ماله چه ارزشی دارد که می‌خواهی در وصیت‌نامه‌ات آن را به جهاد بدهی؟» و او در کمال صداقت و سادگی گفت: «اتفاقاً ماله‌اش خیلی خوب است. از این ماله‌های معمولی نیست».
شهید نبی‌الله کریمی: از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید

هشتم آبان سال ۱۳۶۰ درگیری بین نیروهای بسیج و سپاه با ضدانقلاب اتفاق افتاد و نبی‌الله در همین درگیری‌ به شهادت رسید. شهید نبی‌الله کریمی متولد سال ۱۳۳۷ در روستای قشلاق نوروز از توابع شهرستان بیجار بود.

منبع: فارس

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید نبی‌الله کریمی: از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم، آن را هم به جهاد سازندگی بدهید بیشتر بخوانید »

علی‌وار زندگی کنید و سفره‌های ساده داشته باشید/ از گفته‌های امام پیروی و به آن عمل کنید

علی‌وار زندگی کنید و سفره‌های ساده داشته باشید/ از گفته‌های امام پیروی و به آن عمل کنید+ سند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، وصیت‌نامه‌های شهدا چراغ راهی است که این روز‌ها پس از گذشت سال‌ها از پایان جنگ تحمیلی، همچنان راه را برای کسانی که می‌خواهند پای خود را جای پای شهدا بگذارند، مشخص می‌کند؛ شهیدانی که راه خدا را پیمودند و سرانجام عند ربهم یرزقون شدند.  

شهید «عزت‌الله اوضح» یکی از شهدایی است که همچون دیگر شهدا، وصیت‌نامه او حاوی نکات ارزنده‌ای است؛ شهیدی از دیار سیدالکریم (ع) که دوم خرداد سال ۱۳۴۵ متولد شد و سرانجام پس از مجاهدت‌های فراوان، درحالی که در عملیات‌های بسیاری شرکت کرده و بار‌ها جانباز شده بود، سرانجام ۲۳ اردیبهشت سال ۱۳۶۷ در عملیات «بیت‌المقدس شش» با سمت معاون اطلاعات و عملیات لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداء (ع)، شربت شهادت را نوشید و به معشوق خود پیوست.

وصیت‌نامه شهید «عزت‌الله اوضح»

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود خدمت امام زمان (عج) و نایب بر حق او امام خمینی و با سلام و درود خدمت خانواده‌های شهدا و با سلام و درود نثار ارواح پاک شهدای اسلام؛ و من در نهایت می‌رسم به شما خانواده عزیزم، با سلام و درود خدمت پدر و مادر عزیزم و با سلام و درود خدمت برادران و خواهرم و با سلام و درود خدمت قوم و خویشان، و سلام بر شما پدر و مادر عزیزم که زحمت‌های فراوانی برای من کشیدید و مرا بزرگ کرده‌اید و تا به این‌جا رسانده‌اید و از شما می‌خواهم که مرا حلال کنید؛ زیرا امکان دارد من در خانه اشتباهات زیادی کرده باشم؛ و‌ ای پدر و مادر عزیزم، این را هم شما می‌دانید و هم من که من شهید می‌شوم و شما این را بدانید که اسلام به این خون‌ها نیاز دارد، و از شما می‌خواهم که برای من حقیر گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید، بر مصیبت‌های سخت اباعبدالله (ع) گریه کنید و شما این فکر را نکنید که ما فرزندی داشته‌ایم و الان این‌جا نیست و شهید شده است و برای این‌که از پیش شما رفته‌ام، تأسف بخورید و گریه و زاری و شیون کنید.

این را به شما بگویم که‌ ای پدر و مادر عزیزم، شما امانت‌دار خوبی بودید و من که امانتی در دست شما بودم، شما از آن خوب مواظبت کردید و دوباره آن را به خدا سپردید، و شما این فکر را نکنید که ما فرزندی داشته‌ایم و از دست ما رفته است؛ بلکه این فکر را بکنید که امانت‌دار خوبی بودیم و خدا امانت‌داران را دوست دارد؛ و‌ ای پدر عزیزم، این را به شما بگویم که اگر در آخرین لحظات من نیستید؛ ولی آقا امام حسین (ع) و امام زمان (عج) بر بالین من است. و مادرم، تو این را بدان اگر تو این‌جا نیستی که سر من را در دامن بگیری؛ ولی مادر اصلی ما فاطمه (س) این‌جا است؛ پس من تنها نیستم؛ و‌ ای پدر و مادر عزیزم، من هیچ‌موقع زحمت‌های شما را از یاد نمی‌برم، و‌ ای پدر و مادر عزیزم، از شما می‌خواهم که برادر کوچکم قدرت‌الله عزیز را طوری بزرگ کنید که اسلام به آن نیاز دارد، و در این برهه زمانی از شما می‌خواهم که مواظب او باشید و دیگر این‌که از شما می‌خواهم که او را به کلاس‌های قرآن بفرستید و او را به قرآن و دعا سوق دهید؛ و قدرت‌الله عزیزم‌، ای برادر کوچکم، ان‌شاءالله که مرا حلال کنی، و می‌رسم به برادر بزرگم‌، ای برادر عزیزم درست است که من و تو زیاد پیش یکدیگر نبودیم؛ ولی من تو را خیلی دوست دارم و همیشه به یاد تو بوده‌ام، و از تو می‌خواهم که این راهی که می‌روی و آن راه شهدا است را ادامه بدهی و از تو می‌خواهم که اگر خواستی برای برادر حقیرت گریه کنی، گریه نکن و فقط برای مصیبت‌های سخت اباعبدالله (ع) گریه کن و از تو می‌خواهم مرا حلال کنی، و از تو خواهر عزیزم، سلام بر تو‌ ای خواهر عزیزم فاطمه، از تو می‌خواهم که مرا حلال کنی، و از تو می‌خواهم که گریه برای من نکنی و فقط گریه برای زینب (س) عزیز بکن که چه مصیبت‌هایی که کشیده و از تو می‌خواهم که بعد از شهادتم، زینب‌وار باشی و راه زینب (س) را ادامه بدهی و رضای خدا را به‌جای آوری؛ و پیامی در آخر دارم برای شما پدر و مادر و خواهرم و برادرم و قوم و خویشان و دوستان که هیچ‌وقت در مجالس پرشکوه شرکت نکنید و خود هم همچنین مجالسی نداشته باشید، و از شما می‌خواهم که علی‌وار زندگی کنید و سفره‌های ساده داشته باشید، به جای اینکه سفره‌های رنگین داشته باشید، و از شما همه می‌خواهم که پیرو خط امام باشید و از گفته‌های امام پیروی کنید و به آن عمل کنید؛ و از همه شما می‌خواهم که مرا حلال کنید و از خدا برایم طلب مغفرت کنید، و از شما می‌خواهم که سلام مرا به امام عزیزم برسانید، و من در نهایت پیامی دارم برای خانواده‌های شهدا که این را حتماً به آن‌ها بگویید که ای خانواده‌های محترم، شما این را بدانی:

اگر فرزندتان شهید شد؛ ولی به جای آن به کربلای اباعبدالله‌الحسین (ع) می‌رسید و حرم آقا اباعبدالله (ع) با خود آقا درد دل می‌کنید و من با یک حالت دیگر به شما بگویم، من از سنگر‌های جبهه، خاک پای شما عزیزان را می‌بوسم و افتخار می‌کنم و از شما می‌خواهم که از خدا برایم طلب مغفرت بکنید؛ و‌ ای پدر و مادر عزیزم، من مقداری کتاب دارم، که بعد از اینکه خواهرم و برادرم از آن استفاده کردند؛ آن را به کتابخانه مسجد رضوی بدهید، و در ضمن من مقدار کمی نماز قضا و روزه قضا دارم که از شما می‌خواهم آن را جبران کنید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

از شما می‌خواهم که برایم از خدا طلب مغفرت کنید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

خدایا خدیا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما

خدایا خدایا زیارت کربلا نصیب ما بگردان

عزت‌الله اوضح

بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۱

علی‌وار زندگی کنید و سفره‌های ساده داشته باشید/ از گفته‌های امام پیروی و به آن عمل کنید

علی‌وار زندگی کنید و سفره‌های ساده داشته باشید/ از گفته‌های امام پیروی و به آن عمل کنید

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

علی‌وار زندگی کنید و سفره‌های ساده داشته باشید/ از گفته‌های امام پیروی و به آن عمل کنید+ سند بیشتر بخوانید »