نماد سایت مجاهدت

امنیت تصویر یا تصویر امنیتی

این مانع را نادیده نگیرید



بر این اساس است که می‌توان گفت دست‌اندرکاران فرهنگ و هنر یک کشور می‌توانند با ارائه تصویری مناسب برای آن کشور امنیت بسازند و یا با ارائه تصویری امنیتی و رعب‌آور از آن امنیت‌زدایی کند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سید محمدعماد اعرابی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: صبح دوم جولای ۱۹۶۱ جسد «ارنست همینگوی» داستان‌نویس پرآوازه آمریکایی و برنده نوبل ادبیات ۱۹۵۴ در حالی توسط همسرش در طبقه دوم خانه‌شان پیدا شد که او با محبوب‌ترین تفنگش مغز خود را متلاشی کرده بود. سال‌ها بعد با آشکار شدن اسناد دولتی آمریکا مشخص شد علت خودکشی او نه بیماری روانی پارانویا یا نوعی توهم توطئه آزارنده در همینگوی که ناشی از آزار واقعی او توسط نهادهای امنیتی آمریکا بوده است.

در واقع همینگوی برای مدت‌ها و تا آخر عمر تحت نظر و تعقیب FBI و CIA در داخل و خارج آمریکا قرار داشت. «هوچنر» دوست و نویسنده زندگی‌نامه شخصی همینگوی پنجاه سال بعد گفت: «معتقدم که او به درستی به تعقیب خود آگاه بود و همین موضوع به شدت بر نگرانی و ‌اندوه و در نهایت خودکشی‌اش تأثیر گذاشته است.»

شاید اگر همینگوی می‌دانست «جورج پلیمبتون» یکی از نزدیک‌ترین دوستانش که با او ارتباط صمیمانه پدر و فرزندی داشت، یکی از عوامل CIA بود که به صورت هدفدار در مسیر او قرار گرفته تا با ایجاد رابطه‌ای دوستانه او را به مهره‌ای قابل کنترل برای مقامات آمریکایی تبدیل کند، خیلی زودتر از این، خودکشی می‌کرد! مشکل مقامات فرهنگی و امنیتی آمریکا با خالق رمان «پیرمرد و دریا» یک چیز بود: همینگوی به عنوان یک نویسنده نامدار آمریکایی در آثار، مصاحبه‌ها و موضع‌گیری‌هایش، تصویرمطلوبی از آمریکا و ارزش‌های آمریکایی ارائه نمی‌کرد.

این مشکل برای «چارلی چاپلین»، اسطوره سینمای صامت جهان نیز وجود داشت. او نیز برای سال‌ها تحت نظر دستگاه‌های امنیتی آمریکا بود. سال ۱۹۵۲ وقتی چاپلین برای اولین نمایش فیلم «روشنی‌های صحنه» به لندن رفت مقامات آمریکایی، دیگر به او اجازه بازگشت به آمریکا را ندادند.

دو سال بعد «آرتور شلزینگر»، یکی از عوامل کمیته فرهنگی CIA از مجبور کردن چاپلین به ترک آمریکا ابراز نارضایتی کرد و به دوستانش گفت: «فکر نمی‌کنم سیاست ما در مورد او را بتوان یک پیروزی آمریکایی به شمار آورد.» با این حال حتی تا سال‌های بعد CIA با اعمال نفوذ بر سازمان اطلاعات داخلی انگلستان(MI۵) آنها را نیز مجبور کرد تا «چارلی چالین» را تحت تعقیب و نظارت قرار دهند. مهم‌ترین آثار چاپلین یا نتوانستند در جشنواره‌های اروپایی و آمریکایی جایزه بگیرند و یا سال‌ها پس از تولیدشان توانستند در این جشنواره‌ها نمایش داده شده و مورد ارزیابی قرار بگیرند.

فیلم «عصر جدید» او که نگاهی انتقادی به جریان کار و کارگری در آمریکای زمان خود داشت، ۵۳ سال پس از تولید(۱۲ سال پس از مرگ چاپلین) و با تغییر شرایط زمانه، توسط کتابخانه کنگره آمریکا از لحاظ فرهنگی قابل توجه ارزیابی شد و در فهرست ملی ثبت فیلم آمریکا قرار گرفت و ۶۷ سال پس از تولید در سال ۲۰۰۳ توانست در بخش خارج از مسابقه «جشنواره فیلم کن» به نمایش دربیاید و البته هرگز جایزه‌ای سینمایی دریافت نکرد.

مخابره تصویری مطلوب از آمریکا به جهان، دغدغه مدیران سیاست خارجی ایالات متحده چه در وزارت خارجه و چه در CIA بود. به همین علت «سرویس موشن پیکچر» (Motion Picture Service) راه‌اندازی شد تا حضور سینمای آمریکا را در جشنواره‌های جهانی فیلم از جمله «جشنواره فیلم کن» ساماندهی کند و آن‌طور که «جوئل ویتنی» پژوهشگر آمریکایی حوزه فرهنگ و هنر می‌گوید: «به شدت فعالیت کرد تا تهیه‌کنندگان و فیلم‌های آمریکایی را که از سیاست خارجی آمریکا حمایت نمی‌کردند، کنار بگذارد.»

بر این اساس اصول اولیه سانسور فیلم‌ها تصویب و اجرا شد. یکی از این موارد عدم نمایش بدمستی برای نقش‌های مهم و نه نقش‌های جانبی در فیلم‌های آمریکایی بود، از نظر سیاستگذاران آمریکایی مستی بیش از حد در شخصیت‌های کلیدی فیلم‌ها، چهره آمریکا را در افکار عمومی جهان مخدوش می‌کرد. طبق گزارش‌های عوامل فرهنگی CIA در شرکت پارامونت(Paramount Pictures) که بعدها از طبقه‌بندی محرمانه خارج شدند. در فیلم «هودینی»(جورج مارشال-۱۹۵۳) صحنه گزارشگر مست آمریکایی کاملا حذف شد و حتی عوامل مجبور شدند تا آن صحنه را دوباره فیلم‌برداری کنند. در «افسانه اینکاها»(جری هوپر-۱۹۵۴) تمام بخش‌های مربوط به بدمستی نقش اول، از فیلم‌نامه حذف شد. این اتفاق برای «لینینگر و مورچه‌ها»(بایرون هسکین-۱۹۵۴- این فیلم‌نامه با نام «جنگل عریان» ساخته شد) هم رخ داد و تمام بخش‌های بدمستی نقش اول آمریکایی از فیلم‌نامه حذف شد.

در «ردپای فیل» (ویلیام دیترل-۱۹۵۴) صحنه‌های مستی فقط در بخش‌هایی که برای اهداف فیلم‌نامه لازم بود، حذف نشد. یکی دیگر از ممنوعیت‌ها، نمایش واقعیت‌های نژادپرستی و تبعیض در آمریکا بود. کار حتی از این هم بالاتر رفت و به تصویر کشیدن زندگی در ایالت‌های جنوبی و سیاهپوست نشین آمریکا که اغلب از فقر رنج می‌بردند به فهرست ممنوعه‌ها اضافه شد.

«اریک جانستون» مدیر آکادمی موشن پیکچر آمریکا در این باره به کنایه گفت: «ما دیگر خوشه‌های خشم(جان فورد-۱۹۴۰) نخواهیم داشت، ما جاده‌های تنباکو(جان فورد-۱۹۴۱) نخواهیم داشت. ما دیگر فیلمی درباره ابعاد ناخوشایند زندگی آمریکایی نخواهیم داشت.» اما عدم نمایش سیاهان که عمدتا در فقر به سر می‌بردند در فیلم‌های آمریکایی امری غیرممکن بود؛ پس برای این موضوع هم شیوه‌نامه‌ای در نظر گرفته شد.

در گزارشی که عوامل شرکت پارامونت برای مقامات مافوق خود در CIA نوشته‌اند آمده است: «تفاهم‌نامه را با چند مدیر انتخاب بازیگر در میان گذاشته و آنها قول همکاری داده‌اند تا در چند صحنه از فیلم‌ها سیاهپوستانی با سر و وضع مناسب نشان داده شوند… این مسئله[نمایش فقر سیاهپوستان] تا حد زیادی با قرار دادن یک سر پیشخدمت سیاهپوست موقر در منزل یکی از هنرپیشه‌های اصلی فیلم به تعادل می‌رسید.»

ارائه هر تصویر سینمایی از آمریکا که منجر به تبلیغات علیه این کشور شود فارغ از حقیقی بودنش با حذف روبه‌رو می‌شد. با همین منطق فیلمی از «بیلی وایلدر» که در مورد فرزند نامشروع یک ژاپنی از یک سرباز آمریکایی بود نامطلوب تشخیص داده شد. علت آن واضح بود؛ تجاوز سربازان آمریکایی به زنان هرگز نباید روایت می‌شد. فیلم‌نامه‌ای که بر اساس رمان «غول» اثر «ادنا فربر» نوشته شده بود بارها مورد جرح و تعدیل قرار گرفت چون در آن آمریکایی‌های ثروتمند، بی‌رحم و بی‌فرهنگ نشان داده شده و اشاراتی مبنی بر استثمار نیروی کار مکزیکی توسط تگزاسی‌های ثروتمند داشت. شاید چندان خلاف نباشد اگر بگوییم آمریکا با مدیریت تصویر و تصویرسازی‌های هدفمند از خود، بهشت غربگرایان در سراسر دنیا شد نه با واقعیت‌های سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی‌اش.

همه اینها گفته شد و موارد بسیار دیگری هم ناگفته ماند تا نشان دهیم ایالات متحده برای تأمین منافع و تثبیت جایگاهش در جهان از رهگذر استیلای فرهنگی، پروژه تصویرسازی از خود را هم‌تراز پروژه‌های امنیت ملی‌اش رتبه‌بندی کرد و به اعمال چارچوبی سخت‌گیرانه در این زمینه پرداخت تا جایی که برخی از شاخص‌ترین چهره‌های فرهنگی و هنری خودش را به تبعید و خودکشی سوق داد.

البته ما با بیان این شواهد نمی‌خواهیم چنین سیاستی را برای کشورمان تجویز کنیم اما قطعا دنبال این هستیم تا دست‌اندرکاران فرهنگ و هنر کشور به مقایسه عملکرد و سیاستگذاری خود در این زمینه با نسخه آمریکایی‌اش بپردازند و بدانند در تمام این سال‌ها چقدر نسبت به ارائه تصویری واقع‌نما از ایران غیرمسئولانه عمل کرده‌اند.

مهر ١٣٩٢ وقتی وندی شرمن گفت فریب بخشی از ژن ایرانیان است باعث رنجش و عصبانیت مردم و مسئولان ایرانی شد اما ما اصلا توجه نکردیم کمتر از دو سال قبلش خودمان چنین تصویری به دنیا مخابره کرده بودیم؛ وقتی مسئولان دولتی فیلمی را به جشنواره‌های جهانی فرستادند که تمام شخصیت‌های آن به جز یک نفر دروغ می‌گفتند و آن فرد نیز از قضا معتقد بود ایران مکان مناسبی برای زندگی نیست و باید مهاجرت کرد.

تعجبی نداشت که آمریکایی‌ها به این فیلم جایزه اسکار دادند و البته کاملا تعجب‌آور بود که این فیلم از برگزیدگان بیست و نهمین جشنواره فجر انقلاب اسلامی بود! این روزها رقابت نفس‌گیر عوامل فارسی‌زبان حاضر در هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم کن با یکدیگر برای بدبخت نمایاندن ملت ایران یک بار دیگر نشان داد در نبود سیاست‌گذاری منسجم برای مواجهه با جشنواره‌های جهانی و حضور در آنها، همچنان با شلختگی در ارائه تصویری بین‌المللی از ایران مواجهیم.

در حمله نظامی به یک کشور پیش از آنکه‌ تانک‌ها، جنگنده‌ها و سایر ادوات نظامی شروع به حرکت کنند باید ذهن‌ها را به حرکت ‌انداخت و برای اشغال آن کشور در افکار عمومی زمینه‌سازی کرد. همین‌طور تجاوز در قالب اعمال تحریم‌های اقتصادی نیز احتیاج به دستگاهی مشروعیت‌ساز برای ابزار تحریم دارد. ارائه تصویری معوج از ایران همسو با اهداف سیاست خارجی کشورهای بیگانه، قسمتی از این دستگاه مشروعیت‌ساز است که مسیر مداخله خارجی را هموار می‌کند. بر این اساس است که می‌توان گفت دست‌اندرکاران فرهنگ و هنر یک کشور می‌توانند با ارائه تصویری مناسب برای آن کشور امنیت بسازند و یا با ارائه تصویری امنیتی و رعب‌آور از آن امنیت‌زدایی کند.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل