مدافعان حرم

سیاستمداری که هیچ وقت از نظام طلبکار نشد + عکس

به گزارش مشرق، محمدرضا کائینی فعال رسانه ای در صفحه شخصی خود در اینستاگرامش نوشت:

تصویر فوق آمده، مرحوم حسین شیخ الاسلام را در حالی ثبت کرده که در یکی از نشست های مطبوعاتی دانشجویان پیرو خط امام، برگی از اسناد سفارت سابق آمریکا را به خبرنگاران نشان می دهد. معصومه ابتکار در کنارِ دست او، در حال ترجمه است. فروز رجایی فر و عبدالرضا میرزایی هم هستند.

در میان آنان که در آن روزگار عنوان "دانشجوی پیرو خط امام" را سر دست گرفته بودند، شیخ الاسلام سابقه سیاسی و انقلابی چشمگیر تری داشت. حضور فعال در انجمن های اسلامی دانشجویان آمریکا، تنها یک فقره از آن بود. او پس از رویداد "تسخیر" نیز، هیچگاه به سان برخی دوستان سابق اش، از نظام طلبکار نشد و در صورت برآورده نگشتن تمنیات خویش، به وادی تجدید نظرطلبی و توبه از انقلاب در نیفتاد! در دوره فعالیت دیپلماتیک، همچنان پیگیر سودای شیرین دوران جوانی خود، یعنی حمایت از جنبش های آزادیبخش اسلامی بود و به حزب الله لبنان و ایضا گروههای مبارز فلسطینی، فراوان مدد رساند. او در تمامی ادوار زندگی، یک "آرمان گرای تمام" بود.خدایش در جوار رحمت خویش جای دهد.

پی نوشت: تاکنون دو تن از حاضران در این عکس تاریخی، به کرونا مبتلا شده اند و یکی از آن دو، بدرود حیات گفته است. خداوند عاقبت بقیه را به خیر دارد و ایضا صاحب این قلم را که در روزهای اخیر، مرثیه نگارِ رفته گانِ کرونا شده است!

منبع خبر

سیاستمداری که هیچ وقت از نظام طلبکار نشد + عکس بیشتر بخوانید »

جوانان محله در همنشینی با «عبدالحسین» بسیجی می‌شدند

به گزارش مشرق، دوم بهمن‌ماه ۹۸ بود که خبر رسید پاسدار عبدالحسین مجدمی، فرمانده حوزه بسیج دارخوین شادگان در ساعات اولیه این روز، مقابل منزلش توسط افراد ناشناس به شهادت رسیده است. نکته جالب توجه درخصوص شهید مجدمی این بود که وی سابقه حضور در جبهه مقاومت اسلامی به عنوان مدافع حرم را داشت و اگر قسمت نشد در دفاع از حریم اهل بیت به شهادت برسد، این سعادت را در زادگاه آبا و اجدادی‌اش در آغوش کشید و آسمانی شد. در گفت‌وگویی که با فایزه راشدی همسر شهید داشتیم، سعی کردیم تا گوشه‌هایی از زندگی این شهید عرب‌زبان از طایفه راشدی آلبوغبیش را تقدیم حضورتان کنیم. در ادامه نیز گفت‌وگوی کوتاهی با علیرضا مجدمی مقدم فرزند و عباس مجدمی مقدم برادر شهید انجام دادیم.

بیشتر بخوانیم:

شهـادت؛ پـاداش قدم‌های خدایـی؛

شهید مجدمی نسبت به بیت‌المال حساس بود

کمی از نحوه آشنایی‌تان با شهید بگویید. چند سال با هم زندگی مشترک دارید و حاصل ازدواجتان چند فرزند است؟
من و همسرم هر دو متولد ۱۳۵۹ در شهرستان شادگان منطقه دُرق خوزستان هستیم. خانواده‌های هر دوی ما از سران عشایر عرب‌زبان هستند. عرب عشایری هستیم. از طریق معرفی قومی با خانواده مُجدمی مقدم آشنا شدیم و سال ۸۲ با هم وصلت کردیم. حاصل ۱۶ سال زندگی مشترکمان دو فرزند به نام‌های علیرضا ۱۶ ساله و محمد ۱۳ ساله است.

به نظر شما همسرتان چه ویژگی‌هایی داشت که او را به عاقبت به‌خیری شهادت رساند؟
شهید احترام خاصی برای پدر و مادرش و فامیل قائل بود. درکل اخلاق خوبی داشت طوری که از کوچک گرفته تا بزرگ همه از او راضی بودند. چه در خانه و چه در جمع فامیل، بین همسایه‌ها یا محل کارش، خلق خوش و نیکویش همه را جذب می‌کرد. اگر می‌دید دو نفر با هم اختلاف دارند سریع وساطت می‌کرد و آشتی‌شان می‌داد. عبدالحسین صرف‌نظر از شغل نظامی‌اش، شخصیت تعریف شده‌ای نزد دیگران داشت. در همسایگی خودمان پسری بود که بیماری عصبی داشت. وقتی همسرم را می‌دید می‌دوید جلویش و او را می‌بوسید و همسرم هم او را نوازش می‌کرد و هدیه‌ای در جیبش می‌گذاشت و او را خوشحال می‌کرد. یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی شهید این بود که دستی بر امر خیر داشت و برای خواستگاری دوستانش یا آن‌ها که از او کمک می‌خواستند، پیش‌قدم می‌شد.

گویا شهید از فعالان بسیج هم بود؟
بله؛ شغلش در سپاه بود ولی به فعالیت در بسیج خیلی علاقه داشت. خیلی از جوان‌های محله می‌گفتند که ما از طریق شهید مجدمی با بسیج آشنا شدیم و به عضویت در آن درآمدیم. شهر شادگان حسینیه زیاد دارد و مردم شهر علاقه خاصی به اهل بیت (ع) و اماکنی مثل مسجد و حسینیه‌ها دارند. همسرم در مراسم محرم کمک‌های مردمی و بزرگان شهر را جمع‌آوری و غذای نذری بین افراد ضعیف و فقیر توزیع می‌کرد.

اینطور که در خبرها آمده بود، همسرتان مقابل خانه به شهادت رسیدند؛ خودتان شاهد این واقعه بودید؟
بله؛ همسرم از طرف کارش به مدت یک سالی بود که فرماندهی، حوزه دارخوین را برعهده داشت. صبح سه‌شنبه یکم بهمن‌ماه (یک روز قبل از شهادتش) می‌خواست به سر کار برود، دو بار از من خداحافظی کرد و برایم دست تکان داد. حالتش برایم عجیب بود. من به فکر فرو رفتم که مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد. حتی به پسرم گفتم امروز بابایت بیش از اندازه مهربان شده است. عبدالحسین با آنکه همیشه می‌توانست سر کار ناهار بخورد ولی ترجیح می‌داد گرسنه بماند و ساعت ۴ بعدازظهر بیاید در منزل غذای ساده‌ای بخورد و برود. بامداد چهارشنبه دوم بهمن‌ماه همسرم از حوزه به منزل آمده بود و می‌خواست ماشینش را بیاورد در حیاط خانه پارک کند که ناگهان توسط افراد ناشناس و نقاب‌دار که در جلوی خانه‌مان از قبل کمین کرده بودند، با شلیک کلاشینفک مصدوم شد.

من در اتاق بودم که با شنیدن صدای گلوله خودم را به حیاط رساندم، دیدم درِ ماشین باز است و پیکر همسرم غرق در خون در حیاط افتاده است. آن افراد ناشناس سریع فرار کردند. همسرم می‌توانست از دستشان فرار کند ولی آنقدر شجاع بود که فرار نکرده بود. گلوله به دست و پاهایش و قلبش اصابت کرده بود. با آنکه شاهد صحنه به شهادت رسیدن همسرم بودم باور نداشتم که او را از دست داده‌ام.

فکرش را می‌کردید ایشان را با شهادت، آن هم در شهر و خانه‌تان از دست بدهید؟
عبدالحسین یک ماه قبل از شهادتش خیلی در مورد مرگ و آخرت و شهادت صحبت می‌کرد. به طوری که تنم می‌لرزید. ولی سعی کردم زیاد در موردش فکر نکنم و می‌گفتم حالا که ما جوان هستیم و فرصت داریم بیشتر از این‌ها با هم زندگی کنیم. همسرم همیشه می‌گفت سعی کنید در کارهایتان رضایت خدا را مد نظر داشته باشید و به نیت قرب الی الله کار کنید، نه اینکه به خاطر تعریف و تمجید دیگران باشد.

شهید مجدمی چه سبک زندگی را در پیش گرفته بود؟
عمده توجه ایشان در زندگی، کمک به افراد ناتوان بود. به عنوان نمونه در ماه مبارک رمضان، ظهر گرما بسته‌های کمکی را می‌برد و جلوی درِ فقرا تحویل می‌داد. کلاً زندگی ما خیلی ساده است و شهید سبک ساده‌زیستی را بیشتر می‌پسندید و از دنیای تجملات بیزار بود. همیشه متواضع بود. بیشتر وقت‌ها دیر به منزل می‌آمد. خودم چندین مرتبه از ایشان گلایه کردم و به او می‌گفتم چرا دیر منزل می‌آیید و ما شما را خیلی دیر به دیر می‌بینیم در جواب به من می‌گفت: «من نمی‌توانم به خاطر امنیت شهرم و وطنم جاهایی که شما اصلاً به چشمتان ندیدید و آن را اصلاً حس نکردید رها کنم و راحت بیایم خانه و استراحت کنم.»

الحمدلله در شهر شادگان به دلیل قومی بودن و تعصب قبیله‌ای حجاب خیلی رعایت می‌شود. در ایام سیل آنقدر همسرم حضور پررنگ داشت که یکی از خواهران که می‌بیند رنگ همسرم از خستگی زیاد پریده است به او می‌گوید: «مگر چی به شما می‌دهند که شما اینقدر اینجا وقت می‌گذارید و به مردم سیل‌زده کمک می‌کنید؟»
همسرم به آن خانم جواب می‌دهد: «همین شما حافظ چادر و حفظ حجابتان باشید که حجاب‌هایتان از سرتان نیفتد برای ما کافی است. همین مزد زحمات ما است.»
من خیلی چیزها از همسرم یاد گرفتم. همیشه زمزمه بر زبان داشت. دعا برای فرج امام زمان، دعا برای سلامتی و طول عمر رهبرمان، سلامتی و صحت و عافیت برای تمام مؤمنین می‌کرد و می‌گفت: «آیت الکرسی بخوانید و به نیت حضرت زهرا (س) آن را هدیه بدهید.»

به نظر شما چرا باید عده‌ای برای ترور شهید مجدمی اقدام می‌کردند؟
شهید در شلوغی که به خاطر گران شدن بنزین در شهر شادگان ایجاد شده بود با تمام شجاعت در صحنه حضور داشت و با افرادی که تیراندازی می‌کردند حرف می‌زد و سعی می‌کرد آن‌ها را مجاب کند با روش‌های دیگری اعتراضاتشان را اعلام کنند، اما این اقداماتش گویا برای بعضی‌ها گران آمده بود.

شنیده‌ایم که شهید مجدمی از مدافعان هم حرم بود؟
بله، اما ما در جریان اعزام سوریه ایشان نبودیم. موقعی که به سوریه رفته بود به ما گفته بود یک دوره آموزشی ۴۰ روزه در تهران دارد تا اینکه بعد از شهادتش متوجه شدیم که دو بار به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شده است.

عکس‌العمل بچه‌ها نسبت به شهادت پدرشان چگونه بود؟
شهید با پسرانش خیلی دوست و رفیق بود. با آن‌ها کشتی می‌گرفت و بازی می‌کرد. صدای خنده‌هایشان با پدر فضای خانه را پر می‌کرد. همین رفتارهای همسرم موجب شده بود بچه‌ها خیلی احساس رفاقت با پدرشان داشته باشند. برای همین الان با نبود ایشان بچه‌ها خیلی عصبی هستند.

سخن پایانی…
عموی همسرم از شهدای دفاع مقدس بود. ایشان سال ۶۲ مفقود شد و بعد از جنگ و بازگشت اسرا مشخص شد به شهادت رسیده است. عبدالحسین هم آرزوی قلبی‌اش شهادت بود. همیشه تربت امام حسین (ع) را در جیبش داشت و با آن نماز می‌خواند. حتی به ما وصیت کرده بود اگر در هر شرایطی برایش حادثه‌ای اتفاق افتاد و از دنیا رفت در موقع دفن ایشان مهر تربت امام حسین (ع) را همراهش در قبر بگذاریم. تشییع شهید با حضور پرشور مردم و جمعی از مسئولان استانی و شیوخ و سران عشایر عرب دارخوین و شادگان استان خوزستان انجام شد و در گلزار شهدای روستای «بزی» از توابع شادگان به خاک سپرده شد.
علیرضا ۱۶ ساله، پسر بزرگ شهید

از پدر چه نکات اخلاقی به یادگار دارید؟
تمام نکات اخلاقی پدرم به صورت نصیحت و درس‌نامه برای من بود که الان با نبود ایشان اثرات آن حرف‌هایش را در زندگی روزمره خودم می‌بینم. با آنکه بیشتر اوقات پدرم از ما دور بود و او را خیلی کم می‌دیدیم ولی همان مدت کوتاهی که با هم بودیم رفتار پدرم دوستانه بود و بیشتر به صورت یک رفیق بامرام با ما همراه بود. همیشه مسیر درست را به ما راهنمایی و گوشزد می‌کرد. پدرم ما را به نماز اول وقت خیلی تشویق می‌کرد که من این نصیحت پدر را به یادگار دارم و اثرات مثبت آن را هم در خود حس می‌کنم. وقتی که با پدرم صبح‌ها به مدرسه می‌رفتم متوجه زمزمه‌های پدرم می‌شدم. برایم سؤال پیش آمده بود که چه می‌گوید. پرسیدم: «هر روز شما چه چیزی را زمزمه می‌کنید؟» در جوابم می‌گفت: «سعی کنید با خواندن هر آیه از قرآن توکل به خدا را از یاد نبرید.»
عباس مجدمی مقدم، برادر شهید

فاصله سنی شما با شهید چند سال است و ارتباط برادری شما با شهید چگونه بود؟
من متولد ۵۶ و یک سال و نیم از شهید بزرگ‌تر هستم. باید بگویم با آنکه برادرم دنبال شهادت بود ولی حقیقتاً شهادت به‌راحتی قسمت هرکسی نمی‌شود. ایشان آنقدر برای خودش کار نیک جمع کرده بود که او را هر لحظه به شهادت نزدیک می‌کرد. برادرم در مراسم بزرگداشت شهادت سردار سلیمانی هر قدمی که برمی‌داشت او را قسم می‌داد که عاقبتش را به شهادت ختم کند تا اینکه به آرزویش رسید و ۱۹ روز بعد از شهادت سردار سلیمانی او هم به قافله شهدا پیوست.

با آنکه برادرم از من کوچک‌تر بود ولی در کارها خیلی صبورانه برخورد می‌کرد. من همیشه در کارهایم از او مشورت می‌گرفتم. اخلاقش بسیار عالی بود. هرچه در مورد اخلاقش بگویم باز هم کم گفته‌ام.
بعد از شهادت برادرم، پسرم با ریخته شدن آب جوش روی دست و پاهایش در بیمارستان بستری شد و چند عمل جراحی روی او انجام دادند. ولی با متوسل شدن به شهیدم شفا پیدا کرد و الحمدلله الان حالش خوب است. این را هم بگویم که با ترور برادرم، دشمن فکر نکند ما شکست خورده‌ایم. بلکه ما پیروزیم و به دنبال شهادت هستیم. به خدا قسم هر موقعی که نیاز باشد حاضرم جانم را فدای رهبر و امنیت وطنم بکنم.

منبع: روزنامه جوان

منبع خبر

جوانان محله در همنشینی با «عبدالحسین» بسیجی می‌شدند بیشتر بخوانید »

جنگ روانی به سبک سیگار بهمن صهیونیستی! +عکس

به گزارش مشرق، حمید داود آبادی از جمله نویسندگان ادبیات مقاومت است که کتابهای بسیاری از وی به چاپ رسیده است. وی در جدیدترین مطلبی که در اینستاگرامش به انتشار رسانده، به ذکر یک خاطره جالب پرداخته است:

اوایل خرداد ۱۳۷۹، ارتش اشغالگر رژیم صهیونیستی زیر ضربات مقاومت اسلامی، مجبور شد پس از ۱۸ سال اشغال، از جنوب لبنان فرار کند.
شهرها و روستاهای زیادی در جنوب لبنان آزاد شدند. هر طوری که بود، با هزینه شخصی عازم شدم تا از صحنه های افتخارآفرین عکس بگیرم.
در سفارت ایران در دمشق منتظر نشسته بودم تا اگر ماشینی به طرف بیروت می رود، با آن بروم.

تلویزیون روی شبکه ایران بود و رئیس شرکت دخانیات داشت از این می گفت که: "شرکت سوئیسی که سیگار بهمن را با برچسب "ساخت ایران" تولید می‌کند، برخلاف تعهدات و قراردادش، بدون اطلاع و اجازه ایران، سیگار بهمن را به کشورهای دیگر هم فروخته است."
چون سیگاری نیستم، اصلا موضوع برایم مهم نبود، ولی ناخواسته خبر در ذهنم نشست.

چند روز بعد که به جنوب لبنان آزادشده رفتم، با خبر عجیبی روبرو شدم.
اهالی آن جا که ۱۸ سال تحت سلطه صهیونیست ها زندگی می کردند، مدعی بودند: "دولت ایران به ارتش اسرائیل کمک می کرد!"
قضیه را که جویا شدم، به خبر تلخی برخورد کردم.

نیروهای مقاومت اسلامی گفتند: "وقتی ارتش اسرائیل از شهرهای لبنان فرار کرد و رفت، چند کامیون از آنها برجای مانده بود.

وقتی آنها را باز کردیم متوجه شدیم مملو است از سیگار بهمن با برچسب "ساخت ایران".

صهیونیستها سیگارهای بهمن را به صورت رایگان بین مردم و اهالی جنوب لبنان پخش می کردند!
خیلی جالب شد.

تازه رابطه اینها را فهمیدم:

– اظهارات رئیس شرکت دخانیات ایران مبنی بر فروش سیگار بهمن توسط سوئیس به کشورهای دیگر
– ادعای مردم جنوب لبنان مبنی بر کمک ایران به ارتش اسرائیل
– کامیونهای سیگار بهمن در مناطق اشغالی
به این می گویند جنگ روانی!

منبع خبر

جنگ روانی به سبک سیگار بهمن صهیونیستی! +عکس بیشتر بخوانید »

بیانیه خانواده سردار شهید پورقاسم درباره مراسم تشییع و تدفین

به گزارش مشرق، خانواده سردار رشید شهید رمضان پورقاسم مسؤول ستاد نمازجمعه ساری که به دلیل بیماری و جراحات شیمیایی شب گذشته دعوت حق را لبیک گفته است طی بیانیه‌ای اعلام کردند؛ اینکه که پس از سال‌ها مجاهدت در سنگرهای مختلف جبهه‌های نبرد جنگ و عرصه‌های خدمت‌رسانی و جهادی و پایمردی در مسیر آرمان‌های انقلاب و وفاداری محض و سربازی جان برکفانه در ساحت ولایت، شهادت جانباز سرافراز، سردار رشید اسلام، حاج رمضان پور قاسم رقم خورده است، بی‌گمان مشتاقان و دوستان بی‌صبرانه خود را جهت تکریم و تشییع با شکوه این بزرگ مرد آماده می‌کنند.

علی‌رغم اعلام مراجع رسمی بهداشت استان مبنی بر منفی بودن تست کرونای شهید، اما به سیره این شهید که اطاعت از فرمان ولایت و دفاع از ملت بوده، به درخواست خانواده ایشان و به جهت حفظ سلامت مردم عزیز و دوستان و بستگان و همه عزیزان و امتثال اوامر رهبری عزیز در اجرای دستورالعمل‌های دولت در عدم برگزاری مراسم‌های جمعی و تعهد عمومی به دستورات بهداشتی و عدم تشکیل تجمعات، مراسم تشییع و ترحیم فعلا برگزار نمی‌شود و در اولین فرصت پس از امکان برگزاری، مراسم باشکوه و شایسته تقدیر از یک عمر مجاهدت و تلاش این رزمنده خستگی ناپذیر و همرزم شهیدان برگزار خواهد شد که متعاقبا به اطلاع عموم امت شهید پرور و حزب الله خواهد رسید.

قطعا برگزاری مراسم غریبانه تشییع و تدفین ایشان مشیت الهی بوده است که در پایان عمر با برکت این شهید در این مقطع تاریخی و به این شکل رقم خورده است.

منبع: فارسمنبع خبر

بیانیه خانواده سردار شهید پورقاسم درباره مراسم تشییع و تدفین بیشتر بخوانید »

ناگفته‌های خانواده شهیدی که همراه حاج قاسم آسمانی شد

به گزارش مشرق، شهید وحید زمانی‌نیا تازه‌دامادی بود که با ۲۷ سال سن، چهار سال در دفاع از حرم شرکت کرد و دو سال هم در معیت حاج قاسم حضور داشت. عاقبت در معیت سردار بود که ۱۳ دی‌ماه امسال، همراه او پرکشید و آسمانی شد.

شهید زمانی‌نیا در زمان جاری شدن خطبه عقد، چون شنیده بود دعا در آن لحظه به استجابت می‌رسد، برای شهادتش دعا کرده بود و چقدر زود دعایش مستجاب شد. در یکی از روزهای سرد زمستانی مهمان منزل پدری شهید زمانی‌نیا در شهرری می‌شویم. روی دیوارهای این خانه، تابلوهایی از عکس آقا وحید نقش بسته است؛ وحید هنوز در دوران عقد به سر می‌برد، قرار بود تا سه الی چهار ماه آینده دست عروسش را بگیرد و به خانه‌اش ببرد، اما قسمت این بود که به حجله شهادت قدم بگذارد. در ادامه پای صحبت‌های پدر، مادر و همسر شهید نشستیم که خواندنش خالی از لطف نیست.

ورزشکار نمونه

فریدون زمانی‌نیا، پدر شهید، اولین کسی است که سفره دلش را باز می‌کند و می‌گوید: «آقا وحید سومین فرزند خانواده‌مان بود. متولد ۳۰ تیرماه ۷۱ بود. آن موقع در محله اتابک زندگی می‌کردیم. بعد به شهرری آمدیم. پسرم از ۹ سالگی به تکواندو علاقه‌مند شد و تا پایان پیش‌دانشگاهی در همین رشته ورزشی فعالیت می‌کرد. سال ۹۱ در آزمون کنکور سراسری و دانشگاه افسری شرکت کرد و در هر دو آزمون پذیرفته شد. با توجه به علاقه‌اش به مسائل نظامی و فعالیتش در بسیج، با مشورت برادر بزرگ‌ترش آقا حمید، در دانشگاه افسری ادامه تحصیل داد. وحید تا سال ۹۳ دانشجو بود و بعد از آن به مدت چهار سال مدافع حرم شد. از اوایل سال ۹۷ تا لحظه شهادتش هم در معیت حاج قاسم سلیمانی بود.

بیشتر بخوانید:

عاشقانه‌ای از دلتنگی‌های همسر شهید وحید زمانی‌نیا

پدر شهید ادامه می‌دهد: من هم از سال ۶۲ عضو رسمی سپاه شدم و الان بازنشسته سپاه هستم. چون بیشتر بیرون از خانه بودم، بیشتر کارها و مدیریت منزل برعهده مادرشان بود؛ درواقع من تربیت چنین فرزندانی را مدیون همسرم هستم.»

وی درباره اعزام فرزندش به سوریه بیان می‌کند: «وقتی آقا وحید گفت می‌خواهد عازم سوریه شود، ما گفتیم این همه جوان دارند می‌روند، مگر خون بچه من رنگین‌تر از دیگران است. در طول آن چهار سال، آقا وحید دو الی چهار ماه در سوریه بود، یک هفته به دیدن ما می‌آمد و دوباره می‌رفت؛ چندین بار به سوریه رفت و جهاد کرد.»

وقتی حاج قاسم رفت

پدر شهید درخصوص شنیدن خبر شهادت فرزندش می‌گوید: «آقا وحید دوستی به نام آقا سعید دارد که خیلی وقت‌ها با ما تماس می‌گرفت و جویای احوال پسرم بود؛ آقا سعید روز جمعه ۱۳ دی‌ماه ساعت ۸ صبح تماس گرفت و از همسرم جویای احوال آقا وحید شد و گفت: «هرچقدر به وحید زنگ می‌زنم، جواب نمی‌دهد، اگر از او خبردار شدید به من هم اطلاع بدهید.» من حدود ساعت ۹ صبح گوشی تلفن همراهم را نگاه کردم و دیدم که نوشته حاج قاسم سلیمانی آسمانی شد. فهمیدم که وحید هم شهید شده است. تلویزیون را روشن کردیم و همین که حاج قاسم را نشان داد همسرم گفت: «حاج قاسم رفت، وحید منم رفت. وحید من فدای امام حسین (ع) و حضرت زینب (س)؛ من جواب تازه‌عروسم را چه بدهم؟» همسرم چند بار این حرف را مطرح کرد. برای ما مسلم بود که وحید قدم به قدم همراه حاج قاسم بود. ساعت ۱۰ صبح همکاران آقا وحید آمدند و پسر دومم آقا حمید هم آمد و گفت: «من از ساعت ۵ صبح خبردار بودم، اما نمی‌دانستم چطور باید خبر شهادت وحید و سردار سلیمانی را به شما بگویم.»

اگر مدافعان حرم نبودند…

مادر شهید هم در ادامه حرف‌های پدر شهید می‌گوید: «من در بحث تربیت فرزندانم برنامه‌ریزی دقیقی داشتم. هرکاری باید به‌موقع انجام می‌شد. آقا وحید از اول یاد گرفته بود وقتش را به بطالت نگذراند؛ به‌موقع درس می‌خواند، ورزش می‌کرد، به مسجد و هیئت و زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) و گلزار شهدای بهشت زهرا (س) می‌رفت. در محله اقدسیه شهرری یک هیئتی به نام بیت‌الشهدا وجود دارد که آقا وحید به آنجا می‌رفت؛ علاوه بر این در مراسم هیئت موج‌الحسین خراسان و دعای کمیل شب‌های جمعه حاج منصور در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) شرکت می‌کرد.»
وی درباره نگرانی‌های مادرانه راهی کردن پسرش به سوریه می‌گوید: «مگر می‌شود مادر نگران نباشد؟ اما مملکت ما نیاز دارد که چنین جوان‌هایی برای مقابله با دشمنان اسلام در عرصه حضور داشته باشند؛ اگر من نگذارم فرزندم برود، دیگری هم نگذارد، آن وقت چه بلایی سر مردم و مملکتمان می‌آید؟ ما در یکی از مأموریت‌های آقا وحید به همراه تعدادی از خانواده شهدای مدافع حرم به مدت سه روز برای زیارت حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) به سوریه رفتیم؛ دمشق تبدیل به خرابه شده بود؛ برای امنیت منطقه، تعداد زیادی از نظامیان سوری و ایرانی در آنجا حضور داشتند؛ با دیدن آن شرایط به راهی که آقا وحید رفت یقین پیدا کردم و دیگر نتوانستم به پسرم بگویم به سوریه نرود.»

خوشحالی از همراهی حاج قاسم

مادر شهید زمانی‌نیا درباره انتخاب فرزندش برای همراهی سردار سلیمانی در مأموریت‌ها، بیان می‌کند: «یک روز با آقا وحید در اتاق نشسته بودیم که به صورت تلفنی به پسرم گفتند سردار سلیمانی او را برای همراهی در مأموریت‌ها انتخاب کرده است؛ آقا وحید خیلی خوشحال شد. از فردای همان روز حاج قاسم که به عراق، سوریه و لبنان می‌رفتند، پسرم همراه ایشان بود. در آن دوران اصلاً آقا وحید از حاج قاسم حرفی به ما نمی‌زد؛ فقط می‌دانستیم که محافظ ایشان است. حتی همسایه‌ها و بیشتر اقوام نمی‌دانستند که پسرم در کجا و با چه کسی کار می‌کند. در تمام آن مدت دلم آشوب بود. حتی چند ماه پیش از شهادت حاج قاسم در تلویزیون گفته شد که تروریست‌ها برنامه‌ای برای ترور حاج قاسم داشتند؛ آن روز خیلی نگران شدم، اما باز هم حاج قاسم و پسرم را به خدا سپردم و عاقبت به‌خیری برایشان خواستم.»

دیدار با رهبری دلمان را آرام کرد

مادر شهید درباره دیدارشان با رهبر معظم انقلاب اسلامی هم می‌گوید: «بعد از شهادت آقا وحید، دو بار به دیدار حضرت آقا رفتیم؛ یکی از دیدارها خصوصی بود؛ ایشان به نماز ایستادند و من به دلیل پا درد و کمر درد برای نماز خواندن نمی‌توانستم در رکعات بلند شوم و بنشینم؛ یک خانم که آنجا بود برایم میز و صندلی آورد. بعد از نماز، آقا می‌خواستند روی صندلی بنشینند، آن خانم برای من هم صندلی گذاشت و به فاصله یک میز عسلی کنار آقا نشستم. آقا با تک‌تک خانواده شهدا آشنا شدند. نوبت به ما که رسید، آقا به من گفتند: «مصاحبه شما را در تلویزیون دیدم.» بعد ایشان درباره انتخاب وحید توسط حاج قاسم گفتند: حاجی (سردارسلیمانی) خودشان همراهانشان را انتخاب می‌کردند. سپس حضرت آقا به پدر شهید و عروسمان یک جلد قرآن هدیه دادند. همچنین تمام اعضای خانواده‌مان از حضرت آقا یک انگشتر عقیق هدیه گرفتیم. ما بعد از این دیدار دلمان آرام شد.»

مجذوب حجب و حیایش شدم

زهرا غفاری، همسر شهید نیز درباره آشنایی و مقدمات پیش از ازدواج می‌گوید: «من و آقا وحید از طریق دوستان به یکدیگر معرفی شدیم. با هماهنگی خانواده‌ها سه جلسه قبل از مراسم اصلی، با هم دیدار داشتیم؛ اولین دیدار ما در اواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود. من برای صحبت‌های اولیه دفترچه‌ای از سؤالات را آماده کرده بودم؛ وقتی آقا وحید این دفترچه را دید، گفت: «همه این سؤالات را می‌خواهید از من بپرسید؟» گفتم: «بله، جلوی تمام سؤالات را هم علامت می‌گذارم.» بعد گفتند: «خب، کاش من هم یک لیستی از سؤالات آماده می‌کردم.» حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید من را جذب کرد؛ بیشتر سؤالاتم درباره مسائل اعتقادی بود؛ مسائل اعتقادی به قدری برایمان مهم بود که در صحبت‌هایمان اصلاً درباره مادیات حرفی نزدیم؛ بعد ایشان درباره کار خودش و سردار سلیمانی توضیحی داد؛ آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات و شرایط کاری او فکر نمی‌کردم. بعد از او پرسیدم: «شما از من سؤالی ندارید؟» آقا وحید گفت: «به همین سؤالاتی که از من پرسیدید، جواب بدهید.» من هم به آقا وحید گفتم: «علاقه زیادی به کار سپاه دارم و دوست دارم وارد این مجموعه شوم.» بعد آقا وحید گفت: «حتی اگر جواب شما برای ازدواج با من منفی باشد، من مثل یک برادر می‌توانم در این مسیر کمکتان کنم.» من از این معرفت آقا وحید خیلی خوشم آمد.»

وی ادامه می‌دهد: «ما ۵ شهریور ماه ۹۸ نامزد شدیم و بیشتر رفت‌وآمدهای ما در آن دوران بود؛ چون بعد از عقدمان در ۱۷ آبان‌ماه، شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفت‌وآمد سردار و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛ به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمی‌دیدیم. البته در دوران نامزدی و عقد هروقت از مأموریت برمی‌گشت می‌گفت آماده شو برویم شبستان حرم حضرت عبدالعظیم (ع). در آنجا صحبت می‌کردیم و در وقت نماز به او اقتدا می‌کردم و نماز می‌خواندیم. آن دوران هم خیلی زود گذشت. الان که به شبستان حرم می‌روم خیلی از دخترها و پسرهای جوان را می‌بینم که در آنجا صحبت می‌کنند، یاد روزهای آشنایی تا دوران کوتاه عقدمان می‌افتم.»

دعای آقا وحید در زمان عقد

همسر شهید درباره آرزوی شهادت همسرش می‌گوید: «در روز عقد، من به آقاوحید گفتم: «در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب می‌شود.» آقا وحید خوشحال شد و لحظه‌ای به فکر رفت و پرسید: «هر دعایی؟!» گفتم: «بله.» بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید. آقا وحید سه هفته قبل از شهادتش به من گفت: «یک چیزی در دلم است، می‌خواهم به تو بگویم.» من خیلی کنجکاو شدم و از او خواستم که بگوید؛ او گفت: «دوست دارم به شهادت برسم و در رختخواب از دنیا نروم.» من با شنیدن این حرف خیلی گریه کردم؛ وقتی آقا وحید بی‌تابی من را دید دیگر در این باره صحبت نکرد. هر جا می‌رفتیم در زیارتگاه‌ها و هیئت‌ها مطمئن بودم که یکی از دعاهای آقا وحید، رسیدن به شهادت بود.»

غفاری درباره روحیات شهید زمانی‌نیا می‌گوید: «از زمان آشنایی با آقا وحید تا شهادتش حدود پنج ماه در کنار او بودم. ازخودگذشتگی در رفتارش نمود خاصی داشت. یک بار هم ندیدم عصبانی شود. خیلی دلسوز و باحیا و متواضع بود؛ به عنوان مثال وقتی به منزلمان می‌آمد، خیلی با ادب و احترام رفتار می‌کرد. طوری که مادرم می‌گفت ما را شرمنده می‌کنی. آقا وحید با اینکه مشغله زیادی داشت، اما حواسش به همه مسائل بود؛ می‌گفت «من با موتور به محل کار می‌روم تا بنزین کمتری استفاده شود؛ پولم را پس‌انداز می‌کنم و بعد از عید مراسم عروسی می‌گیریم.» من هم برای دلگرمی به او می‌گفتم: «دنبال تجملات که نیستیم. فقط یک مراسم ساده بگیریم.» آقا وحید هم می‌گفت: «برای حداقل‌ها هم باید پس‌اندازی داشته باشم.» با این روحیاتی که آقا وحید داشت، به نظرم شهادت حق او بود.»

وی درباره دوستان شهید زمانی‌نیا می‌گوید: «شهید مفقود «محمد معین‌زاده» یکی از دوستان آقا وحید از دوره دانشگاه بود که خیلی وقت‌ها از او حرف می‌زد و می‌گفت: «بعد از شهادت معین‌زاده، پیکر او به ایران برنگشت؛ من بعد از مفقودی او خجالت می‌کشم به خانواده‌اش سر بزنم؛ تا دم در منزلشان می‌روم، اما نمی‌توانم زنگ منزلشان را بزنم؛ نمی‌دانم با مادر محمد چطور روبه‌رو شوم و دلداری بدهم.»

وی درباره آخرین دیدار با شهید زمانی‌نیا می‌گوید: «آخرین باری که آقا وحید را دیدم، دوشنبه شب بود که بنا به رسم خانواده‌ها برای دادن هدیه شب یلدا به منزلمان آمدند. آن شب مادرم می‌گفت: «چرا آقا وحید نگران است؟» ساعت پنج صبح آماده شد تا به محل کارش برود؛ برای اولین بار من آقا وحید را از زیر قرآن رد کردم و پشت سرش آب ریختم. ساعت سه و نیم روز سه‌شنبه آخرین بار از ایران تماس گرفت و گفت: «نگران نباش. زود می‌آیم. این دفعه که برگردم به مشهد می‌رویم.» این آخرین تماس ما بود و بعد گوشی‌اش را خاموش کرد تا راهی سوریه شود؛ همیشه مأموریت‌های آقا وحید طولانی بود، اما این دفعه زود آمد؛ او به قولش عمل کرد و همه ما برای تشییع پیکرش به مشهد رفتیم.»

همسر شهید از دیدار با رهبری هم می‌گوید: «در این دیدار من از حضرت آقا خواستم دعا کنند عاقبت ما ختم به شهادت شود که ایشان دعای عاقبت به‌خیری برایمان کردند و فرمودند: «ان‌شاءالله به واسطه خون این شهدا چشمتان در دنیا و آخرت روشن بشود و خدا ما را با این شهدا محشور کند.» بعد هم حضرت آقا به مادر آقا وحید گفتند که شما به خدا نزدیک‌تر هستید، برای ما دعا کنید.»

منبع: باشگاه خبرنگارانمنبع خبر

ناگفته‌های خانواده شهیدی که همراه حاج قاسم آسمانی شد بیشتر بخوانید »