پادگان ولیعصر

درخواست شهید «بروجردی» برای انتقال شهید «محمد توسلی»+ سند

درخواست شهید «بروجردی» برای انتقال شهید «محمد توسلی»+ سند


گروه ساجد دفاع‌پرس: سردار شهید «محمد توسلی» یار و همراه سردار جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان در جبهه غرب کشور بود که سرزمین مجاهدت‌های خاموش، از سنندج و بانه گرفته تا بوکان و پاوه و حتی کرمانشاه، مجاهدت‌ها و ایثارگری‌های او را هرگز از یاد نخواهد برد؛ او سرانجام هفتم مهر سال ۱۳۵۹، درحالی که جانشین فرمانده سپاه مریوان بود، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

درخواست شهید «بروجردی» برای انتقال شهید «محمد توسلی»+ سند

سندی که در ادامه مشاهده می‌کنید، نامه سردار شهید «محمد بروجردی» فرمانده سپاه کرمانشاه به هنگ ولی‌عصر (عج) برای درخواست جابه‌جایی شهید «توسلی» به سپاه کرمانشاه هست.

حکم درخواست شهید بروجردی برای شهید محمد توسلی

بسمه تعالی

تاریخ: ۵۸/۱۰/۱۳ 

از: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرمانشاه

به: مسئول هنگ ولی عصر

موضوع: برادر محمد توسلی

احتراما با توجه به اضطرار منطقه و نیاز مبرم به نیروی انسانی در غرب کشور برادر داوطلب فوق الذکر را در صورت امکان به این منطقه جهت انجام وظیفه اعزام فرمائید.

فرمانده سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی کرمانشاه

محمد بروجردی

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
درخواست شهید «بروجردی» برای انتقال شهید «محمد توسلی»+ سند

درخواست شهید «بروجردی» برای انتقال شهید «محمد توسلی»+ سند بیشتر بخوانید »

شوق پرواز در لباسی که تار و پود آن با عشق و شهادت تافته شده بود

شوق پرواز در لباسی که تار و پود آن با عشق و شهادت تافته شده بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، لحظات اعزام به جبهه‌ها، لحظات خاصی بود و شاید می‌توان گفت که از همه خاطرات جبهه، به‌یادماندنی‌ترین بخش آن همین زمان اعزام بود؛ آن‌جایی که رزمندگان اسلام از خانواده‌های خود دل می‌بریدند و پس از خداحافظی، با شور و حالی خاص توسط مردم بدرقه شده و سوی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل روانه می‌شدند؛ اما این خاطره را برخی از رزمندگان با خود به اعلی‌علیین می‌برندند و برخی دیگر آن‌ها را در سینه خود حفظ کرده و یا آن را برای ماندگاری، می‌نگاشتند که در ادامه نمونه‌ای از این خاطرات را که مربوز به شهید والامقام «مرتضی سنگ‌تراش» هست را می‌خوانید.

یادداشت‌های شهید مرتضی سنگتراش (۱)

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز صبح، از خواب بعد از نماز دل کندم و اجباراً راهی کوچه و محل شدم. بعد از گشت بی‌موقع و سر و گوشی که در محل آب دادم، باز به خانه برگشتم تا برای صبحانه فکری کنم. ساعت حدود ۱۰ صبح بود. با اینکه هنوز، امّا همین که بوی جبهه به مشام‌مان خورده بود، از چند روز قبل، کار و زندگی را تعطیل کرده بودیم. بعد از یک استراحت طولانی، به‌خاطر مجروحیت و یا معلولیت و همچنین شهید شدن مهدی، دلم برای همچنین روزی پر می‌کشید. دیگر حالم داشت از همه‌چیز به‌هم می‌خورد. خیابان‌ها، کوچه‌ها و دیوار‌ها برایم کسل‌کننده بود. زنگ در به صدا درآمد و من که منتظر محمدرضا بودم، دم در رفتم. خودش بود؛ یعنی محمدرضا مصلح. گفت: «اگر حاضری، راه بیفت». من هم بعد از خداحافظی از خانواده، مثل کبوتر بچّه‌هایی که تازه پرواز کردن را یاد گرفته‌اند، به شوق پرواز، از لانه زدم بیرون.

به خانواده سفارش کردم که به مادر مهدی (شهید مهدی) نگویند که من عازم جبهه هستم؛ چراکه می‌دانستم دل‌نگران خواهند شد؛ چراکه جای خالی مهدی را من پر کرده بودم؛ البته خودم این فکر را نمی‌کردم؛ بلکه آنان راجع به من این گونه قضاوت می‌کردند. ولی به هر جهت، مادر مهدی قبل از حرکت ما خبردار شد و برای بدرقه، خودش را به ما رساند. من هم مشغول خداحافظی با بر و بچّه‌های محل بودم که دیدم برادر مهدی نیز آن‌جاست. به محّمد ـ برادرم ـ گفتم چه کسی آنان را خبر کرده؟ او گفت: «نمی‌دانم؛ خودشان خبردار شده‌اند».

خداحافظی با مادر مهدی، خیلی سخت‌تر از خداحافظی با خانواده خودم بود. گریه‌های غریبانه مادر مهدی، مرا نیز به گریه انداخت و من فکر می‌کردم مهدی نیز آن‌جا بود. به‌هر جهت، به سختی خداحافظی کردم و با ماشین پدر محمّدرضا مصلح، تا پایگاه مالک رفتیم.

کارهایمان را ردیف کردیم و رفتیم تا در صف لباس بایستیم. تا زمانی که در صف لباس بودیم، دو سه تا از بچّه محل‌های دیگرمان نیز برای خداحافظی آمدند؛ از جمله احمد تورانی که برای ما مقداری بادام هم آورده بود. گفت: «بادام‌ها را برادر شهید پورتقی داده تا در حین راه، آن‌ها را بشکنید و سرتان گرم باشد».

صف لباس همچنان کوتاه می‌شد و ما نیز در آن به جلو می‌رفتیم تا لباس‌های خاکی و بسیجی را که از تار و پود عشق و شهادت تافته شده بود، تحویل بگیریم و بر تن کنیم. به قول حضرت امیر (علیه‌السلام) که می‌فرماید لباس سربازی، لباس شرافت و حریر بهشت هست، ما نیز در پوشیدن این لباس، لحظه‌شماری می‌کردیم. به راستی که انسان، در هیچ لباس و با هیچ رنگ دیگری، این قدر احساس سبکی نمی‌کرد که در لباس خاکی و بی‌آلایش بسیجی!

     مطالب بیشتر:

          * تصاویر/ اعزام رزمندگان از شهر‌ها به جبهه‌های دفاع مقدس (۱) 
          * تصاویر/ اعزام رزمندگان از شهر‌ها به جبهه‌های دفاع مقدس (۲) 
          * تصاویر/ اعزام رزمندگان از شهر‌ها به جبهه‌های دفاع مقدس (۳) 
          * تصاویر/ اعزام رزمندگان از شهر‌ها به جبهه‌های دفاع مقدس (۴)

جیره‌مان را که تشکیل شده بود از یک دست لباس، یک مسواک، یک خمیردندان، یک حوله و یک جفت پوتین، گرفتیم و به گوشه‌ای رفتیم تا بپوشیم. لباس‌ها برای من خیلی بزرگ بود؛ ولی پوشیدیم. قیافه خنده‌داری پیدا کرده بودیم. با گت کردن شلوار و بالا زدن آستین پیراهن، قدری از بزرگی آن کاستیم و راهی غذاخوری شدیم. این‌بار، اول غذا خوردیم و بعد رفتیم سراغ نماز؛ چراکه اگر دیر می‌کردیم، شاید غذا به ما نمی‌رسید.

بعدازظهر ما را راهی پادگان ولی‌عصر (عج) کردند. بچّه‌های بسیجی، از کلّیه پایگاه‌ها آمده بودند و پادگان ولی‌عصر (عج) پر بود از بسیجی‌های باصفا. حاجی‌بخشی هم در میان آن‌ها عطر و گلاب می‌پاشید و شکلات پخش می‌کرد و بلند فریاد می‌زد: «ماشاءالله»؛ و بچّه‌ها جواب می‌دادند «حزب‌الله»؛ و به همین ترتیب ادامه می‌داد:

ـ ماشاءالله

+ حزب‌الله

ـ کجا می‌ری

+ کربلا

ـ مارم ببرید

و این‌جا بچّه‌ها همگی به شوخی می‌گفتند: جا نداریم.

حاجی‌بخشی هم برای اینکه بچّه‌ها را خندان ببیند، به آنان چشم غرّه می‌رفت و همه می‌زدند زیر خنده.

یادداشت‌های شهید مرتضی سنگتراش (۱)

چندی بیشتر نگذشت که ما را سوار بر اتوبوس‌های دوطبقه کردند و به سوی راه‌آهن راهی شدیم. تا چشم کار می‌کرد، اتوبوس دوطبقه بود که از همه پنجره‌های آن، بسیجی‌ها با پرچم‌های رنگارنگ سرک کشیده بودند و شعار می‌دادند. مردم هم در طول مسیر، در دو طرف خیابان ایستاده بودند و برای ما دست تکان می‌دادند. طبقه اوّل اتوبوس ما، با ریتم خاصّی می‌گفتند: «زائرین آماده باشید کربلا در انتظار هست»؛ و ما جواب می‌دادیم: «مژده می‌آید ز جبهه، خصم در حال فرار هست».

با پایین رفتن آفتاب، ما نیز به راه‌آهن رسیدیم. بچّه‌ها می‌دانستند که برای اعزام با قطار باید از زمین چمن راه‌آهن وارد شوند؛ ولی در زمین چمن بسته بود؛ بچّه‌ها از بالای میله‌ها به داخل زمین چمن رفتند و سیل نیرو‌ها به آن‌جا سرازیر شد. بعد از این‌که به‌همین ترتیب وارد زمین چمن شدند، تازه در اصلی را باز کردند که دیگر فایده‌ای نداشت و بچّه‌ها به همین خاطر کلی خندیدند.

همه به‌خط شدند و بعد بلیت‌ها را بین بچّه‌ها پخش کردند. فکر می‌کنم دو سه قطار بود که می‌خواست بچّه‌ها را ببرد؛ ولی با این حال، باز بلیت به بعضی نرسید؛ از جمله ما. ولی از خوشوقتی ما و از آن‌جا که خدا نمی‌خواست بیشتر معطّل شویم، دو بلیت هم برای ما جور شد و من و محمّدرضا مصلح با هم سوار قطار شدیم و یک جوری، با انبوه بچه‌ها، در یک کوپه کنار آمدیم. هر چند جا نبود، ولی به جا ماندن از قطار می‌ارزید.

ساک‌ها را در بالای کوپه گذاشتیم و منتظر راه افتادن قطار شدیم. محمّدرضا نیز با کار‌های عتیقه‌ای که انجام می‌داد، موجبات خنده را فراهم می‌کرد. ساعت ۷:۴۰ دقیقه بعدازظهر بود که پمپ‌های قطار، آهی از سینه کشیدند و بعد قطار خاطرات ما به سوی جبهه راهی شد.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
شوق پرواز در لباسی که تار و پود آن با عشق و شهادت تافته شده بود

شوق پرواز در لباسی که تار و پود آن با عشق و شهادت تافته شده بود بیشتر بخوانید »

شهید تولی خانلو: مقداری از درآمد من را به مستضعفین بدهید

شهید تولی خانلو: مقداری از درآمد من را به مستضعفین بدهید


گروه ساجد دفاع‌پرس: وصیت‌نامه‌های شهدا چراغ راهی هست که این روز‌ها پس از گذشت حدود ۳۵ سال از پایان جنگ تحمیلی، همچنان راه را برای کسانی که می‌خواهند پای خود را جای پای شهدا بگذارند، مشخص می‌کند. در این راستا، یکی از شهدایی که در وصیت‌نامه او نکات ارزنده‌ای می‌یابیم، شهید «مختار تولی خانلو» هست که سوم بهمن سال ۱۳۵۹ در نوسود به شهادت رسید.

متن کامل وصیت‌نامه شهید مختار تولی خانلو 

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی‌دانم از کجا شروع کنم؛ ولی باید بگویم که امید زیادی برای شهادت دارم و همیشه هنگام خواندن نماز، آرزوی شهادت می‌کنم و آن را یک افتخار برای مکتبم، برای میهنم، برای خانواده‌ام و شهادت را یک پیروزی می‌دانم. آروز دارم این پیروزی زودتر نصیبم شود و این را به همسر و فرزندانم بگویم که نباید بگذارند که بعد از من اسلحه من به زمین بیفتد؛ این اسلحه را باید به دست بگیرید و خون‌تان را به ریشه درخت عظیم اسلام بریزید و درخت اسلام را بارور کنید.

اسلام به خون ما سربازانش نیاز دارد و این خون بی‌ارزش ماست که می‌تواند اسلام باارزش را به جهان بشناساند و مسئله دیگر این هست که به تمام خانواده‌ام و آشنایان بنویسم، پس از شهادت من امیدوارم هیچ ناراحت نباشند شهدای راه خدا را ادامه دهند و مسئله دیگر این‌که من هیجده روز از روزه سال ۵۹ را به دلیل در سنگر بودن نتوانستم بگیرم؛ ولی توصیه می‌کنم برایم هیچ چیز را تدارک نبینید، چون من معتقدم که هر کس هرچه برد با خودش برده هست و دیگر اینکه وصیت من به خانواده‌ام این هست که تمام هستی من از آن شماست؛ ولی بعد از شهادت من، مقداری از درآمد مرا که همان از طریق سپاه می‌باشد، به مستضعفین که می‌شناسید بدهید. دیگر عرضی ندارم.

دوستدار شما مختار تولی خانلو

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شهید تولی خانلو: مقداری از درآمد من را به مستضعفین بدهید

شهید تولی خانلو: مقداری از درآمد من را به مستضعفین بدهید بیشتر بخوانید »

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد


گروه ساجد دفاع‌پرس: سفر به سوی حق؛ عنوان دلنوشته شهید حمید مهرمحمدی، چندروز قبل از شهادتش هست؛ دلنوشته‌ای عرفانی که فرازهایی از آن، خطاب به خداوند متعال و فرازهایی دیگر از آن نیز خطاب به حضرت مهدی (عج) هست؛ او همچنین در این دل‌نوشته، خطاب به امام امت (ره) و خانواده‌اش هم قلم زده و تنها چندروز بعد، به آروزیش یعنی شهادت دست یافته هست.

این شهید والامقام که از وصیت‌نامه‌اش هم می‌توان به اشتیاق وی به شهادت پی برد، در فرازی از این دست‌نوشته، آورده هست: بار الها! استقامت بده تا در راهت از هیچ‌چیز دریغ نکنم، خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد، آن‌وقتی که در حال احتضارم، خدا یادت را از دلم مبر که محتاجم، أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، خدا به من اعتنا نما، خدا مرا تنها نگذار و بین من و دوستانت فاصله میانداز.

شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر به‌سوی حق

آن‌چه می‌خوانید متن نوشته ای‌ هست که شهید احمد (حمید) مهرمحمدی چند روزی قبل از شهادت تحت عنوان «سفر به‌سوی حق» نگاشته هست: 

إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ

به اسم او

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیهِ. اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی.

پروردگارا به‌سوی تو می‌آیم، خود نگه‌دارم باش. خدایا گناهان بسیار هست، معاصیم از شمارش بیرون هست، اللّهُمَّ عامِلنا بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِک، خدا خودت بگفتی لَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ؛ چشم امیدم تو هستی، اگر اعتنایم نکنی، به که پناه برم. الهی و سَیِّدى مَن لی غَیرُک اَسئَلُهُ کَشفَ ضُرّی و النّظرَ فی اَمری، خدا نمی‌توانم و بدنم طاقت عذابت را ندارد، خودت رحمم کن، یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی. پروردگارا! شهادت نصیبم نما، شاید که از سر تقصیراتم بگذری، اَللّهُمَّ ارْزُقْنا الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ. رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ.

امام زمان، مهدی عزیز، امام گرام،‌ ای که در عشق لحظه‌ای دیدنت سوختم،‌ ای که هرچه فریاد زدم به سراغم نیامدی! نمی‌دانم چقدر گناه کردم که هنوز پاک نشدم،‌ ای امام، به شفاعتت محتاجم و ترسم که اگر واسطه نشوی، خداوند به من اعتنا نکند، مهدی جان! آرزو دارم که دم آخر با نگاه به چهره پاک و نورانیت وداع کنم، آرزویم را به گور مبر که اگر کمکم نکنی، به کس دیگر امید ندارم.

آن‌قدر در می‌زنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
کی آید آن زمانه که در زیر سایه‌ات 
گرگ درنده و زعطوفت شبان کنی 
دنیا در انتظار قدوم شریف توست
پس کی نظر به مجمع دل‌خستگان کنی

مهدی جان! اگر مُردم و ظهور نکردی، از خدا بخواه که مرا جزو گروهی قرار دهد که از قبر بیرون آیند، در رکابت شمشیر زنند و به شرف شهادت رسند، حتی اگر با شهادت به لقاءالله رفتم، خواهانم که دوباره در راه خدا شهید شوم‌. ای کاش هزاران جان می‌داشتم و همه را در راهش می‌دادم، خدایا صبر عطا کن، بار الها! استقامت بده تا در راهت از هیچ‌چیز دریغ نکنم، خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد، آن‌وقتی که در حال احتضارم، خدا یادت را از دلم مبر که محتاجم، أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، خدا به من اعتنا نما، خدا مرا تنها نگذار و بین من و دوستانت فاصله میانداز.

سلام بر خمینی، ابر مجاهد، سلام بر روح‌الله،‌ ای که روح‌الله را در دل‌ها دمیدی و جسمان مرده‌مان را زنده گرداندی،‌ ای امام که از منجلاب بیرون‌مان آوردی و از کفر به‌نام اسلام، به اسلام واقعی رساندی، درود بر تو که ما را راهنما شدی، راه حق و شهادت را نشان‌مان دادی، درود بر تو که درون‌مان را صفا دادی تا یاد خدا در آن جا گیرد، درود بر تو که به بهشت‌مان رهنما گشتی، چه بگویم که هرچه بگویم کم گفتم. چه که تو معلمی، معلم انسانیت، رهبر نهضت آزادگان هست آیت‌الله خمینی. او فرستاده صاحب زمان هست آیت‌الله خمینی. امام از خدا بخواه که برای‌مان طلب آمرزش نما، خیلی محتاجیم، دعایمان کن تا با مهدی محشور شویم، امام با اصرار از خدا بخواه که تو پیش خدا مقامی عظیم داری تا ما گناهان‌مان را نادیده بگیرد و گرنه وضع‌مان خراب خراب هست، التماس دعا داریم…

خداحافظ، ما رفتیم، با توشه‌ای خالی رفتیم، خداوندا از سر تقصیرات‌مان بگذرد، خداوند از عذاب الیم نجات‌مان بخشد، خداوند ما را از خشم و سخطش دور گرداند، برایم دعا کنید و از خدا طلب مغفرت کنید که سخت نیاز مندم. دعا کنید که خداوند مرا با شهیدان و دوستانش محشور کند و مرا در جرگه اولیائش قرار دهد، دعا کنید تا نظر لطفش را از من بر ندارد که در آن صورت برای عرضه کار نیک، تهیدستم، فقیرم: وَ اللهُ الغَنى و أنتُم الفُقَرا.

برای رفتنم ناراحت نباشید، مرا حلال کنید. وصیت می‌کنم شما را به ولایت، ولایت «الله»، ولایت پیامبر (ص)، ولایت امام زمان (ع)، ولایت نائبش خمینی: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» از امام پیروی کنید و دستوراتش در جهت تزکیه و خودسازی گوش دهید، قدرش بدانید وگرنه از نعمتش محروم می‌شوید (لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡ…) نماز را فراموش نکنید و در وقت فضیلت به‌جای آورید. حجاب را رعایت کنید که «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» امیدوارم که به سبب از دست دادن من، از اسلام طلب‌کار نشوید که به او قسم، می‌دانم که حق خمینی را ادا نکردم؛ ولی چه کنم که از جان بالاتر، هدیه‌ای ندارم، چه کنم که بیش از یک جان ندارم. برایم مراسم باشکوه نگیرید و خرج زائد نکنید که رضا نیستم و به‌جایش فی‌سبیل‌الله انفاق کنید. پروردگارا مرگم نزدیک هست و به‌واسطه گناهان از تو دور هستم و وسیله‌ای جز اقرار به آن‌ها ندارم. إِلهی هَب لی کمالَ الإِنقِطاعِ إِلیک. الهی هَرَبْتُ مِنکَ إِلَيْک.

درود بر خمینی آن‌که ما را از ظلمت به سوی نور آورد،‌ ای معلم کبیر اسلام و انسانیت، می‌دانم که حتی خونم هم جواب خدمات لا تحصى اسلام و پیامبر و امامان و در زمان حاضر امام زمان و نیابت تو بزرگ اَبَر مجاهد تاریخ را نخواهد داد؛ ولی چه کنم که انسانم و عاجز. خدا بر عمر گران‌قدرت بیافزاید و دست پاکت را در دستان پاک رهبرت مهدی قرار دهد. انقلاب ایران را به انقلاب جهانیش پیوند زند؛ ان‌شاءالله. بعد از خمینی، آن امام کبیر، نوبت به مطهری فرزند مطهر و پاکش می‌رسد که کلامش، چون از دل بر می‌آید، بر دل می‌نشیند. خداوند بر درجاتش بیفزاید که ما را راهنمایی‌های فراوان کرد.‌ ای دوستان قدرش را بدانید و چنانچه امام به کرات فرمودند، به نوشته‌ها و نوارهایش فراوان گوش دهید که گویی کلام مکتب هست و انسان را به خدا متوجه و… منقطع می‌کند؛ إِلهی هَب لی کمالَ الإِنقِطاعِ إِلیک.

دوستانم، عزیزانم، نزدیکانم، بترسید از خدا که به راستی مرگ و رخت بربستن به‌سوی آن جهان حق هست.

مادر عزیز و پدر گرامم و خواهران و برادر عزیزم در شهادتم (ان‌شاءالله) زینب‌گونه باشید و به‌جای سوگ من، به‌فکر امام خود، امام زمان و سوگ دوری از آن رهبر بزرگ و درد‌های جان‌کاه نائب بزرگوارش امام خمینی باشید. من هم ان‌شاءالله شهیدی از شهدایم که برای همین امام، و در رکاب این‌ها جان دادم، و اصل آن‌هایند نه من، اگر خیلی منت بر سرم گذارند، در روز جزا به شفاعتم پردازند؛ وگرنه چیزی برای ارائه در پیشگاه حق ندارم؛ بلکه چیزی بدهکارم، آن‌هم نه کم، که به‌قدری که قابل گفتن نیست و این نه اغراق، که عین حقیقت هست.

شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 
شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 
شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 
خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد بیشتر بخوانید »

برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر

برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، جلسه تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) ویژه عملیات‌های خیبر و والفجر ۲ و تاسیس تیپ سیدالشهدا (ع) با حضور جمعی از پیشکسوتان لشکر ۱۰ در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد.

در این جلسه عبدالرضا وزوایی در خصوص قرارگاه پیشکسوتان تیپ سیدالشهدا (ع) و وظایف محول شده به این کارگروه در خصوص ماموریت‌های اولیه در دفاع مقدس صحبت کرد. پس از آن پژوهشگران و نویسندگان حماسه رزم عملیات‌های خیبر و والفجر ۲ در خصوص اقدامات انجام شده توضیحاتی ارائه کردند و پیشکسوتان نظرات تکمیلی را جهت ثبت بهتر وقایع ارائه دادند.

در وقت پایانی این جلسه موضوع نقش گردان‌های پادگان ولیعصر (عج) در تشکیل تیپ سیدالشهدا (ع) توسط برادر حسینی از پیشکسوتان سپاه تهران در پادگان ولیعصر (عج) طرح شد و قرار شد به این موضوع به طور مستقل پرداخته شود.

برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر

برنامه‌ریزی برای تدوین حماسه رزم لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در عملیات خبر و والفجر ۲ + تصاویر بیشتر بخوانید »